بخش اول؛
گزارش جی پلاس از درسگفتار تحلیل انتقادی گفتمان: «زبان،ایدئولوژی،سوژه و قدرت»
«تغییر در گفتمان وسیله ای است برای تغییر در جهان پس در اینجا زبان و گفتمان است که جهان را تغییر می دهد اگر زبانمان را تغییر دهیم ،جهان خود را هم تغییر داده ایم من تلاشم این است که نشان دهم هدف اصلی تحلیل انتقادی گفتمان همین امر است.یعنی تغییر در گفتمان وسیله ای است برای تغییر در جهان.»
به گزارش خبرنگار جی پلاس، کارگاه تحلیل انتقادی گفتمان در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی با سخنرانی دکتر امیرعلی نجومیان، دانشیار ادبیات انگلیسی برگزار شد. مشروح این سخنرانی را در ادامه می خوانید.
امیرعلی نجومیان - در این درسگفتار، پیش از هر چیز شایسته است تا زمینه اندیشگانی تحلیل انتقادی گفتمان طرح شود، سپس رویکردهای این نوع تحلیل را برخواهم شمرد و از آن مهمتر این رویکردها را در نقد عملی محک خواهم زد. به عبارت دیگر، روششناسی تحلیل انتقادی گفتمان را معرفی خواهم کرد. در ادامه روشهای معرفی شده را بر روی چند متن نمونه پیاده میکنم و در نهایت اهداف تحلیل انتقادی گفتمان را بحث خواهیم کرد.
در اویل قرن بیستم، حوزه زبانشناسی با چرخشی پارادایمی روبرو شد. این چرخش پارادیمی سبب شد اندیشهها و رویکردهایی مانند تحلیل گفتمان رشد پیدا کند. به گمان من، مهمترین ویژگی این چرخش پارادایمی این بود که نسبت میان زبان و واقعیت وارونه شود. دیدگاه کلاسیک در این باره این بود که ما در عالم، واقعیتهایی داریم که از زبان برای بیان آنها استفاده میکنیم، واقعیتهایی مانند واقعیتهای ملموس اجتماعی، ابژهها و سوژها. به این ترتیب، انسانها زبان را به عنوان ابزار خود به کار میگیرند تا زبان واقعیتهای از پیش موجود را بیان کند.
اما دیدگاهی که با نظریههای ساختگرایی در اوایل قرن بیست و پیش از آن در نظریات متفکرانی مانند نیچه و بعدها در فلسفه ویتگنشتاین و هایدگر مطرح شد این بود که اصولا این واقعیتهای عالم هستند که در قالبهای از پیش موجود زبانی قرار میگیرند و وارد حوزه شناخت میشوند. این دیدگاه جدید بر خلاف نظریه محاکات افلاطون که میگوید متون هنری و ادبی از عالمِ واقع نسخه برداری میکنند، بر آن است که این زبان ادبی نیست که از عالم واقع تقلید میکند بلکه این عالم واقع است که از ساختارهای متونِ پیش از خود تقلید میکند. به تعبیر دیگر، تجربههای هر روز زیستۀ ما ریشه در ساختار متونی دارند که پیش از این با آنها روبرو شدهایم و پارادیم ذهنی ما شدهاند.
منظور از ساختار زبان و متن، تمام تجربههای زبانی یا نشانهای است. پس دسترسی ما به واقعیت از طریق زبان است و به طور کل زبان است که واقعیتها را میسازد. شاید بگویید، به این تعبیر دیگر واقعیتی وجود ندارد. اینگونه نیست. واقعیتها هستند اما ما همواره آنها را در یک ساختار و قالب زبانی میشناسیم. به عنوان نمونه، در ساختار جمله فاعل و مفعول داریم و بنابراین در تجربه زیسته هم سعی میکنیم فاعلها و مفعولهایی را برای تجربههای انسانی خود بسازیم، یا به تعبیر دیگر، به سوژههای تجربه زیستۀ خود نقشهای فاعلی و مفعولی نسبت دهیم. بنابراین برای اینکه به درکی برسیم تجربههای انسانی خود را در قالب ساختارهای زبانی قرار میدهیم. به همین طریق، واقعیت صرفا از طریق زبان یا گفتمان معنی پیدا میکند. پس این زبان است که جهان و هویتهای اجتماعی را میسازد. مثال دیگری میزنم: قهرمان همواره یکی از کنشگران ثابت ساختار روایتی زبان ادبی بوده است، قهرمانی که باید از مجموعهای از موانع عبور نماید تا به گونهای پیروزی یا موفقیت برسد. حتی «ضدقهرمان» در ادبیات مدرن هم همان نقش را به گونهای «جایگزین» پر میکند. حال در دیدگاه مدرن، انسان نیز سوژهای تقلیدی از این قهرمانان روایت است، یعنی ما همان مسیر روایتی را برای زندگی خود تصور میکنیم و تجربه انسانیمان را در قالب قهرمانهای متون میریزیم.
بر این اساس، تغییر در گفتمان وسیلهای است برای تغییر در جهان. پس در اینجا زبان و گفتمان است که جهان را تغییر میدهد. اگر زبانمان را تغییر دهیم ،جهان خود را هم تغییر دادهایم. به گمان من، هدف اصلی تحلیل انتقادی گفتمان همین امر است: تغییر در گفتمان وسیلهای است برای تغییر در جهان. تحلیل انتقادی گفتمان صرفا یک رویکرد مطالعاتی متون نیست؛ بلکه یک رویکرد اجتماعی ،سیاسی و فرهنگی است که از توصیف به سوی تغییر حرکت کرده است.
بنابراین اگر زبان واقعیتها را میسازد و نه بالعکس، پس زبان باید رابطهای هم با باورها ،انگارهها ،عقاید و سبک زندگی افراد داشته باشد و بنابراین زبان رابطه بسیار نزدیکی با تجربههای زیستی دارد. یکی از مهمترین ویژگیهای زندگی هر انسانی ایدئولوژی است. این نظریهای است که ریشه در اندیشه مارکس دارد و بعدها مورد بازنگری قرار گرفت. مارکس ایدئولوژی را به گونهای تقلیلگرایانه تعریف میکرد. او بر این باور بود که ایدئولوژی باورهای طبقه بورژوا است که بر طبقه پرولتاریا تحمیل میشوند، در حالی که در قرن بیست این نظریه رد شده است و امروز میگویند ایدئولوژی مجموعهای از باورها و انگارههایی است که میان همه ما در جریان است. به این ترتیب، انسانها در هر لحظه از زندگی با ایدئولوژی سروکار دارند. سبک زندگی ما، رفتارهای ما، سبک سخن گفتن ما، و بسیاری دیگر درگیر ایدئولوژی هستند.
به مفهومی کلانتر، زبان آغشته به ایدئولوژی است یا بهتر است بگویم زبان صورت مادی ایدئولوژی است. ما با دستور زبان و واژهها نوعی ایدئولوژی را به دنیای اطرافمان تحمیل میکنیم یا میسازیم. لویی آلتوسر معتقد است که ساختار ایدئولوژی مانند ساختار زبان است. همانطور که فردینان دو سوسور از ساختار زبان به عنوان یک نظام یا سیستم صحبت میکند، ایدئولوژی هم اینگونه است. روابط ما انسانها مثل یک شبکه بر اساس ایدئولوژی تنظیم میشود و سامان مییابد. آلتوسر ایدئولوژی را نظامی از بازنماییها تعریف میکند که با ساختن روابط اجتماعی خیالی میان افراد و میان افراد و صورتبندیهای (فرماسیونهای) اجتماعی رابطه حقیقی ما را با یکدیگر در جامعه پنهان نگه میدارد. این یعنی ما ارتباطمان را با دنیای اطرافمان همواره به واسطه ایدئولوژی میسازیم. بدین طریق ما با انسانهای اطرافمان یا دنیای اطرافمان به واسطه مجموعهای از انگارهها یا باورها نگاه میکنیم. به عنوان نمونه، اکنون که ما که در این سالن اجتماعات دور هم نشستهایم به واسطه و بر اساس ارزشها و ایدئولوژیهای تعریف شده اینجا نشستهایم.حال ممکن است بعضی از این ارزشها مثبت یا منفی و یا بخشی تحمیلی یا اختیاری باشد. پس رابطه بسیار نزدیکی بین زبان و ایدئولوژی وجود دارد.
اما رابطه بسیار عمیقی هم بین قدرت و زبان و ایدئولوژی وجود دارد. میشل فوکو نقل میکند: «آنچه باعث اثرگذاری قدرت میشود و آنچه قدرت را قابل پذیرش میکند این واقعیت است که قدرت صرفا مانعی در برابر ما نیست که می گوید نه». یعنی این مفهومی که ما به عنوان قدرتِ سرکوبگر از قدرت داریم به گمان فوکو اشتباه است. فوکو میگوید قدرت اصلا اینچنین نیست، بلکه از این حد در میگذرد و پدیدهها را تولید میکند، لذت ایجاد میکند، معرفت به وجود میآورد، و گفتمان تولید میکند. به این ترتیب، باید قدرت را شبکهای به شمار آورد که در سرتاسر بدنه اجتماع جریان دارد و چیزی بیشتر از یک رانه منفی است که کارکردش سرکوب است. از این نقل قول متوجه میشویم که قدرت بسیار سازوکار پیچیدهتری دارد.
به همین دلیل است که فوکو از اصطلاح دانش/قدرت استفاده میکند. به عنوان نمونه، ما در حوزههای مختلف دانش مجموعهای از طبقهبندیها را انجام میدهیم، یعنی مقولهها را در طبقهبندیها یا در واقع محلها و فضاهای مجزا قرار میدهیم. از دید فوکو، قدرت این کار را انجام میدهد و این قدرت است که اجازه طبقهبندی را میدهد. ما در مقولههای دانش بسیاری از مفاهیم را حذف یا اضافه میکنیم. قدرت اجازه میدهد در حین اینکه منع هم میکند. پس درونِ زبان، قدرت پویاست و در واژههایی که به کار میبریم قدرت وجود دارد. از دید فوکو، دانش را نمیتوان از قدرت جدا کرد و «دانشِ بدیهی انگاشته شده» دانشی است که قدرتِ تحمیل ایدئولوژیک دارد. دانش اصولا امری بدیهی نیست، بلکه امری ساختگی است. پس، قدرت و دانش متضمن یکدیگر هستند. مثالی که فوکو میزند این است: نظام زندان مدرن را در نظر بگیرید که بدون جرمشناس قابل تصور نیست. جرمشناس نشانهای از دانش است و زندان قدرت و انگار دانش و قدرت دست به دست هم میدهند و این مفهوم را جلو میبرند.
کلیدواژه بعدی سوژه است. منظور از سوژه «موضوع» یا «معنا» نیست. سوژه هویت انسانی است، رابطه انسان با سوژه چیست؟ در مفهوم کلاسیک، این انسانها بودند که موجوداتی کاملا مختار و بااراده بودند و برای اینکه ذهنیت خود را بیان نمایند از زبان استفاده میکردند. اما در نگاه مدرن، این سوژهها خود در بند زبان هستند. پس آنها دیگر سوژههای ارادی نیستند و خود در بند سازوکار زبان هستند و در گفتمان خلق میشوند، مثل مفهوم قهرمان یا قربانی که در درون متون هستند و انسانها به خود اطلاق میکنند. فوکو در این زمینه میگوید: «گفتمان بسط با شکوه تجلیات سوژه نیست که میاندیشد، میداند و سخن میگوید.» یعنی سوژهای وجود ندارد که پیش از هرچیزی علم دارد و میفهمد و میتواند تصمیم بگیرد و بعد از گفتمان استفاده میکند. این دقیقا عکس آن چیزی است که رنه دکارت میگوید، «من میاندیشم پس هستم». از این جهت، دیدگاه فوکو دربرابر دیدگاه دکارت قرار میگیرد. بر این اساس، اندیشه خاستگاه سوژه نیست، این زبان است که خاستگاه سوژه است. به این تعبیر، ما گونهای نفی عاملیت انسانی داریم که زبان را پیش از ما میبیند. آلتوسر از همین به عنوان «فراخواندن» یاد میکند: «سوژهها در درون این نظام ایدئولوژیک فراخوانده میشوند». ما خود تصمیم نمیگیریم که عقاید و باورها و دیدگاهایمان در عالم چیستند، در واقع این نظام ایدئولوژیک است که ما را پیشاپیش فرا میخواند.
دیدگاه تان را بنویسید