به اعتقاد من اولین پیوند اجتماعی که باید بازسازی شود، اخلاق است. ولی ممکن است گفته شود، مردم گرسنه و تشنه، ایمان و اخلاق ندارند و به ابرمردی احتیاج دارند که هم معیشت و هم امنیت‌شان را تأمین کند. اما باید به جامعه نهیب زد و گفت: این قبیل ابرمرد‌ها نمی‌توانند مشکلات ساختاری را برطرف کند؛ اگر کسانی به این نتیجه برسند که مشکلات لاینحل‌اند، ممکن است دست به جدایی بزنند و فروپاشی سرزمینی رخ دهد و این وضعیت خطرناکی است.

به گزارش جماران؛ فرارو نوشت: "فروپاشی اجتماعی" دوباره به میان گفتگو و نوشته‌های پژوهشگران و تحلیل‌گران اجتماعی بازگشته است. طرح بحث "فروپاشی اجتماعی" به گفتگویی از عباس عبدی برمی‌گردد که در آن از اعتقاد دیرین خود یعنی قرار گرفتن جامعه ایران در مسیر فروپاشی اجتماعی دفاع می‌کند. به اعتقاد این تحلیل‌گر سیاسی اصلاح‌طلب اغلب نهاد‌های اجتماعی کارکرد خود را از دست داده اند. ابراهیم فیاض، تحلیل‌گر سیاسی اصولگرا نیز معتقد است امروزه بسیاری از ساختار‌ها دچار فروپاشی از درون شده اند.

فرارو این موضوعات را با سعید حجاریان که به مغز متفکر اصلاحات شهرت یافته در میان گذاشته است. تئوریسین اصلاحات از دو مفهوم فروپاشی و فراپاشی استفاده می‌کند. او فروپاشی را وضعیتی می‌داند که در آن فرد پیوند‌های اجتماعی و عاطفی اش را از دست داده و منفعل می‌شود، اما در وضعیت فراپاشی فرد به انتظار هرج و مرج می‌نشیند. در تفکیک واژگان و تعاریفی که ارائه می‌دهد نوعی هشدار نیز نهفته است. او می‌گوید" فروپاشی اجتماعی به فروپاشی سیاسی نمی‌انجامد، اما فراپاشی ممکن است به جنگ داخلی، تجزیه و هرج‌ومرج بیانجامد. " بحث فروپاشی اجتماعی چندی است به یکی از موضوعات داغ در میان تحلیل‌گران تبدیل شده است. پیش‌تر افرادی مانند عباس عبدی، محمد فاضلی، ابراهیم فیاض و... در این‌باره اظهار نظر کرده‌اند.

عبدی می‌گوید ما در حال فروپاشی اجتماعی هستیم. فیاض معتقد است این فروپاشی رخ داده است. تعریف و نظر شما از فروپاشی کدام است؟ آیا شواهد و قرائن فروپاشی اجتماعی وجود دارد؟

من معتقدم پیش از بحث درباره «فروپاشی» باید نخست درباره «پیوند‌های اجتماعی» سخن گفت. پیوند‌های اجتماعی که یک جامعه را قوام داده و کارایی می‌بخشند، عبارتند از: تعلق، تعهد، عقیده و رابطه عاطفی. چنانکه می‌بینیم، هر یک از این چهار عنصر در یکی از سطوح جامعه نمود دارند؛ خانواده، محیط کار، زندگی مشترک و... اگر شرایطی به وجود آید و این پیوند‌ها از یکدیگر گسیخته شوند، آنگاه مسائل اجتماعی بروز پیدا می‌کنند. مثلاً در اروپا، به‌خصوص در زمان انقلاب صنعتی، بسیاری از روستاییان به شهر مهاجرت کردند و به این ترتیب در پیوند‌های اجتماعی اختلالاتی به‌وجود آمد. برای توضیح بیشتر در این‌باره می‌توان به تفاوت‌های میان دو واژه اجتماع و جامعه توجه کرد. فرد در اجتماع فاقد هویت و تشخص است و به‌نوعی در قبیله، عشیره یا دیگر اجتماعات مضمحل است، اما در جامعه، فرد به شهروند تبدیل و از میزانی استقلال برخوردار می‌شود. پیوند‌های اجتماع و جامعه نیز متفاوت از یکدیگرند. مثلاً، در عشیره، عرف حاکم است، اما در شهر، قانون حرف آخر را می‌زند.

فروپاشی یا فراپاشی؟ با توجه به تفکیک‌های موجود، پرسش این است که پیوند‌های اجتماعی ایران امروز در چه سطحی و از کدام ناحیه آسیب دیده است؟

بعضی معتقدند پیوند‌های اجتماعی به‌کلی از هم گسیخته شده‌اند. اما برخلاف نظر این گروه همچنان شاهد هستیم پیوند‌های اجتماعی میان اقوام و همچنین اقلیت‌های دینی آسیب ندیده است. یعنی پیوند‌ها در سطح باقی مانده است. اما در سطح جامعه تغییراتی رخ داده است در حدی که می‌توان گفت: پیوند‌های مناطق تحصیل‌کرده شهری، سست شده یا از میان رفته است؛ لذا معتقدم، نمی‌توان عنوان فروپاشی را به کل جامعه ایران تعمیم داد. در اینجا باید به تمایز میان فروپاشی (implosion) و فراپاشی (explosion) نیز اشاره کرد. فروپاشی برابر است با تکیدگی؛ این مفهوم را می‌توان به اوتیسم یا درخودماندگی اجتماعی ترجمه کرد؛ یعنی فرد به نقطه‌ای می‌رسد که پیوند‌های اجتماعی و عاطفی‌اش از دست رفته و فقط در دنیای خویش سیر می‌کند. چنانکه از این توضیح برمی‌آید، تکیدگی نوعی ناهنجاری است، ولی از آنجایی که عاملیت فرد خدشه‌دار شده است، به مطالبه‌گری و نزاع ختم نمی‌شود. مانند آمیش‌ها که خود را از کلیه امکانات رفاهی محروم کرده‌اند. فراپاشی، را می‌توانیم به برون‌ریزی ترجمه کنیم. در این وضعیت، پیوند‌ها گسیخته می‌شوند، ولی برخلاف فروپاشی، فرد دیگر منفعل نیست و به دیگران آسیب می‌رساند. به عبارت دیگر، فرد به انتظار هرج‌و‌مرج می‌نشیند و در بزنگاه به‌دنبال سرقت، غارت و... می‌رود. ما می‌توانیم، هر دو مفهوم را «اضمحلال» بنامیم، اما مساله چگونگی برخورد با آن است.

آرنولد توین‌بی در تعریف فروپاشی اجتماعی می‌گوید این اتفاق زمانی رخ می‌دهد که جوامع دیگر نمی‌توانند مسائل خود را حل کنند. به نظر شما مهمترین مسائل پیش روی جامعه ایران کدام است؟ کدام یک از آن‌ها حل شدنی و کدام حل ناشدنی هستند؟

جامعه ایران از گذشته تا امروز، با بعضی مسائل ساختاری مواجه بوده است؛ مسائلی که بعضاً حل نشده باقی مانده‌اند. یکی از این مسائل، انباشت سرمایه است. جمعیت از مقطعی به دلیل انقلاب بهداشتی رو به ازدیاد گذاشت، مرگ و میر نیز کاهش یافت و اقتصاد معیشتی و روستایی کفاف اداره زندگی خانوار را نمی‌داد. در نتیجه، مهاجرت به شهر‌ها زیاد شد در حالی که خبر از جذب نیروی کار نبود. ما در شرق با جمعیت مازاد و پیامدهایش مواجه هستیم، اما در غرب، به‌واسطه انقلاب صنعتی چنین پیامد‌هایی را نمی‌بینیم. چرا که اگر فرد از روستا به شهر می‌آمد، به کارخانه و معدن و... می‌رفت. پس اولین مشکل ما انباشت اولیه است که خود را در بیکاری نشان داده است. ببینید! ترکیه بعد از جنگ دوم جهانی و کشته شدن سرباز‌های آلمانی، کارگران زیادی را به آن کشور صادر کرد. شاید ایران نیز بتواند همچون هند و چین کارگر ماهر صادر کند و مشکل بیکاری‌اش را به غربی‌ها بسپارد. عقب‌ماندگی صنعتی نیز یکی از مسائل است که حکومت قادر به برطرف کردن‌اش نیست. دولتی و رانتی بودن اقتصاد و همچنین فساد نیز از جمله همین موارد حل‌ناشدنی است و ما خودمان دست به اصلاح آن نمی‌زنیم الا با فشار غرب؛ یعنی تا زمانی که بحث FATF مطرح نشود، شفافیت معطل می‌ماند؛ این بدان معناست که فساد جهان سوم را باید غرب برطرف کند. بعضی بنا بر همین تجربه‌ها می‌گویند، بن‌بست‌های سیاسی نیز باید از بیرون بر طرف شوند چرا که جامعه مدنی در ایران ضعیف مانده است. فروپاشی یا فراپاشی؟

هم اکنون عواملی وجود دارد که بتواند مانع فروپاشی شود؟

نیچه می‌گوید، در وضعیتی که خدایان قدیم مرده‌اند و خدای جدیدی زاده نشده است، باید منتظر ابرمرد بود یا به بیان دیگر، خدای دیگر ساخت. البته نیچه تذکر می‌دهد، در چنین وضعیتی ممکن است هر هیولایی سربیاورد. در نگاه هابز نیز چنین مسأله وجود دارد و شاید بتوان گفت، لویاتان هابز همان ابرمرد نیچه است. در بحث ما، ساخت خدای دیگر مترادف بازسازی پیوند‌های اجتماعی است. به اعتقاد من اولین پیوند اجتماعی که باید بازسازی شود، اخلاق است. ولی ممکن است گفته شود، مردم گرسنه و تشنه، ایمان و اخلاق ندارند و به ابرمردی احتیاج دارند که هم معیشت و هم امنیت‌شان را تأمین کند. اما باید به جامعه نهیب زد و گفت: این قبیل ابرمرد‌ها نمی‌توانند مشکلات ساختاری را برطرف کند؛ اگر کسانی به این نتیجه برسند که مشکلات لاینحل‌اند، ممکن است دست به جدایی بزنند و فروپاشی سرزمینی رخ دهد و این وضعیت خطرناکی است.

توصیه افراد زیادی این بوده است که حکومت باید دست به یک بازسازی بزند. اما به نظر می‌رسد حکومت برای این بازسازی نیازمند اعتماد اجتماعی است. در حال حاضر که به نظر می‌رسد اعتماد مردم به حکومت به سطح پایینی رسیده است چه می‌توان کرد؟ اولا بازگرداند اعتماد اجتماعی مقدور است؟ در این باره حکومت باید چه کند؟ ثانیا گام‌هایی که برای بازسازی باید بردارد کدام است؟

در این باره صحبت‌های بسیاری مطرح شده است. آخرین آن‌ها، راهکار‌هایی است که می‌توان آن‌ها را در بیانیه نجات دو و دیگر اعلام مواضع اصلاح‌طلبان جستجو کرد.

فکر می‌کنید فرصتی برای بازسازی باقی مانده است؟

مادامی که فروپاشی سیاسی رخ نداده است، می‌توان از فروپاشی اجتماعی جلوگیری کرد. اما اگر نظام سیاسی فرو بپاشد، امکان کنترل و مدیریت جامعه وجود ندارد. برای جلوگیری از فروپاشی اجتماعی، حکومت باید بیش از پیش نرمش نشان دهد. ببینید! مورگان شوستر زمانی برای ترمیم وضعیت مالی و جلوگیری از فروپاشی به ایران آمد؛ یعنی سیستم یک خارجی کاردان را پذیرفت هر چند از داخل و خارج سنگ‌اندازی‌هایی صورت گرفت. در دوره کنونی نیز دیدیم، تیم ملی فوتبال ایران فروپاشیده بود؛ اما از مقطعی به حضور کی‌روش تن دادند و وضعیت تا حد زیادی تغییر کرد. من از این دو مثال استفاده کردم تا بگویم ما در موارد بسیاری به امثال شوستر و کی‌روش نیاز داریم. ممکن است این گفته برای بعضی ثقیل و قابل هضم نباشد؛ بنابراین می‌توان از ایرانیان خارج کشور کمک گرفت. اما امروز می‌بینیم مبارزه‌ای سخت در جهت بیرون راندن دوتابعیتی‌ها و ممانعت از ورود ایرانی‌های خارج از کشور در گرفته است. از این گذشته شاهد هستیم، حتی به داخلی‌های کاردان نیز بها داده نمی‌شود!

فروپاشی یا فراپاشی؟ فروپاشی اجتماعی با فروپاشی سیاسی چه نسبتی دارد؟ آیا لزوما فروپاشی اجتماعی به فروپاشی سیاسی می‌انجامد؟ ویژگی‌های مشترک‌های این دو نوع از فروپاشی کدام است؟

برای پاسخ به این پرسش به تفکیک فروپاشی و فراپاشی باز می‌گردم. فروپاشی اجتماعی به فروپاشی سیاسی نمی‌انجامد، اما فراپاشی ممکن است به جنگ داخلی، تجزیه و هرج‌ومرج بیانجامد. شاید هم قدرت خارجی از این اوضاع استفاده کند و بر اثر جنگ نظام سیاسی را سرنگون کند.

نیرو‌های اجتماعی اصلاح‌طلب در این شرایط چه باید انجام دهند؟

اولین وظیفه اصلاح‌طلبان بهنجار کردن اوضاع است؛ هم از منظر اخلاقی، هم از منظر عرفی و هم از منظر دفاع از قانون. چون در شرایط بی‌هنجاری همه‌چیز ممکن است اتفاق بیافتد و در این شرایط بازنده اصلی مردم هستند. بازسازی پیوند‌های اجتماعی در شرایط فعلی یکی از وظایف جدی اصلاح‌طلبان است.

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.