چند روزی همقدم با شهید ناصر کاملی-۲

اولین واکنش همسر شهید بعد از دیدن دوباره اش چه بود؟

بی هیچ ملاحظه ای بغلش کردم و بوسیدمش، آخر او همه زندگیم بود که بعد از مدت ها آمده بود.

لینک کوتاه کپی شد

جی پلاس - منصوره جاسبی: یک ماه از نامزدی مان می گذشت که ناصر[1] دنبالم آمد تا مرا به خانه پدری اش ببرد. از رفتنش به جبهه که گفت انگار دنیا را روی سرم خراب کردند، اشک امانم را بریده بود، با التماس از او می خواستم لااقل بماند تا بعد از ازدواجمان برود. بگذارد تا نامش در شناسنامه ام وارد شود.

گفتم و گفتم که ناصر اگر بروی و شهید شوی چه؟ آن وقت مرا مجبور می کنند تا با دیگری ازدواج کنم. من می خواهم عشق اول و آخرم تو باشی نه دیگری...

وقت برگشت به خانه بود، از ناصر خواستم تا پیاده برگردیم، می خواستم لحظه های بیشتری را در کنارش باشم اما قبول نکرد. انگار خدا با دل من بود، ماشین خراب شد و مجبور شدیم تا بقیه راه را پیاده تا خانه برگردیم.

نه تماسی، نه نامه ای، بی خبری بود و بی خبری، یک ماه به اندازه ماه ها بر من گذشت، طاقتم به سر آمده بود با سپاه تماس گرفتم اما خبری از او نداشتند. عملیات شده بود و من با ناامیدی راهی خانه شدم. در را که زدم، خواهرم با خوشحالی به استقبال آمد و گفت: حدس بزن چه کسی می تواند اینجا باشد؟!

با دیدن ناصر بی هیچ ملاحظه ای و خجالتی بغلش کردم و بوسیدمش، آخر او همه زندگیم بود که حالا بعد از مدت ها آمده بود.

همین رفتار من، پدر را شاکی کرده بود و به مادر انتقاد که این دختر احترام ما را رعایت نکرد.[2]

 

ادامه دارد...

 
  1. شهید ناصر کاملی، جانشین فرمانده گردان حمزه سید الشهدا(س) لشکر 27 محمد رسول الله (ص) که در چهارم اسفند ماه سال 62 در عملیات خیبر (این عملیات در سوم اسفند ماه سال 62 با رمز یا رسول الله (ص) و در شمال بصره و مقابل استان های العماره و بصره و در دو محور هورالهویزه و زید آغاز شد) به شهادت رسید.
  2. برگرفته از گفت و گوی بانو فاطمه (اکرم) جهان باقری، همسر شهید (آنها در آن زمان به صورت موقت محرم یکدیگر بودند).

 

دیدگاه تان را بنویسید