امیرالمومنین(ع) بعد از فتح طائف مامور می شود که چند بتکده را از بین ببرد. چند بتکده که در اطراف طائف بود را از بین برد. هر کدام از این ها را یه سریه فرض کرده اند در حالی که صورت یک جنگ را نداشته است.

جماران: امروز تقریبا هر ایرانی ای از متون و سخنرانی های مختلف عدد 30 سریه و 56 غزوه دوران حکومت پیامبر اکرم(ص) در مدینه النبی را خوانده یا شنیده است؛ اما جای تعجب است که چرا عدد 86 جنگ که به گفته کارشناسان فتح تک تک بت خانه های اطراف طائف نیز هر یک به مثابه سریه ای جداگانه به شمار آمده بارها و بارها تکرار می شود؛ اما این که تنها 352 نفر در تمامی این جنگ ها از دو طرف کشته می شود؛ بسیار به ندرت طرح می شود و این نکته مورد غفلت قرار می گیرد که بخش عمده ای از این برخوردها را می توان به مثابه یک درگیری جزئی مورد بررسی قرار داد.
علاوه بر این که منطق حاکم بر این رویه‌ی سیاست گذاری فرهنگی در داخل قابل مطالعه و بررسی است، باید توجه کرد؛ امروزه همزمان با رشد جریان های تکفیری و تروریستی که چهره ای به غایت خشونت طلبانه و جنگ طلبی از اسلام به نمایش می گذارند؛ فعالیت های جریان های الحادی علیه پیامبر مکرم اسلام(ص) رشد صد چندانی در فضای مجازی یافته است.

واقعیت این است که در دنیای امروز ارائه ی چهره ای جنگ طلب و خشن از پیامبر عشق و محبت، دربردارنده بزرگترین توهین ها و وضعیتی بس مظلومانه برای آن اشرف مخلوقات است که پیام آور عشق خداوند تبارک و تعالی به بشر و بنیان گذار عهد اخوت بود. خداوندی که هماره و همه روزه او را با دو صفت رحمن و رحیم در نماز می ستاییم و بشریتی که نمونه آرمانی آن را علاوه بر پیامبر عزیز اسلام(ص) در صلح جویی، اخلاق محبت و مدارای ائمه(ع) می توان جست و پیامبری که در ادبیات امام خمینی از پدری مهربان برای اولادش مهربان تر بر ملت های عالم توصیف میشد (صحیفه امام، ج‏15، ص:492و 493 )

این همه اما در شرایطی رخ می دهد که سکوت و وارفتگی بس شگفت انگیزی در جامعه ما در برابر این حجم توهین و تحریف پیامبر اکرم(ص) دیده می شود. فضاهای فرهنگی، آموزشی و پژوهشی در حالی به ذغدغه های روزمره و کلیشه ای خود مشغولند که تصویر غلط از اسلام و پیامبر اسلام(ص) هر روز به گونه ی جدیدی و در قالب های رسانه ای نوینی به نسل جدید ارائه می شود و هنوز این فهم در میان بسیاری از متولیان فرهنگ کشور حاصل نشده است که ارائه چهره جنگ طلب از پیامبر اکرم(ص) شاخص ترین الگوی مذهبی جامعه را هدف قرار داده است و این تخریب بزرگ فرهنگی تهدیدی بزرگ برای باورهای مذهبی و به دنبال آن هنجارها و اخلاق حاکم بر جامعه ما محسوب می شود.

جماران این موضوع را با اندیشمندان مختلف به بحث گذاشته و از مشارکت صاحبنظران در استمرار این بحث استقبال می کند.
آنچه در پی می آید متن کامل گفت و گوی ما با دکتر سید محمد مهدی جعفری درباره جنگ های صدر اسلام است که شما را به خواندن آن دعوت می کنیم

دکتر سید محمد مهدی جعفری متولد 1318 از مبارزین و فعالان علیه رژیم شاهنشاهی بوده و بخشی از عمر خود را در زندان های آن رژیم طی کرده است. او از نزدیک با شخصیت های مذهبی ای نظیر آیت الله طالقانی، مهندس بازرگان و دکتر علی شریعتی در ارتباط بود. وی تاکنون چندین کتاب و اثر در زمینه های قرآن و نهج البلاغه تالیف و تصحیح کرده است. از جمله آثار وی می توان به روش تربیتی اسلام از محمد قطب و همکاری های اجتماعی اثر شیخ محمد ابوزهره و امام علی بن ابیطالب (ع) اثر عبدالفتاح عبدالمقصود اشاره کرد.
استاد بازنشسته دانشگاه شیراز سال ها به تدریس نهج البلاغه و تاریخ اسلام در دانشگاه های کشور مشغول بود.

استاد بحث هایی جدی از دیر باز درباره جنگ مطرح است، این که سه نوع دیدگاه در مورد جنگ های صدر اسلام وجود دارد. البته یک دیدگاه، دیدگاه مخالفان اسلام است؛ کسانی مانند شجاع الدین شفا، معتقدند ادیانی مانند اسلام و یهودیت خشونت بیشتری نسبت به ادیان دیگر دارند و می گویند؛ جنگ های پیامبر(ص) اکثرا حالت تهاجمی داشته است و یا بهتر بگویم، معتقدند آیاتی که در سال های اول رسالت در مکه نازل شده اند، مسالمت بیشتری نسبت به آیاتی که در مدینه نازل می شده اند دارند. با گذر زمان و قدرت گرفتن پیامبر در مدینه، آیات در مورد دفاع و جنگ خشن تر شده اند. این یک دیدگاه است. دیدگاه دیگر دیدگاهی است که فقهای قدیمی مطرح می کنند. معتقدند که جنگ ها تدافعی بوده اند و جنگ ابتدایی فقط در زمان امام معصوم می تواند انجام بگیرد. با این توضیح ابتدا در مورد این دیدگاه ها بیشتر توضیح دهید. شما نظرتان چیست؟
ما باید به دو چیز توجه کنیم. یکی ترتیب نزول آیات، چه آیات رحمت و چه آیات جنگ، حالا این جنگ چه به صورت تهاجمی باشد یا تدافعی باشد؛کی نازل شده، چگونه نازل شده و در پاسخ به چه مسئله ای و چگونه نازل شده است؟ دوم به سیره رسول خدا باید توجه کرد. ببینیم که سیره رسول خدا به شهادت منابع بی طرف به ما چه می گوید. درمورد اول آنهایی که شبهه ایجاد می کنند چه در مورد جنگ ها و چه در مورد عقاید و مسائل دیگر، شیطنتی که می کنند، این است که آیات را جابجا می کنند. آیات مکی را مدنی، و آیات مدنی را مکی جا می زنند. به خصوص در کتاب 23 سال حالا نویسنده آن هر که می خواهد باشد. چه علی دشتی باشد، چه گلدویهر باشد، به کمک آقای منزوی باشد، هرکه می خواهد باشد.
یکی از شگردهای این کتاب همین بوده که آیات مکی و مدنی را جابجا تعریف می کند و وقتی این کار را انجام می داد، نتیجه ای که می گرفت حق با او بود. اما اگر کسی وارد بود و می دانست که این آیه مربوط به اینجا نیست و این عمل رسول خدا ربطی به این موضوع نداشته، می دید که آنها شیطنت کرده اند. آقا شجاع الدین شفا هم همین گونه، ایشان هم در بسیاری از موارد آنچه که در مورد اسلام هست، اینچنین شیطنتی را کرده، چون او خوب وارد است می داند که از چه طریقی وارد بشود، از طریق قرآن، چرا که دیگر کسی نمی تواند منکر آیات قرآن بشود. اما این آیات "یحرفون الکلم عن مواضعه"، وقتی که کلمات را از جای خودشان تحریف می کنند و به جای دیگری می گذارند. نتیجه عکس می گیرند.

اتفاقا من در سایتی دیدم که یهودیان جواب بسیار شافی و کافی و خوبی را به آقای شجاع الدین شفا داده بودند. بسیارهم منصفانه بود که البته اسم پاسخ دهنده یادم نیست. اما مستند و بسیار خوب هم به تورات و هم به قرآن و انجیل استناد کرده بود و جواب ایشان را داده بود. ایشان برای اینکه نتیجه مطلوب خودش را بگیرد، بسیاری از مسائل را در هر سه دین تحریف کرده بود. اما اگر ما به سیره رسول خدا توجه بکنیم و ببینیم که آیات در چه شرایطی نازل شده، و در مقابل آنها پیغمبر(ص) چه موضعی گرفته، خود عمل پیغمبر(ص) اکرم چیست؟ کاملا این مسائل برای ما روشن می شوند. ببینید ما در دوران مکه که هیچ جنگی نداریم. اما آیاتی داریم که پیغمبر(ص) "رحمة للعالمین" است. خب اینها می خواهند اینطور شبهه ایجاد کنند که پیغمبر(ص) چون در مکه زور و قدرتی نداشت، آیات "رحمة للعالمین" را از خودش می ساخت. چرا که آنها معتقد نیستند که آیات از جانب خدا وحی شده است. اگر از جانب خدا وحی شده باشد، در هر شرایطی ملزم به رعایت آن هستند. اما اینطور بیان می کنند که پیغمبر(ص) خودش این آیات را ساخته است. در مکه قدرتی نداشته و لذا همه آیات رحمت است. در مدینه که قدرت دارد به تدریج خشونت جانشین آن رحمت می شود.
البته به هیچ وجه اینگونه نیست؛ اولا در مکه آیات رحمتی که نازل می شود، مربوط به جهانی بودن رسالت پیغمبر(ص) است. نه مربوط به عمل شخصی پیغمبر(ص)، در مقابل دیگران. همچنین این رحمت ادامه دارد. که در خلال بحث آن را عرض می کنم. پیغمبر(ص) به علت فشار قریش و رکود دعوت، چراکه دعوت دیگر نمی توانست گسترش پیدا کند، مامور به هجرت شد به کجا؟ به یثرب.
یثرب چگونه شهری است؟ یثرب ملتقای دو فرهنگ بنی اسرائیلی و سبءی است. در قرن اول قبل از میلاد، روم به شام و مصر حمله می کند و هر دو جا را می گیرد و مستعمره خودش می کند. برخی از یهود فلسطین، یعنی برخی از بنی اسرائیل، حاضر به ماندن در آنجا و زیر سلطه روم نمی شوند. به طرف جنوب هجرت می کنند و در محلی به نام یثرب ساکن می شوند. فرهنگ بنی اسرائیل را هم با خودشان به آنجا می آورند. منتها چون این فرهنگ دربسته بوده و قصد تبلیغ نداشتند. پس بین خودشان باقی می ماند و همچنین چون اعراب معمولا دچار خشکسالی می شدند و در خشکسالی هم به هر جا دستشان می رسید، برای رفع نیازهای زندگی دست درازی می کردند، یهود در اطراف خودشان قلعه هایی ساخته بودند که این قلعه ها محل کسب و کار و کشاورزی هم بوده است. کشاورزی، زرگری و... اینها بیشتر در گوشه شهر و کنار شهر بوده است.
در قرن چهارم و پنجم میلادی در یمن یا سرزمین "سبا" سیلی می آید، یمن آن زمان برخوردار از یک تمدن پیشرفته بوده به گونه ای که سد ساخته بودند. سد مأرب مشهور است، سیلی می آید و این سد را می شکند. عده ای هم، به نام دو قبیله اوس و خزرج، از یمن به طرف شمال هجرت می کنند. می آیند و در همان یثرب ساکن می شوند. اینها هم بعضا کارشان کشاورزی و چیز های دیگر است. بنی اسرائیل موحدند، دارای پیغمبر(ص) و کتاب هستند؛ اما اوس و خزرج مشرک هستند که از یمن آمده اند.
پیغمبر(ص) در اواخر قرن هفتم میلادی به این سرزمین هجرت می کند. به این امید که این دو فرهنگ به ویژه فرهنگ بنی اسرائیل که در کتاب هایشان آثاری از آمدن این پیغمبر(ص) هست و بشارتی از این پیغمبر(ص) هست، دین جدید را بپذیرند، اما برعکس می شود، چون بنی اسرائیل خودشان را متولی می دانند و دیگران را امی که صاحب کتاب نیستند و اصلا تمدنی ندارند نمی پذیرند. در همان دایره بسته خودشان باقی می مانند. البته عده ای از یهود می پذیرند، اما به نسبت بسیار اندکند، اما اوس و خزرج به علل مختلف تاریخی می پذیرند که محل بحث ما نیست.
وقتی که پیغمبر(ص) از مکه به یثرب هجرت کرد، آنجا به نام "مدینة النبی" نامیده شد. مدینة النبی یعنی چه؟ یثرب اسم شهر است، اما مدینه جایی است که مدنیتی هم باشد. پیغمبر(ص) از مکه یعنی مرکز قبایل آمد. قبیله هیچ نهاد مدنی ندارد، قانون گریز است، پای بند سنت های گذشته خودش و برخی ویژگی های دیگری است که در قبیله وجود دارد. پیغمبر(ص) برای اینکه ساختار قبیله را بشکند و مدنیت جدیدی بر اساس شهر نشینی ایجاد کند، به یثرب می آید. چرا که مکه به هیچ وجه ظرفیت پذیرش این مدنیت جدید و این طرز تفکر جدید را ندارد و در همان قالب قبیله گری خودشان به شدت محبوس اند. اما مدینه به خاطر همان سوابقی که دارد و در بالا ذکر شد،
می تواند این را بپذیرد. پیغمبر(ص) به محض اینکه وارد یثرب می شود و بعد هم "مدینة النبی" نامیده می شود که همان گویای مدنیت جدید است، می آید و نهاد سازی می کند. مسجد می سازد، مسجد تنها محل عبادت نیست. مجلس شورا هم هست، مرکز مدیریت، مرکز عبادت، دانشگاه و همه آن چیز هایی که برای این مدنیت جدید لازم است، مسجد اینها را برآورده می کند.
دوم عقد اخوت بین مهاجر و انصار می بندد. چرا؟ مهاجرین از همان مکه آمده اند و غالبا مکی هستند. و از همان فرهنگ قبیله که در مکه حاکم بوده، برخورداند، در درونشان این حاکم است. اما انصار که بیشتر از قبایل اوس و خزرج هستند، اینها دارای تمدن هستند. بیشتر هم به کار کشاورزی مشغولند، آنها در مکه غیر از تولیت خانه و خدماتی که به بت پرستان در ایام حج می دادند، حداکثر این است که دلال تجاری بودند، یعنی خودشان تاجر نبودند. کالاهای روم را باشترانشان حمل می کردند. چه از کنار دریای مدیترانه در شام و چه از کنار دریای سرخ که از طریق مصر می آمد.

این ها کالاها را حمل می کردند و می بردند به جنوب و صحرا را طی می کردند. به خلیج فارس می بردند و تحویل تاجران چینی و هندی می دادند، این کار اینها بود. همین صحرا نوردی با طبیعت قبیله هم سازگار بود، قبیله همیشه کوچ نشین است، از قانون گریزان است، نهادی ندارد و همیشه بر روی شتر است.

اما مردمی که الآن در مدینه هستند، سابقه کشاورزی دارند، یهودیان صنعت دارند، چه زرگری و چه صنایعی دیگر، مانند فولادسازی به معنای زمان خودشان، شمشیر سازی و کار های دیگری که داشتند. کاسب هستند برخی از آنها مغازه دارند. طبیعت اینها با طبیعت مردم مکه که حالا مهاجرین هم از آنجا آمده اند، متفاوت است. اینها نمی توانند بدون یک ملات در کنار هم قرار بگیرند. مانند دو سنگ یا آجر که در کنار هم هستند که می خواهند کنار هم قرار بگیرند و نمی شود. پیامبر ملاتشان را آن عقد اخوت قرار داد. به ویژه این کار را انجام داد تا اینها بتوانند بر اساس عقیده اسلامی با هم برادر باشند و با هم متحد باشند.

این بزرگترین کاری بود که پیغمبر(ص) اعظم انجام داد که بعدها آن تفاوت فرهنگی باعث دور شدن اینها از هم نشود. اما یک عده ای هستند که منافق اند، نهاد نفاق در اینجا پیدا شده، یعنی در مدینه پیدا شد. چرا که در مکه این مسئله مطرح نبود، یا طرف کافر بود یا مسلمان، اما اینجا، یعنی در مدینه عده ای منافعشان اقتضا می کند که مسلمان باشند. اما در درونشان اینگونه نیست و سوابقشان هم این را نشان نمی دهد. لذا منافقانه تظاهر به اسلام می کنند. اما در درون نه، همیشه در صدد این هستند که راه فراری پیدا کنند یا تیشه به ریشه اسلام بزنند و از این کارها بکنند. این هم خودش یک مسئله دیگری است که پیغمبر(ص) با آن تدابیری که دارد در مقابل آن می ایستد.

از طرف دیگر قریش در مکه دست بردار نیستند، که اینها به یثرب رفتند و مسئله تمام شد. بلکه اولا خانه و اموال تمام مهاجران را یعنی مسلمانانی که هجرت کرده بودند را مصادره کرده بودند. اینها افرادی ثروتمند، در مکه بودند. اما وقتی به مدینه آمدند فقیر و محتاج شدند. برخی هایشان حتی در صفه مسجد زندگی می کنند. برخی آنها به کارهای مختلفی در کنار انصار مشغول می شوند. اما انصار چقدر می توانند، کمک کنند. حتی آنها ایثار کرده اند. قرآن هم به آن اشاره کرده است، اما برای همیشه نمی توانند. پیغمبر(ص) باید به اینها هم روحیه بدهد و هم اینکه در مقابل قریش که این کار را کرده اند بایستد. چون اگر پیغمبر(ص) در برابر اینها نایستد دست بردار نیستند و می خواهند به کلی اسلام را ریشه کن کنند؛ چون این پیش بینی را می کنند که اگر پیغمبر(ص) در مدینه قدرت گرفت، فردا می آید و مکه را هم می گیرد. دست بردار نیست و می خواهد دین را گسترش دهد. از این جهت آنها پیش دستی می کنند؛ اولا اموال مسلمانان را مصادره می کنند و بعد تدابیری اتخاذ می کنند که اینها نتوانند کار بکنند. به اذیت مسلمانانی که در مکه مانده اند می پردازند و مانع می شوند که هجرت کنند. به صورتی که برخی که شبانه و دزدانه می گریزند، همانطور که اشاره کردم اموالشان را مصادره می کنند.

از این جهت پیغمبر(ص) برای جلوگیری از این کار و تقویت روحیه مهاجران و انصار و مسلمانان در مکه تصمیم می گیرد که جلوی کاروان قریش که طبق معمول سالی دوبار از مکه به شام و از شام به مکه آمد و رفت می کردند، را بگیرند.

یکی از سوالات بنده هم همین بود که دستبردهای مسلمانان قبل از مصادره های قریش بود یا اینکه ابتدا قریش دست به مصادره اموال مسلمانان زدند؟

نه خیر اصلا! در تاریخ هست که اینها وقتی دستشان به پیغمبر(ص) و مهاجرین نرسید. چون پیغمبر(ص) آخرین کسی بود که هجرت کرد. علی و سه تا فاطمه را در مکه گذاشت و خودش و ابوبکر آخرین کسانی بودند که هجرت کردند. به بقیه مسلمانان گفتند که شما به هر شکلی هست بروید. حتی ابوبکر هم می خواست که اجازه بگیرد و برود پیغمبر(ص) فرمود که بمان شاید رفیق بهتری داشته باشی. نمی خواست نقشه را به او بگوید که بعد هم با هم هجرت کردند. وقتی که اینها رفتند و علی هم آن کارها را انجام داد و آن سه تا فاطمه را برداشت و رفتند.

وقتی که قریش دیدند که اینها از دستشان رفته اند. آمدند اموالشان را مصادره کردند و این امر بلافاصله بعد از هجرت مسلمانان انجام شد. این در تمام کتاب های تاریخ وجود دارد، چیزی نیست که ما از خودمان بسازیم، آقایان اگر مراجعه بکنند در" طبقات ابن سعد" در "سیره ابن هشام" در "سیره ابن اسحاق" و "سیره حلبیه" همه اینها آورده شده اند. از این جهت پیغمبر(ص) خواست که تلافی کند.

پیغمبر(ص) خواست عمل به مثل کند و گفت که ما بیایم این کار را بکنیم. رفتند و دیدند که کاروان رفته، گفتند که خوب در برگشت این کار را می کنیم. در زمان برگشتن هم که رفتند اصلا شکل جنگی نداشتند. بلکه فقط برای گرفتن کاروان بود. حالا روایت های در مورد تعدادشان متفاوت است. اینها وقتی رفتند که اغلب پیاده و بدون وسیله بودند. وقتی که پیش قراول ها به ابوسفیان خبر بردند که مسلمانان در کمین ایستادند، اولا راه را کج کرد و به جای اینکه مستقیم از کنار یثرب عبور کند و به مکه برود. به طرف دریای سرخ رفت که راه طولانی تری بود، اما این به خاطر امنیت کاروان بود. که در آنجا به کنار دریای سرخ و بعد به جده و بعد به مکه می رسید.

با این حال به مردم مکه پیغام فرستاد که اگر اموالتان را می خواهید، بیایید و کمک کنید. چراکه احتمال می داد که مسلمانان آن راه را هم ببندند. بعد از اینکه اینها به کمک آمدند و دیدند که خطر رفع شده، ابوسفیان گفت که نه این کار را نکنید، همیشه خطر در کمین ما هست و این دفعه ما توانستیم که از خطر رها شویم. بار دیگر هم ما این مشکل را داریم و این مسیر ماست و اینها دست بردار نیستند. بیایید و آنها را ریشه کن کنیم.

ببینید این تصمیم و این برنامه را تمام تاریخ ها نوشته اند. عرض کردم که این تحلیل نیست، بلکه روایت صریح تاریخ است. اینها به صراحت تاریخ است که ابوسفیان حاضر نشد برود و این مسئله را ادامه داد. مصمم بود که با مسلمانان بجنگد. یکی از دلایلی که ابوسفیان این را به دیگران تحمیل کرد، وجود اموال مردم در کاروان بود. چرا؟ چون این اموالی که از مکه به مدینه می بردند یک نوع شرکت سهامی بود. مردم مکه سرمایه گذاری می کردند از آن زن یا مردی که یک سهم داشت یا اینکه کسی که ثروت زیادی داشت و سرمایه گذاری بیشتری می کرد. از این جهت ابوسفیان به مردم مکه پیغام فرستاد اگر اموالتان را می خواهید بیایید و کمک کنید.

این اموال عموم مردم بود. از جمله عباس بن عبدالمطلب، عباس یک ثروتمند بود که هم در کاروان ابوسفیان مال داشت، هم ربا می داد و هنوز هم مسلمان نشده بود. ایشان هم به کمک ابوسفیان آمده بود، اما مسلما مایل به جنگ و درگیر شدن به پیغمبر(ص) نبود. در شعب ابو طالب که قریش مسلمانان را محاصره کرده بودند و همه چیز را بر آنها تحریم کردند. بنی هاشم به هیچ وجه با آنها موافقت نکردند و عباس و سایر بنی هاشم که هنوز اسلام نیاورده بودند، از پیغمبر(ص) طرفداری می کردند. گاهی وقتها هم چیزی به داخل شعب می فرستادند که کمکی کرده باشند. به هر حال عباس مایل به جنگ نبود، اما ابوسفیان است که همه را وادار به جنگ می کند.

وقتی که بدینصورت می شود و پیغمبر(ص) هم خبردار می شود که اینها به جنگ آمده اند، اعلام آمادگی می کند. البته از اینهایی که همراهش هستند می پرسد و می گوید آیا حاضرید با اینها بجنگید؟ مهاجرین اعلام آمادگی می کنند و تا سه بار این را اعلام می کند، پیغمبر(ص) به انصار خطاب می کند و می گوید؛ منظورم شما هستید. ما مهاجرین که معلوم است، چرا که چیزی که نداریم که از دست بدهیم، آیا شما چطور؟ چرا که ما مهمان شما هستیم، اینقدر به ما لطف کردید و ایثار کردید، آیا حالا هم حاضرید بجنگید؟ یا نه رها کنیم و برویم؟ آنها هم بلند می شوند و اعلام آمادگی می کنند که اکثریت هم با آنها بوده است، اعلام آمادگی برای جنگ می کنند.

پیغمبر(ص) وقتی که می بینید اینطور است، نمی گوید که چکار کنیم و دست و پای خودش را گم نمی کند. خیلی خوب آرایش جنگی و یک آرایش تدافعی می دهد اولا به آن محل بدر می روند که ظاهرا منطقه وسیعی به صورت یک دره بوده است. اما چاه های مختلف آب در آنجا بوده که پیغمبر(ص) و یارانش در آنجا موضع می گیرند. که داستان آن مفصل است، در عین حال عمل شناسایی هم انجام می دهد.

دو نفر که برای بردن آب برای قریش آمده بودند، مسلمانان آنان را می گیرند و پیش پیامبر می آورند. در انموقع پیامبر در حال خواندن نماز بوده است. از آنها می پرسند، برای چه آمدید می گویند؛ برای آب. آنها را کتک می زنند. پیامبر سریع نمازش را تمام می کند و می گوید چرا اینها را می زنید؟ اینها دارند راستش را به شما می گویند. پیامبر از آنها می پرسد که سپاه چند نفرند؟ در جواب می گویند که نمی دانیم. پیامبر از آنها می پرسد، چند شتر برای تغذیه می کشند؟ می گویند یک روز 10 تا و روز بعد 9 تا شتر می کشتند. پیامبر می فرماید تعداد سپاهشان 950 نفر است. چون برای هر صد نفر یک شتر می کشند. پیامبر می گویند اینها 950 نفرند و ما سیصد و ... چند نفریم.

در صورتی که همه آنها مجهز از مکه آمده اند و برای جنگ آمدند. در صورتی که طبق روایات یاران پیامبر فقط 30 نفر کماندار، چند تا شمشیر و 2 تا اسب بیشتر نداشتند. اسب برای جنگ است، مسلمانان شتر داشتند اما اسب نداشتند.

یک نفر آمد "و العادیات ضبحا" را از ابن عباس پرسید که یعنی چه؟ گفت که قسم به آن اسب های دونده در جنگ بدر است. به پیش امیرالمؤمنین(ع) آمد و پرسید که "والعادیات ضبحا" یعنی چه؟ گفت: به اسب های دونده. گفت که کدام اسب ها؟ گفت؛ این کلی است. گفت که ابن عباس می گوید اشاره به اسب های جنگ بدر دارد. امیرالمؤمنین(ع) گفت بگو تو آن موقع کجا بودی؟ ابن عباس متولد سال اول قبل از هجرت است و بعضی ها می گویند سال اول هجرت است. بنابراین در موقع جنگ بدر یک بچه دو، سه ساله ای بیشتر نبوده است. امیرالمؤمنین(ع) می گوید بگو که تو کجا بوده ای در آن موقع؟ ما در آن زمان دو تا اسب بیشتر نداشتیم. اما در صورتی که خداوند دارد جمع می بندد و قسم می خورد اینها مورد خاصی نیست و کلی است.

پیامبر کاملا نیروهایش را آرایش جنگی می دهد. بطوری که سی نفر کماندار را جلو می گذارد و کسانی تا هیچ چیز نداشتند را عقب می برد و ... .

می گویند وقتی ناپلون در سال 1799 میلادی به مصر می آید و نقشه جنگ بدر را که الآن در کتاب ها وجود دارد، به او نشان می دهند، تعجب می کند و می گوید که الآن ما در سنیسل (دانشگاه جنگ در پاریس که برای اولین بار در زمان ناپلئون تاسیس شد) این نقشه را در جنگ پیاده می کنیم که دشمن نتواند در وسط ما نفوذ کند. چگونه 1200 سال پیش اینها این کار را کرده اند و تعجب می کند.

در آخر آرایش جنگی پیامبر اکرم(ص) دعا می کند، به هر حال منظور این است که این جنگ کاملا تدافعی بود و بر پیامبر تحمیل شد و قریش آمده بودند که بجنگند. اما پیامبر از مواضع خودش کنار ننشت. جنگید و پیروز شد. چرا؟ چون این عده قلیل ایمان داشتند. در صورتی که طرف مقابل ایمان و انگیزه نداشتند. 70 نفر شان که کشته شد و عده ای هم اسیر شد و بقیه هم فرار کردند و رفتند. از جمله این اسرا هم یکی همان عباس ابن عبدالمطلب بود که زنجیر به پاهایشان کرده بودند و به داخل مسجد آورده بودنشان که می نالید، چرا که پیرمرد بود.

پیامبر به آنهایی که مسئول اسرا بودند، گفت که زنجیر این پیرمرد را باز کنید. آنها هم خیلی با خشونت و گستاخی گفتند؛ چون که عمویت است؟ پیامبر هم چیزی نگفت و رفت و بعد آنها خودشان احساس شرم کردند و فهمیدند که پیامبر به خاطر نسبت با آن نیست، بلکه به خاطر پیر بودنش است که این سفارش را کرد.

همین کار موجب می شود بعدا عباس مسلمان شود و خبرهای بعدی را برای جنگ احد برای پیامبر می فرستاد. یکی دیگر از اسرا حارث داماد پیامبر بود که شوهر زینب، دختر خدیجه و پیامبر بود. پیامبر گفت: ما به دو صورت شما را آزاد می کنیم، یا ودیعه بدهید. یا هر کدامتان را چند نفر از مسلمانان را باسواد کنید. مشاهده کنید پیامبر به دنبال چه چیزهایی است. اگر به دنبال جنگ و فتوحات بود که این کارها را نمی کرد. همچین حارث، یعنی داماد پیامبر گفت؛ چیزی پیشم ندارم، فرستاد مکه به زنش که چیزی بفرست. آن هم گردنبندی داشت و آن را برایش فرستاد تا آن را ودیعه دهد و آزاد شود، پیامبر وقتی گردنبند را دید فهمید که این گردنبند مال خدیجه بوده که موقع عروسی به دخترش هدیه داده است، ناراحت شد و به یاد خدیجه افتاد گردنبند را هم باز گرداند و آزادش کرد.

همین باعث شد که حارث هم مسلمان شود. به هر حال کارهایی که پیامبر در این جنگ و بعد از جنگ کرد همه آموزنده است. قریش وقتی به مکه باز گشتند زخم خورده، هفتاد نفر کشته و عده ای هم اسیر داده بودند. چنان حقارت و ذلتی دیدند که هرگز آن را تجربه نکرده بودند و فراموش نکردند، ابوسفیان که رئیس کاروان بود گفت هیچ کس حق ندارد سود کالاهایی که ما در این سفر آورده بودیم را بردارد. سود این کالا برای لشکرکشی تلافی جویانه برای این کاری است که بر سرمان آمده است. کسی هم برای کشتگانش حق عزاداری ندارد. تا این عقده ها خارج نشود و بماند تا این کینه باعث شود که با تمام وجود به جنگ به مسلمانان بیایند.

سال سوم، اینها با سه هزار مرد جنگی، هزار و دویست اسب زره پوش، با زن های قریش برای تشویق مردان به جنگ آمدند، که هند جگرخوار مادر معاویه و زن ابوسفیان زنها را جمع می کند و آنها شعار می دادند و مردها را به جنگ تشویق می کردند. وقتی به مدینه آمدند رفتند و در کنار کوه احد موضع گرفتند. پیامبر با مردم مشورت کرد. اینها مغرور از پیروزی جنگ بدر گفتند می رویم و به آنها می جنگیم. آمدند که داستانش مفصل است و اول پیروز شدند و زمانی که نگهبانان تنگه، تنگه را رها کردند که آیات 102 تا 200 آل عمران تحلیل این شکست است. که در این جنگ هم آنها آمده بودند.

آن رحمتی که ایشان می گویند که در مکه آیات رحمت بوده این در زمانی است که قدرت نداشت در همین جا که اوج قدرت پیامبر است. این آیه 159 آل عمران می آید، کسی نمی تواند بگوید این مال زمان مکه است. فَبِمَا رَحْمَةٍ مِّنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنفَضُّواْ مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِی الأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللّهِ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ. "به مرحمت خدا بود که با خلق مهربان گشتی و اگر تندخو و سخت‌دل بودی مردم از گِرد تو متفرق می‌شدند، پس از (بدیِ) آنان درگذر و برای آنها طلب آمرزش کن و (برای دلجویی آنها) در کارِ (جنگ) با آنها مشورت نما، لیکن آنچه تصمیم گرفتی با توکل به خدا انجام ده، که خدا آنان را که بر او اعتماد کنند دوست دارد."

بما رحمت من الله منظور همانهایی که در جنگ احد تخلف کردند. سرپیچی از فرمان فرماندهی کردند و باعث این شکست شدند.

یعنی اول پیروزی بود و بعد به شکست تبدیل شد. هفتاد نفر از مسلمانان از جمله حمزه به آن شکل که در تاریخ آمده است، کشته شد.اما پیامبر چه کرد؟ همه را بخشید. می گویند[در "بما رحمة من الله"] این "با"بای سببیه است؛ به سبب آن گونه رحمتی که خداوند به تو داده و در دل تو گذاشته نسبت به اینها نرمش نشان دادی.

وَلَوْ کُنتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنفَضُّواْ مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ . اگر می خواستی مانند سران نظامی که اکر سربازی یا ماموری برخلاف فرمان فرماندهی تخلف کرد، با آنها رفتار کنی، باید خشونت به خرج می دادی، اعدام بدون محاکمه یا با یک دادگاه صحرایی که حتی الآن هم در قرن بیست و یکم هم این کار را می کنند."لاَنفَضُّواْ مِنْ حَوْلِکَ" ؛ از گرد تو پراکنده می شوند؛ "فَاعْفُ عَنْهُمْ"، پس عفوشان کن. با آن رحمتی که تو داری آنها را عفو کن. "واستغفرلهم". اینها از فرمان خدا هم سرپیچی کردند، از خدا برایشان آمرزش بخواه. "و شاورهم فی الامر". با همین افراد مشورت کن و اگر نظری دادند که آن به زیان شما تمام شد، مبادا تو گویی که من متصل به وحی هستم، حالا چه نیازی به اینها دارم. خداوند خودش مصلحت را به من وحی خواهد کرد. نه، اینها باید یاد بگیرند، شکست بخورند، این شکست یک درسی می شود که بعد از این هرگز دچار شکست نشوند. "شاورهم فی الامر"... وقتی که در نتیجه مشورت این افراد با خودت به عنوان رئیس شورا جمع بندی کردی و عزم و اراده کردی، با خودت نگویی که یک عده اقلیت بودند که نظر مخالف دادند. شاید نظر آنها درست تر باشد می گوید که دچار تردید نشو. اینها باید رشد پیدا کنند، اگر هم نظر اشتباه داده باشند. چون نظر جمعی است و تو بر اساس درستی با آنها مشورت کرده ای تصمیم بگیر و به خدا توکل کن.

مغرور به نظر مشورتی افراد و خودت نشو، ولی این کار را انجام بده. اما اگر هم در خلل و فرجی داشته باشد. خداوند آن را می بندد. چون از طریق درست آمده اید، توکل به خدا یعنی همین! توکل به خدا بکن که اگر هم نقطه ضعفی در این نتیجه مشورت ممکن است بوجود بیاید، توکل به خدا آن را از بین می برد."ان الله یحب المتوکلین". اولا این جنگ تحمیلی بود و بعد پیغمبر(ص) و مسلمانان درسهای بسیارگرانبهایی از آن گرفتند.

اینها به همین گونه در صدد بودند که به مسلمانان ضربه بزنند. سال پنجم جنگ خندق یا احزاب پیش آمد. احزاب از آن جهت که گروه های مخالف اسلام همه جمع شده بودند. یعنی قریش رفتند و با دو، سه قبیله یهودی صحبت کردند که شما هم بیائید(بنی قطفان،...) و با هم ریشه مسلمانان را بکنیم. آنها گفتند چه نفعی برای ما دارد؟ گفت؛ ما می رویم مدینه را می گیریم آن موقع خرماهای مدینه مال شما باشد.

این یهود ها، صحرا نشین بودند، نه مانند یهود بنی قزیظه و بنی نظیر که داخل مدینه بودند، اینها با آنها متفاوت بودند. از این جهت به طمع خرماهای مدینه و غنیمت آمدند. جنگ خندق هم به آن شکل که می دانید تمام شد، یعنی پیغمبر(ص) اکرم به سفارش سلمان فارسی، با توجه به تجربه احد مردم مدینه به استقبالشان در صحرا نرفتند. بلکه توافق کردند که در درون شهر، شهر را سنگر بندی می کنیم. سلمان فارسی که در این ایران تجربه خندق را داشت، پیشنهاد خندق را داد و آن را کندند. اما دو طرف دیگر مدینه نخلستان بود و طرف دیگر آن هم قلعه های بنی نظیر و بنی قریظه بود. طرفی که بی دفاع بود را خندق کندند.

این جنگ با پیروزی مسلمانان تمام شد، احزاب همه فرار کردند و رفتند و بعد از آن معلوم شد که ابوسفیان و یارانش با بنی قریظه مذاکره کرده بودند که درب یکی از قلعه ها را باز کنند تا از پشت به مسلمانان حمله کنند.

البته عملا این اتفاق نیفتاد و این کار عملی نشد.

چرا نشد؟ برای اینکه بین خودشان اختلاف افتاد، در ذیل سیره ابن هشام متن قرادادی که پیغمبر(ص) بست وجود دارد. به محض ورود پیغمبر(ص) به یثرب، آنهایی که مسلمان شده بودند که هیچی. پیغمبر(ص)با یهودی هایی که مسلمان نشده بودند، قراردادی بست که اگر کسی به شما تجاوزی کرد، مانند این است که به ما تجاوز کرده است و ما باید به یاری شما بیائیم و اگر کسی به ما تجاوز کرد، مانند این است که به شما تجاوز کرده و شما باید بیائید. این قراداد را داشتند و وقتی که رفتند و با سران بنی قریظه صحبت کردند که شما دروازه را باز کنید، خبر به پیعمبر رسید، اما به همه مسلمانان نرسیده بود.

پیغمبر(ص) یکی از افراد را فرستاد که تحقیق کند. احتمالا یک یهودی مسلمان شده بود، که صحت و سقم این مسئله را بفهمد. گفت که اگر دروغ بود بیا و با صدای بلند اعلام کن، تا روحیه مسلمانان تقویت شود. اما اگر راست بود، فقط یک اشاره به من بکن. وقتی که آمد یک اشاره به پیغمبر(ص) کرد. در این زمان پیغمبر(ص) باز با آن یهودیان بنی قطفان و... مذاکره کرد و گفت؛ مگر شما به طمع خرما و غنیمت نیامده اید؟ تامین خرمای شما با من، من به شما خرما می دهم، به شرطی که شما برگردید.

در بین اینها و همچنین بین کسانی که بیرون خندق بودند و در بین احزاب بودند، اختلاف افتاد. آنهایی هم که در درون قلعه بودند، از قبیله های بنی قطفان به آنها پیغام دادند که شما یهودی هستید و اعتباری دارید. می خواهید اعتبار خودتان را بشکنید؟ همین اختلاف باعث شد که یهودیان سست شوند. در همان زمان طوفانی شدید آمد. عمروبن عبدود پهلوان آنها هم به دست امیرالمؤمنین(ع) کشته شد و در مجموع این مسائل باعث فرارشان شد.

بنی قطفان با پیغمبر(ص) قرار گذاشته بودند که فرار کنند. اما هنوز تصمیم قطعی نگرفته بودند. بلکه آن طوفان و فرار ابوسفیان باعث رفتن آنها شد. از این جهت پیغمبر(ص)تعهدی نداشت که به آنها خرما بدهد. بعد از اینکه مسلمانان پیروز شدند، پیغمبر(ص) برای بنی قریظه پیغام فرستاد که شما چرا می خواستید به ما خیانت کنید. شروع به سنگ زدن و فحاشی به پیام رسان کردند. وقتی که این فرد نزد پیغمبر(ص) آمد خود پیغمبر(ص) با عده ای به سمتشان رفت که باز شروع کردند به فحاشی و سنگ زدن به پیغمبر(ص) و یارانش.

پیغمبر(ص) هم اینها را محاصره کرد. این داستان یا افسانه که پیغمبر(ص) 700 نفر از اینها را در یک جایی جمع کرده و صبح تا ظهر در کنار خندق آنها را گذاشته و سر آنها را بریده است، از سال سیصد و ده به بعد وارد تاریخ شده است.

یعنی واقعیت ندارد؟

به هیچ وجه واقعیت ندارد و در تاریخ هایی مانند سیره ابن هشام و غیره نیامده است. در تاریخ طبری هم نیامده در تاریخ ابن اعصم کوفی آمده که آن هم مال بعد از تاریخ طبری است. آقای سپهر محمدی تحقیقی کرده اند از منابع خود یهود و سایر مورخین گرفته اند و استفاده کرده که کاملا ساختگی بودن این را بسیاری از مورخین هم صحه گذاشته اند. اصلا امکان پذیر هم نبوده است. در تمام جنگ هایی که پیغمبر(ص) کرده اند، یعنی 56 غزوه (غزوه به آنهایی می گویند که خود پیغمبر(ص) فرمانده بودند) و 30 سریه که پیغمبر(ص) خودش حضور نداشته، بلکه گروهی را به جنگ می فرستاده است. در 86 برخورد سیصد و پنجاه نفر از دو طرف کشته می شود. آنوقت اینها می گویند 700 نفر را از یهودیان کشته اند!!

استاد ببخشید سند این معلوم است؟

بله! پرفسور حمیدالله کتابی به نام جنگ های پیغمبر(ص) نوشته است. مرحوم سید غلامرضا سعیدی آن را ترجمه کرده است. همچنین در کتاب تاریخ پیامبر از دکتر آیتی که انتشارات دانشگاه تهران آن را منتشر کرده است. اسم کشته شدگان هر دو طرف را هم نوشته است، البته اینها را از تاریخ طبری و جاهای دیگر گرفته است. اما خیلی دقیق آنها را آورده است و حتی آنهایی که اسمشان مشخص نیست می گوید شماره آن ها را می آورد.

جمعا سیصد وپنجاه نفررا آورده، آنموقع اینها آمده اند(کسانی که این تاریخ را ساخته اند ) 700 نفر یعنی دوبرابر کل اینها را می گویند. به خاطر اینکه کشته شدگان را سه برابر نشان دهند. به هر حال در آن جنگ بنی قریظه، پیغمبر(ص) بعد از اینکه تسلیم شدند، قضاوت را به سعد بن عباده سپرد. چرا؟ چون سعد ابن عباده یهودی بود. مورد توافق دو طرف بود. یعنی هم یهودیان آن را قبول داشتند و هم پیغمبر(ص) و مسلمانان.

ایشان گفت بر طبق تورات باید همه مردها سر بریده شوند و همه زنان و کودکان اسیر شوند و اموال هم باید به غنیمت برود. در صورتیکه پیغمبر(ص) این را قبول نکرد. بلکه گفت هر کسی می تواند،( البته چند نفرا را کشتند، اما نه 700 نفر و آن چند نفری بودند که مقاومت کردند.) یک بار شتر از اموالش را بردارد و از مدینه برود و آنها را بیرون کرد. اگر همه زنها را اسیر و مردان را کشته بودند، پس چه کسی می خواست اینها را ببرد؟ این هم در تاریخ تصریح شده است که اینها اموال را بردند و رفتند.

بنی قریظه، بنی نظیر، یهودیان خیبر و فدک را تحریک کردند. قصد ترور پیغمبر(ص) را کردند و مرتب توطئه می کردند که پیغمبر(ص) در سال ششم هجرت به سراغشان رفت. اول با آنها مذاکره کرد که حاضر نشدند، لذا پیغمبر(ص) هم به ناچار قلعه خیبر را محاصره می کند، که داستان آن مشهور است. در این مورد هم پیغمبر(ص) و یارانش برای دفاع از خودشان رفته بودند و به خیبر هجوم نمی آورند.

استاد گفته می شود آیات 39 تا 41 سوره حج اولین آیاتی است که درباره جنگ آمده و بعد سال دوم هجری فکر کنم آیات 90 بقره و93 بقره 91 سوره نسا،75 سوره نساء اینها را دلیلی بر آن نظر می آورند که آیات یک سیر از رحمت به خشونت را طی می کنند. اگر لطف کنید به این موارد هم اشاره کنید.

عرض کنم من الآن حضور ذهن ندارم، اما دنبال سیر تحول آن هستم. اما ببینید این آیات به این ترتیب است، "اذن للذین یقاتلون بانهم ظلموا و ان اللّه على نصرهم لقدیر..." خداوند به مسلمانان اجازه می دهد که کسانی که در راه خدا هجرت کردند، اذیت شدند، اموال شان را از دست دادند. اجازه قتال به آنها می دهد. این به چه معنی است؟ نمی گوید بروید بجنگید. دستور قتال نیست، بلکه اجازه می دهد که وقتی دشمنان می خواهند به جنگ بیایند اینها از خودشان دفاع کنند.

یعنی به نظر شما از نظر دستوری منطق تدافعی دارد؟
بله! در همین آیه اذن یعنی اجازه داده شد. این بدین معنی است که اینها بدنبال اجازه بوده اند. اینها دارند به ما تجاوز می کنند، اموال ما را می برند و افراد ما را می کشند. ببیند یکی از حالت های تدافعی فقط این نیست که حتما لشکر کشی بکنند و بیایند بعد ما از خودمان دفاع کنیم. بلکه به فرض مثال قراردادی با قبیله ای دارند که در آن قید شده که اگر تجاوزی به طرفین شد به کمک هم بیایند. اینها می آمدند افراد آن قبیله را می کشتند در این صورت به فرض مثال اجازه به مسلمانان داده می شد که به کمک قبیله مورد توافق بروند و با کفار بجنگند این هم دفاع است. چون آنها قرارداد را نقض کرده بودند و آن را زیر پا گذاشته بودند.

در سال هفتم پیغمبر(ص) به مکه می رود که جلوی او را می گیرند و می گویند، تو حق نداری بیایی که این امر در حدیبیه اتفاق می افتد. آنجا صلح حدیبیه انجام می شود. صلح حدیبیه چیست؟ قرادادی است با قریش که اولا ما تا ده سال به مکه نیاییم. ظاهر قراداد به ضرر مسلمانان است. به طوری که برخی از آنها انتقاد داشتند. اما پیغمبر(ص) در جواب به آنها می گوید؛ شما نمی دانید، این به نفع ما تمام می شود. به فرض مثال یکی از مفاد آن این بود؛ اگر مسلمانی از مکه به مدینه فرار کرد، پیغمبر(ص) باید آن را تحویل مکیان دهد. اما اگر یکی از افراد مدینه خواست به مکه برود و به قریش پناهنده شد نیازی به برگرداندان آنها نیست.

روی این اصل خیلی از مسلمانان انتقاد داشتند. می گفتند چرا یک طرفه است. بعدا یکی از افراد مسلمان از مکه فرار کرد و به مدینه آمد، آنها هم به دنبالش آمدند و گفتند باید طبق قرارداد، این فرد را به ما تحویل دهید. پیغمبر(ص) هم آن را تحویل داد. گفت ما قرارداد داریم و محترم است، من نمی توانم خلاف آن را انجام دهم. پیغمبر(ص) به آن فرد گفت خداوند برای تو راهی خواهد گشود. در وسط راه این فرد دو نفر از مامورها را کشت و فرار کرد، مامور باقی مانده به مکه بازگشت و خبر داد.

این فرد که فرار کرده بود، دیگر نه می توانست به مکه برگردد و نه می توانست به مدینه برود. در بین راه یک پایگاهی درست کرد. وقتی که آن مامور به مکه رفت و ماوقع را توضیح داد. مسلمانان مکه فهمیدند که باید چکار کنند، فهمیدند اگر به مدینه بروند پیغمبر(ص) آنها را تحویل می دهد و در مکه هم که دچار آزار و اذیت قریش هستند. رفتند به آن شخص پیوستند و یک پایگاهی در بین مکه و مدینه علیه قریش ایجاد شد.

بعد قریش می خواست که از شر مسلمانان رها شود، یکی از افراد قبیله را کشت، به محض اینکه به پیامبر خبر رسید که افراد فلان قبیله را که با شما قرارداد دارند، کشته اند. پیغمبر(ص) گفت که بهانه حمله به مکه را به ما دادند. گفت که حرکت کنید ابوسفیان هر کاری کرد که مانع شود نتوانست. حتی به درب خانه پیغمبر(ص) آمد که هیچ کدام از اصحاب حاضر نشدند او را نزد پیامبر ببرند، ابوبکر یا عثمان او را با توجه سوابفی که داشتند پیش پیغمبر(ص) برد. ابوسفیان اعلام ندامت کرد. اما پیامبر در جواب نپذیرفت و گفت شما قرارداد را شکسته اید و ما به مکه می آییم.

اطراف مکه را محاصره کردند و ابوسفیان باز به پیش ایشان آمد، به چادر پیغمبر(ص) پناهنده شد و پیغمبر(ص) فرمود که هر کس از خانه اش بیرون نیامد. در امان است و هرکس هم در خانه ابوسفیان پناه گرفت، آن هم در امان است. بعد از اینکه وارد مکه شدند، می گویند ده هزار مرد جنگی بودند که از مدینه آمده بودند و طبیعی بود که مردم مکه مقاومت نمی کردند. اما این سپاهیان که وارد می شدند می گفتند؛ الیوم یوم ملحمه، یعنی امروز روز درگیری است، روز انتقام کشی است. پیغمبر(ص) تا شنید دستور داد که بگویید الیوم یوم المرحمه، امروز، روز رحمت است. این اتفاق در اوج قدرت افتاد.

ده هزار نفر از مدینه آمده اند و مردم مکه همه تسلیم شده اند و چیزی ندارند. پیامبر می گوید الیوم یوم المرحمه، همه را هم بخشید که مشهور است. بروید، "انتم الطلقاء"، طلقا یعنی آزاد شدگانی که در بند بوده اند. طلیق کسی است که اسیر و در بند است و طرف هم قدرت دارد، ولی آن را رها می کند. طلاق دادن به معنی رها کردن است. که اینها طلقا نامیده شدند. خب اینها در مکه بودند، مغیرة ابن شعبه که رئیس قبیله سقیف در طائف است، گفت؛ فردا نوبت طائف است. اینها امروز مکه را گرفتند فردا می آیند سراغ طائف.

یک احزاب دیگری درست کرد، یعنی دوباره همه قبایل اطراف را جمع کرد و به طرف مکه حرکت کرد. وقتی که پیغمبر(ص) شنید آن ده هزار نفری که از مدینه آمده بودند و دو هزار نفر که از مکه به آنها اضافه شده بود. به طرف اینها رفت که در محلی به نام حنین نزدیک صبح مسلمانان غافل گیر شدند. مسلمانان به عقب فرار کردند و پیغمبر(ص) هر چه تلاش کرد کسی نماند. اما پیغمبر(ص) با تدابیر مدیریتی که داشت توانست، با تعدادی که داشت بقیه را جمع کند و سروسامان دهد که داستان مفصلی دارد. به تعقیب دشمنان تا طائف رفت و آنها در طائف رفتند و دروازه ها را بستند و در آنجا موضع گرفتند.

پیغمبر(ص) دید، اگر اینجا بماند ممکن است که در گوشه و کنار جزیرةالعرب باز هم توطئه هایی بشود. به حنین برگشت و علی بن ابیطالب (ع) را مامور فتح طائف کرد. علی هم بعد از چند روز بدون هیچ جنگی آن را فتح کرد، بعد آنها هم مسلمان شدند. البته مغیرة بن شعبه که در طائف رئیس قبیله بود، مانند ابوسفیان مسلمان شد. یعنی از روی نفاق و در واقع دید که چون منافعش از بین می رود، اسلام آورد.

امیرالمومنین(ع) بعد از فتح طائف مامور می شود که چند بتکده را از بین ببرد. چند بتکده که در اطراف طائف بود را از بین برد. هر کدام از این ها را یه سریه فرض کرده اند در حالی که صورت یک جنگ را نداشته است. این واقعه در سال هشتم اتفاق افتاد.

سال نهم را عام الوفود می گویند. فتح مکه و جریان طائف، که از سراسر جزیره هر قبیله ای، روستایی، شهری هیئت نمایندگی را به مدینه می فرستادند و می گفتند که ما می خواهیم مسلمان شویم. در این میان یکی دو تا درگیری ایجاد شد و دیگر هیچ جنگی اتفاق نیفتاد. تمام این درگیرها هیچکدام تهاجمی نبود و ابتدائی نبوده، بلکه تماما به صورت تدافعی در مقابل دشمنان بوده است.

استاد در مورد آیات سوره توبه چه توضیحی دارید؟
اما آیات اول سوره توبه، همانطور که می دانید خشن ترین آیات این آیات هستند. اگر از اول سوره بررسی کنید، می بینید که اولا بدون بسم الله است، چرا؟ چون اعلام برائت است. "بَرَائةٌ مِنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى الَّذِینَ عَاهَدْتُم مِنَ الْمُشْرِکِینَ..." چه مشرکینی؟ مشرکینی که پیمان شکسته اند. چون پیغمبر(ص) بعد از فتح مکه، با کسانی که نمی خواستند که مسلمان شوند، پیمان بست و در واقع پیمان عدم تجاوز بست.

اما این مشرکین آمده بودند. آن قراداد را نقض کرده بودند که آیه های اوائل سوره توبه به صراحت می گوید؛ بله شما کسانی که پیمان بستند، اعلام برائت کنید و به آنها اعلام کنید، تا چهار ماه وقت دارید. اگر در این مدت به آن پیمان خودتان برگشتید که هیچی اگر برنگشتید هر جا آنها را دیدید بکشید. چرا که آنها تجاوزکارند و آنها آمده اند و حرم را گرفته اند. لذا دیگر احترامی لازم نیست حتی اگر در درون حرم هم بودند، با آنها بجنگید. مگر آنهایی که به قرارداد خودشان پای بند هستند. شما حق تجاوز به آنها را ندارید.

این صریح و روشن است که آنها پیمان را شکسته بودند و پیغمبر(ص) هم این اعلام برائت را به دست ابوبکر می دهد و دستور می دهد که برو و به آنها اعلام کن. آیه نازل می شود که یا رسول الله یا خودت یا کسی که از خودت باشد، باید این کار را انجام دهد. چرا؟ چون مسئله بسیار مهمی بود و به رسالت پیغمبر(ص) مربوط بود. پیامبرعلی را فرستاد و علی هم برائت را از ابوبکر گرفت و بعد ابوبکر هم همراه علی رفت. بعد از اینکه برگشتند خیلی ناراحت بود و گفت یا رسول الله من تقصیری کرده بودم، خلافی کرده بودم که علی را فرستادی؟ در جواب گفت؛ نه! شما هیچ مشکلی نداشتید. بلکه خداوند به من دستور داد که یا خودم یا کسی که ازخودم باشد. از این جهت من علی را فرستادم و شما هیچ تقصیری ندارید. به هر حال نه جنگی نه برخوردی بود.

آیه وقاتلوهم حتی لاتکون فتنه.... در چه سالی نازل می شود و جریانش چگونه است؟

این را دقیقا نمی دانم، اما عرض کردم باید به آیات قبل و بعد آن نگاه کنید. آنهایی که فتنه می کنند آنهایی که تحریک می کنند، آنهایی که می خواهند به جنگ بیایند.

لاتکون فتنهٌ یعنی یک نوعی و این نامشخص است که این یعنی اینکه فتنه ای که اینها بوجود می آورند، تحریکاتی که می کنند، زمینه برای جنگ فراهم می کنند. شما دست روی دست نگذارید بلکه شما بروید، با آنها بجنگید. تا وقتی که آن فتنه و آن زمینه از بین برود، کاملا مربوط به کار خودشان است. باید آیات قبل و بعد آن را هم در نظر گرفت. بدون قبل و بعد، یک آیه را مطرح کردن ممکن است باعث همین برداشت های نادرست شود.

استاد فقهای قدیم می گویند که تقدم با آیات جهادی و ابتدایی نیست و بعد می گویند آیات مقید به جنگ و قتال را آبات بعدی نقض می کنند دیدگاه تان در این زمینه چیست؟

من به هیچ وجه قائل به حذف در قرآن نیستم. به نظر من اصلا آیات قرآن ناسخ و منسوخ ندارد. بلکه به قول علامه طباطبایی تعطیل موقت حکمی است که در آیه آمده است. آن حکم در آیه ای آمده که به فرض مثال این کار را انجام بدهید و این در شرایط خاصی بوده است. شرایط عوض می شود و می گوید آن کار را انجام ندهید. اما ممکن است آن کار دوباره برگردد و حکم آن آیه دوباره سر جای خودش هست.

اما آیت الله طالقانی می گوید اصلا این هم نیست. بلکه آنچه که ناسخ و منسوخ آمده مربوط به دو سه آیه قبل آن است که یهود می گویند، خداوند بعد از موسی هیچ پیغمبر(ص)ی نمی فرستد. دین جهانی، همگانی و انحصاری دین یهود است. در اینجا خدا جواب اینها را می دهد. این شریعت شما منسوخ شده اگر خداوند شریعت شما را منسوخ کند. شریعتر دیگر را می آورد. شریعتی"آیت" به معنی آن است. مثل آن یا بهتر از آن را می آورد. آیا خداوند قادر به این کار نیست. علامه طباطبایی روی آیه بعدی یعنی "أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ لَهُ مُلْکُ السَّمَوَاتِ وَالأَرْضِ وَمَا لَکُم مِّن دُونِ اللّهِ مِن وَلِیٍّ وَلاَ نَصِیرٍ" این را می گوید که دنباله این آیه آن نسخی که خداوند انجام داده قدرت آن است، درآوردن شریعت دیگری و لذا این آیات به هیچ وجه ناسخ آنها نیستند بلکه در شرایط دیگری هستند.

همان آیاتی که به نظر می رسد که مقید به جنگ هستند. باز مسبوق به مطالبی است که در آیات قبل آمده که دشمنان تحریکاتی کردند، می خواهند بجنگند یا پیمانی را شکستند و ... و شما باید بروید به جنگ آنها. به طور کلی با هر شبهه ای یا ایرادی که مواجه شدیم باید اولا از طرف، سند بخواهیم و ثانیا این را در کل آیات مطرح کنیم، یعنی مطالب قبل و بعد آن را و شرایط خطاب و شان نزول آن و موقعیتی که پیغمبر(ص) داشته را همه را از روی مدارک متقن و معتبر بررسی بکنید و بعد به آنها بپردازید.

گفتگو از خداداد خادم

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
3 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.