«در آینه گویم: بهار آمد» با صدای «احمد رضا احمدی»

در کارنامه‌ ادبی چهل و چندساله‌ «احمدرضا احمدی»، آثار مختلفی در حوزه‌های داستان، شعر کودک، شعر بزرگسال، دکلمه‌ شعر و... ثبت شده‌ است.

لینک کوتاه کپی شد

به گزارش خبرنگار فرهنگی جی پلاس، «احمدرضا احمدی»، بهاریه خود با نام «در آینه گویم: بهار آمد» را به «مسعود کیمیایی» تقدیم کرده بود. آشنایی عمیق «احمدرضا احمدی» با شعر و ادبیات کهن ایران و شعر نیما، دستمایه‌ای شد تا حرکتی کاملاً متفاوت را در شعر معاصر آغاز و پی ریزی کند. از ۲۰ سالگی به طور جدی به سرودن شعر پرداخت و نخستین مجموعه شعرش را با عنوان طرح در سال ۱۳۴۰ منتشر کرد که توجه بسیاری از شاعران و منتقدان دهه ۴۰ را جلب کرد. او همچنین آثاری در ادبیات کودک و نوجوان دارد. در سال ۱۳۷۸ سومین جایزه شعر خبرنگاران با مراسمی متفاوت و خصوصی در خانه «احمدرضا احمدی» برگزار شد. همان سال کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در مراسم بزرگداشت «احمدرضا احمدی»، تندیس مداد پرنده را به او اهدا کرد. متن بهاریه «در آینه گویم: بهار آمد»: همیشه هراسم آن بود که صبح از خواب بیدار شوم، با هراس به من بگویند: فقط تو خواب بودی، بهار آمد و رفت. از خواب بیدار می شوم می پرسم بهار کجا رفت؟ کسی جواب مرا نمی دهد، سکوت می کنند! در پشت اتاقم باران می بارد می پرسم شاید این باران بهار است؟ کسی جواب مرا نمی دهد، سکوت می کنند! پنجره را که باز می کنم باران تمام می شود، در آینه چهره ام را نگاه می کنم. آرام آرام چهره ام پیر می شود. از پنجره زمین را نگاه می کنم خیس است و ساکت. بر تن لباس می کنم ، به کوچه می آیم. از نخستین عابر که در باران بدون چتر می دود می پرسم شما عبور بهار را در این کوچه ندیدید؟ عجله دارد ، فقط می گوید: نه! از همسایه ها دلگیر هستم، می گویم آیا این ستمگری نیست که هنگام عبور بهار از پشت پنجره ام مرا خبر نکردید؟ سکوت می کنند.سکوت همسایه ها برای من دشنام است. کودکی در باران دست مرا می گیرد، به میدانی می برد که انبوه از فواره های رنگین است. من و کودک به آب های رنگین فواره ها خیره می شویم ،اما از بهار خبری نیست! با من می رود، به محله های قدیمی می روم در جست وجوی چاپخانه ای هستم که در جوانی من، حروف سربی داشت. می خواستم با حروف سربی نام بهار را روی دیوار روبه روی خانه ام بنویسم. بر در فرسوده چاپخانه یک قفل بزرگ، زنگار گرفته است به خانه می آیم، در فرهنگ لغت به دنبال کلمه بهار هستم در غیبت بهار همه کلمات فرهنگ بی معنی و پوچ است. در غیبت بهار، رنج، هراس، بیم، تردید، حـِرمان، وحشت را از یاد نبرده ام. به دنبال تسلی هستم، چه کسی باید در غیبت بهار من را تسلی دهد؟ می خواهم بخوابم. پرنده ای به پنجره من نوک می زند. از پنجره با حرمان، جهان را نگاه می کنم. جهان ناگهان غرق در شکوفه ها، گل های شقایق و بنفشه است. پنجره را باز می گذارم، باران می بارد. در باران می گویم: بهار را یافتم، بهار آمد.

دیدگاه تان را بنویسید