چند روزی همقدم با شهید وزوایی-12
سکانسی از فیلم «ایستاده در غبار» و ماجرای درگیری لفظی شهید وزوایی با حاج احمد
آمادگی نظامی نیروها موضوعی شد که دلخوری شهید وزوایی از حاج احمد متوسلیان را رقم زد.
آمادگی نظامی نیروها موضوعی شد که دلخوری شهید وزوایی از حاج احمد متوسلیان را رقم زد.
بی آنکه عصبانی شود، گوشه ای نشست و برای هدایت نیروهایش از خدا طلب کمک کرد.
علاقه قلبی که از زبان حاج احمد نسبت به محسن ابراز داشته شد: من وزوایی را مثل چشمانم دوست دارم.
شهید محسن وزوایی، فرمانده تیپ 10 سیدالشهدا سلام الله علیه درباره یاری الهی در عملیات بازی دراز و به اسارت گرفتن 300 تن از نیروهای بعثی روایت جالبی دارد.
محسن شهید شده بود و عباس می خواست این خبر را به خود حاج احمد برساند و هر چه شهید همت اصرار می کرد که خوب به من بگو، احمد گرفتار است فایده ای نداشت... .
اگر توانستید جنازهام را به دست بیاورید آن را به روی مینهای دشمن بیندازید تا اقلاً جنازه من کمکی به حاکمیت اسلام کرده باشد.
وقتی که محسن نگاهش کرد و گفت که منم دیگر باید بروم دلش هری ریخت. آخر می دانست که پیش بینی های محسن در این مسائل ردخور ندارد.
محسن از اینکه به وسیله منافقان شناسایی شده بود بسیار ناراحت بود و می گفت خیلی دردآور است که در مقابل دشمن بایستی و آن وقت اینجا از پشت سر به دست بزدلان، مفت کشته شوی.
بیشتر قسمت های سمت راست بدنش آسیب دیده بود و باید چند جراحی بر روی او انجام می شد و همه این مراحل درد بسیاری را به محسن تحمیل می کرد اما...
محسن همه روزهایی را که در تهران بود، روزه می گرفت تا اینکه پدر از او دلیلش را پرسید و پاسخ گرفت که قضای روزه هایی است که نتوانسته ام در جبهه بگیرم.