چند روزی همقدم با شهید هاشمی -۱

با سردار هور از محله عامری اهواز تا سال ها گمنامی در هور

جنگ وارد سومین سال خود شده بود که علی (شهید هاشمی) به عنوان فرمانده سرّی ترین قرارگاه جنگ که نامش نصرت بود انتخاب شد. این قرارگاه سرّی ترین عملیات ها را بر عهده داشت و... .

لینک کوتاه کپی شد

جی پلاس ـ منصوره جاسبی: سال 1340 بود که در محله عامری اهواز فرزند پسری به دنیا آمد که بعدها مایه افتخار خانواده و میهنش شد.

خانواده هاشمی که از سادات اهواز بودند، نام پسرشان را به یاد بزرگمرد تاریخ اسلام علی گذاشتند.

چند روزی از تولد علی کوچک قصه ما می گذشت که متوجه مشکل پای نوزاد شدند. دکترها گفتند برای درمانش باید پاهایش را شکست و گچ گرفت و تا یک سال همین وضعیت ادامه داشت و هر ماه گچ پاهایش را عوض می کردند.

علی اولین فرزند این خانواده بود و پدر و مادر جوان که در تنگنای معاش بودند به دلیل شغل پدر، مجبور به مهاجرت به شمال کشور شدند و این دوران هجرت و سختی و دوری از خانواده سه سالی گذشت و خواهر 14 روزه علی در آن منطقه به علت سردی هوا از دنیا رفت.

شاید همین مسئله باعث شد که آنها دوباره راهی اهواز شوند و این بار خانه ای در محله حصیرآباد اهواز گرفتند.

روزگار گذشت و علی در کوچه های حصیر آباد رشد کرد و قد کشید و با اینکه هنوز نوجوان بود و هیکلی کوچک داشت اما در ساخت خانه پابه پای بزرگترهایش کار می کرد و آجر روی آجر می گذاشت و همین رفتارهای مسئولانه اش تکیه گاه مطمئنی برای اهالی خانه بود.

نماز می خواند و در آن آفتاب طاقت فرسای جنوب و با اینکه هنوز چند سالی به تکلیفش مانده بود، روزه می گرفت و آنقدر متین و مودب بود و مسئول که امینی برای اطرافیانش شده بود و همه به پاس مهربانی هایش به او احترام می گذاشتند.

از غروب که می شد به مسجد می رفت و دوستانش را نیز با خود راهی می کرد و بعد از رفتن همه هنوز آنجا بود، تا مسجد را آب و جارو کند که برای اقامه نماز جماعت فردا آماده باشد.

نوجوانی های علی یا در مسجد گذشت یا در زمین فوتبال و علی خودش شده بود یکی از بازیکنان اصلی تیم شهباز.

علی که خود یکی از شاگردان ممتاز مدرسه بود، بخشی از وقتش را برای تدریس به دیگر بچه های هم سن و سالش گذاشته بود.

فاصله خانه تا مدرسه بسیار طولانی بود اما علی هر روز این راه را پیاده می رفت و برمی گشت و پولی را که برای رفت و آمدش به او می دادند پس انداز می کرد و آن وقت هر گاه که مادر نیاز به پول داشت علی می رفت و آن را می آورد و با لبخندی به مادر می گفت بفرمایید مامان جان این پول را خرج کنید.

علی بزرگ و بزرگتر می شد که فعالیت های سیاسی مردم علیه رژیم شاه بالاتر گرفت و او نیز مثل خیلی از همشهریهایش در این فعالیت ها شرکت کرد و اعلامیه ها امام را پخش؛ چند باری هم ساواک او را دستگیر کرد.

ایام مبارزه گذشت و انقلاب به پیروزی رسید و او و دوستانش کمیته انقلاب اسلامی شهر را تشکیل دادند و وقتی سپاه در آن منطقه شکل گرفت علی از کمیته به سپاه رفت.

او نقشی اساسی در مهار فتنه های ضد انقلاب در مرزها و شهرهای جنوبی کشور داشت و از تحرکات دشمن زنگ خطر جنگ را احساس می کرد.

در همین ایام بود که علی در رشته پزشکی دانشگاه مشهد پذیرفته شد و خود را برای امتحان بورسیه دانشگاه های امریکا آماده می کرد که جرقه های جنگ زده شد و او ترجیح داد که بماند و مدافع سرزمین و دینش باشد.

حالا او و جمعی از دوستانش دست به تشکیل سپاه حمیدیه زدند و جوانان انقلابی دشت آزادگان را به آن جذب کردند که این گروه در برقراری امنیت و آرامش منطقه در روزهای پیش از شروع جنگ بسیار سنجیده عمل کرد.

نظرآقایی که شهید شد او به عنوان فرمانده سپاه حمیدیه منصوب شد.

یگان های رزم سپاه که شکل گرفت او نیز مامور تشکیل تیپ 37 نور شد و در روزهای اولیه جنگ مسئولیت سختی بر عهده او و یارانش گذاشته شد. آنها باید در محور کرخه کور با رهاسازی آب کانال سلمان به سمت نیروهای بعثی از پیشروی آنها به سمت خوزستان پیشگیری می کردند و با این کار وقتی که بعثی ها به سمت حمیدیه آمدند از سقوط این شهر که دروازه سقوط اهواز هم بود جلوگیری کردند.

سید پس از این عملیات که به نام شهیدان رجایی و باهنر مزین شده بود نام کرخه کور را کرخه نور گذاشت.

اگر آن روز سید و یارانش جلوی بعثی ها نایستاده بودند، خرمشهر که هیچ شهرهای دیگری هم یکی یکی سقوط می کردند.

تیپ 37 نور به فرماندهی سید در عملیات بیت المقدس بسیار نقش آفرینی کرد و پس از این عملیات بود که او فرمانده سپاه سوسنگرد شد.

جنگ وارد سومین سال خود شده بود که علی به عنوان فرمانده سرّی ترین قرارگاه جنگ که نامش نصرت بود انتخاب شد. این قرارگاه سرّی ترین عملیات ها را بر عهده داشت و... .

چند سالی از جنگ گذشته بود و تقویم سال 1363 را نشان می داد که علی ازدوج کرد و ثمره زندگی مشترک چهارساله اش دو دسته گل به نام های زینب و علی هستند. 

سال 65 او را به عنوان فرمانده سپاه ششم امام جعفر صادق علیه السلام انتخاب کردند که از سپاه استان های خوزستان، لرستان، لشکر 5 نصر و سایر یگان ها تشکیل شده بود.

روزهای علی پیوسته در مجاهده در راه خدا گذشت تا چهارمین روز از تیرماه سال 67 یعنی چند روز تا پایان جنگ که این مردآشنای هور برای نجات چندین هزار نیرو جان خود و چند تن از یارانش را به خطر انداخت و در گمنامی به شهادت رسید و از آنجا که نمی دانستند او شهید شده یا به اسارت نیروهای بعثی در آمده است، شهادتش سال ها در پرده ابهام باقی ماند.

دیدگاه تان را بنویسید