چند روزی همقدم با شهید رضوان‌خواه

چرا پدر حسن با رفتنش به جبهه مخالفت کرد؟

حسن در جواب مخالفت پدر گفت: پدر جان اگر من نروم، آن یکی دوستم هم به این بهانه نرود، دیگری هم نرود آنگاه چه کسی باید برود، چه کسی باید جبهه ها را حفظ کند؟!

لینک کوتاه کپی شد

جی پلاس ـ منصوره جاسبی: حسن[1] از اینکه اسمش برای رفتن به منطقه انتخاب شده بود بسیار خوشحال بود و با همین خوشحالی به خانه آمد و گفت: فرماندهی گردان کمیل را به من سپرده اند و هر چه زودتر باید راهی شوم.

آنگاه با هم راهی خانه پدرش شدند اما پدر که در حال خواندن قران بود با شنیدن این خبر اعتراضی کرد و گفت که اکنون نمی شود بروی، برادرت جبهه است و کسی نیست که از زن و فرزندت مراقبت کند، آنها را به که می سپاری؟!

اخم های حسن در هم رفت و گفت: پدر جان اگر من نروم، آن یکی دوستم هم به این بهانه نرود، دیگری هم نرود آنگاه چه کسی باید برود، چه کسی باید جبهه ها را حفظ کند؟! امروز به ما احتیاج است و دیگر این روزها تکرار نمی شود. پدر گفت من نمی توانم زن و بچه های شما را اینگونه ببینم لااقل یکی یکی بروید؛ من تحمل ندارم این وضعیت را تحمل کنم اما حسن باز هم گفت که باید برود.

به خانه برگشتند و باز هم نواری را که همیشه با آن به دیاری دیگر سفر می کرد، گذاشت و با خود زمزمه کرد:

 وقت است تا برگ سفر بر باره بندیم                         دل بر عبور از سد خار و خاره بندیم...

و اشک ریخت.

موقع رفتن که رسید به بانویش[2] سفارش کرد سعی کن برای خانواده ام مزاحمتی درست نشود و اگر توانستی کمتر به آنجا برو اما آنجا بوی حسن می داد و و بانو بیشتر وقت ها را در خانه آنها می گذراند.[3]

 

ادامه دارد...

 

 
  1. شهید حسن رضوان خواه فرمانده گردان کمیل تیپ قدس گیلان که در دهم شهریور ماه سال 65 به شهادت رسید.
  2. بانو رقیه (مهین) پور سرپرست.
  3. برگرفته از گفت و گوی همسر شهید.

 

دیدگاه تان را بنویسید