این کتاب ۹۶ صفحه ای با نگارشی ادبی و توصیفی از زاوایه ای نو شرح حال رشادت‌ها و شجاعت‌های این سردار بزرگ را نقل می‌کند.

این کتاب در ۱۰ بخش شامل به جای زندگینامه، تا رهایی، فرودگاه، اعزام، مُرد، دژبان، پروانه در چراغانی، مثل یک خواب، اطلسی‌ها در آفتاب، بغض ابری نوشته شده است.

حسین خرازی است، او که با رشادت و شجاعت عنوان پرچمدار جهاد و شهادت را از آن خود کرد و با اهدای جان خویش، نامش در صفحات زرین تاریخ دفاع مقدس حک شد، این شهید در ۱۳۳۶ هجری خورشیدی در خانواده مذهبی و در اصفهان دیده به جهان گشود.

وی فرماندهی عملیات کربلای ۵ را بر عهده‌ داشت و نیروهای او در این عملیات شکست سنگینی را به ارتش عراق وارد آوردند، سرانجام این مبارز راه حق، در عملیات کربلای ۵ در هشتم اسفند ۱۳۶۵ به آرزوی دیرین خود نایل آمد و به سوی حق شتافت، پیکر پاک این شهید والامقام در قطعه شهدای کربلای ۵ در گلستان شهدای اصفهان به خاک سپرده شد.

در بخشی از این کتاب می خوانیم: گروه شصت نفره حسین، به کمک نیروهای دیگر، با درگیری و دشواری بسیار شهر را تحت کنترل گرفتند، به تدریج نام «گروه ضـربت» مشـهور شـد، آنهـا بـا ضربات پراکنده و شدید بر دشمن، افراد کومله و دمکرات را از اطراف شـهر دور کردند و با یافتن کمین‌های دشمن و مقابله با آنها، امنیت ستون‌های نظامی و مردم را در جاده‌ها تأمین کردند، در همین احوال بود که همه چشم‌ها به سوی جنوب متوجه شـد، جـایی کـه رادیو لحظه به لحظه خبر سقوط یا محاصره یکی از شهرهایش را می‌داد، بچه‌هـای گروه ضربت نگران خرمشهر بودند که در حال سقوط و آبادان که به محاصره افتاده بود و اهواز که در معرضِ خطر قرار داشت. می‌گفتند تانک‌هـا بـا چراغ‌های روشن در دشت عباس جلو می‌آیند و هیچ کس نیست که مقابلشان بایسـتد، جـز مردم که سنگین‌ترین اسلحه ضدتانکشان شیشه‌های صابون و بنزین است.

حسین به بچه‌های گروهش قول داد که به جنوب خواهند رفـت، امـا خـودش هنوز نگران کردستان بود که هنوز آن قدرها امن و آرام نشده بود و دشمن هنـوز شهرها و روستاهایش را تهدید می‌کرد. این آخرین باری بـود کـه گـروه ضـربت تأمین امنیت جادهای را در کردستان به عهده داشت، پس از آن به جنوب می‌رفتند که هنوز نمی‌دانستند دشمن با آنجا چه کرده است. چهل روز بعد از آغاز جنگ بود که گـروه ضـربت بـا تمـام تجهیـزاتش بـه خوزستان رسید. آنها را به محض ورود فرستادند به دارخوین جـایی کـه مـردم روستاهایش دست خالی از مقابل لشکر تانکها می‌گریختند و در کنار پـل «مـارد» که دشمن آوازخوان و پایکوبان از رویش می‌گذشت، جسد خونین هجده مرد بـر جا مانده بود که تا آخرین لحظه جنگیده بودند.

هیچ خط دفاعی وجود نداشت همان روز اول، او و همراهانش کـه بـرای دیدن و آشنایی به منطقه رفته بودند، با تانکها درگیر شدند و آنها را تا لب کارون عقب راندند، حسین و نیروهایش همانجا ماندگار شدند در یک زمین کشـاورزی که اگر دشمن نمی‌امد در آن گندم می‌رویید و هیچ سنگری نبود، آنها دست خالی سه ماه زمین را کندند تا از یک شیار هفتاد و پنج سانتی متری کشاورزی، خاکریزی به طول۱۷۵۰ متر به وجود آوردند که اولین خط دفاعی منطقه بـود، از همـانجـا دلیرانه در مقابل دشمن مقاومت کردند که به «خط شیر» معروف شد.

از نیمة دوم بهمن سال۱۳۵۹ هدایت عملیات در منطقة عمومی خوزستان به او واگذار شد و چند ماه بعد، خرداد ماه سال۱۳۶۰ ،او عملیات «فرماندة کل قـوا» را با استفاده از همان خاکریز، فرماندهی کرد، پس از آن، جنگ و گریز ادامه یافت؛ حاصل هر بار عقب‌تر نشستنِ دشمن بـه جای گذاشتنِ ادوات نظامی و نفربرها بود و همین‌ها کمکم نیروهـای حسـین را آن قدر آماده کرد تا با حضور نیروهای داوطلـب، آن شصـت نفـر بـه یـک تیـپ و سرانجام به لشکرِ (امام حسین (ع) ) تبدیل شدند. او، ماندگار جبهه شد. وقتی دشمن وجب به وجب از ویرانه‌های بستان عقـب مینشست، حسین آنجا بود؛ طرح میداد، فرماندهی می‌کرد و گـاه مثـل رزمنـدة سادهای میجنگید. او سوار بر جیپ فرماندهیاش، از اولین کسانی بود که بعـد از آزادی به خرمشهر پا گذاشت؛ در حالی که از سد آتش دشمن گذشته بود. حسین ماند؛ در کنارِ بچه‌های لشکرش و در برابرِ آتش و مرگ. حتّی وقتـی در طلاییه دستش با ترکشی داغ و برنده و بزرگ قطع شد، نخواست در شهر بماند؛ از بیمارستان که آمد، با کیسه داروها و آستین خالی، چند ساعتی در خانه ماند و بعد نگران به سپاه رفت تا از بچه‌های لشکرش خبر بگیرد، اما به خانـه نیامـد، پـدر و مادرش تا روز بعد به انتظارش ماندند، صـبح تلفـن زنـگ زد حسـین بـود کـه می‌گفت در اهواز است و عذر می‌خواست که بی خداحافظی رفته است و خواهش کرد تا داروهایش را برایش به جبهه بفرستند.

هشتم اسفند سالروز شهادت فرمانده غیور و دلاور جبهه های حق علیه باطل، حسین خرازی است، او که با رشادت و شجاعت عنوان پرچمدار جهاد و شهادت را از آن خود کرد و با اهدای جان خویش، نامش در صفحات زرین تاریخ دفاع مقدس حک شد، این شهید در ۱۳۳۶ هجری خورشیدی در خانواده مذهبی و در اصفهان دیده به جهان گشود. او در کودکی به همراه پدر به نماز جماعت و مجالس دینی می رفت و در مسجد اذان و تکبیر می گفت.
حسین در کنار رفتن به مدرسه از آموزش مسایل دینی نیز غافل نبود و همین این امر سبب شد که در آغاز دوره ی نوجوانی گرایش زیادی به مطالعه کتاب های اسلامی‌ و انقلابی داشته باشد.
وی پس از گرفتن دیپلم به سربازی رفت و در آنجا به آموزش مسایل دینی پرداخت و همزمان با گسترش موج انقلاب اسلامی ایران در ۱۳۵۷ هجری خورشیدی به فرمان امام خمینی، مبنی بر فرار سربازان از پادگان ها، وی به همراه برادرش خدمت سربازی را رها کرد و به موج خروشان ملت آزادی خواه ایران پیوست و تمام تلاش خود را برای پیشبرد هدف های انقلاب اسلامی به کار بست.
حسین خرازی از همان روزهای اول انقلاب با عضویت در کمیته انقلاب اسلامی برای مبارزه با ضد انقلاب داخلی لباس پاسداری از این مرز و بوم را بر تن کرد و به خاطر داشتن روحیه ی نظامی در اوج درگیری‌های کردستان به آنجا رفت و بعد از تسخیر شهر سنندج به عنوان فرمانده ی گردان ضربت منصوب ‌شد.
این مجاهد راه حق در ابتدای شروع جنگ تحمیلی عراق علیع ایران در کردستان حضور داشت و پس از یک سال فعالیت در این ناحیه راهی منطقه جنوب شد و به مدت ۹ ماه به عنوان فرمانده نخستین خط دفاعی، مقابل عراقی‌ها در جاده آبادان- اهواز در منطقه دارخوین با تجهیزات جنگی و امکانات تدارکاتی بسیار کم مقاومت کرد.
او در عملیات شکست حصر آبادان فرماندهی جبهه دارخوین را به عهده داشت و پس از آزادسازی بستان، تیپ امام حسین(ع) را تشکیل داد که بعدها با رشادت ها و جانفشانی های او و همرزمانش به لشکر امام حسین (ع) ارتقا یافت، یگان او در عملیات بیت‌المقدس جزو نخستین لشکرهایی بود که از رود کارون عبور کرد و به جاده اهواز – خرمشهر رسید و در آزادسازی خرمشهر سهم به سزایی را ایفا کرد.
این سردار سپاه اسلام پس از آن در عملیات های مختلفی همچون رمضان، والفجر مقدماتی، والفجر ۴ و خیبر در سمت فرماندهی لشکر امام حسین(ع) شرکت داشت، در عملیات والفجر ۸، او فرمانده ی لشکر امام حسین(ع)بود که این لشکر به عنوان یگان عمل کننده‌ای قوی، لشکر گارد جمهوری عراق را تسلیم خود کرد و پیروزی هایی را در منطقه فاو و کارخانه نمک که از پیچیده‌ترین منطقه های جنگی بود، به دست آورد.
حسین خرازی ۳۰ ترکش بر تنش اصابت کرده بود و در عملیات خیبر دست راستش را به خدا هدیه کرد؛ اما با این وجود تا جان در بدن داشت در مقابل متجاوزان این سرزمین ایستادگی کرد و در نهایت شربت شهادت نوشید.
در بخشی از وصیتنامه شهید حسین خرازی می خوانیم:« اول می‌خواهم که آنها مرا بخشیده و شفاعت مرا در روز جزا کنند و از خدا می‌خواهم که ادامه‌دهنده راه آنها باشم. آنهایی که با بودنشان و زندگی‌شان به ما درس ایثار دادند. با جهادشان درس مقاومت و با رفتنشان درس عشق به ما آموختند. از مسوولان عزیز و مردم حزب‌الهی می‌خواهم که در مقابل آن افرادی که نتوانستند از طریق عقیده، مردم را از انقلاب دور و منحرف کنند و الان در کشور دست به مبارزه دیگری از طریق اشاعه فساد و فحشا و بی‌حجابی زده‌اند در مقابل آنها ایستادگی کنید و با جدیت هر چه تمامتر جلو این فسادها را بگیرید.»

۶۰۲۰/۶۰۲۶/
 

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند
نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.