چند روزی همقدم با شهید وزوایی-8
واکنش حاج احمد متوسلیان به هنگام شنیدن خبر شهادت محسن وزوایی
محسن شهید شده بود و عباس می خواست این خبر را به خود حاج احمد برساند و هر چه شهید همت اصرار می کرد که خوب به من بگو، احمد گرفتار است فایده ای نداشت... .
محسن شهید شده بود و عباس می خواست این خبر را به خود حاج احمد برساند و هر چه شهید همت اصرار می کرد که خوب به من بگو، احمد گرفتار است فایده ای نداشت... .
عباس حتی فرصت این را نداشت تا از مادر خداحافظی کند و او برای همیشه رفت و دیگر برنگشت.
خواهر از او خواست تا شفای چشمش را از امام رضا علیه السلام بخواهد اما عباس...
عباس لبخندی به خواهر می زد و می گفت: تیرهای صدام نتوانسته اند با من کاری کنند و منافقان هم این را می دانند و با من کاری ندارند.
دود و بوی باروت همه جا را پر کرده بود. من خودم را میان زمین و آسمان دیدم و بعد به زمین کوبیده شدم. از همه جای بدنم خون جاری بود. چشمهایم جایی را نمیدید و دست و پایم به فرمان من نبودند. ...
عباس که برای شناسایی منطقه به سرپل ذهاب رفته بود، در درگیری با دشمن به شدت مجروح شد و دست آخر بعثی ها به گمان اینکه دیگر او را کشته اند رهایش کردند و رفتند.