رضاقلی اقتصاد سیاسی را تاریخی می داند. از جهل نئوکلاسیک ها در این باره انتقاد می کند. داستان بانک خصوصی و هژبر یزدانی را روایت می کند، توضیح می دهد که چرا شاهنامه یک اثر اقتصاد سیاسی است و آموزه های اقتصاد سیاسی را از تاریخ روایت می کند. او در این سخنرانی تحلیلی جدید را درباره چرایی توسعه نایافتگی ایران ارائه می دهد.

 دکتر علی رضاقلی نویسنده کتاب جامعه شناسی نخبه کشی در سخنانی با عنوان چرخه های شوم تاریخ و توسعه نیافتگی در ایران، به بررسی تاریخی برخی از  ابعاد توسعه نایافتگی در ایران پرداخت.

رضاقلی اقتصاد سیاسی را تاریخی می داند. از جهل نئوکلاسیک ها در این باره انتقاد می کند. داستان بانک خصوصی و  هژبر یزدانی را روایت می کند، توضیح می دهد که چرا شاهنامه یک اثر اقتصاد سیاسی است.  آموزه های اقتصاد سیاسی را از تاریخ استخراج  می کند.

نویسنده جامعه شناسی نخبه کشی نشان توضیح می دهد که چگونه ورشکتگی و فروپاشی دولت یا کسری بودجه دولت در طول تاریخ بلند سرزمین ایران به گونه ای و امروز به گونه ای دیگر منجر به دست اندازی دولت به اموال مردم و غارت ملت می شود؛ چنانکه در گذشته این پدیده با مصادره اموال مردم و امروزه از طریق بانک ها و تورم و دستکاری نرخ ارز و بهره و نظیر آن رخ می دهد.
رضا قلی به خاطرات ناکامی های خویش در برخی از تلاش هایش برای به سامان کردن برخی از هزینه ها و جلوگیری از سوء استفاده های مالی اشاره کرد و در ادامه به تجربه میرزا تقی خان، مصدق و قائم مقام فراهانی در این زمینه پرداخت. او در این سخنرانی که با بیان خاطراتی از خویش و روایت های متعددی از تاریخ همراه است، توضیح می دهد که  هر یک از این سه شخصیت چکونه در به سامان کردن مالیه دولت اتفاق نظر دارند و چگونه هر سه قربانی این سیاست خود می شوند.

رضا قلی در ادامه شاهنامه فردوسی را به مثابه یک متن اقتصاد مورد خوانش قرار می دهد و تفسیر جدید تاریخی ای از اثری که تا کنون بیش از هر چیز ادبی دیده شده و خوانده شده به دست می دهد.

او عمیقا معتقد است بدون خوانش تاریخ و چرخه های شوم آن یافتن راه حل برای رهایی از دام توسعه نایافتگی امکان ناپذیر است.
 

متن کامل این نشست در ادامه تقدیم می شود.

در همین زمینه بخوانید:

رضاقلی: بدون متدولوژی و ایران شناسی و فهم تاریخ اقتصاددانی وجود ندارد

به گزارش جماران دکتر علی رضا قلی وی افزود:  به یاد دارم که  من در کابینه‌ی یکی از وزرا بودم اطلاع دادند که می‌خواهند اصل 84 قانون اساسی را بازبینی و خصوصی سازی کنند، سر دولت خیلی بزرگ هست، دولت هم مدیر خوبی نیست. اینکه در ایران سر دولت بزرگ است شکی نکنید. به طور مثال در وزارت نفت که منضبط‌ترین سازمان دولت بود، انگلیس‌ها می‌خواستند خودشان آن را خیلی اقتصادی و خوب اداره کنند؛ برای یک ساعت کار مفید یک چارت سازمانی که برای هشت ساعت بود می‌کشیدند. اگر می‌خواهید بدانید چقدر نیرو اضافه هست. این خاطره را از سال 64 می گویم. آن زمان ما وزیر خودمان را مجاب کردیم و گفتیم ما تحقیقات میدانی کارشناسی انجام دادیم. تو حاضری این یک ساعت را دو ساعت کنیم؟ گفت بله. زمانی که شروع کردیم عکس العمل‌ها شروع شد. به گونه ای شروع شد که کار را به کلی متوقف کرد و دیگر امکان نداشت آن طرح پیش برود.
وی افزود: زمانی که می‌خواستند ماده‌ی 84 را بازبینی کنند برای کارشناسی به وزارتخانه‌ها آوردند. در آنجا این ماده را به من هم نشان دادند. من سر و ته همه‌ی داستانی که نوشته بودند را نگاه کردم و به وزیر گفتم هر چه کارشناسی کنید بی‌فایده است. اصل ماده این بود، کارهایی که جزو تصدی‌گری دولت است از کارهایی که مسوولیت حاکمیتی دولت است تفکیک کنید. منظور از کارهای حاکمیتی دسته از کارهای مربوط به حکومت است که اگر دولت آن را از دست بدهد حاکمیت خود را از دست می‌دهد. به طور مثال نیروی انتظامی حاکمیتی است. چنین سازمانی را نمی‌توان خصوصی سازی کرد. ولیکن اگر نیروی انتظامی کارخانه‌ای دارد که بخش خصوصی می‌تواند آن را اداره کند، امکان دارد آن را جدا کنیم.

وی در ادامه خاطره خود به گفت و گویش با وزیر وقت نفت اشاره کرد و ادامه داد: وزیر به من گفت نظر تو چه هست؟ به او گفتم هر چیزی که سود آور هست را بررسی می‌کنند و می‌گویند این جزو تصدی گری هست و می‌تواند وارد بخش خصوصی شود و هر چه زیان ده هست را دولت باید اداره کند. این اول و آخر هست؛ چقدر می‌خواهی سر این موضوع وقت تلف کنی؟ برنامه‌اش را ریختند که کدام شرکت‌ها را بردارند و کدام سود آور هست و نشان به آن نشان که یکی از وزیرها که در سر فصل‌های بعدی و در موضوع دیگری استقامت کرد در حالی که استاد دانشگاه بود، در همان دانشگاه او را با چاقو زدند. اینکه در اینجا مقصر اصلی چه کسی هست، بماند.

وی افزود: این هفته مصادف با دو مناسبت شهادت امیرکبیر و تولد فردوسی است. این دو شخصیت با اینکه در زمان‌های بسیار تیره و تار، تاریک، غم انگیز و کمرشکن زندگی می‌کردند هر دو نفر در مقابل مفاسد اجتماعی و منافع دولت ایستادگی فوق العاده عجیبی کردند. میرزا تقی خان سر کار بود یک نوع ایستادگی کرد و ابوالقاسم فردوسی به دلیل توانمندی ادبی و نیروی فکری و ذوق و سلیقه‌ای که داشت به گونه ای دیگر. او تاریخ اقتصاد سیاسی ایران را از بدو اسطوره‌ها تا زمان خودش برای شما خلاصه کرد و گذاشت. اگر شما فقط بخواهید این موضوع را بدین شکل ببینید باید چند دهه بگذرد تا ایرانی‌ها فرهنگی‌تر و تواناتر شوند تا بتوانند همان کاری که پوپر با کار افلاطون کرد با کار فرودسی کنند. فردوسی این آثار را برای شما گذاشته است. چه مراجعه کنید، چه مراجعه نکنید خود دانید. در اینجا من به مناسبت‌هایی که پیش می‌آید درباره‌ی فردوسی صحبت می‌کنم. در این زمینه تلاش زیادی کردم و اگر بتوانم تاریخ اقتصاد سیاسی ایران را بر اساس شاهنامه تدوین می‌کنم. کاری شبیه به کار پوپر ولیکن با شکل دیگری.اکنون با نگاهی که می خواهم به فردوسی  بیندازم دستگاه نظری من خیلی متفاوت شده است.

نویسنده جامعه شناسی نخبه کشی گفت: امروز ما به میرزا تقی خان امیرکبیر دینی داریم. من به اندازه کافی درباره‌ی میرزا تقی خان امیرکبیر در جا‌های مختلف صحبت کردم. کتاب جامعه شناسی نخبه کشی که با اقبال روبرو شده نه بخاطر قلم من بلکه بخاطر این است که اسم این سه بزرگوار آنجا هست و با احساس بسیار زیاد نوشته شده است. هر زمان من سرنوشت این افراد را می‌خواندم گریه‌ می‌کردم. در کتاب احساس من منعکس شد. احساس من با سرنوشت آن‌ها دست به دست هم داد تا این کتاب بسط یافت. تیراژ 40 و 41 این کتاب هر کدام چهل هزارتا است. جلوتر هم تیراژ یازده هزارتایی دارد. این اقبال مردم را به میرزا تقی خان و مصدق و قائم مقام نشان می‌دهد. این سه نفر بر سر اعتقاداتی که داشتند ایستادگی کردند. مصدق تبعید شد؛ قائم مقام شهید شد؛ میرزا تقی خان هم شهید شد.

وی افزود: کاری که میرزا تقی خان انجام داد با نخست وزیر‌های دیگر ایران خیلی تفاوت داشت. میرزا تقی خان به نوعی جامعه را اداره می‌کرد تا به نتیجه برساند. چون از بچگی در دست و بال قائم مقام بزرگ و قائم مقام ثانی و رجال، بزرگ شده بود و خودش هم فوق العاده باهوش و با استعداد و نترس بود. او خاندان قاجار و جامعه‌ی ایران را خوب می‌شناخت. اگر شما می‌خواهید جامعه‌ی ایران را خوب بشناسید به حرف‌هایی که قائم مقام در موشحات نسبت به ایرانی‌ها گفته است رجوع کنید. میرزا تقی خان کسانی که مجیز مردم را می‌گویند خیلی توبیخ کرد. پشت سر باد کردن مردم چند مشت و پوست کندن دارد. قدیم قصاب‌ها وقتی سر گوسفند را می‌بریدند تا پوست او یخ نکرده بغل دست او را سوراخ می‌کرد و داخل آن فوت می‌کرد و مدام مشت می‌زند و پوست از تن گوسفند جدا می‌شد. فوت به این دلیل بود که پوست گوسفند را راحت تر بکنند و بعد آن را شقه کنند. میرزا تقی خان تعبیرهای خیلی تندی نسبت به مردم به کار برد.

به گزارش جماران رضاقلی ادامه داد: مصدق به دلیل اینکه اشراف زاده بود و ادب مخصوص خاصی داشت تعبیرات خیلی ملایم دارد. به طور مثال او می‌گفت روشنفکران ایران بنا به قول فلانی به اندازه‌ی رعیت‌های احمدآباد نمی‌توانند منافع خودشان را بشناسند. قائم مقام در شعر و نثر زنده کننده‌ی مکتب و سبک عراقی است. او نثر بسیار فاخر و فخیم، مسجع و زیبا داشت. میرزا تقی خان و مصدق و قائم مقام رویه‌ای را پیش گرفتند که من در گذشته‌ی تاریخ ندیدم، بعد از انقلاب فکر می‌کنم آقای میرحسین موسوی تا اندازه‌ی قابل ملاحظه‌ای با آن سبک و سیاق می‌رفت. اگر کسی این را در اقتصاد سیاسی ایران نداند در تجزیه و تحلیل کردن آن دچار مشکل می‌شود. از اسطوره‌های گذشته‌ی دور از کیخسرو تاکنون در منابع تاریخی ما این واقعیت هست هر جا دولت نتواند کشور را اداره کند اموال مردم را غارت می‌کند. غارت کردن گذشته با حالا فرق می‌کند. در غارت کردن گذشته ملکی را مصادره می‌کردند یا کسی را می‌کشتند. زمانی که پول رایج شد در پول دستکاری می‌کردند. اکنون این کار آسان تر شده و احتیاج ندارد شما خبردار شوید. 70 درصد حجم نقدینگی برای این دوره‌ی پنج ساله است. ولی با این کار پهلوی ملت شکافته می‌شود.

رضا قلی با اشاره به مشکلاتی که سه نخست وزیر با آن مواجه بودند؛ گفت: برای اولین بار ما بعد از زمان محمد شاه با کسری بودجه مواجه شدیم. میرزا تقی خان و مصدق به  کسری بودجه بر می‌خورد. این دو نفر بودجه‌ها را به تعادل می‌رسانند ولی چگونه؟ این افراد نخست روی هزینه مدیریت می‌کنند. روی هزینه مدیریت کردن خیلی کار سختی است. من باید داستانی از جایی که کار می‌کردم بگویم تا بدانید روی هزینه‌ مدیریت کردن چقدر سخت است. در یکی از مؤسسه‌ها که کار می‌کردم بر حسب تصادف اطلاع پیدا کردم که عده ای یازده سال شیفت شب کار می‌کنند و نمی‌خوابند. من بدون اینکه بگویم تمام اسناد و مدارک را جمع کردم. شب از دیوار آنجا داخل رفتم با رئیس حراست کسانی خواب بودند را بیدار کردم، کارت‌های آن‌ها را گرفتم با اسناد و مدارک تحویل دادم. در پالایشگاه تهران از درب داخل بروید شماره ماشین و اسم شما را می‌نویسند. اگر از ساعت هشت شب تا هشت صبح ماشینی وارد و خارج نشود یعنی بارگیری نشده است. اگر گواهی دادند که ماشینی  وارد و داخل نشدند صاحب آنجا یا باید شیفت را تعطیل کند یا اینکه درب را باز کنند تا بارگیری شود. یازده سال هیچ کسی هیچ چیز نگفت. من با پول آن روز محاسبه کردم متوجه شدم این افراد به اندازه‌ی سیصد و سی میلیون تومان خوابیدند. آن زمان ما می‌خواستیم کارخانه لوشان را صد میلیون تومان بخریم. سیصد میلیون تومان برای صندوق بازنشستگی شرکت نفت بود. به اندازه‌ی یک کارخانه سیمان گوشه‌ی یک تأسیسات خوابیده بودند و هیچ کس ککش نمی‌گزید! من می‌خواستم با موضوع برخورد کنم. از بالا تا پایین دشمن پیدا کردم و به قدری دشمن‌ها دردسر درست کردند که وزیر من را صدا کرد و گفت من را با شاخ گاو جنگ نینداز. من حوصله ندارم، جواب این‌ها را نمی‌توان داد. خودم هم نمی‌توانستم جواب بدهم. به راحتی گفتند یک نفر به اسم علی رضاقلی که طرفدار صدام حسین بود به اینجا آمد سخنرانی کرد و از لشکر صدام دفاع کرد. از مجلس فرستادند گفتند فلانی چه کسی هست که از صدام دفاع کرد؟ آن وزیر من را موظف کرد و گفت حق نداری وارد تأسیسات شوی. من همیشه داخل تأسیسات بودم، خانه نمی‌رفتم چون قصد داشتم با مسائلی آشنا شوم که صنعت در ایران با آن روبرو و درگیر است.

وی با اشاره به سرنوشت قائم مقام، میرزا تقی خان و مصدق، گفت: مصدق از لاهه برگشته بود. در فرودگاه دید مردم چراغانی کردند. به آقای کاظمی گفت از این پول‌ها به کسی ندادید؟ جواب داد مردمان جنوب شهر کم پول بودند گفتند کمی پول بدهید می‌خواهیم چراغانی کنیم. همان جا نشست و کیفش را روی پا گذاشت. کیف را باز کرد دست چک را بیرون آورد گفت چقدر از پول نخست وزیری دادی؟ مبلغ را گفت چک را نوشت و گفت از پول شخصی من می‌گیری و سر جای قبلی می‌گذاری. مگر با پول مردم می‌توان چراغانی کرد! مصدق نمونه‌های دیگر زیاد دارد. با پول آن روز محمدشاه به باغبان بیست تومان انعام داد. قائم مقام یک نفر را فرستاد و گفت برو بیست تومان را پس بگیر. میرزا تقی خان سر لاوصولی‌ها خیلی سخت ایستادگی کرده بود. وقتی پدیده مؤسسه‌ی ثامن رخ می دهد دولت یا باید اعلام ورشکستی کند که می‌دانید فروپاشی بانک به معنای فروپاشی همه چیز است یا اینکه پول را از مردم بگیرد و بدهد. بدین معنا که ما یکبار پول را داخل بانک گذاشتیم بردند، یکبار دیگر هم بدهیم تا توزیع کنند. این نحوه مدیریت را همه بلد هستند انجام دهند. اما مدیریتی که در تاریخ ماندگار شد این بود که وقتی باغبان مصدق سوار ماشین دولتی شد برود او را مؤاخذه کرد و گفت برای چه سوار ماشین دولتی شدی؟ این پول را به حساب خزانه بریز بابت اینکه سوار ماشین شدی. می‌دانید که اصلاً حقوقی نگرفت، با پول آن روز هشت میلیون تومان از جیب خرج‌های مختلف کرد.

وی در ادامه به روش مدیریت میرزاتقی خان در همین زمینه اشاره کرد و گفت: میرزا تقی خان حقوق لاوصولی‌ها را وصول کرد و هر جا طلبکار بودند سخت ایستادگی کرد تا بگیرد. معمولاً بدهکارها کسانی بودند که مالیات معوقه داشتند و نمی‌خواستند بدهند، قدرتمند بودند و نفوذ داشتند؛ میرزا تقی خان هم کوتاه نمی‌آمد. خیلی از کسانی که حقوق می‌گرفتند و حضور نداشتند و کار نمی‌کردند به دست او قطع شد. قطع کردن حقوق این‌ها دردسر درست می‌کند.

وی افزود: دکتر مجتهدی در خاطرات خود نوشت زمانی که رئیس دانشگاه ملّی کردند آنجا ده نفر ماهی پنج هزار تومان می‌گرفتند ولی حضور نداشتند؛ من حقوق آن‌ها را ندادم. علم تلفن کرد و گفت چرا پول این‌ها را نمی‌دهی؟ جواب داد مگر استاد دانشگاه هست؟ اینجا چکاره هست؟ بالأخره کار به برکناری دکتر مجتهدی از آنجا کشید. هزینه‌های ایران مدیریت نمی‌شود. چون من شاهد بودم و تجربه‌ی شخصی دارم و می‌دانم که هزینه‌ها مدیریت نمی شود. کسی روی وصولی‌ها پافشاری نمی‌کند چون دردسر آفرین هستند. راه دیگری باقی می‌ماند و آن اینکه دولت می‌خواهد هزینه کند ولی پول ندارد باید مردم را غارت کند. فساد اداری به تاوانی تبدیل می‌شود که توده‌ی مردم باید پس بدهند. این یک امر تاریخی است.

رضا قلی در ادامه به مسائل اداره جنوب شرق ایران اشاره کرد و گفت: همیشه نگهداری قسمت جنوب شرق ایران کمی برای مرکز مشکل دارد. زمانی که کیخسرو می‌خواست لشکر خود را از آنجا ببرد دستور داد علف و آذوقه‌ی لشکر را مهیا کنید. اگر آذوقه و امکانات لشکر فراهم نباشد غارت می‌کند. خواجه نظام الملک در سیاست نامه‌اش می‌نویسد اگر دولت بی‌پول شود مردم را غارت می‌کند. همین گونه سر نخ را بگیرید و ادامه دهید متوجه می‌شوید این شرح حال دائمی و همیشگی و احتیاج به بازنگری دارد و عمق اطلاعات در بین کارشناس‌های وطن پرست و میهن دوست می‌خواهد.

وی افزود: تاریخ سیاسی ایران تقریباً چهار دوره است. یک دوره‌اش که ساسانیان و قبل از آن‌ها هستند تقریباً با خسرو پرویز و بهرام چوبینه به سرازیری و سرآشیبی می‌افتد در زمان اعراب از بین می‌رود و چهارصد سال طول می‌کشد که دویست سال از آن خلافت عربی مورد قبول بود که آن هم زیر و بم زیاد دارد. بعد از آن حدود دویست سال هم زد و خورد ایرانی‌‌ها است که تلاش می‌کنند تا حکومت از اعراب پس بگیرد ولی موفق نشدند پس بگیرند. بعد ترک‌های شمال شرقی می‌آیند. از آغاز این چهار دوره تاکنون سیاست یک بافت دارد اگر کسی کندکاو عمیقی اینجا انجام دهد، آن را درک می کند. من می‌خواستم اسم سخنرانی را غده‌های چرکین زیر پوست سیاست بگذارم و یکی یکی این‌ها را باز کنم. از ابتدای هزار ساله این داستان شروع شد.

وی در ادامه به خاطره اش از سفری به شوروی سابق اشاره کرد و گفت: شوروی سابق سیصد هزار کلاهک اتمی داشت و در سی کشور نفوذ سیاسی و حضور داشت ولی در کف خیابان مسکو فرو ریخت. زمان شوروی سابق من یکبار به آنجا رفتم هر چه نگاه کردم متوجه شدم فرو می‌ریزد. خودم تجربه‌ی  کاری اجرایی داشتم هر چه نگاه کردم گفتم این سرکار نمی‌ماند. یک کاگ به‌ای هم همراه ما بود و فرانسوی با او صحبت می‌کردیم. او خیلی از دست من شاکی شده بود. من به او می‌گفتم شوروی سرپا نمی‌ماند، اتفاقات را یکی یکی برای او می‌شماردم. یک نمونه را برای شما می‌گویم. ما را سوار ماشین کردند تا شهر را نشان دهند. راننده از داخل صندوق عقب ماشین برف پاکن‌ها را نصب کرد و راه افتادیم. او جرأت اینکه برف پاکن‌ها را روی ماشین بگذارد برود و برگردد نداشت. همین کفایت می‌کند.

رضا قلی ادامه داد:  قبل از این هزار سال چارچوبی ایرانی‌ها برای نگهداری نظام شاهنشاهی ریخته بودند شاهنشاهی با شاه فرق می‌کند. یک نظام سیاسی که از عهده‌ی وظایف برمی‌‌آید یا برنمی‌آید، عملکرد خوب یا ضعیف دارد، تاریخ داوری‌های جدّی در مورد کسانی که مدعی می‌شوند می‌کند. آن زمان ایرانی ها طراحی خیلی خوبی کرده بودند که حکومت محکم و استوار سر پا بایستد ب‌تواند از منافع مردم دفاع کند. به فرض اشکالات زیادی در داخل آن بوده باشد که بود. ولیکن به صورت نسبی طراحی کرده بودند که پادشاه باید ایرانی باشد؛ سلسله‌ی پادشاهی باید ایرانی باشد؛ پادشاه باید سزاوار و از خاندان شاهی باشد. این طراحی به نظام شاهنشاهی استحکام می‌دهد ضمن اینکه شاه باید دارای نام و ننگ باشد. ننگ از کلماتی هست که در زبان فارسی معانی متضاد دارد که هم معنی آبرو و هم معنی بی‌آبرویی می‌دهد. در شاهنامه هم می‌گوید شاه باید اهل نام و ننگ باشد. بدین معنا که اهل فضایل اکتسابی برای شاهی باشد تا مورد عنایت الهی قرار بگیرد و بتواند پادشاهی کند. ضمن اینکه یکسری ویژگی‌ها برای مردم، پیشه‌ورها، پهلوان‌ها و حوزه‌ی فعالیت آن‌ها نوشته که باید اهل نام و ننگ باشند. ایران خیلی در آنجا احترام دارد. احترامی برای وطن، میهن، میهن دوستی قائل است همان که می‌گفت «اگر سر به سر تن به کشتن دهیم/ به از آنکه کشور به دشمن دهیم» فداکاری برای کشورداری جزو فضایل اکتسابی بود. یادتان باشد بعد از چهارصد سالی که گفتم آغاز حکومت ترک‌ها در ایران هست میهن مدام کم رنگ و کم رنگ شد تا اکنون که من از آقای قرائتی شنیدم گفت مهین پرستی چرت است، آدم باید حق را بپرستد. اگر شما مملکتی داشته باشید ولی آن را دوست نداشته باشید، نظام آن را هم نمی‌توانید دوست داشته باشید بعد مشروعیت آن نظام را هم نمی‌توانید بپذیرید. اگر مشروعیت نظام را نپذیرید هزینه‌ی دولت برای اداره کردن دستگاه سیاسی خیلی سنگین می‌شود. دولتی که نامشروع می‌شود هزینه‌های سنگینی را باید بپردازد که نمی‌تواند.

رضا قلی در همین زمینه به دیدگاه های نهادگرایان اشاره کرد و گفت: اکنون بحثی که بین نهادگراها و مکتب مخالفشان می‌کنند این است که جایگاه ایدئولوژی در نظریه‌ی شما مشخص نیست و نهادوارهای جدید می‌گویند نظریه‌ی ما مشخص است. باید توضیح دهید سرمایه‌گذاری‌هایی که دولت‌ها برای مشروعیت بخشی به خودشان می‌کنند و منابع عظیمی را تخصیص می‌دهند، برای چه هست. همه‌ی دولت ها این کار را انجام می‌دهند برای اینکه مشروع جلوه کنند چون اگر در نزد مردم دولت مشروع جلوه کند هزینه‌ی اداره‌ی کشور خیلی پایین می‌آید و شما احتیاج ندارید خیلی از هزینه‌ها را برای اداره و اجرای قانون و قانون گذاری و اطاعت کنید. یکی از مشکلات تاریخی ای که ایران داشته این است که قانون هزینه‌ی فایده نمی‌کرد، صرفه در مقیاس نداشته و در نتیجه قانون نبوده است. نه اینکه اصلاً قانون نبوده، قانون بوده، اما آنگونه که باید اجرا می‌شد، نشد. این هم یکی از معضلاتی هست که وقتی قانون وضع شد و از زمان رضاشاه قانون آوردند در اجرا با مشکلات متعددی روبرو شد. همین نظام شاهنشاهی که ایران آن ایران ویژه‌ای هست و میوه‌هایش میوه‌های ویژه‌ای هست «خوش آباد ایران نوشین زمین...» همه‌ چیز ایران درخور ستایش و دوست داشتن است. در بیتی زیبا دارد: «چو رستم به نزدیک ایران رسید / سر کاخ کیخسرو آمد پدید» زمانی که رستم می‌خواهد بیژن را از داخل چاه بیرون بیاورد اول به پایتخت می‌آید. «یکی باد نوشین درود سپر / به رستم رسانید شادان به مهر» سپهر جهان بخاطر استقبال رستم یک نسیم خوش گوارا پیشواز رستم فرستاد. در جایی که رستم به برادر خود نامه‌ای می‌نویسد و اوضاع را ناجور و نامرتب می‌بیند، می‌گوید: «راهی نیابم سرانجام ازین / خوش آباد نوشین ایران زمین» آن نسیم خوش و شادکامی هم از دست رفت. در شاهنامه یک تصویر بسیار زیبا و مجلل از تمام ارکان ایران می‌بینید. از ویژگی پهلوانان گرفته تا باغ میوه، باد، باران، شاه ایران یک تصویر زیبایی برای مهر ورزیدن به این کشور دارید که این تصویر در نزد ایرانی‌ها آرام آرام فرو می‌ریزد و دیگر محملی برای سرمایه‌گذاری برای دوست داشتن ندارید. اگر وطن و میهن را تخریب کنید چه چیزی را می‌خواهید دوست داشته باشید؟ برای چه می‌خواهید فداکاری کنید؟ چه کسی را دوست داشته باشید؟ کجا را حفاظت کنید؟ به یاد داشته باشید این نظریه‌ها نظریه‌های نو و نوشته برای آقای نورث است.

وی درباره دیدگاه نورث در این زمینه گفت: نورث می گوید همه‌ی کشورها همیشه دو رقیب داخلی و خارجی دارند. چگونه شما می‌خواهید در مقابل رقیب خارجی خودتان را محافظت کنید؟ اولین کاری که شما باید انجام دهید این است که یک خطی دور جایی که زندگی می‌کنید به نام میهن بکشید و بعد منافع ملّی را حفاظت کنید. زمانی که انگلیسی‌ها به ایران می‌آمدند و نفت را می‌بردند هیچ نمی‌دادند چگونه می‌خواستید از منافع دفاع کنید؟ باید آن را دوست و نگه می‌داشتید بعد تغییر و تحولاتش را نگاه می‌کردید، نقاط ضعف آن را می‌شکافتید. البته اتفاقاتی که برای ایران افتاد خیلی سخت بود. من اینگونه فکر می‌کنم که ممکن است بعضی از اتفاقات برای بعضی از کشورها بیفتد و هزاران سال امکان نداشته باشد جبران کرد ولی زمانی که اتفاق می‌افتد نمی‌دانند خوب است یا نیست. در مورد آن فکرهایی می‌کنند بعد متوجه می‌شوند بازسازی و جبران نشد. بازسازی کردن سخت است. آن چیزی که باعث می‌شود من به هیچ وجه زیر بار کسانی که می‌خواهند اقتصاد ایران را با شاخص‌های پولی و تعادل و تورم و... بسنجند نروم . من نمی‌گویم آن‌  علم بیهوده‌ای هست بلکه علم خیلی خوبی هست و باید به کار ببرند ولی آن ها که قصد دارند فقط با این علم همه چیز را درست کنند و تاریخ ایران را نمی‌شناسند واقعاً از درست کردن ناتوان هستند. من بیشتر شک می‌کنم که این‌ها خودشان هم در رانت‌ها ذی نفع هست و دارند هدایت می‌کنند یا اینکه خودشان از نظر فکری در حال اداره شدن هستند. کسانی این افراد را وادار می‌کنند تا مسیرها را باز کنند. چون  از جهتی خیلی ساده‌ای است که ما بفهمیم دستکاری نرخ ارز ایران را درست می‌کند یا درست نمی‌کند. بدین معنا که شما اول باید ثابت کنید بازار بی‌اصطکاک است و اگر توانستید ثابت کنید بازار بی‌اصطکاک است باید بگویید با نرخ ارز درست می‌کنیم و باید جواب بدهد. اما اگر بازار از هر طرف تحت سیطره‌ی قدرت‌های با نفوذی بود که ذی نفع بودند و دستکار می‌کردند چگونه شما می‌توانید بازار را با نرخ ارز درست کنید؟ بانک خصوصی خیلی چیز خوبی است ولی کجا؟ جایی که تحت کنترل باشد. واگذاری به بخش خصوصی هم خیلی خوب است ولی کجا؟ جایی که تحت کنترل باشد و بتوانید کنترل کنید. من می‌توانم به راحتی آن‌ها بفروشم و بعد به دلار تبدیل کنم و ببرم و در جایی محکم‌تر سرمایه‌گذاری کنم؛ سرمایه ترسو هست، فرار می‌کند. از کجا می‌توانیم بفهمیم آن بسترها سالم هست یا نیست؟ در اینجا بحث روز و بحث تاریخی داریم.

وی افزود: گاهی اوقات من گریزی می‌زنم ولیکن آن گونه که دلم می‌خواهد نمی توانم بحثم را بخاطر بعضی از مسائل باز کنم. یزدگرد و فرو ریختن سیستم حکومتی او را نگاه کنید. آدمی که پدرانش 450 سال امپراطور ایران بودند و شواهدی را مشاهده می‌کنید که کشور در حال فروپاشی است. دقت کنید چگونه نگاه می‌کند و چه می‌گوید؟ از آن دوران مدام در تاریخ تکرار شد شما باز با شاخص‌های پولی و تعادل نرخ ارز اقتصاد را درست می‌کنید؟ اگر گفت و 1400 سال تکرار شد. وقتی با خانواده‌ای تحصیل کرده برخورد می‌کنید متوجه می‌شوید بچه‌های آن‌ها ترتیب دیگری دارند. من دوستانی داشتم که خان زاده بودند. رفتار و منش این افراد خیلی با آدم‌های کف خیابان فرق می‌کرد. خوب و بدش را کاری ندارم ولی تجربه کردم و دیدم. اما یک نفر را دیدم که همه‌ی خاندانش لات و زورخانه‌ای بودند اصطلاحاتی که به کار می‌برند، دانشی که دارند و مجموعه‌ چیزهایی که می‌توانند منتقل کنند کلاً فرق می‌کند. من چیزهایی که در کوره پزخانه یاد گرفتم یک مورد را جرأت نمی‌کنم اینجا بگویم. به هر طریق می‌خواهم یک مورد را سانسور کنم و بگویم ولی نمی‌شود. این‌ها را از کسانی یاد گرفتم که آنجا لات جنوب تهران بودند. وقتی دهانش را باز می‌کرد کیف می‌کردید. به اندازه‌ی چهارصد صفحه کتاب را در قالب یک ضرب المثل می‌گفت. یک مورد را برای شما بیان می‌کنم. هر نحله‌ای برای خودش یک تربیت خاصی را منتقل می‌کند. زمانی که یزدگرد صحبت می‌کند چرا خیال می‌کنید فردوسی بیهوده گفته؟ چرا با این چشم نگاه نمی‌کنید که پدران او 450 سال امپراطور ایران بودند؟ اکنون در مخمسه‌ای گرفتار شده و در حال پیش‌بینی کردن آینده هست که چه اتفاقاتی می‌خواهد بیفتد.

وی افزود: درباره‌ی بهرام چوبینه اشاره‌ای کردم. بحثی که بین بهرام چوبینه و خسرو پرویز درگرفت را برای شما باز می‌کنم. آن اندیشه تاکنون ماندگار شد. ایرانی‌ها باید بشناسند این تفکر از کجا و چگونه شکل گرفت و در کجا ماندگار شد و هنوز ماندگار هست. خسرو پرویز به بهرام چوبینه که می‌خواست حکومت را بگیرد، می‌گوید «جهاندار شاهی ز داد آفرید» جنس پادشاهی دادگری است. «دگر از هنر یا نژاد آفرید» باید هنر و نژاد داشته باشد. هنر برای پادشاه مجموعه‌ی فضایل اکتسابی است. به طور مثال شاه باید تاریخ بخواند؛ با تاریخ گذشتگان آشنا باشد؛ هنر جنگجویی داشته باشد؛ از حساب و کتاب مملکت آگاه باشد؛ بداند در داخل و خارج چگونه رفتار کند. نکات زیادی برای آموزش دیدن شاه وجود دارد. چنین صفاتی را باید داشته باشد. مدام با همدیگر استدلال می‌کنند. بهرام بعد از استدلال‌هایی که شاه کرد می‌گوید: «بدو گفت بهرام که ای مرد گرد / سزا آن بود کز تو شاهی ببرد» سزاوار کسی است که با زور حکومت را از تو بگیرد. از زمانی که زور در بستر ایران نشست و هر کسی مثل کریم خان، طغرل و... حکومت را از نظمی که داشت خارج کرد. در نظام شاهنشاهی اگر شاه مریض داخل کوچه افتاده بود صدتا لشکر هم رد می‌شد او را نمی‌کشتند و اگر هم می‌کشتند از به هم ریختن نظم کشور، بحرین نمی‌بردند ولی اکنون اگر بزنند می‌برند. من همان حرف بهرام چوبینه را از دهان رضاشاه شنیدم. تاج الملوک (زن رضاشاه) در خاطراتش می‌نویسد زمانی که رضاشاه تاج گذاری کرد و به خانه آمد به او گفت تاجی جان، اگر من می‌دانستم به راحتی امکان داشت شاهی را گرفت زودتر اقدام می‌کردم. در نظام سلطنتی انگلیس اگر ده نفر با هم متحد می‌شدند می‌توانستند ملکه و پادشاه را بگیرند و او را پایین بکشند ولی کسی از این کار سود نمی‌برد. بخاطر اینکه نمی‌کردند، نظام در جایی استوار بود. بی‌ثباتی که از آن  زمان ها شروع شد تاکنون ادامه دارد. این‌ها نکات عمیقی هستند که کشور باید به آن مسلط باشد. زمانی که من وارد دانشگاه شدم رشته‌ی سیاسی خواندم. زمان ما این مسائل وجود نداشت حالا کمی بهتر شده به دلیل اینکه مسائل ایران را بررسی می‌کنند ولیکن من چنین بررسی ندیدم که یک کسی این را به عنوان تاریخ اقتصاد سیاسی وسط بگذارد و تا حدودی به نظریه‌های نو هم مسلط باشد بعد بخواهد تجزیه و تحلیل کند و آثار این‌ها را بر اقتصاد ببیند. وی با اشره به کتاب «چرا ملت‌ها شکست می‌خورند» گفت: در صفحه‌ی 605 تا 608 توضیح داده شده است که  تا زمانی که این سیاست بسته و نامقید و نامشروط هست می‌تواند رانت توزیع کند و نهادهای اقتصادی را استثماری می‌کند. اگر می‌خواهند روی چرخه‌ی تخریب خلاق شومپیتری بیفتد و رقابت بسط پیدا کند چیزی که لیبرال‌ها می‌گویند؛ زمانی شما می‌توانید این کار را انجام دهید که مشکل از قدرت سیاسی حل شود و توزیع رانت بر عهده آن‌ها نباشد. یک مورد از بحث‌هایی که در کتاب خشونت و نسل‌های اجتماعی بحث هست همین بحث باز کردند که آن‌ها هم رانت توزیع می‌کنند. این مسئله باید مشروط و شفاف شود. کتاب «فهم فرآیند تحول اقتصادی» اثر آقای نورث است. در صفحات 219 تا 226 نورث جمع بندی عمر خود را در این فرمول می‌کند و می‌گوید کلید نواقص بازار اقتصادی در بازار سیاسی است. تا زمانی که آنجا باز و شفاف نشود این‌ها رانت توزیع می‌کنند و رانت‌ها استثماری می‌شود. چون من این‌ مسائل را تجربه کردم و در تاریخ بلند خواندم اگر فرمول‌های پول و بانک را به من بگویند، زیر بار نمی‌روم. بدین معنا باید یک جایی درست شود تا جای دیگری درست شود.

وی افزود:  چگونه امکان دارد رشید الدین فضل الله همدانی این‌ مسائل را می‌فهمد ولی این‌ها نمی‌فهمند! سال 693 غازان خان سرکار آمد و رشید الدین فضل الله همدانی وردست او ایستاد. در سال 703 او را در موزه‌ی دانش کشتند. او با یک فساد بسیار پیچیده‌ای روبرو بود. تعابیری که به کار بردند خیلی پیچیده است. رشید الدین می‌گوید وابستگی به مسیر خیلی کار سختی است. غازان خان می‌گوید این‌ها خوگر شدند. چگونه می‌فهمید او از هارواد مدرک آورده و می‌گوید من نمی‌فهمم؟ یا می‌فهمند در رانت شریک است یا اینکه کسی او را هدایت می‌کند. زمانی که رشید الدین می‌گوید می‌خواستیم اصلاحات کنیم از قوه‌ی قضائیه شروع کردیم تا حقوق مالکیت را کارآمد کنیم. تو می‌خواهی قوه‌ی قضائیه درست کنی به قوه‌ی قضائیه چه کار داری؟ جواب داد تا زمانی که قوه‌ی قضائیه درست نشود بقیه‌ی جاها را نمی‌توانیم درست کنیم. یک قاضی را چند پاره کردند و در سرتاسر مملکت توزیع کردند گفتند او را برای قضات دیگر توزیع کنید تا متنبه شوند این کار را انجام ندهند. برنامه‌ی اصلاحی آن‌ها خیلی برنامه‌ی جالبی بود.

وی افزود: فرض کنید یکی از شاهزاده‌‌ها را اینجا آوردیم تا تجربیات خودش را برای ما بگوید. 450 سال پدران او امپراطور ایران بودند و شواهد تاریخی حکایت می‌کند که حکومت در حال ریختن هست و در نامه‌ای این‌ها را آورده: «از این مارها اهرمن چهرگان / ز دانایی و شرم بی‌بهرگان»؛ «نه گنج و نه نام و نه تخت و نژاد / همی داد خواهند گیتی به باد»؛ در شاهنامه به ایران، گیتی یا جهان گفته می‌شود. «بیا تا همه دست نیکی دهیم/ جهانِ جهان را به بد نسپریم» جهانی که در دل جهان بزرگ باشد. احترام‌های زیادی برای کشور قائل بود. وطن پرستی و میهن پرستی چارچوبی را استوار کرده بود. یک نفر مانند شاملو می‌گوید این‌ها نژاد پرست بودند و اختلاف طبقاتی داشتند و... این مسائل به آن زمان برمی‌گردد که چه چیزی امنیت دستگاه حکومت را بیشتر می‌کند. چون بعد از اینکه حکومت سخت ایستاد، تازه وظایف شروع می‌شود. باید امنیت جامعه را تنظیم کند که وظیفه‌ی اصلی هر حکومت است. امنیت اجتماعی، اقتصادی، قضایی، قانون، نظم و رفع مخاصمه در بین افرادی که مخاصمه درمی‌گیرد. دولت لرزان نمی‌تواند این کارها را انجام دهد. دولت را باید به کجا ببندیم تا محکم کنیم؟ رضاشاه خود را ناسیونالیست اعلام کرد و به نظام ناسیونالیستی شاه‌های گذشته بست. ترک‌ها می‌گفتند ما از نژاد افراسیاب هستیم. قبلی‌ها ایرانی‌ها بودند و بعد از اسلام سعی می‌کردند خودشان را به نحوی به پادشاهان گذشته‌ی ایران ببندند. بالأخره دنبال ردپایی می‌گشتند تا خودشان را محکم کنند و بقیه‌ی کارها را بتوانند انجام دهند. «نه گنج و نه نام و نه تخت و نژاد» در آینده چیزی که باعث ثبات این‌ها شود وجود خارجی ندارد که بتوانند ایستادگی کنند و حکومتی را سامان دهند. «همی داد خواهند گیتی به باد» ایران را به باد می‌دهند. «بسی گنج و گوهر پراکنده شد/ بسی سر به خاک اندر آگنده شد» ما شاهنامه را با لهجه‌ی تهرانی می‌خوانیم ولی اصل خواندن شاهنامه این گونه نیست. شما به لهجه‌ی مشهدی زمان فردوسی بخوانید که کمی فرق می‌کند.

وی افزود: ثروت کشور به هم می‌ریزد. خانم لمتون تاریخ ایران را زیر و رو کرده بود و در مشت داشت. اگر تاریخ ایران در مشت او نبود نمی‌توانستند برای ایران حکومت تعیین کنند، نمی‌توانستند کودتا تعیین کنند، نمی‌توانستند کارشان را پیش ببرند. این‌ها متفکرینی می‌خواستند تا زیر و روی ایران را بشناسند. خانم لمتون می‌گفت یکی از پاشنه آشیل‌های تمدن ایران این است که حکومت‌ها زود به زود سرنگون شوند. زمانی که حکومت دوم سرکار می‌آید چون افراد حکومتی در یک سطح بالاتر از توده‌ی مردم قرار می‌گیرند دستشان برای دست بردن به منابع اقتصادی توده‌ی مردم باز است. در نتیجه این‌ها حقوق مالکیت را ناکارآمد و اقتصاد را رانتی می‌کنند. «بسی گنج و گوهر پراکنده شد» در جابجا شدن حکومت خیلی ثروت نابود می‌شود. «بسی سر به خاک اندر آگنده شد» خیلی از آدم‌ها کشته شدند. ما خیلی ساده نگاه می‌کنیم. فرض کنید در خیابان دو نفر با هم دعوا کنند و پیراهن همدیگر را پاره کنند. هر دو نفر صد تومان ضرر کردند. دو پیراهن از سرمایه‌ی ملّی ایران کم شده است. دعوایی که آن‌ها با هم کردند و ضرر کردند، من هم ضرر کردم؛ چون من در ثروتمند بودن کشور ذی نفع بودم. دو پیراهن از سرمایه‌ی ملّی ایران کم شد. اگر پلیس بیاید هزینه‌ی من هم هست. اگر یک نفر از آن دو سرش زمین بخورد و عیب کند اورژانس بیاید، باز هم به هزینه‌ی من است. اگر دوتا چک به صورت هم بزنند، هزینه‌اش را من باید بدهم. اگر به دادگاه بروند، آنجا هم هزینه‌ی ملّی دارد. اگر حق حساب رد و بدل شود باز مصیبت بیش از مصیبت می‌شود و یک فساد هم آنجا ترویج می‌کنند. به قول نورث، بازدهی فزاینده می‌شود. اینکه مردم در آن درگیری کشته می‌شود تاوانش را چه کسی می‌خواهد بدهد؟ آن آدم‌ها با دانش‌های خود زیر خاک می‌روند؛ سرمایه‌‌های کشور نابود می‌شود و آبادانی به هم می‌ریزد و... «چنین گشت پرگار چرخ بلند/ که آید بدین پادشاهی گزند»؛ «ازین زاغ ساران بی‌آب و رنگ/ نه هوش و نه دانش، نه نام و نه ننگ»؛ «بدین تخت شاهی دادند روی/ شکم گرسنه و کام دیهیم جوی» زمان غارت فرا می‌رسد. منابع اقتصادی این بار با شرایطی دیگر... چون من در انقلاب شرکت کردم و حضور داشتم، بالا و پایین شدن منابع اقتصادی را خیلی خوب می‌فهمم.

وی افزود: اکنون می‌فهمم یزدگردچه می‌گوید. خواهر سه برادر دیلمی که بعداً حکومت آل بویه را تأسیس کردند حکایت می‌کرد بچه‌ها خیلی گرسنه بودند ولی پدرم چیزی نمی‌داد تا بخورند. بعد برای آن‌ها قید و شرط گذاشته بود که باید به جنگل بروند هیزم بیاورند تا شام بدهد. این سه نفر حکومت تشکیل دادند. حال این سه نفر گرسنه با حکومت چه کاری انجام می‌دهند؟ «انوشیروان دیده بودیم به خاک/ ازین تخت بپراکند رنگ و آب»؛ «چنان دید از تازیان صد هزار/ حیونان مست گسسته مهار»؛ «گذر یافتندی به اروند رود/ نماندی بر این بوم و بر تار و پود»؛ «هم آتش بمردی به آتشکده/ شدی تیره نوروز و جشن سده»؛ «به ایران و بابل کشت و درود/ به برج حمل برشدی تیره دود»؛ «از ایوان شاه جهان کنگره/ فتادی به میدان او یکسره»؛ «کنون خواب را پاسخ آمد پدید/ ز ما بخت گردون بخواهد کشید»؛ «شود خوار هر کس بود ارجمند/ فرو مایه را بخس گردد بلند»... به دلیل فرصت کم وارد داستان نمی‌شوم والا به شما نشان می‌دادم پیامبر (ص) انقلاب اسلامی کرد. وقتی به امیرالمؤمنین (ع) رسید بنا بر نصوص محکم نهج البلاغه رانت خواری چه بساطی به پا کرد. امیرالمؤمنین (ع) می‌خواست با رانت خواری مبارزه کند، او را به شهادت رساندند. زمانی که حضرت علی (ع) را نصب کردند خطبه‌ی 16 نهج البلاغه را خواند. امیرالمؤمنین (ع) پای منبر نشست و سخنانی گفت خویش و قوم‌هایش مانند طلحه و زبیر از او جدا شدند و گفتند با راهی که تو پیشه کرده‌ای، ما با تو نمی‌آییم. به تعبیری گفت همه‌ی شما را مانند موادی که داخل دیگ ریخته شده هم می‌زنم. همه‌ی کسانی که قبلاً پیش بودند اکنون عقب افتادند باید پیش بروند و کسانی که بی‌جهت پیش افتادند باید عقب برگردند. روز پیش شبی که به امیرالمؤمنین (ع) ضربت زدند به مسجد آمد صحبت کرد دید هیچ کس طرفداری نمی‌کند، به جایی رفت تا سپاه جمع کند جنگ چهارم را با معاویه پیش ببرد. سیصد نفر آمدند. یمن، مصر از دست او خارج شده بود. کسانی مانند فرزند ابن عباس که پسر عموی امیرالمؤمنین (ع) و ادعای چه و چه می‌کرد پول استانداری را بالا کشیده بودند. شما باید به صورت وسیع و تاریخی ذهنیتی از رانت و زیر و رو شدن رانت‌های اقتصادی و دست بردن به رانت‌های اقتصادی داشته باشید بعد بررسی کنید یزدگرد چه می‌گوید. زمانی که می‌گوید «شود خوار هر کس که بود ارجمند/ فرومایه را بخت گردد بلند». این‌ آثار در گلستان سعدی هم هست. «پراکنده گردد بدی در جهان/ گزند آشکارا و خوبی نهان»؛ «به هر کشوری در رستم کاره‌ای/ پدید آید و زشت پتیاره‌ای»؛ «نشان شب تیره آمد پدید/ ز ما بخت فرخ بخواهد رمید». زمانی که فردوسی این اشعار را می‌گفت، این‌ها را انتخاب کرده بود. زمان فردوسی شاعران زیادی در دربار سلطان محمود بودند، شعر می‌گفتند و حقوق می‌گرفتند. فردوسی هم راه خود را انتخاب کرد. شاهنامه‌ی ابومنصوری و منابع دیگر را انتخاب کرده بود تا بررسی کند چگونه کشور به حقارت و بدبختی افتاده است. اینکه چه تجربیاتی در این آثار نهفته تا بتوانیم امروز برداریم و استفاده کنیم حاصل کار آن مجموعه‌ای شد که در چهل و نه هزار و پانصد و خرده‌ای بیت در اختیار شده قرار گرفته که یک تاریخ اقتصاد سیاسی کشور است. در اینجا بحث را با شما خاتمه می‌دهیم. بخش‌های اصلی بحث ماند. ما از سه نخست وزیر یادی کردیم که به گردن ما دین داشتند. از فردوسی ذکر خیری کردیم که چند روز دیگر سالروز تولد او است. از او می‌پرسند چه روزی به دنیا آمدی؟ پاسخ می‌دهد «چو آدینه هرمز (چهارم روز ساسانی) ز بهمن بود/ بران تخت شاهی نشیمن بود» بر حسب این بیت می‌گوید من روز چهارم بهمن به دنیا آمدم. «می لعل پیش آور ای هاشمی/ از آن خم که هرگز نگردد تهی».

به گزارش جماران، دکتر علی رضا قلی نویسنده کتاب جامعه شناسی نخبه کشی  با روایتی از پرسشگری خود در دوران دانشجویی آغاز کرد و گفت: من حدود پنجاه و یک سال است که دانشجو هستم. در این پنجاه و یک سال تجربیات خیلی مختلفی دارم. دانشجوها معمولاً این گونه هستند که تصادفاً رشته‌ای را انتخاب می‌کنند و بعد کم‌کم علاقمند می‌شوند و ممکن است در همان رشته استاد یا مترجم شوند. اما من سؤال داشتم و به دانشگاه رفتم. بخاطر پاسخ به سؤالاتم درس خواندم و تاکنون درس خواندن را رها نکردم. زمانی که به دانشگاه رفتم بسیاری از بحث های امروز نبود. سؤالات در مدت زمان طولانی شکل گرفت، کتاب‌ها ترجمه شد. چند سال است کتاب‌های نهادگراها  ترجمه می‌شود. در اقتصاد کتاب ساموئلسون بود که جایزه‌ی نوبل برده بود. وقتی این کتاب را نگاه می‌کردید و ورق می‌زدید از اول بوی اقتصاد آمریکای می‌داد و هیچگونه ملاتی برای اینکه مسائل ایران را پاسخگو باشد، نداشت.

وی گفت:  در طول عمرم اساتیدی دیدم که کتاب ترجمه کردند، 35 سال تدریس کردند ولی رشته‌ی خودشان را نفهمیدند. اگر اقتصاددان بودند اقتصاد را نفهمیدند؛ اگر جامعه شناس بودند جامعه‌شناسی را نفهمیدند؛ اگر هم سیاستدان بودند سیاست را نفهمیدند. من نمی‌خواهم اسم آن‌ها را ببرم. حتی آن‌ها لمس نکردند تا بدانند این رشته می‌خواهد چه کاری انجام دهد. آن‌ها می‌توانستند تدرس کنند و استاد برجسته شوند بخاطر اینکه از روی این کتاب‌ها تدریس می‌کردند. آن‌ها می‌توانستند ترجمه کنند و مترجم برجسته‌ای شوند، چون کتابی برای ترجمه کردن بود. خاطرم هست اوایلی که رفتم در دانشگاه تهران رشته‌ی علوم سیاسی بودم به آقای دکتر عنایت گفتم در کتاب علوم سیاسی ای که تو به ما درس می‌دهی هابز یا لاک فلسفه‌ی علوم غرب را گفتند تکلیف ایران این وسط چه می‌شود؟ چگونه من حجاج ابن یوسف یا ضحاک یا آغا محمدخان قاجار را بشناسم؟ وقتی مدام به آقای عنایت گفتم، آقای عنایت درس دادن درباره این موضوعات را شروع کرد. آقای عنایت مایه‌اش را داشت چون اندیشه‌های عرب را نوشته بود. یک جزوه‌ی 50 صفحه‌ای شروع کرد از صدر اسلام تا کم‌کم وارد مسائل ایران شود. من بعداً که از دانشگاه بیرون آمدم و سراغ آن جزوه را گرفتم متوجه شدم صد و پنجاه صفحه شده است. هنوز من آن جزو را دارم.

این جامعه شناس گفت در ادامه روایت خود از سیر جست و جو گری علمی اش را توضیح داد و گفت: من بعداً مجبور شدم برای پاسخ سؤالاتم خودم را به سمت جامعه شناسی اقتصاد، جامعه شناسی جهت دهم و به سمت جامعه‌ی شناسی حقوق بروم. چون متوجه می‌شدم پاسخ گفتن به این سؤالات با آشنایی به چند رشته ممکن است. در عمل در هم تنیده هستند. به طور مثال عملکرد اقتصادی تحت تأثیر ساختار سیاسی قرار می‌گیرد. نهادسازی را سازمان‌های سیاسی انجام می‌دهند. ساختارها را آن‌ها تعیین می‌کنند، صندوق رانت، آن بالا شکل گرفته است. آن ها مشاغل را توزیع می‌کنند و به کسانی می‌دهند تا از صندوق رانت و منافع حمایت کند. آیا این افراد قوه‌ی قضائیه را به نحوی سامان می‌دهند که کاری به کارشان داشته باشد یا نداشته باشد؟ و یا کسانی که باید به کارشان کار داشته باشد را آنجا تنبیه کنند؟

وی گفت: یک نفر باید بگوید چرا قوه‌ی قضائیه استقلال ندارد. اگر کسی روی این 185 کشور بخواهد مطالعه کند باید این‌ها را بداند. اگر یک نفر در سطح خرد هم بخواهد بنگاه را توضیح دهد همچنانکه اگر تماماً اقتصاد خرد، عدد، رقم، تابع، و تقاضا و... هزینه‌ی مبادله را نداند نمی‌تواند، ایدئولوژی را هم نشناسد نمی‌تواند. یک کارگر کارشکنی می‌کند، یک کارگر سرکار می‌آید و کار می‌کند. یک کارگر صبح استخدام می‌کند یک متر برمی‌دارد تا طول و عرض بنگاه دربیاورد تا بداند چقدر از آن برای صاحب بنگاه است. یک کارگر هم سرش را پایین می‌اندازد تا غروب تولید می‌کند و بعد خداحافظی می‌کند؛ هیچ گزندی هم به شما نمی‌رساند. این باید مصادیقی را بشناسد که روی عملکرد تأثیر می‌گذارد. هزینه‌ی مبادله به اضافه‌ی هزینه‌ی تولید با همدیگر هزینه‌ی بنگاه را تشکیل می‌دهند. این را کسی می‌تواند بفهمد که ابعاد دیگری هم در خودش پرورش داده باشد.

به گزارش جماران رضاقلی خطاب به نئوکلاسیک ها تأکید کرد: من به جرأت به شما می‌گویم اگر اقتصاددان‌های نئوکلاسیک بخواهند نئوکلاسیکی راه بروند نمی‌توانند ایران را بشناسند؛ چون دستگاه نظری او برای اینجا طراحی نشده است. شما که اقتصاد خوانده اید می‌دانید تاریخ اقتصاد چند دستگاه نظری پشت سر هم داشته تا به اینجا رسیده است. یک موقع فیزیوکرات‌ها را داشتند. بعد کلاسیک‌ها و بعد به نهادگراها رسید تا به این سؤال پاسخ دهد که اگر احکام این‌ها درست هست پس چرا 185 کشور معطل هستند؟ این‌ها کجا گیر کردند که نمی‌توانند رد شوند؟ چگونه شد که انگلستان حرکت کرد؟ چه اتفاقی در انگلستان افتاد که پیشگام بود؟ چرا در کشورهای دیگر این اتفاق نیفتاد؟ پاسخ به این سوال ها توضیح‌های نظری می‌خواهد باید مسلط باشند تا نوبت به ایران برسد. ایران سابقه‌ی تاریخی مخصوص به خود را دارد و کسی نمی‌تواند با اقتصاد نئوکلاسیکی، شوک ارزی، شاخص قیمت بازارهای ایران را توضیح دهد. اینجا برای خودش داستان عجیب و غریبی دارد.

وی ادامه داد: تاریخ ایران چهار نوع اقتصاد و سیاست را تجربه کرده یا چهار نوع اندیشه‌های سیاسی را تجربه کرده و اکنون هم در تلاش است که کاری انجام دهد. قبل از اینکه من وارد این چهار نوع شوم شما این نکته را در نظر داشته باشید. دلم می‌خواست ریاضیاتم خوب بود حساب کنم که در دو میلیون و هشتصد هزار سالی که بشر روی زمین است، ما چند ثانیه‌اش هستیم و یا آیا اصلاً به ما ثانیه ای هم تعلق می‌گیرد؟ اگر 2800 سال را به بیست و چهار ساعت تبدیل کنیم عمر ما یک ثانیه را دربرمی‌گیرد؟ توجه کنید ما کجای این تاریخ هستیم؟ آیا مثل حشره‌هایی هستیم که می‌گویند عمر آن ها در روز چند ساعت است؟ این تاریخ بزرگ خیلی حرف‌ها برای زدن دارد و آموزش‌های بسیاری  می‌دهد که اگر بعدی‌ها به آن‌ها توجه نکنند تاوان عظیمی را باید بدهند.

رضاقلی با تأکید بر اهمیت تاریخ در علوم انسانی و اقتصاد گفت: تا جایی که من می دانم تمام پهلوان‌هایی که در عرصه‌ی اقتصاد و جامعه شناسی و علوم سیاسی دست داشتند و اکنون نیز هر کس چه اقتصاددان‌ها و چه جامعه شناسان، باید در انبان خود از این قبیل مطالب داشته باشد. همه تا جایی که توانستند ذخایر زیادی از تاریخ را جمع کردند و فرهنگ‌های مختلف را با هم تطبیق دادند و مقایسه کردند. منتسکیو، مارکس وبر تاریخی هستند. وقتی به هر یک از این‌ها توجه می‌کنید جای سؤال هست که آیا او اقتصاددان یا جامعه شناس است یا تاریخدان؟ می توان گفت یک کتاب‌های ریاضیات اضافی دارند تا بگویند ریاضیات بلد هستیم تا انگی به آن ها وارد نشود؟ بعد به صورت ریز وارد تاریخ کشورها شدند و تک‌تک همه را بررسی کردند اما تاریخ ایران در کتابشان نبود. تا آنجا که یادم هست ایران کشور محسوب نمی‌شده تا مطالعه‌اش کنند. ولیکن تا زمانی که آن کار را انجام ندهند نمی‌توانند نظریه‌ خودشان را به محک تجربه بگذارند و بگویند آیا می‌توانند کار کنند یا نمی‌توانند کار کنند.

وی در ادامه به تحیل سرخوردگی و ناامیدی و بی معنایی آن در پهنه تاریخ پرداخت و گفت: تاریخ در عین حال شروع کارهای شروع شده هست که هنوز تمام نشده است. وقتی در تاریخ مطالعه می‌کنید اولین آموزشی به آدم می‌دهد این است که آدم ناامید نشود. عمر کوتاه ما و بلندی تاریخ نشان می‌دهد بشر از روزی که آمده در حال ساختن  یک چیزی است. چه اندیشه و چه غیر اندیشه باشد. هیچ وقت ناامید نشده است. ایرانی‌هایی که اکنون ناامید شدند به دلیل ناآشنایی واقعی با معارف تاریخی است. آدم سرخوردگی مرحله‌ای را آن‌ها قبول می‌کند ولیکن ناامیدی را قبول نمی‌کند. ناامیدی خیلی چیز کشنده‌ای هست و اصلاً برای بشر نیست. در هر لحظه‌ی تاریخ نگاه کنید بشر یک چیزی را شروع کرده و هیچ جایی به تمامی نرسیده و نمی‌رسد. اگر به هر موضوع و زمینه ای نگاه کنید شروع است. هر کسی به هر جای اقتصاد دست می‌زند و می‌نویسد شروع کرده و هیچ کسی نمی‌تواند ادعای تمام کردن  آن را بکند. تا اینجا چهار قدم آمده و چهار قدم دیگر هم باید بردارد و کاری انجام دهد. با این امیدواری و با توجه به اینکه تاریخ انبان دانش‌های نهفته در جامعه‌ای هست که از طریق زبان منتقل می‌شود و فرهنگ انبان تجربه‌های روزانه‌ی جزئی هست برای راه حل‌هایی که مردم اختراع می‌کنند. تا کارهای خود انجام دهند.

به گزارش خبرنگار جماران رضا قلی با تأکید بر این که  تنها از طریق تاریخ هست که می‌توان به راه حل ها دست یافت، گفت: در مطالعه تاریخ است که شما می‌توانید به انبان معرفتی تسلط پیدا کنید. هر چه این انبان پرتر باشد شما راه حل‌های بیشتری را می‌بینید. وقتی شما راه حل امام محمد غزالی را کنار راه حل‌های فردوسی یا خواجه نظام الملک می‌گذارید که دو برابر هویدا نخست وزیری کرد. به درکی خاص می رسید. در ایران معمولاً زود نخست وزیرها را می‌کشتند. آنگاه که  اندیشه‌های خواجه نظام الملک را کنار فضل الله همدانی می‌گذارید متوجه می‌شوید چه انبانی را با چه تفاوت‌هایی به شما منتقل می‌کند و اینکه چرا این تفاوت‌هایی با همدیگر دارند. اگر به این‌ موارد توجه نکنید، نمی توانید مسائل در هم تنیده‌ی فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی را  توضیح دهد.

وی با اشاره به امیدواری ای که آدمی می تواند از نگرش تاریخی بگیرید گفت گفت: آدمی فرض می‌کند عنصر کوچکی در این مجموعه هست که از جایی شروع می‌کند و کار شروع شده را کمی به جلو هل می‌دهد. خدا آقای عالی نسب را رحمت کند. ایشان این ساختمان را برای این کار وقف کرد و در این ساختمان چند نفر جمع شدند و کم‌کم شروع کردند. در شروع کار یک سیلی محکم نئوکلاسیکها زدند که بازی‌های دلار، بازار، قیمت‌ها را تئوریزه می‌کنند. من نمی‌گویم نئوکلاسیکها این کار را انجام می‌دهند ولی تئوریزه می‌کنند و بعد مردم تاوان می‌دهند. آن‌ها دستور دادند بانک‌های خصوصی را بسازند یا درست کنند. بانک خصوصی چیز بدی نیست ولی چه کسی می‌خواهد بانک خصوصی را بردارد؟ بعد با پول‌های مردم چه کاری می‌خواهد انجام دهد؟

وی در ادامه به یک مثال تاریخی درباره بانک خصوصی اشاره کرد وگفت: آقای محمد یگانه مؤسس بانک مرکزی خیلی مرد شریفی بود. ایشان توضیح می‌دهد هژبر یزدانی می‌خواست بانک صنعت و معدن را صاحب شود بدون اینکه یک ریال پول دهد. قصد داشت از بانک ملی وام بگیرد و به پیش قسط بانک صنعت دهد بعد از بانک صنعت و معدن اقساطش را بدهد. گفت هر چه زیر و رو کردیم متوجه شدیم امکان ندارد. من از یکی از عزیزان شنیدم ایشان در زمان انقلاب هم همیشه به آقای میرحسین موسوی نامه می‌نوشت و تجربیاتی که داشت برای ایشان در مسائل مالی منتقل می‌کرد که اکنون این اتفاق در ایران افتاده به طور مثال این گونه رفتار کنید یا آن گونه رفتار کنید. با اینکه از ایران رفته بود دل از ایران نکنده بود. در هر صورت متوجه شده بود نمی‌تواند حریف شود که جلوی این‌ها را بگیرد. آن‌ها پر نفوذتر و قوی‌تر بودند و ارتباطات بیشتری داشتند. وقت گرفت و پیش شاه رفت گفت اگر این کار را انجام دهند و بقیه بخواهند این کارها را دنبال کنند بدین معناست که ثروت مردم را به عنوان بخش خصوصی دست این‌ها دهید و این‌ها تمام حقوق مالکیت را نابود و اموال مردم را غارت می‌کنند. مدل غارت هم خیلی راحت است. بنده یک بانک تأسیس می‌کنم یک قران برای آن نمی‌گذارم، از اینجا و آنجا ارتباط دارم وام می‌گیرم یک بهره‌ی زیاد به شما می‌دهم و شما همه‌ی پول‌های خود را اینجا می‌گذارید بعد همه‌ی پول‌های شما را به سه نفر وام می‌دهم که می‌دانم چه کسانی هستند. سه هزار میلیارد به این، چهار هزار میلیارد به آن می‌دهم بعد بانک خراب شده، دولت باید درست کند. این‌ها را برای شاه گفته بود. گفت در آخر به اینجا کشیده می‌شود.

وی در ادامه به دیدگاه نورث در همین زمینه اشاره کرد و گفت: در کتاب نورث خشونت و نصب‌های اجتماعی که چند کشور را به صورت نمونه مطالعه کرده نشان داده که خصوصی سازی‌ها امکانات دولت را به افراد خاصی می‌دهند و این‌ها رمق تأسیسات را می‌کشند همه اموال را می‌برند و با کارگرها درگیر می‌شوند، پول‌ها غیب شده و خودشان هم غیب می‌شوند بعد دولت درست می‌کند. دولت از جیب مردم این را دوباره بازسازی می‌کند. برای بار دوم خصوصی می‌کنند و برای بار سوم ملی می‌کنند. در آن کتاب نمونه‌ها را آورده که کجا و چگونه ملی و خصوصی کردند. این بنده خدا این را بلد بود و در مرحله‌ی اول که برای شاه گفته بود، شاه فهمیده بود. بنابر بر نقد خودش در آن کتاب می‌گوید شاه کانال را عوض کرد و وارد کانال پدرش شدو گفت به آن‌ها بگو اگر چنین یا چنان کنید من شما را چنین و چنان می‌کنم. هر چه فحش از دهانش درآمد گفت. گفت ما جرأت نکردیم به آن‌ها فحش بدهیم ولیکن گفتیم اعلاء حضرت با کار شما موافق نیست. جلوی این حرکت را گرفت. این را همه می‌دانند اگر بخش خصوصی فعال و تعدادشان زیاد شود و مردم در اقتصاد فعال باشند خیلی خوب است. حداقل من تجربه‌ی دولت بزرگ را دارم و در جاهایی که بودم دیده‌ام چه مشکلات و مسائلی ایجاد می‌کند.

وی خطاب به نئوکلاسیک ها گفت: اگر یک اقتصاددان نمی‌داند این‌ بانک ها را چه کسی برمی‌دارد و چه کسی تأسیس می‌کند و اگر تأسیس کرد چه کاری انجام می‌دهند، اقتصاددان نیست. فقط در کتاب خوانده بانک خوب است. اکنون هم از او می‌پرسند می‌گوید بانک خوب است. ولیکن بانک کجا خوب است؟ چه کسی می‌خواهد بردارد؟ چه کسی می‌خواهد نظارت کند. در آلمان شرقی وقتی با هم وحدت کردند دولت کارخانه‌ها را به بخش خصوصی مجانی داد، پول نگرفت ولی کنترل‌های سختی روی آن‌ها گذاشت که کسی جرأت نمی‌کرد یک آفتابه از آنجا بردارد و بفروشد. چرا که تمام امکانات مالی‌، تأسیساتی آن را بفروشند، به بخش خصوصی مجانی واگذار کردند و گفتند هر کسی اینجا را اداره می‌کند باید طبق این شرایط باشد. اگر کسی این را نداند و داد خصوصی سازی بزند اقتصاد نمی‌داند و از افرادی هست که کتاب خوانده ولی نفهمیده است. بخاطر اینکه نمی‌شناسد کسانی که در مکانیزیم شبکه‌ی قدرت هستند از کجا تغذیه می‌شوند و اگر چنین کاری انجام دهند دست چه کسی می‌افتد.

وی با بیان این مقدمه بحث خود درباره تاریخ ایران را آغاز کرد و گفت: حالا تلاش می کنیم تا یک هوشیاری خوبی به تاریخ ایران پیدا کنیم، من تاریخ ایران را از نظر اندیشه‌های سیاسی و اقتصادی و تجربیاتی که ایرانی‌ها پشت سر گذاشتند به چهار قسمت تقسیم کردم. ممکن است کسی این قسمت‌ها را تقسیم و بیشتر کند که هیچ اشکالی ندارد. اما من چیزی را که می‌خواهم در اینجا برای شما بگویم را چهار قسمت کردم. یک تکه‌اش برای قبل از اسلام است. یک تکه‌اش تقریباً از اوایل اسلام تا سلجوقیان است. یک تکه‌اش از سلجوقیان تا قبل از مشروطه هست. این‌ها تقریباً یک شکل هستند. به طور مثال وقتی از سلجوقیان یا مشروطه را می‌گویم یک ساختار ناگسسته و سیکل شوم تکرارپذیر پشت سر هم آمده است. به طور مثال رفتار نادرشاه نسبت به چنگیزخان یا محمد خوارزمشاه فرقی نمی‌کند. این‌ها طبق ضوابطی آمدند و افتادند طوری که با آقا محمدخان خیلی فرق نمی‌کند. وقتی بخواهیم آن ها را با هم مقایسه کنیم، طغرل بیکی که آمد خیلی از آقا محمدخان خوب‌تر بود. تکه‌ی مشروطه می‌ماند. حالا می‌خواهیم بدانیم این تکه چقدر کوچک است. بشر دو میلیون و هشتصد هزار سال روی کره‌ی زمین بوده انقلاب نو سنگی‌اش ده هزار سال پیش بود. از ده هزار سال پیش است که وارد کشاورزی، باغداری، دامداری، اهلی کردن حیوانات و... می‌شود. از این ده هزار سال، سیصد سال هست که مسائل صنعتی شروع است. حالا توجه کنید برهه‌ی سیصد سال چقدر کم می‌شود. با توجه به این‌ها صد ساله‌ای که ایرانی‌ها می‌خواهند سفره‌ی دوره‌های قبل از جمع کنند و یک سفره‌ی دیگر پهن کنند، چگونه است؟ در قبل از اسلام یک مکانیزمی اقتصاد سیاسی را تعریف می‌کرد، در چهارصد سال بعدی مکانیزمی دیگرتعریف می‌کرد، در دوران سلجوقیان یک مکانیزمی بود. وقتی به مشروطه می‌رسیم ایرانی‌ها تصمیم می‌گیرند یک کار اساسی بر اساس تجربیاتی که یاد گرفته بودند و سخنرانی‌هایی که از قبل شنیده و خوانده بودند یک تعریف جدید از خودشان داشته باشند و حاکمیت را به مردم منتقل کنند. تا قبل از مشروطه حاکمیت به هر شکلی که بود به نظام شاهنشاهی با شرایط خودش متعلق می‌شد که با هم شرایط متفاوتی داشتند.

نویسنده جامعه شناسی نخبه کشی گفت: از مشروطه تاکنون درگیر هستند تا این هدف را درست کنند و جا بیندازند ولی هنوز نتوانستند جا بیندازند. دلیل اصلی نتوانستن آن‌ها این است که نهادها به راحتی تغییر نمی‌کنند. کسانی که یک شبه می‌خواهند ایران را مستقل کنند و از نظر اقتصادی همه مسائل را با یک شوک ارزی اصلاح کنند، کسانی که می‌خواهند یک شبه انقلاب کنند و همه چیز را تغییر دهند و... این تجربیات به آن‌ها می‌گوید که این کار شدنی نیست. در نهادهای غیر رسمی شما نمی‌توانید انقلاب کنید. آن ها چیزهایی هستند که به مرور و آرام آرام تغییر می‌کنند. در نهادهای رسمی می‌توانید انقلاب کنید. یک قانون اساسی داریم که آن را پاره کنیم دور بریزیم یک قانون اساسی دیگر بنویسیم یا اگر نداریم بنویسیم و کنار بگذاریم، حال چه کسی اجرا می‌کند خدا می‌داند. چون نهادهای غیر رسمی باید همراه آن باشند تا اجرا شود.

وی افزود: با این چهار تکه‌ای که برای شما تعریف کردم قصد دارم از ابتدا شروع کنم و جلو بیایم. از ابتدا که شروع می‌کنم هر چهار قسمت را کمی بسط می‌دهم تا معلوم شود در دوره‌های مختلف ایرانی‌ها مسائل را چگونه حل و فصل می‌کردند. در قبل از اسلام تقریباً عمده‌ی چیزی که به چشم می‌خورد و بهترین سندی هم که این را به شما منتقل کرده شاهنامه هست که اکنون در دست است. منابع دیگری هم هست که مؤید همان هست که شاهنامه است. شاهنامه فقط یک بخت بدی آورد و آن اینکه به دست و بال آدم‌های ایلی و روستایی و جاهل و ناامن و بی ثباتی افتاد. به همان قدر که خودش را نجات داد تا از بین نرود و برای ما بماند خیلی مهم بود. کسانی که به پرداختن شروع کردند ادیب‌ها بودند که خیلی زحمت کشیدند. چون ادیب‌ها بودند به مردم معرفی کردند که یک اثر حماسی مهم است. در عین حالی که شاهنامه تاریخ اقتصاد سیاسی ایران قبل از اسلام است. قبل از اینکه این کتاب تدوین شود که اکنون مأخذ بحث‌های من در اینجا هست، یک سپهبد به نام ابومنصور محمد ابن عبدالرزاق در خراسان بود. این سپبهد خیال تأسیس یک پادشاهی مشابه ساسانیان داشت ولی در دستگاه سامانیان کار می‌کرد. او در آخر کشته شد چون قصد داشت کاری انجام دهد تا کشور را یکپارچه به قالب جدید دربیاورد و از دست خلفا نجات دهد. در آن زمان شما دو دشمن قوی برای ایرانیان دارید که خلفای بغداد و ترک‌های شمال شرقی هست. این‌ها آرام آرام حکومت غزنویان و بعد سلجوقیان را تشکیل دادند و تا آخر قاجار ماندند. در این فضا ابومنصور بر حسب اسناد و مدارکی به دست فردوسی افتاد و فردوسی تدوین کرد، نکته‌ای برای او خیلی مهم بود و آن اینکه بداند چرا ایران از عظمتی که داشت فرو افتاد؟ این خیلی مهم است که شما یک پادشاهی را بخواهید تحلیل کنید تا چگونه حکومتش فروریخت.

وی در ادامه به نظر خواجه نظام الملک اشاره کرد و گفت: بعضاً خواجه نظام الملک می‌گویند این طبق امر الهی اتفاق افتاد. یا اینکه عوامل آن را بشمارید تا متوجه شوید چه اتفاقی افتاد. آن زمان ابومنصور تعدادی از افراد را که فردوسی آن‌ها را نام برده در نیشابور یا طوس جمع می‌کند. شهر طوس را خرده نگیرید. من وقتی به دو شهر شیراز و طوس می‌روم خیلی لذت می‌برم. چون شهر طوس افرادی فوق العاده فرهیخته و توانمند و سیاسی و قوی به ایران تحویل داده که در شهرهای دیگر پیدا نمی‌کنید. دقیقی طوسی، اسدی طوسی، فردوسی طوسی، امام محمد غزالی طوسی، خواجه نظام الملک طوسی، خواجه نصیرالدین طوسی، محمد ابن حسن طوسی که شیخ الطایفه‌ی یکی از سه‌تا فقهای درجه یک شیعه هست. شما این‌ افراد را در جای دیگر پیدا نمی‌کنید. من وقتی به طوس می‌روم یادم می‌افتد که این افراد یک روزی اینجا راه می‌رفتند. به طور مثال فردوسی در باغ خودش قدم می‌زد. یاد شعر سعدی می‌افتم که می‌گوید: «به امید آنکه روزی قدم نهفته باشی/ همه خاک‌های شیراز به دیدگان برفتند». به شیراز می‌روید یاد شما می‌افتد که روزی حافظ و سعدی در آنجا قدم زدند و یا قبل از آن‌ها حتماً کورش، داریوش، اردشیر، شاپور اول، شاپور دوم آنجا قدم زدند. خانه و زندگی این افراد آنجا بودند. این‌ها افرادی هستند که در تاریخ ایران شأنی دارند و انصافاً باعث افتخار دوران خاص از تاریخ این کشور هستند و یادگارهایی که گذاشتند یادگارهای ساده‌ا‌ی نیست و برای ما عزیز است.

رضا قلی در ادامه به داست محمد عبدلارزاق باز گشت و گفت: محمد عبدالرزاق که سپه سالار خراسان بود تعدادی را جمع می‌کند و کاری را تدوین می‌کنند. انگیزه‌ی تدوین این کار این بود که تجزیه‌ی و تحلیل کنند تا بدانند چگونه ساسانیان فرو ریختند. در مقدمه‌ی شاهنامه این هست. آنجا که علل تدوین کتاب را فردوسی آورده می‌گوید:

یکی پهلوان بود دهقان نژاد

دلیر و بزرگ و خردمند و راد

پژوهندهٔ روزگار نخست

گذشته سخنها همه باز جست

ز هر کشوری موبدی سالخورد

بیاورد کاین نامه را یاد کرد

بپرسیدشان از کیان جهان

وزان نامداران فرخ مهان

که گیتی به آغاز چون داشتند

که ایدون به ما خوار بگذاشتند

چه گونه سرآمد به نیک اختری

برایشان همه روز کند آوری

بگفتند پیشش یکایک مهان

سخنهای شاهان و گشت جهان

چو بشنید ازیشان سپهبد سخن

یکی نامور نافه افکند بن

چنین یادگاری شد اندر جهان

برو آفرین از کهان و مهان

 

وی ادامه داد: پرسش این بود که چگونه آن‌ عظمت اینگونه فرو افتاد؟ فردوسی سال 416 فوت کرد. بیهقی هشت سال بعد شروع به تدوین تاریخ کرد. در کتاب تاریخ بیهقی نوشته: «پیرزنی را دیدند یک چشم، یک دست، یک پا با تبری در دست که از جیحون می‌گذشت. گفتندش کجا می‌روی؟ گفت می‌روم تا لختی از ثروت خراسان ببرم. گفت شنیده‌ام ثروت خراسان می‌برند، می‌روم تا لختی از این ثروت ببرم.» بدین معنا که مملکت بی‌صاحب افتاده و هر کسی می‌آید می‌خواهد یک تکه بردارد و ببرد. در آن فضا این‌ها هم داشتند دنبال این می‌گشتند که چگونه حکومت‌ها فرو ریخت؟ علل فرو ریختن حکومت‌ها چه بود؟ شاهنامه جواب این سؤال است که چگونه حکومت‌ها بلند می شوند و چگونه حکومت‌ها فرو می‌ریزند. ولیکن فردوسی در حماسه سرایی خیلی قوی بود بعضی‌ها به خاطر قدرت ادبیاتی که در اختیار دارند کمی ممکن است مثل آقای ریحانی که ادیب و هنرمند است از عرصه‌ی علم آن‌ها را دور کند و یا اینکه نوشته‌ی آن‌ها به اسم دیگری معروف شود. باب اول گلستان سعدی که سیرت پادشاهان است چهل و سه داستان دارد که سی و هفت داستان نقد نظام سیاسی است. ولیکن چون سعدی در نثر مسجع خیلی فوق العاده بود همه آن را به عنوان اثر ادبی می‌بینند. اواخر آقای امانت و آقای دکتر سروش دو مقاله درباره‌ی مسائل سیاسی گلستان نوشتند من خوشم آمد ولی چون هر دو روش نداشتند نتوانستند آن گونه که باید تجزیه و تحلیل روشمند علمی کنند. اگر کسی روش نداشته باشد هر چه حرف بزند بدرد نمی‌خورد. علم با روش شناخته می‌شود. مرز بین علم و غیر علم روش است و اگر نباشد فایده ندارد. حرف‌های خوب زیاد است ولی باید شاغولی داشته باشند تا ما بتوانیم اندازه کنیم آیا حرف‌های علمی هست یا نیست. کسانی که روش شناسی می‌خوانند وقتی خودشان می‌‌نویسند متوجه می‌شوند کجای حرفشان اشکال دارد یا حرف کسی را می‌خوانند متوجه می‌شوند که در چه چارچوبی است و آیا حرفی که می‌زند به کرسی می‌نشیند یا نمی‌نشیند؟ ایراد کار او کجاست؟ او با وضعیتی که آن‌ زمان داشت گفت ابومنصور کتابی به نام شاهنامه‌ی ابومنصوری تدوین کرد. کسانی که دانشجوی ادبی هستند این‌ها خوب می‌دانند، اقتصاددان‌ها ممکن است ندانند. متأسفانه شاهنامه‌ی ابومنصوری گم شد. ده صفحه‌ای آن بیشتر نیست. کتاب‌هایی که بحث‌ ادبیات ایران را می‌کنند ده صفحه از شاهنامه‌ی ابومنصوری را آنجا آورده‌اند. اصل آن گم شد. زمانی که آن را می‌نوشتند سال 446 بود و فردوسی باید پانزده ساله باشد.

وی در ادامه این داستان گفت: آقایی به نام محمد لشکری که دوستش استشاهنامه‌ی ابومنصوری را آورده منبع اصلی کار فردوسی بود. دوستش گفت این اثر را برای تو می‌آورم تا تدوین کنی. این اثر پنجاه هزار بیت است با اینکه خیلی از بیت‌ها را آقای خالقی حذف کرده چون اصیل نبودند. چهل و نه هزار و پانصد بیت مانده است. سر و کله زدن با مجموعه و استخراج کردن مطالب کار سختی است ولیکن انصافاً خیلی عمیق است و من هم فکر می‌کنم فردوسی شانس آورد که توانست آن را تدوین کند. خود فردوسی می‌گوید وقتی می‌خواستم آن را تدوین کنم می‌ترسیدم. «یکی آنکه عمرم نماند بسی/ بباید سپردن به دیگر کسی» مثل دقیقی که فوت کرد. یکی اینکه امکانات مالی نداشته باشم صدمه ببینم. در واقع گرفتار عدم امکانات مالی هم شد. در هر صورت به نظر می‌رسد تا آخر عمرش تدوین و ویراش و مرتب می‌کرد. آنجا حدود سیصد بیت درباره‌ی سلطان محمود نوشت که هر کسی نظر خودش را می‌دهد که این‌ها را برای چه آنجا گذاشت؟ یک نفر می‌گوید شاید بخاطر این بوده که کتاب جانش را نجات دهد. یک نفر می‌گوید شاید سر پیری می‌خواسته کمکی از این دستگاه داشته باشد. بعید بود فردوسی چنین توقع کمکی داشته باشد بخاطر اینکه دو تز را مطرح کرد که به هیچ نحو نمی‌توان با سلطان محمود گنجاند. یکی اینکه دائم با ترک‌ها‌ی شمال شرقی مخالفت می‌کند و دیگر اینکه مذاق او با سلطنت ایرانی سازگار نیست. در شهر طوس اسماعیلیه و شیعه و... بودند که همه علم مخالفت بالا می‌کردند. در هر صورت کسی که کتاب آورد و به دست فردوسی داد کشته شد. پسر ابومنصور هم زندان بود. محمد لشکری را کشتند بخاطر اینکه فردوسی در شاهنامه می‌گوید: «نه زنده بینم نه مرده نشان/ ز دست پلنگان مردم کشان».

 به گزارش جماران رضا قلی در ادامه به نگرانی های فردوسی در این باره اشاره کرد و گفت: در جایی فردوسی اشاره می‌کند و می‌گوید من می‌ترسیدم این را شروع کنم که ترس هم داشت چون کار یک روز یا دو روز نبود بلکه چهل سال وقت گرفت، در آن زمان او به من چیزی یاد داد که من آن شب خیلی خوشحال شدم. «یکی پند آن شاه یاد آورم/ ز کجی گوان سوی داد آورم/ مرا گفت کین نامه‌ی شهریار/ گرد گفته آید به شاهان سپار». می‌گوید اسم شاه را داخل شاهنامه بیاور تا اصل کار انجام بگیرد. نظرم می‌آید دل او آرام گرفت که چند تمجید از سلطان محمود کند در حالی که سلطان محمود در نسخه‌ی اول شاهنامه نیست. چون نسخه‌ی اول شاهنامه 384 تمام شده بود و محمود هنوز شاه نشده بود. و در آن حرفی از سلطان محمود نیست. در نسخه‌های بعدی که فردوسی ویرایش کرده این‌ها آمده است. من مقدمه‌ی تدوین شاهنامه را برای شما توضیح دادم تا بدانید یک کتاب اقتصاد سیاسی بدین شکل تدوین شده است.

رضا قلی متذکر شد: اینکه اثر فردوسی را یک اثر ادبی حماسی می بینند بخاطر همان ورزیدگی فردوسی در شعر حماسی است، همچنانکه سعدی در نثر مسجع است. آنجا هم سعدی نقد سیاسی کرده ولی کسی متوجه نمی‌شود باید آدمی خیلی زیرک باشد تا این‌ها را بخواند و از داستان‌ها دربیاورد. چیزی که سعدی خودش می‌گوید این‌ها را فقط من می‌توانم بگویم. با زبان من امکان دارد این‌ها را گفت، کسی دیگر جرأت نداشته بگوید. سعدی در زمان خودش آدم قدرتمندی بوده است. فردوسی امکانات و مال خودش را می‌گذارد اکنون هم که در باغ خودش دفن است. این را در اختیار ما می‌گذارد زمانی که سلجوقیان بودند. سلطان محمود به شاهنامه اقبالی نکرد حتی وقتی مجد الدوله را در ری گرفت گفت تو از تاریخ چه می‌خوانی؟ جواب داد ما شاهنامه می‌خوانیم. گفت کتاب گبرکان را می‌خوانی؟ مجد الدوله مورد تنبیه و غضب سلطان محمود قرار گرفت. اسطوره‌های دیگری هم می‌سازند. این کتاب، کتاب جناس‌، غلو، استعاره، تشبیه‌ فوق العاده قوی دارد مخصوصاً وقتی وارد صحنه‌ی نبرد می‌شود آدم شعف‌انگیز می‌شود. وقتی آدم با شاهنامه معاشرت می‌کند خیال می‌کند خود فردوسی هم وسط لشکریان بوده که این‌ها را اینگونه تنظیم می‌کند. تشبیه‌ها را ملاحظه کنید که چگونه ردیف می‌کند. «سر سروران زیر گرزگران/ چو سندان شد و پتک آهنگران». وقتی این‌ اشعار را با حال و هوای خوب و نزدیک بخوانید موی تن شما سیخ می‌شود. این اجازه نمی‌دهد تا بفهمید آنجا چه اتفاقی افتاد و داستان‌هایی که می‌گوید از دست شما در می‌رود. وقتی به داستان بیژن و منیژه می‌رسید. داستان بیژن و منیژه که آموزش‌های خیلی خیلی زیبا دارد. ممکن است بعضی‌ها را در مناسبتی برای شما اشاره کنم. اما این‌ها به قدری زیباست که مدهوش می‌شوید. اما این کتاب را به عنوان کتاب اقتصاد سیاسی تاریخ ایران قبل از اسلام داشته باشید که هزار سال تجربه را به شما منتقل می‌کند که نظام‌های سیاسی چگونه بالا می‌روند و چگونه پایین می‌آیند. بعد می‌توانید آن را با افت دانش در بعد مقایسه کنید.

به گزارش جماران رضا قلی در مثالی دیگر گفت: به عنوان مثال فردوسی از قول اردشیر می‌گوید: «سر تخت شاهان بپیچد سه کار» سه عامل باعث می‌شود حکومت‌ها ساقط شوند. «نخستین ز بیدادگر شهریار» وقتی ستم پیشه می‌کنند حکومت‌ها فرو می‌ریزند. در اینجا بحث خیلی پیچیده ای درباره‌ی مشروعیت دارد و اینکه وقتی یک نفر استبداد به خرج می‌دهد چه اتفاقی در زیر مجموعه‌اش می‌افتد که ساقط می‌شود. «دوم آنکه بی‌مایه را برکشد» بحث انتصابات است. « ز مرد هنرمند برتر کشد» این هم در تاریخ ایران جای بزرگی دارد و من بعید می‌دانم هنوز هم حل شده باشد.

وی افزود: خواجه نظام الملک هم که دو برابر هویدا نخست وزیر بود و پنج‌تا از پسرهای او نخست وزیر بودند که از خود خواجه نظام الملک گرفته تا بقیه همه مقتول شدند ولی وقتی می‌خواهد حرف بزند به قدری مصالح بالا را رعایت می‌کند که آخر نمی‌توانید سر دربیاورید چه می‌خواهد بگوید. تو بیست و نه سال نخست بودی، این‌ها چه هست به ما می‌گویی! بچه‌های او نخست وزیر سلجوقیان بودند بعد به قتل رسیدند. اگر اشتباه نکنم سلجوقیان‌ مثل بقیه همه‌ی نخست وزیرها را کشتند. اگر همین داستان کشته شدن نخست وزیرها را در تاریخ دنبال کنید هنوز یک فضایی را زنده می‌بینید فارغ از اینکه کجا باشید. خیال کنید ما از کره‌ی ماه آمدیم و داریم تاریخ ایران را نگاه می‌کنیم. شما آن چیزی که در دوره‌ی قاجار اتفاق افتاد در دوره‌ی پهلوی می‌بینید. بنی‌صدر هم فرار کرد؛ نخست وزیری را منفجر کردند؛ باهنر و رجایی شهید شدند و بعد... متوجه می‌شوید اینجا اتفاقاتی به شکل‌های مختلف می افتد ولی با یک نخ تسبیح به هم وصل کنید یک شکل اتفاق می‌افتد. امیرکبیر، قائم مقام را کشتند. مصدق به دلیلی شانسی نجات پیدا کرد وگرنه رضاشاه او را هم می‌کشت. وقتی جلوتر می‌روید ملاحظه می‌کنید در قاجار هم این اتفاق افتاد. زمان مغول غیر از یک نخست وزیر که مُرد، بقیه را کشتند. یک متفکر می‌خواهد بداند کجای کار عیب دارد. شما باید تحلیل کنید منافع گروه قدرتی که در بالا تشکیل می‌شود چگونه هست؟ با چه کسانی درگیر می‌شوند؟ فقط زمان غازان خان که پادشاه خوبی بود ده شاهزاده‌ی بلند پایه‌ی مغول را کشت. شاهزاده‌هایی که در حد خویش و قوم و برادر و عمو بودند. نظام سیاسی پیامد‌های اقتصادی دارد. تا زمانی که انبان تاریخ تکراری که جلوی روی شما هست را نشناسید با چهارتا منحنی و شاخص قیمت و شوک دادن به دلار و... از این قبیل به قول معروف دو هزار بده آش به همین خیال باش که تو این اقتصاد و سیاست را بفهمی و بتوانی برای آن طراحی کنی.

رضا قلی با تأکید بر این که همه‌ی اقتصاددان‌ها و جامعه‌شناس‌های بزرگ تاریخی بودند، گفت: تا جایی که یادم هست تنها آقای دکتر عظیمی داشت تاریخی می‌شد و نظریه سازی می‌کرد. چون مقالاتی نوشته بود. اگر اشتباه نکنم عنوان یکی از آن‌ها این بود که در ایام توسعه ناامنی و تنش افزایش پیدا می‌کند بخاطر تغییراتی که در هنجارهای اجتماعی می‌افتد. من سریع مقاله‌ی بلند چهل صفحه‌ای علیه او نوشتم و گفتم ناامنی ایران تاریخی است و مربوط به ایام توسعه نمی‌شود که تغییرات دارد رخ می‌دهد. ممکن است کمی تشدید شود که بعید می‌دانم. بقیه‌ای که می‌شناسم حوصله نداشتم به این کارها بپردازند؛ چرایش نمی‌دانم. در هر صورت تا زمانی که مشخص نشود حداقل در سطح نظری مسائل حل نمی‌شود. «سه دیگر که در گنج بیشی کند/ به دینار کوشد که پشی کند». نهادگراها بحثی به نام دو پارگی حقوق مالکیت را طرح می‌کنند. از من نصیحت داشته باشید که غازان خان فهمیده بود این‌ها نمی‌فهمند. مدل غازان خان را برای شما می‌آورم که اسم آن را پارادوکس غازان خان گذاشته‌ام.

وی در تشریح پارادوکس غازان خان گفت: در جامع التواریخ در بخش سوم کتاب این را می‌بینید. از مجموعه‌ی جامع التواریخ وارد تاریخ مبارک می‌شوید و در تاریخ مبارک بخش سوم هست. «دوپارگی» یعنی چه؟ یعنی حاکمان منافعی دارند که سعی می‌کنند حقوق مالکیت و اجرا و هزینه‌ی اجرا را به نفع خودشان تعریف کنند. بدین معنا به گونه‌ای تعریف کنند که تابع تقاضای خودشان تأمین شود و به ضرر رعیت باشد. وقتی به ضرر رعیت حقوق مالکیت را تعریف کردید حقوق مالکیت برای این‌ها ناکارآمد می‌شود و هزینه برای آن‌ها خیلی افزایش پیدا می‌کند. اگر کسی می‌خواهد توسعه یا رفاه یا پیشرفت پیدا کند باید حقوق مالکیت را به نفع رعیت تعریف کند. این‌ها اقتصاد را بسط می دهند بعد از مالیاتی که از آن بسط می‌گیرند کشور را اداره می کنید. در غیر این صورت وقتی حقوق را به نفع خودشان تعریف می‌کنند، رعیت کارشکنی می‌کند. چون حقوق مالکیت به نفع خودش تعریف نشده است. وقتی می‌فهمد دارند تصمیم می‌گیرند مال او را می‌برند و کسی توجه نمی‌کند. مغول‌ها از راه غارت زندگی می‌کردند. در آخر که پادشاهی غازان خان رسیده بود کفگیر کف دیگ خورده بود. چون رعیت از فرط ناامنی زیاد تولید را رها کرده بود. شاید اینجا یک جلسه به آن کار اختصاص دهیم. تولید را کامل رها کرده بود و امنیت نداشت و کمی زندگی‌اش را به گرسنگی و درماندگی اداره می‌کرد و لشکر مغول هم منابع در اختیارش نبود. در نتیجه لشکر مغول به غارت کردن خودشان افتاده بود. بدین معنا که این تکه‌ی ارتش از آن تکه‌ی ارتش بردارد و آن تکه‌ی ارتش از این تکه‌ی ارتش بردارد یا این اسب آن را می‌دزید شب می‌خورد و آن اسب این را می‌دزدید شب می‌خورد. این‌ها را رشید الدین به ظرافت آورده است. غازان سران مغول را دعوت کرد و گفت اگر شما مردم را غارت کنید من از شما غارتی‌تر هستم. قصد داریم به اتفاق غارت کنیم ولیکن بدانید بعد از این غارت دیگر چیزی نخواهید دید. منابع خشک می‌شود و نمی‌توان ما همه را برداریم و مردم کار کنند. مردم کار نمی‌کنند. کارشکن می‌شوند کارکن نمی‌شوند. بعد گفت اگر می‌خواهید غارت کنید پس غارت کنید ولیکن از این به بعد تغار و آش و چیزهای دیگر از من تقاضا نکنید. اگر هم نمی‌خواهید از این غارت دست بردارید و اجازه دهید از قبل مالیاتی که می‌گیریم رعیت تلاش و تولید کند. البته در آنجا بحث به این سادگی نیست، داستان خیلی ساده و قشنگ است. غازان خان فهمیده بود حقوق مالکیت را باید به نفع رعیت تعریف کند تا اقتصاد شکوفا شود. نئوکلاسیکها این را اصلاً نمی‌دانند و در سیستم نظریه‌های آن‌ها نیست. فروضات پنهانی که از سیستم درمی‌آورند برای این نیست. اینکه کمیابی و رقابت بازار را چه کسی طراحی و هدایت و سامان می‌دهد. از گذشته بازار در ایران خیلی پراصطکاک بوده است و هیچ کسی نبوده به اقتصاد جهت دهد. شما این را در تاریخ پیدا می‌کنید. سال 696 غازان خان این حرف را زد. عین این حرف را ناصرالدین شاه تکرار کرد. عین این حرف را میرزا تقی خان گفت یا عمل کرد ولیکن به دستگاه نظری رسیدیم و دستگاه نظری برای ما نبود، ما وارد کردیم و ترجمه می‌خوانیم؛ بعد ترجمه را هم متفطنانه نمی‌خوانیم. کتاب عجم اغلو را جلو نمی‌گذارید، به ایران هم اشراف داشته باشید و در حالی که مسئله را می‌گوید بگویید تکلیفش با ما چه می‌شود؟ ما چه کاره هستیم؟ نورث با همه‌ی عظمتش هیچ جا ندید یک تمدنی را که دو هزار طایفه‌ی ایلی کنار یکجانشین‌ها باشند و هزار سال طوایف ایلی حکومت کرده باشند. طوایف ایلی حکومت را در بین خودشان تقسیم می‌کردند و بعد اخطار می‌دادند که بعد برای شما درباره آن توضیح می‌دهم.

وی با این توضیح گفت: در جامعه ما حرمت شاهنامه را نگه می‌دارند که می‌گویند حکومت چگونه ساقط می‌شود اما به این اندیشه توجه نمی‌کنند. در بیت سوم گفت «سه دیگر که در گنج بیشی کنند/ به دینار کوشد که پیشی کنند» می‌گفت اگر حقوق مالکیت را به نفع خودش تعریف کند موجب سقوط حکومت می‌شود. این‌ها چفت و بست‌های کوچکی دارد. به متن شاهنامه برای دوره‌ی اول اقتصاد سیاسی برگردیم. همیشه غیر از دوران اخیر در تاریخ بلند در همه‌ی کشورها مختصصین خشونت سرکار می‌آمدند. تعداد افرادی که خشن و فوق العاده بی‌اخلاق بودند، از خون ریزی و غارت و قتل ابا نداشتند حکومت‌ها را می‌گرفتند. بعد وقتی حکومتی را گرفتند از خودشان تعریف می‌کردند و دادگر می‌شدند. اما نظامی که سرکار می‌آمد اگر می‌خواست تداوم پیدا کند حداقل وظایفی را باید انجام می‌داد. بعضی‌ها هوشمند می‌شدند و این‌ها را خوب انجام می‌دادند. حداقل وظایف این بود که نظم و قانونی برای رفع مشکلات ارائه دهند و نکته‌ی سوم این بود که خدماتی امنیتی به مردم دهند. این حداقلی بود که باید می‌دادند. اگر در این‌ها خوب موفق بودند کشور را خوب‌تر اداره می‌کردند ولیکن اگر می‌خواستند تداوم خوب پیدا کنند باید دنبال محملی برای مشروعیت خودشان و جانشینی می‌گشتند تا جانشینی کمتر هزینه داشته باشد. جانشینی ب در ایران مخصوصاً در آن دوره‌ی سوم درگیری ایجاد می‌کند، بخاطر جلوگیری از درگیری‌ها چه جنایاتی که مرتکب نمی‌شدند. اگر عاقل نبودند درگیری‌ها شروع می‌شد که اگر یکی کشته می‌شد دیگری سریع جای او می‌نشست. شاه عباس چهارتا پسرهایش را کشت. بخاطر اینکه قصد داشتند او را بکشند. او می‌ترسید همان کاری که سر پدرش در آورد سر خودش درآوردند. آقا محمدخان قاجار که خودش می‌دانست با چه پلیدی این حکومت را بدست آورده برادرزاده‌اش را ولیعهد کرد. برای اینکه او از شرّ برادران خودش در امان باشد آن‌ها را تک‌تک می‌کشت. سر آن‌ها را می‌شست و روی طبق می‌گذاشت می‌بوسید و دست فتحعلی شاه می‌داد می‌گفت این‌ها را بخاطر تو کشتم که بعداً  حکومت کنی. توجه کنید چقدر مکانیزم باید قوی عمل کند که شما وارد نشوید مثل ملکه‌ی انگلیس همان کسی که قائم مقام یا ولیعهد هست بی‌دعوا سرکار بنشیند و شما هزینه‌ای به عنوان ملت ندهید و یا یکی مثل شاپور هفتاد و دو سال پادشاه باشد؛ او در شکم مادرش بود تاج را بالای سرش می‌گذاشتند تا زمانی که به دنیا بیاید حکومت کند و بعد فوت کند. بررسی کنید فرق مکانیزیم‌ها با هم چگونه می‌شود که یک کسی مثل نادرشاه هنوز نمرده سر او را بزنند و سربازها با آن فوتبال بازی کنند و بیست هفت‌ پسر بچه‌ها و نوه‌های او که همراه میرزا نصرالله بودند همان کسانی که قتل را انجام دادند یک گروه به جاده‌ی بصیر کلات فرستادند تا آن‌ها بگیرند و بیاورند. بیست و هفت نفر را کشتند که بچه‌ی دو ماهه هم در بین آن‌ها بود. جمعیت سیصد هزار نفره‌ی اصفهان را بیست هزار نفر کردندند برای اینکه حکومت را بگیرند. تا اینکه مشاهده می‌کنید سال ها یک حکومت در ساسانیان مانده و با ابر قدرتی مثل روم درگیر است ولی محکم ایستاده است. چه مکانیزیمی به این مشروعیت داده است؟ به خاطر داشته باشید که تمام نظام‌های سیاسی باید مشروعیت داشته باشند. بدین معنا که مورد قبول مردم باشند تا هزینه‌ی اجرا و اداره‌ی کشور پایین بیاید. اما چنین چیزی در اقتصاد نئوکلاسیکی نداریم. ولی در مکانیزیم اقتصاد سیاسی نهادگراها این داستان را دارید. سرمایه‌گذاری که دولت‌ها برای مشروعیت بخشی خودشان تخصیص می‌دهند از کجا می‌آورند؟ به چه عنوان برای این‌ها پول تخصیص می‌دهند که مشروع شوند. آمریکا، چین، روسیه و همه‌ی دولت‌ها این کار را انجام می‌دادند. اینکه ایراد می‌گیرند و می‌گوید در گذشته دین و دولت توأم هستند روشن است که این‌ها برای بقاء به مشروعیت یکی دیگر احتیاج داشتند. همان موبدی که می‌خواست ریاست کند احتیاج به زوری داشت که حمایت کند هم پادشاهی که می‌خواست حکومت کند باید آنجا تثبیت می‌شد. بهترین تثبیت‌ها را در دوره‌ی ساسانی دارید. حال می‌توانید صحبت کنید که چه اتفاقی افتاد این‌ها بهترین تثبیت‌ها را دارند؟ این‌ها مواردی بود که در حکومت طراحی کرده بودند که در شاهنامه ریز ریز هست. برای حکومت این گونه طراحی کرده بودند که اول خانواده‌ی شاهی باید از کیانیان و سلطنت اسطوره‌ای دور و دراز باشند و هیچ کسی حق ندارد از غیر خاندان پادشاهی سرکار بیاید. این خود یکسری از مدعی‌ها را کنار می‌ریخت. شرط اینکه ایرانی باشد یکسری مدعی‌ها را کنار می گذاشت، کسی زیر بار ترک نمی‌رفت. در شاهنامه هم هست. جایی که سهراب با گردآفرید در هم می‌پیچند. داستان‌های پیچیده‌ای دارد بماند تا اینکه به زیر دژ سفید می‌رسد. در آنجا نفس کش می‌طلبد. از دژ سفید دختر دژبان پایین می‌آید ولیکن کلاهخود به سر دارد و موها را داخل آن گذاشته، سوار اسب است و با سهراب با هم گلاویز می‌شوند. سهراب در زد و خوردی که می‌کنند یک گرز می‌زند کلاهخود می‌افتد و موهای دختر روی شانه‌اش می‌ریزد و دل سهراب آب می‌شود. گردآفرید کلک زنان سوار می‌کند. «بدانست سهراب کو دختر است/ سر و روی او از در افسر است». یعنی مو و یالی که برای او دیدیم سزاوار تاج شاهی است. «شگفت آمدش گفت از ایران سپاه چنین دختر آید به آوردگاه زنانشان چنین‌اند ایرانیان چگونه‌اند. این‌ها به شما روح می‌دهد. گردآفرید سهراب را گول می‌زند چون می‌دانست از چنگ او نمی‌تواند فرار کند. به او گفت بیا به قلعه برویم با هم آنجا یک بساط ازدواج شرعی درست می‌کنیم. وقتی تهمینه اسیر رستم شد تا فردوسی موبد را نیاورد که بساط را بخواند کار انجام نشد. فردوسی عفیف‌ترین شاعر ایرانی هست و هیچ شباهتی به شعرای دیگر ندارد. تنها کسی که زن خود را در شعرش ستوده فردوسی است. این‌ها که با دوتا اسب با هم داشتند می‌آمدند گردآفرید قرار گذاشته بود تا درب دژ را باز کند. گردآفرید با اسب به سرعت می‌رود و سهراب جا می‌ماند. وقتی گردآفرید داخل می‌رود دژبان‌ها سریع درب را می‌بندند و سهراب بیرون می‌ماند. گردآفرید بالای دژ می‌رود و از بالا خنده‌ای به سهراب می‌کند. «بخندید و با او به افسوس گفت / که ترکان ز ایران نیابند جفت». گفت به شما زن هم نمی‌دهیم. ایدئولوژی آن‌ها سامان یافته بود. تکلیف خودشان را با منطقه‌ای به نام ایران به طور کامل روشن کرده بودند. این هم در ادبیات نهادگراها هست شما هر کجا زندگی کنید باید یک خط دور آن بکشید تا بتوانید از منافع خود دفاع کنید. اگر شما نتوانید از منافع خود دفاع کنید تولیدات و ثروت شما را می‌برند. البته اکنون به اشکال مختلف می‌برند ولیکن شما باید به اینجا نگاه کنید تا بتوانید از منافع دفاع کنید. او برای منافع در تمام سطوح طراحی کرده بود تا کشور را چگونه نگه دارند. این رسم در ایران بود. حتی ولگردانی که در ایران پادشاه می‌شدند سعی می‌کردند خودشان را به یک جایی نصب کنند به غیر از بعضی‌ها که درباره آن ها برای شما سخن خواهم گفت. خواجه نظام الملک در سیاست نامه سعی کرده چوپان‌های سلجوقی را به افراسیاب وصل کند.

 به گزارش جماران رضا قلی ادامه داد:نکته‌ی سوم این بود که باید وارث تاج و تخت و فرزند ارشد باشد. شاه ولیعهد را انتخاب می‌کرد و تمام می‌شد. او خودش نظم می‌دهند تا هزینه‌ی جانشینی را پایین بیاورد. ولیکن هنوز ادامه دارد و آن اینکه پادشاه باید چه کاره باشد؟ پادشاه چه ویژگی‌هایی باید داشته باشد که بتواند حکومت کند؟ پادشاه باید دارای فضایل شخصی و فضایل اکتسابی باشد. بدین معنا که هم گوهر داشته باشد و از خاندان پادشاهی باشد و هم فضیلت کسب کرده باشد. هر چه اکتسابی هست مثل دانش، جنگاوری، اداره‌ کشور، آموختن پیش دبیرها، اسب سواری، نترس بودن را به صورت انبوه پیش خود داشته باشد ضمن اینکه باید دارای فرّه ایزدی هم باشد. بدین معنا که به نحوی مورد عنایت خاص خداوند قرار گیرد که آن عنایت خاص خداوند موجب شده باشد او دادگر باشد که اگر یک وقتی از دادگری بیرون رفت خدا عنایتش را از او برگرداند. این‌ها مسائلی بود که در شاهنامه مکرر آمده است. من نمی‌گویم آن زمان ظلم نمی‌شد اما از لحاظ نظری ظلم به قدری در نظام ساسانیان ناپسند بود که حتی اگر پادشاهی در دل خود ظلم می‌کرد آثار تخریبی را روی اقتصاد می‌گذاشت. توجه کنید تا کجا نظام سیاسی را به نظام اقتصادی وصل کرده بودند. پادشاه پیمان شکنی نکند؛ از گناه زیردستان بگذرد؛ ستم نکند؛ امنیت را به هم نریزد؛ از حال مردم آگاه باشد؛ به ثروت مردم چشم ندوزد. بهرام گور شبی پیش کشاورزی مهمان شده بود. از کشاورز پرسید وضع شما چگونه هست؟ کشاورز گفت کسانی که مأمورهای شاه هستند به اینجا می‌آیند به ما ظلم می‌کنند. بهرام گور پرسید چگونه ظلم می‌کنند؟ کشاورز گفت آن‌ها گاهی اوقات به خانم‌ها تعرض می‌کنند و گهگاهی به منابع اقتصادی مردم تعرض می‌کنند. بهرام گور با خود گفت من خیلی عدالت پیشه کردم این‌ها گستاخ شدند. باید ستم کند تا بدانند مزه‌اش چه هست. خانمی رفته بود از گاو شیر بدوشد و با آن شیر برای بهرام غذایی درست کند. متوجه شد گاو شیر ندارد. این داستان سمبلیک است. به شوهرش گفت من می‌دانم شاه نیّت ستم کرده است. فردوسی توضیح می‌دهد وقتی شاه ستمگر می‌شود تخم‌ها هم ریز مرغ‌ها خراب می‌شوند. منابع تولید از تولید باز می‌ماند؛ گاو شیر نمی‌دهد؛ صحرا خوب اداره نمی‌شود؛ باغ خوب اداره نمی‌شود و... بهرام گور گفتگوی زن با شوهرش را می‌شنوند با خود می‌گوید چون نیّت ستم کردم سیستم اقتصادی به هم ریخت. بعد دوباره نیّت خود را برمی‌گرداند تا به ترتیب دیگری این‌ها را تنبیه کند. وقتی بهرام گور نیّت خود را خوب می‌کند. خانم دعایی می‌خواند و دستی به پستان گاو می‌زند شیر سر ریز می‌شود. به شوهرش می‌گوید گمان کنم شاه نیّت خود را اصلاح کرد. هنوز نمی‌دانند او شاه است، می‌گویند گمان کنم شاه نیّت خود را اصلاح کرد. توجه کنید چگونه بافتند که او هم باید دادگر باشد. اگر دادگاه نباشد منابع اقتصادی کشور صدمه می‌بیند. به خاطر داشته باشید بیش از هزار بار در شاهنامه «ایران» تکرار شده، بیش از هزار بار هم «داد» تکرار شده است. یعنی قانون و دادگری و فضایل انسانی که پادشاه‌ها می‌بایست داشته باشند.

دکتر رضا قلی در ادامه به نقصان کوتاهی سلسله هایی پادشاهانی اشاره کرد و گفت: یکی از مشکلات اساسی ایران بعد از اسلام فرو افتادن مکرر حکومت‌ها بود. چون در فرو افتادن مکرر حکومت‌ها چند اتفاق می‌افتاد. اول اینکه نسل جدیدی سرکار می‌آمدند که معمولاً گرسنه بودند و تا زمانی که خودشان را سیر کنند حقوق مالکیت و اقتصاد مملکت را نابود می‌کردند. دوم اینکه سپاهیان وارد عرصه‌ی اقتصاد می‌شدند. با ورود سپاهیان به عرصه‌ی اقتصاد، اقتصاد از حالت رقابتی تخصیص غارتی پیدا می‌کند؛ بدین معنا تخصیص قوه‌ی نظامی پیدا می‌کند و دیگر تخصیصی که بازار تخصیص دهد ندارد. این دو، عارضه‌ های مهلک زود به زود عوض شدن حکومت‌ها در ایران بودند. حکومت‌ها در ایران زود عوض می‌شد. بعد از اسلام مردم باید به چند نفر مالیات می‌دادند. خانم لمتن در ایران جاسوس انگلیسی‌ها بود. سال 1308 بیرون آمده بود. او در کودتای 28 مرداد نقش فعالی داشت. در ضمن او یکی از دانشمندان فوق العاده‌ی ایران شناس است. مقاله‌هایی دارد که به نظرم ایرانی‌‌ها نتوانستند هم سطح آن را بنویسند. تمام دانشکده‌های اقتصاد یک گزاره برای آن نتوانستند بنویسند. غیر از فارسی تهرانی به هشت لهجه‌ی ایرانی صحبت می‌کرد که اگر در کاشان صحبت می‌کرد کاشانی‌ها متوجه نمی‌شدند او کاشانی نیست. خانم لمتن مقاله‌ای دارد که  حدود هفتاد صفحه است. در تاریخ ایران به ترجمه‌ی حسن انوشه، کار کمبریج جلد پنجم صفحه‌ی 201 می‌گویند اگر کسی بخواهد به مشکلات ناگسسته و تکرار شدنی پی ببرد مخصوصاً بفهمد که قرن نوزده و بیست در چه مشکلاتی گرفتار شده بودند و راه حل‌هایی که دنبال می‌کردند به سودشان بود یا نبود باید سلجوقیان را خوب بشناسد. تمام ساختار نظام درونی حاکمیت سلجوقیان همان گونه که شکل گرفت تقریباً با تفاوت‌هایی تداوم پیدا کرد و خودشان را به آستانه‌ی مشروطه رساندند به نحوی به زبان بی‌زبانی می‌گوید که هواس کسی به این‌ها نیست. او برای شناخت شما از سال 400 شروع کرد. در سال 431 سلجوقیان در دندانقان مرو غزنویان را شکست دادند. بحث من درباره سپاهیان و نظام بروکراسی جدیدی است که در تغییر و تحولات سریع سرکار می‌آمدند؛ بحثم ناامنی شدید خود دستگاه نظامی سیاسی کشور است. اما شما این ثبات را در قبل از اسلام می‌بینید. ثباتی را که در قبل از اسلام می‌بینید سؤال برانگیز است که چگونه تأمین شده و وقتی هم نیست باید بدانید چگونه تأمین نشده است.

رضاقلی در ادامه به اهمیت بینش پهلوانی- اسطوره‌ای اشاره کرد و گفت: بینش پهلوانی سامان‌های خیلی جدّی آموزش افراد برای نگهداری کشور دارد. از زمان خسرو پرویز و بهرام اندیشه‌ای که برای شما توضیح دادم آرام آرام شکسته می‌شود تا در زمان سلجوقیان به گونه‌ی دیگر با تئوری‌های خیلی مخرب دیگر شکل دیگری به خود می‌گیرد و تدام پیدا می‌کند.طوری که آقا محمدخان قاجار، کریم خان زند، نادرشاه، شاه عباس و... می‌توانند آن کارها را انجام دهند. عملکرد این‌ها در نظریه‌های دیگری سامان گرفته و تا پاشنه‌ی آستانه‌ی مشروطه می‌آید. آستانه‌ی مشروطه می‌خواهند این را تغییر دهند ولی ابزار ندارند. قصد دارند تغییر دهند ولی ابزار می‌خواهد. نهادهای رسمی و غیر رسمی لازم خودش را می‌خواهد. همه‌ی حکومت‌ها دوست دارند خودشان را غیر مقید، غیر مشروط و مطلق کنند. بستگی دارد به اینکه آیا اجتماع این اجازه را به او می‌دهد یا نمی‌دهد. نمونه‌ای که اخیراً اتفاق افتاد داستان ترامپ است. آن خبرنگار را از کاخ سفید اخراج کردند ولی قاضی به او گرفت برگرد. ممکن بود در کشور دنیای سوم آن خبرنگار را بیرون کند بعد خبرنگار گم شود و بگویند ما نفهمیدیم چه شد! تا زمانی که نهادهای پشتیبانی کننده نباشد، نمی‌توانیم دموکراسی بسازیم. تاریخ یک شروع است، تمام نیست و تلاشی است که  تمام شدن ندارد و برای ادامه دادن است. همیشه شما چیزی برای ادامه دادن دارید حال انگیزه‌ها هر چه می‌خواهد باشد، باشد که متأسفانه اکنون خیلی تخریب شده ولیکن تمامی ندارد. کمی از مقدمه‌ی زمان ساسانیان می‌ماند تا بهرام چوبینه و خسرو پرویز و فرو ریختن اندیشه‌ها و تبعاتش که باشد برای بعد.

به گزارش جماران پیش از سخنرانی دکتر رضاقلی دکتر فرشاد مؤمنی گفت:  اگر بخواهیم در نهایت اجمال یک تصویری از مسئله امروز بدهیم آن تصور ناظر بر جستجو برای یافتن پاسخ‌های درخور برای دو سؤال راهبردی است. یک سؤال این است که چرا ترتیبات نهادی ما در طول تاریخ کم و بیش در برابر اقداماتی که مضمون ضد توسعه‌ای دارند همراهی و پشتیبانی خارق العاده می‌کنند اما در برابر اقدامات اصلاحی بیشتر تمایل به کارشکنی و مانع تراشی دارند. گرچه در طول تاریخ همیشه حاملان شخصی خودش را پیدا می‌کند اما به نظر می‌رسد قوایی فراتر از قوای افراد آن قفل شدگی به تاریخ و وابستگی به مسیر را ایجاد می‌کنند. سؤال بسیار مهم دیگری که در این زمینه وجود دارد و به نظر می‌رسد جامعه‌ی ما به شدت نیازمند آن است که در این زمینه هم کار بایسته‌ای کنند و پاسخ‌های درخوری برای آن‌ها یافته شود، این است که چرا علی رغم مقاومت‌های نهادی که در برابر اصلاح و بهبود وجود دارد تحت شرایط خاص تاریخی اصلاح گران اندکی این مجال را پیدا می‌کنند که جلوه‌هایی از چشم اندازهای دستاوردهای رویکرد اصلاحی را به نمایش بگذارد با وجود اینکه رویکردهای اصلاحی تجربه شده بخصوص در تاریخ دو قرن گذشته‌ی ایران دستاوردهای عملی بسیار خارق العاده‌ای داشتند اما علی رغم دستاوردهای بسیار خارق العاده باز هم در برابر مقاومت‌های ریشه‌دار نهادی و اصلاح نمی‌توانند دوام بیاورند، خوش می‌درخشند اما دولت مستأجل هستند. فکر می‌کنم ما به طرز بسیار بی‌سابقه‌ای در ایام کنونی هم نیازمند داشتن پاسخ‌های روشن در این زمینه هستیم.

وی افزود: اکنون آن چیزی که ما در شرایط تاریخی کنونی مشاهده می‌کنیم، همه‌ی اجزای ساختار قدرت می‌دانند که کشور با انبوهی از گرفتاری‌ها و بحران‌ها روبرو هستند. همه می‌دانند که ماجرای تحریم‌ها هم طول و عرض این بحران‌ها را افزایش خواهد داد اما تدارکات و تمهیدات اندیشه‌ای و سازمانی لازم برای و حل و فصل کم هزینه و پر دستاورد این مسائل به هیچ وجه مشاهده نمی‌شود و ما در حد نساب نمی‌بینیم ماجرا آن گونه که ایجاب می‌کند دیده شود و درباره‌اش چاره‌ای ارائه شود. مطالبی که استاد ارجمند مطرح خواهند فرمود گرچه یکسر در تاریخ گذشته‌ی ما دارد ولی شما می‌تواند مابه ازاءهای عینی آن‌ها را هم همین امروز ردگیری کنید. هدف مراجعه‌ی به تاریخ این است که ما را در این زمینه مجهز کند و نشان دهد که آن اصول و مبانی مقاومت در برابر توسعه در سطح اندیشه و عمل شکل و شمایل امروزی به چه مقدار است.

به گزار ش جماران دکتر مؤمنی ادامه داد: فرض بفرمایید اکنون به ویژه طی سه دهه‌ی گذشته تبلیغات بسیار سازمان یافته‌ای بر علیه طرز اداره‌ی اقتصاد کشور در ده ساله‌ی اول بعد از پیروزی انقلاب وجود دارد. زمانی که شما از هر زاویه‌ای به واقعیت‌ها مراجعه می‌کنید می‌بینید که ما باید خیلی درباره‌ی آن دوره عمیق‌تر فکر کنیم و درس بگیریم از اینکه در چنین شرایطی که هشت سال از آن ده سال درگیر جنگ بودیم، چگونه هم رفاه عمومی بیشتر بود و هم جایگاه نسبی ما در نظام بین‌المللی بسیار آبرومندتر بود و هم پیوند بین دولت و مردم خیلی نزدیک‌تر بود، فساد خیلی کمتر بود و از این قبیل... اکنون به اعتبار آنچه در جلسه‌ی گذشته مطرح کردم و گفتم ما در معرض خطر بازگشت یک موج خیلی شدیدتر رکود تورمی هستیم، امروز داده‌های مربوط به آن دوره را از نظر رفاه عمومی با امروز در حال مرور کردن بودم بعضی از آن‌ها واقعاً تکان دهنده است و نیازمند تأمل‌های ژرف کاوانه‌ای است تا بررسی کنیم این چه اراده‌ای است که می‌خواهد ذهن ما را دستکاری کند درباره‌ی واقعیت‌هایی که با پوست و گوشت تجربه کردیم. من در این ردگیری تاریخی دیدم در سال 1367 که آخرین جنگ بود و ما بدترین فشارهای بیرونی را هم تحمل می‌کردیم و با سقوط قیمت نفت و فشارهای مافوق طاقت بر علیه اقتصاد ایران در آن دوره روبرو بوده‌ایم گزارش رسمی بانک مرکزی که من در صفحه‌ی 302 کتاب اقتصاد ایران در دوران تعدیل ساختاری آن جدول را از بانک مرکزی منعکس کردم، می‌گوید که خانوارهای ایرانی در آن سال به طور متوسط 122 کیلو گوشت قرمز مصرف می‌کردند. در دوره‌ی بعد از جنگ و به اسم تعدیل ساختاری زمانی که برنامه‌های جدید در دستور کار قرار گرفت ملاحظه می‌فرمایید که در فاصله‌ی 1368 تا 1372 44 کیلو سرانه‌ی گوشت مصرفی خانوارهای ایرانی کاهش پیدا کرده است. این مسیر همین گونه استمرار دارد و شما می‌توانید رد آن را تا به امروز هم دنبال کنید. گزارش‌های رسمی می‌گوید که در سال 1383 ما از مصرف سالانه‌ی متوسط 122 کیلو به 60 کیلو و در سال 1391 به 41 کیلو رسیده‌ است؛ بدین معنا یک سقوط در یکی از حیاتی‌ترین عرصه‌های نیاز اساسی مردم اتفاق افتاده است. در مورد گوشت سفید، کره هم همین روند عیناً تکرار شده که بعضی از آن‌ها واقعاً تکان دهنده است ولیکن در این بین خیلی صحبت می‌شود از اینکه همه‌ی این کارها بخاطر مردم صورت گرفت.

استاد دانشکده اقتصاد علامه طباطبایی ادامه داد: من فکر می‌کنم ما خیلی نیاز داریم که یک نگاهی کنیم به تلقی‌هایی که از مردم وجود دارد؛ تعریف ما از مردم چیست؟ و در خدمت کدام مردم قرار داریم؟ گزارش‌های مرکز آمار نشان می‌دهد فقط در فاصله‌ی 1369 تا 1373 واردات کالاهای لوکس و تجملی در ایران 53 برابر افزایش پیدا کرده است. در اقتصاد ما تغییرات 5 درصد و 10 درصد و 30 درصد را دنبال می‌کنیم. در یک دوره‌ی کوتاه واردات آن کالاها 53 برابر شده ولیکن نیازهای اساسی مردم یک روند غیر متعارف کاهنده و بحران ساز را طی می‌کند. با کدام تلقی از مردم این جهت‌گیری‌ها و کارنامه‌های متفاوت را به نمایش می‌گذارند. عیناً این مسئله در مورد ماجرای نرخ ارز هم قابل ردگیری است. در مقاله‌ی تاریخی که آقای دکتر شاکری منتشر کردند با استناد به گزارش‌های رسمی نشان دادند که طی سه دهه‌ی گذشته سیاست افزایش نرخ ارز و سیاست میدان دادن به بانک‌های خصوصی و تخصیص رانت خلق پول از هیچ توسط این بانک‌ها بالاترین قدرت توضیح دهندگی را درباره‌ی رشد نقدینگی و رشد تورم داشته است. اما اکنون به تلاش‌های مافیای رسانه‌ای موجود در ایران که نگاه می‌کنید خودشان را می‌کشند تا بگویند این دو نقشی در گرفتاری‌هایی که ایران پیدا کرده نداشته و علائم محسوسی از جهت‌گیری‌های سیستم مافیای رسانه‌ای وجود دارد که آن‌ها دوباره برای ترغیب نظام تصمیم‌گیری کشور بذر پاشی می‌کنند که در سال آینده هم دوباره جهش‌هایی در نرخ اتفاق بیفتد. یک سر تلاش‌ها و منافع آن‌ها است، سر دیگر این است که چرا دولت و مجلس معمولاً بیشتر به توصیه‌های آن‌ها تن در می‌دهند.

مؤمنی ادامه داد: ما می‌توانیم از طریق شناخت منطق‌های بنیادی تاریخی مابه ازاء امروزی‌ را هم پیدا کنیم. ما می‌توانیم از خودمان بپرسیم در حالی که بخش بزرگی از حاکمیت دولت در بازار پول و سرمایه در حال از بین رفتن هست و در حالی که گزارش‌های رسمی خود بانک مرکزی می‌گوید بخاطر سهل انگاری درباره‌ی نقش بانک‌های خصوصی و نقش سیاست دستکاری قیمت‌های کلیدی 70 درصد کل نقدینگی کشور طی پنج ساله‌ی اخیر به وجود آمده، چرا در حالی که تهدیدها و بحران‌ها وجود دارد یکدفعه در چنین شرایط ملتهبی که چشم اندازهای ناشی از آثار تحریم هم به آن اضافه می‌شود ناگهان ماجرای حذف چهارتا صفر مطرح می‌شود. بعد که گزارش‌های کارشناسی بیرون می‌آید و همه می‌گویند این کار نمایشی و صوری هست به طور مثال مقام رسمی بانک مرکزی هم به واکنش می‌افتد و می‌گوید ما هم می‌دانیم که این هیچ فایده‌ای ندارد ولی ایشان به این سؤال پاسخ نمی‌دهد که اگر شما می‌گویید فایده ندارد در چنین شرایط خطیر و پیچیده‌ای که کشور گرفتار هست چرا می‌خواهید وقت مهمی از دولت و مجلس را صرف این کار کنید؟ و اینکه ذهن خودتان را درگیر چنین کارهایی کنید و از چیزهای دیگری طبیعتاً آن‌ها را غافل کنید این به چه کسی نفع و ضرر می‌رساند؟ چرا بانک مرکزی عنوان خلافکارانه‌ی بانک‌های خصوصی تحت عنوان اضافه برداشت بانک‌ها را به عنوان وام تغییر داد؟ و چرا اسم جریمه‌ی 34 درصدی اضافه برداشت بانک‌ها از بانک خصوصی به سود 18 درصدی به بانک مرکزی تبدیل شد؟ چه کسی از این ماجراها سود می‌برد؟ چه کسی ضرر می‌کند؟ چه کسی در خدمت چه کسی قرار دارد؟ این‌ها چیزهایی هستند که ما می‌توانیم از طریق ژرف‌کاوی‌های تاریخی پاسخ‌های بایسته‌ای درباره‌ی آن‌ها پیدا کنیم. چرا علی رغم تصریح ریاست محترم جمهور درباره‌ی ضرورت اعلام شفاف بنگاه‌هایی که ارز دریافت کرده‌اند از شهریور امسال دوباره متوقف شده است؟ از این عدم شفافیت‌ها چه کسانی نفع می‌برند؟ عناوین چه کسانی برای چه کسانی نفع و برای چه کسانی ضرر دارد؟ در این زمینه به قدری ماجراها وجود دارد که واقعاً یک هوشمندی بسیار سطح بالا از ناحیه‌ی جامعه‌ی مدنی در شرایط کنونی مورد نیاز است. در آن اسامی قبلی که منتشر شده بود کسانی افشاء شدند که به اسم تولید داخلی محصولات کاملاً ساخته شده‌ی خارجی می‌آورند و از معافیت‌هایی به نام تولید برخودار می‌شوند بعد شما ملاحظه می‌کنید کسانی به چنین افرادی که یک مونتاژکاری بسیار فاسد و ضد توسعه‌ای و ضد مردمی را در دستور کار قرار می‌دهند جایزه‌ای؟ می‌دهند. واقعاً چه خبر است! زمانی که من جایزه‌ی ؟ را در مورد یکی از واحدهای رانت جو دیدم که به اسم تولید برای خارجی‌ها بازارسازی می‌کند و وابستگی ایران را به دنیای خارج تعمیق می‌کند یادم افتاد که چند سال پیش هم به یکی از بدنام ترین بانک‌های خصوصی از نظر شدت خلافکاری و زیر پا گذاشتن قوانین و مقررات جایزه‌ی ملّی بهره‌وری داده بودند. چه کسی با چه کسی پاسکاری می‌کند؟

دکتر مؤمنی گفت: چند وقت پیش رهبری به صراحت گفته بودند اقلامی که قاچاق می‌شود را باید آتش زد. اکنون من سؤال می‌کنم که چرا به اظهارات بسیار تکان دهنده‌ی سرپرست سازمان توسعه‌ی تجارت درباره‌ی شگرد وارداتچی‌ها برای فشار به دولت توجه بایسته‌ای نمی‌شود؟ ایشان صراحتاً مصاحبه کردند و یکی از روزنامه‌های شنبه همین هفته منتشر کرد و در نهایت نجابت ایشان گفتند تحت عنوان اینکه می‌خواهیم تحریم را خنثی کنیم و تولید را تسهیل کنیم اکنون عملاً اوضاع اینگونه شده که وارد کننده‌های حرفه‌ای و مشکوک اقلام غیر ضروری و حتی ممنوع را بدون ثبت سفارش به گمرک می‌آورند دپو می‌کنند و بعد به عنوان اینکه ما می‌خواهیم با تحریم مقابله کنیم با نهایت سهل گیری از گمرک عبور می‌کند. چرا آقای رئیس سرپرست سازمان توسعه‌ی تجارت بجای تصریح کردن به سطوحی نگران کننده از تسخیر شدگی مشاهده می‌شود ایشان از عبارت همراهی بخش‌هایی از دولت (حکومت) با این ماجرا ؟هر کدام از این‌ها را نگاه می‌کنیم متوجه می‌شویم که با یک فهم عمیق تاریخی ما می‌توانیم منطق‌های بنیادی این رفتارها را شناسایی کنیم.

وی افزود: اکنون در این زمینه صحبت یکی از مشهورترین دام‌ها در وزارت نفت مطرح می‌شود. در شرایطی که ما با فشارهای تحریمی شدید روبرو هستیم اقتصاد ملّی هم با بحران شدید روبروست و گزارش‌های رسمی تحریم کنندگان هم این است که هدف اصلی‌ آن‌ها تشدید به هم ریختگی‌ها تا مرز توقف توان تولید نفت در ایران است، در چنین شرایطی به یکباره موجی تحت عنوان «برون سپاری و خصوصی سازی در حیطه‌ی نفت» راه افتاده و دارند یک موج حاکمیت زدایی بسیار خطرناک را در نفت هم دنبال می‌کنند. ان‌شاءالله اگر توفیق بود در جلسات بعدی بخصوص درباره‌ی این مورد خیلی جدّی‌تر بحث خواهیم کرد. در این زمینه من صمیمانه و مشفقانه به نهادهای نظارتی کشور هشدار می‌دهم و تحرکاتی که تحت عنوان برون سپاری و خصوصی سازی در نفت که در حال دنبال شدن هست را باید به اعتبار شرایط پیچیده‌ی کنونی با دقت بیشتری در دستور کار قرار دهند. مسئله‌ی خیلی تکان دهنده‌تر این است که برای اینکه دانشگاه صنعت نفت آبادان را که یکی از خوش نام‌ترین و با کیفیت‌ترین مراکز آموزش عالی کشور هست به هم بریزند درون یکی از تبصره‌های بودجه‌ی 98 یک تصمیم درباره‌ی نظام آموزش عالی می‌گیرند. از این عدم شفافیت‌ها و به هم ریختگی‌ها به هیچ وجه بوی خوشی به مشام نمی‌رسد و در این زمینه‌ی خاص هم امیدوارم در وزارت علوم هوشیاری بایسته وجود داشته باشد که جلوی کارهای خطرناک و بدعت آمیز گرفته شود به ویژه از نمایندگان مجلس می‌خواهم اجازه ندهند مسائلی که به حیطه‌ی دیگر مربوط است و به هیچ وجه جنبه‌ی یکساله ندارد درون تبصره‌های گوناگون بودجه کارهای دیگری دنبال شود و مسائلی که هیچ نسبتی با توسعه‌ی کشور ندارد و منشأ به هم ریختگی‌های جدید می‌شود را اجازه ندهد عملیاتی شود. آن چیزی که ما می‌فهمیم این است که اگر دولت اهتمام صادقانه و بایسته در شفاف سازی فرآیندهای تصمیم‌گیری و تخصیص منابع و به حساب آوردن مردم و جلب مشارکت آن‌ها را در فرآیندهای تصمیم‌گیری و تخصیص منابع در دستور کار قرار دهد به یقین ما می‌توانیم با همین شرایط کشور را بسیار کم هزینه‌تر و پر دستاوردتر اداره کنیم. برای اینکه چنین امکانی فراهم شود ما به یک بستر معرفتی نیاز داریم که از دل مطالعات روشمند و ژرف‌ کاوانه‌ی تاریخی قابل حصول هست.

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
1 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.