دکتر شریعتی

  • در گفت و گو با جماران؛

    «احمد خرّم» به جماران گفت: یک مشت آدم تندرو و بی‌منطق روی‌کار آمدند که هر آتشی برپا می‌شد، اینها هیزم می‌آوردند. اینها در صدد حل مشکل و پیدا کردن راهکارهای منطقی و معقول نبودند؛ آدم‌های بسیار کم‌تجربه، بی‌سوادی و ناتوان بودند. شما هرچه را می‌خواهید خراب کنید، کافی است یک آدم بی‌سواد و ناتوان را سر کار بگذارید، او به راحتی خراب می‌کند و لزومی ندارد برنامه‌ریزی کنید. آن مملکتی که آدم بی‌سواد و بی‌عرضه‌اش را بیاورد در پست مدیریت بگذارد، نیروهای خارجی و ابرقدرت‌ها نیز در آنجا نیاز به جاسوس ندارند؛ چون خود این آدم‌های بی‌عرضه و ناتوان همه چیز را خراب کرده و نابود می‌کنند.

  • جماران/ به مناسبت سالروز رحلت؛

    در زمانه ای که برخی به شریعتی می تاختند و او را ملحد و مرتد می دانستند، برخی مامور ساواک و بعضی دیگر هم معلم شهید، موضع امام که عمق بصیرت ایشان نسبت به افراد را می رساند، از زبان افراد مختلف خواندنی است.

  • مجتبی مطهری گفت: هم آیت‌الله خامنه‌ای، هم شهید مطهری، شاید عقیده داشتند که تا مبانی فکری و آن پایه‌های عرفانی و معرفتی محکم نگردد، بحث و تبادل‌نظرهای ایدئولوژیک و دست به جهاد زدن، ممکن است انسان را دچار انحراف کند؛ کما اینکه در تاریخ انقلاب می‌بینید که افرادی هم منحرف شدند. این بحث‌ها مفید و کارساز است و این‌طور نیست که با مسئله مبارزه و جهاد و... پیوند نداشته باشد. خود آقا (آیت‌الله خامنه‌ای) به‌کرّات توسط رژیم طاغوت بازداشت شدند و خود پدر هم همین طور؛ چراکه سخنرانی‌هایشان حماسی بود و جهت داشت؛ ولی آن‌ها تبیین این مسائل را برای جهاد لازم می‌دانستند که دیگران هدایت بشوند. مباحث فکری و مسائل عقیدتی، مسائل خیلی مهمی است تا اینها را مبنا قرار بدهند که جهاد دچار انحراف نشود. قطعاً این دو بزرگوار هم موافق بودند که مسئله جهاد و مبارزه، مسئله حیاتی و مهمی است؛ منتها باید راجع به وضعیت جهان امروز و ایده‌های مکتب‌ها و فکرهای مختلف کار کرد؛ به هر حال این دغدغه را برای همفکری داشتند، چه پدر و چه حضرت آقا و چه دکتر شریعتی، البته با بیان‌های مختلف.

  • تاسوعای ۱۳۵۵ شمسی در سرمای دی‌ماه مهمان یکی از متدینین تهران بودند: سیدعلی خامنه‌‌ای، مرتضی مطهری، علی شریعتی و چند نفر دیگر از انقلابیون. مرحوم شریعتی اشعار پرشوری درباره عاشورا خواند. آقایان خامنه‌ای و مطهری هم درباره نهضت انبیاء صحبت کردند. آقای خامنه‌ای رسالت انبیاء و امامت را برهم زدن نظام جاهلی توصیف کرد که موجب برانگیختن دشمنی مستکبرین می‌شود. ساواک در گزارشش نوشته بود این حرف‌ها مورد توجه طبقه روشنفکر است و مراقبت از این جلسات هم ضروری!

  • جی پلاس/ به مناسبت سالروز رحلت؛

    انقلاب پیروز شده بود و بسیای از جوانان دانشجو و طلبه خواستار برگزاری مراسم سالروز رحلت دکتر شریعتی بودند. عده ای مخالف و عده ای موافق بودند تا اینکه به محضر امام رسیده و کسب تکلیف کردند.

  • یادداشت/

    هادی خانیکی نوشت: دکتر شریعتی متفکری است که با او موافق یا مخالف باشی نه می‌توانی در آرشیو تاریخ بایگانی‌اش کنی و نه با هلی‌برد اندیشه و کنش از آستانه قرن پانزدهم هجری شمسی به سال‌های پیش از انقلاب او را بر صندلی اتهام یا تجلیل بنشانی، یا حتی او را به همان شیوه تا امروزِ جامعه پساانقلابی بیاوری و به جد یا طنز پرونده‌اش را به دادگاه بسپاری. به تعبیر درست دخترش سوسن شریعتی «او متفکری است در دسترس، آدمی ساکن دنیاهای موازی، روحی سیّال و مواج که از هر دری رانده شده، از گوشه دیگر برمی‌گردد و باز می‌بینی که در برابرت نشسته است و تو را واداشته تا در برابرش بنشینی».

  • در گفت و گویی به مناسبت چهل‌وپنجمین سالگرد درگذشت علی شریعتی؛

    احسان شریعتی می گوید: آخرین پیام و آموزه‌ای که از شریعتی می‌توانیم بیاموزیم، همان بحث آزادی، عدالت و معنویت است که خود اینها را ما در عمل و در موقعیت فعلی بازتعریف می‌کنیم. آزادی چیست؟ آزادی اولین نیاز انسان است و انسان اصلا تعریفش با آزادی است. اگر آزادی نباشد، نه انسان معنی دارد و نه هیچ معنویت و عدالت و دین و ایدئولوژی‌ای معنی خواهد داشت. بنابراین درس مثبتی که از او می‌آموزیم، آزادیخواهی رادیکال و ریشه‌ای است، یعنی هیچ قید و شرطی جز خود شروطی که از نظر اخلاقی آزادی برای حفظ خودش الزام می‌کند، نباید به آزادی تحمیل شود. نکته بعدی عدالت است. ما نمی‌توانیم یک جامعه آزادی داشته باشیم که در آن اختلاف طبقاتی و استثمار و فقر و فلاکت باشد.

  • گزیده هایی از «زندگی نامه خودنوشت سردار سلیمانی»؛

    شهید قاسم سلیمانی در زندگی نامه خود نوشتش نوشته است: «سال 56 برای اولین‌بار با اتوبوس به زیارت مشهد مقدس رفتم ... بعد از زیارت به دنبال باشگاه ورزشی می‌گشتم. چشمم به یک زورخانه در نزدیکی حرم افتاد. یک جوان خوش‌تیپی که آقاسیدجواد صدایش می‌کردند، تعارفم کرد. با یک لُنگِ ورزشی وارد گود شدم ... سیدجواد از من سوال کرد: «بچه کجایی؟» گفتم: «کرمان.» اسمم را سوال کرد. به او گفتم. ... اصرار کرد هر روز عصر به باشگاه آن‌ها بروم ... روز بعد همراه سیدجواد جوان دیگری هم آمده‌بود که او را حسن صدا می‌زدند ... سه‌تایی روی یکی از میزهای ورزشی نشستیم. سیدجواد سوال کرد: «تا حالا نام دکتر شریعتی را شنیده‌ای؟» گفتم: «نه، کیه مگه؟» سید بدون واهمه خاصی توضیح داد: «شریعتی معلّمه و چند کتاب نوشته. او ضدّ شاهه.» ... دوستش حسن به سخن آمد. سوال کرد: «آیت‌ا... خمینی رو می‌شناسی؟» گفتم: «نه.» گفت: «تو مقلّد کی هستی؟» گفتم: «مقلّد چیه؟» و هر دو به هم نگاه کردند ... سید و دوستش توضیح مفصلی درباره مردی دادند که او را آیت‌ا... خمینی معرفی می‌کردند...