وقتی دعای پدر علیرضا مستجاب شد

سجده های طولانی پدر و دعا برای آنکه فرزندانش، سربازان مهدی موعود (عج) شوند؛ و همین دعاها بود که تسلی خاطرش شد آن هنگام که خبر شهادت علیرضا را برایش آوردند.

لینک کوتاه کپی شد

جی پلاس ـ منصوره جاسبی: خانواده هادی پور به لحاظ مالی، در حد متوسط جامعه بودند اما خانه سرشار از ایمان بود و اعتقاد، و پدر از همان ابتدای جوانی و تشکیل خانواده از خدا می خواست تا فرزندانی صالح به او عنایت کند و همین مایه آن شده بود تا کودکی های علیرضا[1] و برادرش با مسجد و هیأت و عزاداری سید الشهدا (س) عجین شود. مراقبت های پدر برای رشدش در محیطی اسلامی و مذهبی او را راهی محیطی با مسئولانی شایسته کرد حتی پدر دوست یابی های دوران کودکی او را نیز به دقت زیر نظر داشت و همراه بودن پدر با او در همه مراحل از او پسری با همه خصوصیات مثبت بار آورده بود.

رفتن به سینما و تماشای تلویزیون در آن ایام برای علیرضا ممنوع بود تا غبار لایه هایی از بی خدایی بر روح لطیفش نشیند.

سر سودایی و ناآرام علیرضا از دوران دبیرستان او را به طغیان بر علیه ظلم و جوری کشاند که از رژیم پهلوی بر مردمش می دید و دانشگاه آن را به کمال رساند تا جایی که درگیری با گارد باعث آسیب به چشم چپش شد اما باز هم از تلاش در راه رسیدن به آرمان های مردمی کوتاه نیامد. انجمن اسلامی دانشگاه محفلی برای شکل دادن به فعالیت هایش شده بود تا روزی که پیروزی مردم بر علیه دیکتاتور زمانه به نقطه قطعی خود رسید.

کمیته های انقلاب اسلامی شد اولین مرکزی که علیرضا به آن راه پیدا کرد و بعدها شد همسنگری برای تسخیر لانه ای که شهرتش را از جاسوسی عاریه گرفته بود.

زمانی کوتاه گذشت که دشمنان این آب و خاک، آرامش مردمانش را تاب نیاوردند و جنگی نابرابر به راه انداختند و علیرضا که قصد خانه خدا کرده بود، از رفتن انصراف داد و راهی آبادان شد تا در دفاع از آن حریم، مشارکت داشته باشد. شش ماهی را در جنگ با صدامیان گذراند و گوشه ای دیگر از این مملکت او را به خود فرا خواند و مبارزه با گروهک ها، مشق بعدی اش شد.

بار دیگر خود را به همرزمانش رساند تا در آزادسازی خرمشهری که جولانگاه بعثی جماعت شده بود، شریک باشد و این افتخار را در کارنامه سراسر مجاهدتش به ثبت برساند اما در این میان، بیماری رقیب همرزمانش شد و او را راهی تهران کرد و این مدت، فرصتی شد برای اینکه او به زندگی اش سر و سامانی بدهد که ماحصلش همسر و فرزند پسری بود که خدا به او عنایت کرد.

رفت و آمد علیرضا به جبهه ها ادامه داشت اما روزهای پایانی که در میان دوستانش بود با روزهای دیگر متفاوت بود، شور و شوقی در وجودش موج می زد که گویی خبر خوشی به او داده اند. و همین هم شد، روز بیست و چهارم بهمن ماه سال 61 از راه رسید و علیرضا مصداق آیه وَسَلَامٌ عَلَیْهِ یَوْمَ وُلِدَ وَیَوْمَ یَمُوتُ وَیَوْمَ یُبْعَثُ حَیًّا[2] قرار گرفت.

وقتی خبر شهادتش را به خانواده دادند، گویی خدا دعای پدر را که سال ها پیش در حق فرزندانش برای سربازی امام زمان (عج) با سجده و اشک خواسته بود، به استجابت رسانده و همان شد مرهمی بر دلش از این داغ سهمگین و زخمی که از نبود علیرضا بر پیکرش نشسته بود.

در بخشی از وصیت نامه علیرضا آمده است:

ـ رحمت و مغفرت حتماً نمایید که سخت محتاجم و روسیاه.

ـ مدفن من بهشت زهرا باشد در میان شهدای دیگر و حتماً به زیارت شهدا بیایید و به من هم سری بزنید.

 
  1. شهید علیرضا هادی پور از دانشجویان دانشگاه امیرکبیر (پلی تکنیک تهران) که در سال 1336 در کرج متولد و در 24 بهمن سال 61 آن هنگام که در گردان یاسر لشکر حضرت رسول (ص) مشغول دفاع از این مرز و بوم بود، در فکه به شهادت رسید.
  1. سوره مریم، آیه 15.

 

دیدگاه تان را بنویسید