به گزارش جماران؛ غلامرضا بن اسدی، در شماره امروز روزنامه جمهوری اسلامی نوشت:

«برای ما، پذیرش قطعنامه 598 همان حکمی را داشت که پیروزی کربلای 5. مثل همان فتح خرمشهر بود. اصلا به این فتح نمایان مانند کردم ماجرا را تا بگویم وقتی پای تکلیف در میان است، بین فتح و عدم‌الفتح فرقی نیست. مهم، انجام تکلیف است چیزی که انگار بسیاری نمی‌خواهند بفهمند. برای ما فرمان امام حجت بود چه وقتی فرمودند تردید در جنگ خیانت به رسول‌الله است و چه دو هفته بعد که قطعنامه را پذیرفتند و به تفنگ‌ها فرمان خاموش باش دادند. آن روز هم نمی‌خواستند بفهمند و امروز هم آن "عدم درک" را به زبان می‌آورند با نیش و کنایه‌هایی که می‌زنند. دستی که می‌خواهند بر یقه فرمانده آن روز جنگ- آیت‌الله هاشمی رفسنجانی- بیاویزند اما غافلند که آن قامت، چنان رشید است به انجام تکلیف که نه یقه که دست‌شان به دامن ردای او هم نمی‌رسد که اگر می‌رسید هزار پاره‌اش کرده بودند تا امروز.

ببخشید اگر کلمات به تندی از گلوی قلم می‌جوشد آخر هنوز حرف‌هایی از مدعیان ادامه جنگ می‌شنویم و اتهاماتی به بزرگان دفاع مقدس می‌زنند که "سکوت" را ناحق می‌کند. همین یکی دو روز پیش - همزمان با تاریخ پذیرش قطعنامه 598 - که پسرم پی برگزاری جشنواره‌ای برای تجلیل از مادران چشم انتظار، به این نهاد و آن اداره و سازمان می‌رود از برخی‌ها شنیده است که قبول قطعنامه را به امام تحمیل کردند و جام زهر را به امام نوشانیدند فرماندهان و مسئولان آن روز جنگ! دقیقا مشخص است که نمی‌خواهند بفهمند و الا اگر مدعی حقانیت ادامه جنگ هستند باید یقه ساکتان دیروز را بگیرند و راه بر کسانی ببندند که فاصله شان با جبهه به هزار کیلومتر می‌رسید و از سخنرانی در حمایت از رزمندگان هم دریغ داشتند نه کسانی که جان به کف داشتند در جبهه ها. کسانی که دفاع مقدس را باور نداشتند و امروز هم برای رسیدن به هدفی دیگر به عنوان "وسیله قابل توجیه" بدان می‌نگرند تا دیگران را بکوبند.

برای باورمندان امام، جنگ هرگز اصل نبود بلکه انجام تکلیف و دفاع از کشور بود که آنان را به میدان می‌کشاند والا ما را با جنگ چه کار؟ اگر روز‌های پذیرش قطعنامه، مثل عاشورا، اشک می‌ریختیم از سر جنگ طلبی نبود بلکه می‌ترسیدیم کم گذاشتن ما، امام را به این موضع رسانده باشد. یادم هست آن روز‌ها در مقر لشکر ویژه شهدا که چه بارانی از چشم رزمندگان می‌بارید و چه زمستانی شده بود در قلب تابستان اما ایمان داشتیم به امام و باور داشتیم به فرماندهی عالی دفاع مقدس لذا قلب‌هامان آرام بود در عین بی‌قراری‌مان. البته آن گریه‌ها، فلسفه دیگری هم داشت. همان که ما را با پیروان همه مکاتب دیگر متمایز می‌کرد؛ ما شهادت را ادامه اوج گرفته زندگی می‌دانستیم بر خلاف آنان که مرگ را پایان زندگی می‌شمردند و ازآن می‌ترسیدند. به همین دلیل است که آنان پایان جنگ را جشن می‌گیرند و ما به اشک می‌نشینیم این فصل را که رسیدن به ابدیت را دشوار‌تر می‌یابیم.

باری این نگاه ماست. در زمان جنگ هم با همین نگاه و با ایمان به امام، خود را با تصمیمات ایشان تنظیم می‌کردیم و نه تنها آن روز طلبکاری نمی‌کردیم که امروز هم طلبی نداریم بلکه برای روزهایی که بیشتر می‌توانستیم در جبهه باشیم اما توفیق نشد، حسرت می‌خوریم اما نمی‌دانم برخی‌ها که آن روز ساکت و قاعد بودند برجایشان امروز هم حسرتی در کلامشان نیست، چطور به خودشان جرات طلبکاری می‌دهند؟ چطور با ذمه بدهکار از طلبکاران واقعی، مزد نداشته می‌طلبند؟ واقعاً عجیب آدم‌هایی هستند و عجیب روزگاری می‌سازند برای ما. بگذریم، برای ما، پذیرش قطعنامه و دفع تک‌های دشمن بعد از پذیرش و در هم شکستن منافقین در مرصاد و کربلای 5 و فتح‌المبین و بیت‌المقدس هیچ فرقی نداشت و ندارد که ما براساس تکلیف دینی، ملی و انقلابی خود عمل کردیم. دنیا می‌داند، برخی‌ها نمی‌خواهند بفهمند به خودشان مربوط است، همین!»

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
1 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.