چند روزی همقدم با شهید ناصر کاملی-۴

حکایت انتخاب حلقه، شکستن پاشنه کفش، ناراحتی ناصر و...

برای خرید حلقه رفتیم که پاشنه کفشم شکست و ناصر بی آنکه به روی خود بیاورد مرا تا نزدیکی خانه با همان پاشنه شکسته و لنگان لنگان برد...

لینک کوتاه کپی شد

جی پلاس - منصوره جاسبی: قرار و مدارها گذاشته شد و من و ناصر[1] برای خرید حلقه به پاساژی در تقاطع خیابان جمهوری ـ ولی عصر (عج) رفتیم. مدل های حلقه را به شکل خمیری گذاشته بودند تا نگاه کنی و انتخاب؛ اما من که این را نمی دانستم یکی را برداشتم و دستم کردم، خرد شد، یکی دیگر و آن هم خرد شد، ناصر نگاهی کرد و گفت: اینها مدل است نباید دستت کنی و من سرم را پایین انداختم، نمی دانستم چه بگویم.

حلقه انتخاب شد و یادگاری شد که حالا 38 سال است بر انگشتانم نشانه وفاداری به ناصر است. از پله ها که پایین می آمدیم، پاشنه کفشم کنده شد و سر خورد و پایین رفت، باز هم خجالت کشیدم و سکوت کردم ناصر با اینکه ناراحت شده بود، چیزی نگفت و پاشنه را برداشت و راه افتادیم.

در دل با خود می گفتم: اینجا جمهوری است و مرکز کفش، حتماً الان کفشی برایم تهیه می کند اما نه تنها این کار را نکرد که مرا تا نزدیکی های خانه زیر نم نم باران و در تاریک روشنای هوا پیاده برد. از شدت ناراحتی کلامی سخن نمی گفتم. به کفاشی که صاحب آن پیرمردی بود، رسیدیم، کفش را داد و قدری صبر کردیم تا درست شد و سپس راه افتادیم تا مرا به در خانه رساند و رفت.

فردای آن روز که دنبالم آمد، هنوز ناراحت بودم و از آنجایی که قرار بود نگذارم حرفی پیش خودم بماند و ناراحتی هایم را بیان کنم، از دلخوری دیشب سخن گفتم، ناصر با شرم و حیایی که مختص خودش بود، سرش را زیر انداخت و گفت: کتم را عوض کرده بودم و هیچ پولی دیگر همراه نداشتم و از خجالت نمی توانستم هیچ حرفی بزنم...[2]

 ادامه دارد...
  1. شهید ناصر کاملی، جانشین فرمانده گردان حمزه سید الشهدا(س) لشکر 27 محمد رسول الله (ص) که در چهارم اسفند ماه سال 62 در عملیات خیبر (این عملیات در سوم اسفند ماه سال 62 با رمز یا رسول الله (ص) و در شمال بصره و مقابل استان های العماره و بصره و در دو محور هورالهویزه و زید آغاز شد) به شهادت رسید.
  2. برگرفته از گفت و گوی فاطمه (اکرم) جهان باقری، همسر شهید.

 

دیدگاه تان را بنویسید