ابوالفضل هادی منش
مفهومشناسی امیدواری به لطف خدا
در آیات الهی و روایات نورانی معصومین از امیدواری به رحمت و لطف خداوند تعبیر به «رجا» شده است که در مقابل آن، صفت «قنوط» یا ناامیدی از رحمت خدا قرار دارد. حضرت امام خمینی(س) در این باره مینویسد: رجاء، از فطریّات است، و قنوط برخلاف فطرت مخموره و از احتجاب است. و نیز مبدأ حصول رجاء حسن ظنّ به خدای تعالی، و مبدأ قنوطِ از رحمت، سوء ظنّ به ذات مقدّس است.[1]
گاه ممکن است این ویژگی برجسته و پسندیده در عمل با مفاهیم دیگری اشتباه شود. حضرت امام خمینی(س) در این باره مینگارد: یکی از اموری که مورد اشتباه است و انسان به واسطۀ محجوبیّت گول میخورد، تمییز مابین غرور و اَمانی و مابین رجاء و وثوق به حق است. و پر معلوم است که غرور از بزرگترین جنود ابلیس است، به خلاف رجاء که از جنود رحمان عقل است، با اینکه این دو، هم به حسب مبادی و هم به حسب آثار، مختلف و متمیزند. مبدأ رجاء علم به سعۀ رحمت، و ایمان به بسط فیض و کمال و اسماء و صفات است. و مبدأ غرور، تَهاون به امر الهی، و جهل به عوالم غیب و صور غیبیۀ افعال و لوازم ملکوتیۀ صفات نفس است.[2]
گفتنی است که واژه «رجا» در قاموس کلام الهی و سخنان معصومین معمولاً با واژه «خوف» همراه است.
امیدواری به لطف پروردگار در قرآن
1. )فَمَنْ کَانَ یَرْجُوا لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صَالِحاً(؛[3] پس هر کس به لقای پروردگار خود امید دارد، باید به کار شایسته بپردازد.
2. )إِنَّ الّذِینَ آمَنُوا وَالّذِینَ هَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِی سَبِیلِ الله أوْلَئِکَ یَرْجُونَ رَحْمَة الله وَاللهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ(؛[4] آنان که ایمان آورده و کسانی که هجرت کرده و در راه خدا جهاد نمودهاند، آنان به رحمت خدا امیدوارند و خداوند آمرزنده و مهربان است.
3. )فَنَذَرُ الّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقَاءَنَا فِی طُغْیَانِهِمْ یَعْمَهُونَ(؛[5] پس کسانی را که به دیدار ما امید ندارند، در طغیانشان رها میکنیم تا سرگردان بمانند.
4. )لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ الله أسْوَة حَسَنَة لِمَنْ کَانَ یَرْجُو اللهَ وَالْیَوْمَ الآخِرَ وَذَکَرَ اللهَ کَثِیراً(؛[6] قطعاً برای شما در [اقتدا] به رسول خدا سرمشقی نیکو است؛ برای آن کسی که به خدا و روز بازپسین ایمان دارد و خدا را فراوان یاد میکند.
5. )أوْلَئِکَ الّذِینَ یَدْعُونَ یَبْتَغُونَ إِلَى رَبِّهِمُ الْوَسِیلَة أیُّهُمْ أقْرَبُ وَیَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَیَخَافُونَ عَذَابَهُ(؛[7] آن کسانی را که ایشان میخواستند، [خود] به سوی پروردگارشان تقرب میجویند [تا بدانند] کدام یک از آنها [به او] نزدیکترند و به رحمت وی امیدوارند و از عذابش میهراسند.
بر آستان جانان
1. رسول خدا(ص) میفرماید:«قال الله تبارک وتعالی: لا یتّکل العاملون لی علی أعمالهم التی یعملونها لثوابی، فإنّهم لو اجتهدوا وأتعبوا أنفسهم أعمارهم فی عبادتی کانوا مقصّرین غیر بالغین فی عبادتهم کنه عبادتی فیما یطلبون عندی من کرامتی والنّعیم فی جنّاتی ورفیع الدرجات العلی فی جواری؛ ولکن برحمتی فلیثقوا وبفضلی فلیرجوا وإلی حسن الظنّ بی فلیطمئنّوا؛ فإنّ رحمتی عند ذلک تدرکهم ومنّی یبلّغهم رضوانی ومغفرتی تلبسهم عفوی؛ فإنّی انا الله الرّحمن الرّحیم وبذلک تسمّیت»؛[8] خداوند پاک و بلند مرتبه میفرماید: عمل کنندگان برای من بر اعمال خودشان اعتماد نکنند که آن را برای ثواب من به جا میآورند. پس همانا آنها اگر جدیت کنند و خودشان را در مدت عمرشان در عبادت من به زحمت اندازند، مقصر میباشند و در عبادت خودشان نسبت به کنه عبادت من در آن چیزی که نزد من از کرامت من و نعمتها در بهشتهای من و درجات عالیه بلند در جوار من میطلبند، نارسایند؛ اما هر آینه به رحمت من وثوق کنند و به فضل من امیدوار بوده، به حسن ظنّ من اطمینان داشته باشند. پس همانا رحمت من در این هنگام آنها را ادراک میکند و عطای من آنها را به رضوان من
میرساند و مغفرت من به آنها عفو مرا میپوشاند. پس همانا منم که خدای بخشندۀ مهربانم و به این اسم نامیده شدهام.
2. حسین بن ابی ساره میگوید: از امام صادق(ع) شنیدم که فرمود: «لا یکون المؤمن مؤمناً حتّی یکون خائفاً راجیاً. ولا یکون خائفاً راجیاً حتّی یکون عاملاً لما یخاف ویرجو»؛[9] مؤمن، مؤمن نیست، مگر آنکه ترسناک و امیدوار باشد و ترسناک و امیدوار نیست تا اینکه به جا آورد آنچه را که میترسد و امیدوار است.
3. ابن ابی نجران از راوی نقل میکند که به امام صادق(ع) عرض کرد: قومٌ یعملون بالمعاصی ویقولون نرجو! فلا یزالون کذلک حتّی یأتیهم الموت، فقال: «هؤلاء قومٌ یترجّحون فی الأمانی. کذبوا، لیسوا براجین. إنّ من رجا شیئاً طلبه، ومن خاف من شیءٍ هرب منه»؛[10] یک دسته از مردم هستند که به جای میآورند معصیتها را و میگویند ما امیدواریم و همیشه چنین هستند تا این که مرگشان فرا رسد. امام فرمود: آنها قومی هستند دلبستۀ به آرزوهای بیجای خود. اینان دروغ میگویند و از امیدواران نیستند. همانا کسی که به چیزی امید داشته باشد، آن را طلب مینماید و کسی که از چیزی ترسناک باشد، از آن فرار میکند.
4. حارث بن مغیره یا پدرش از امام صادق(ع) نقل میکند که از او پرسید: ما [کان] فی وصیّة لقمان؟ قال: «کان فیها الأعاجیب؛ وکان أعجب ما کان فیها أن قال لابنه: خف الله عزّ وجلّ خیفة لو جئته ببرّ الثقلین لعذّبک؛ وارج الله رجاءً لو جئته بذنوب الثقلین لرحمک». ثمّ قال أبو عبدالله(ع)؛ کان أبی یقول: «إنّه لیس من عبدٍ مؤمنٍ إلا وفی قلبه نوران: نور خیفة، ونور رجاءٍ، لو وزن هذا لم یزد علی هذا؛ ولو وزن هذا لم یزد علی هذا»؛[11] وصیت لقمان چه چیز بود؟ امام فرمود: در آن شگفتیهای بسیار بود و عجیبتر از همه این بود که به پسر خویش گفت: بترس خدای بلندمرتبه و بزرگ را ترسیدنی که اگر طاعت جن و انس را نزدش آورده باشی، هر آینه تو را عذاب کند و امیدوار باش خدا را امیدی که اگر نزد او گناهان جن و انس را آورده باشی، هر آینه تو را بیامرزد. پس از آن، حضرت صادق(ع) گفت: پدرم همواره میفرمود: همانا بنده مؤمنی نیست، مگر اینکه در دل او دو نور است: نور ترس و نور امید. اگر این یکی وزن شود، بر آن افزون نشود و اگر آن یکی وزن شود، بر این افزون نگردد.
5. امام صادق(ع) میفرماید: «المؤمن بین مخافتین: ذنبٌ قد مضی لا یدری ما صنع الله فیه؛ وعمرٌ قد بقی لا یدری ما یکتسب فیه من المهالک. فهو لا یصبح إلا خائفاً ولا یصلحه إلا الخوف»؛[12] مؤمن، بین دو خوف است: گناهی که گذشته است و نمیداند خدا در مورد آن با او چه معاملهای میکند و عمری که باقی مانده و نمیداند چقدر مهلکهها که در آن به دست میآورد. پس او صبح نمیکند، مگر هراسناک و چیزی جز ترس [نیز] او را اصلاح نمیکند.
6. امام کاظم(ع) میفرماید: «کان یحیی بن زکریّا(ع) یبکی ولا یضحک، وکان عیسی بن مریم یضحک ویبکی، وکان الّذی یصنع عیسی(ع) أفضل من الذی کان یصنع یحیی(ع)»؛[13]
یحیی بن زکریا(ع) گریه میکرد و نمیخندید و عیسی بن مریم(ع) میخندید و گریه میکرد. آنچه که عیسی انجام میداد، بهتر از آن چیزی بود که یحیی انجام میداد.
گلبرگی از آفتاب
1. امام باقر(ع) میفرماید: «إیّاک والرّجاء الکاذب فإنّه یوقعک فی الخوف الصادق»؛[14] بر تو باد دوری از امیدواری دروغین که تو را در [دام] هراس راستین میاندازد.
2. امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: «اجعلوا کلّ رجائکم للّه سبحانه ولا ترجوا أحداً سواه، فإنّه ما رجی أحدٌ غیر الله تعالی إلا خاب»؛[15] تمام امیدتان به خداوند پاک باشد و به احدی غیر از او امیدوار نباشید. پس به درستی که هیچ کس امید به غیر از خداوند بلندمرتبه نبست، مگر اینکه زیانکار شد.
3. امام صادق(ع) میفرماید: «إذا کان یوم القیامة نشر الله تبارک وتعالی رحمته حتّی یطمع إبلیس فی رحمته»؛[16] وقتی روز رستاخیز در رسد، پروردگار پاک و بلندمرتبه رحمتش را میگستراند تا آنجا که حتی شیطان هم در رحمت او طمع میورزد.
4. امام صادق(ع) میفرماید: «إذا أراد أحدکم أن لا یسأل ربّه شیئاً إلا أعطاه فلییأس من النّاس کلّهم ولا یکون له رجاءٌ إلا عند الله فإذا علم الله عزّ وجلّ ذلک من قلبه لم یسأل الله شیئاً إلا أعطاه»؛[17] هرگاه یکی از شما بخواهد که چیزی از پروردگارش خواهش نکند، جز آنکه به وی دهد پس باید که از همه مردم چشم امید بپوشد و امیدی به جز خداوند نداشته باشد؛ چون خدا چنین چیزی را از قلب او درک کند، از خدا چیزی نخواهد جز آنکه به وی عطا کند.
5. امام صادق(ع) میفرماید: «طلب الحوائج إلی النّاس استلابٌ للعزّ ومذهبة للحیاء والیأس ممّا فی أیدی النّاس عزٌّ للمؤمن فی دینه والطمع هو الفقر الحاضر»؛[18] خواستن نیازمندیها از مردم بر باد دادن عزت و از بین رفتن آبرو است و ناامیدی از آنچه در دست مردم است، عزت مؤمن در دینش میباشد و طمع، همان فقر حاضر است.
6. امیرالمؤمنین(ع) میفرماید:
«لیجتمع فی قلبک الافتقار إلی النّاس والاستغناء عنهم فیکون افتقارک إلیهم فی لین کلامک وحسن بشرک ویکون استغنائک عنهم فی نزاهة عرضک وبقاء عزّک»؛[19] باید در دلت احتیاج به مردم و بینیازی از آنها با هم جمع شود؛ احتیاج به آنها، در همان خوشصحبتی و خوشبرخوردی باشد و بینیازی از آنها، در حفظ آبرو و عزت باشد.
7. امام صادق(ع) میفرماید: «ارج الله رجاءً لا یجرئک علی معاصیه وخف الله خوفاً لا یؤسیک من رحمته»؛[20] به خدا امید داشته باش تا جایی که تو را بر گناه و نافرمانی او دلیر نکند و از خدا بترس تا جایی که تو را از رحمتش ناامید نسازد.
8. امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: «کن لما لاترجو أرجی منک لما ترجو، فإنّ موسی بن عمران علیهم السلام خرج یقتبس لأهله ناراً فکلّمه الله عزّ وجلّ فرجع نبیّاً وخرجت ملکة سبأ فأسلمت مع سلیمان(ع) وخرج سحرة فرعون یطلبون العزّة لفرعون فرجعوا مؤمنین»؛[21] به آنچه بدان امیدی نداری، امیدوارتر باش از آنچه بدان امیدواری. پس به درستی که موسی بن عمران(ع) خارج شد تا برای خانوادهاش آتش بیاورد؛ اما با خداوند بلندمرتبه و بزرگ صحبت کرد و پیامبر بازگشت؛ چنان که ملکه سبأ خارج شد؛ اما به همراه سلیمان(ع) اسلام آورد و یا شعبدهبازان فرعون خارج شدند تا برای فرعون عزت و بزرگی بیاورند، اما مؤمن بازگشتند.
پرتو نور
1. ناامیدی، از جنود ابلیس است
حضرت امام(س) میفرمود: شما متوقع نباشید که همین امروز بتوانید طیاره درست کنید... البته الآن نمیشود؛ اما مأیوس نباشید از اینکه نمیتوانیم درست کنیم. باید بیدار بشوید بروید دنبال اینکه آن صنایع پیشرفته را خودتان درست بکنید. وقتی این فکر در یک ملتی پیدا شد و این اراده در یک ملتی پیدا شد، کوشش میکند و دنبال کوشش، این مطلب حاصل میشود. یأس از جنود ابلیس است؛ یعنی شیطانها انسان را به یأس وا میدارند... ما باید این جنود ابلیس را کنار بزنیم و امید که از جنود الله است، در خودمان زنده بکنیم.[22]
2. خودباوری، گونهای از امیدواری
روزی تعدادی از دانشجویان خدمت حضرت امام(س) رسیده بودند تا از رهنمودهای ایشان بهرهمند شوند. امام(س) که همواره به لطف الهی امیدوار بود، آنان را سفارش کردند: هر کاری را که انسان باورش این است که ضعیف است نسبت به آن کار، نمیتواند آن کار را انجام بدهد... هر کشوری که اعتقادش این باشد که نمیتواند خودش صنعتی را ایجاد کند، این ملت محکوم به این است که تا آخر نتواند و این اساس نقشههایی بوده است که برای ملل ضعیف دنیا قدرتهای بزرگ کشیدهاند.[23]
3. ضرورت امید به لطف خدا در تبلیغات دینی
قبل از آنکه امام تبعید بشوند، صاحب یکی از کارخانجات بزرگ در تهران که مسجدی میساخته برای تبلیغ و امامت در این مسجد از امام تقاضا میکند که ایشان یک مبلغ اعزام کنند که مردم را ارشاد نمایند. امام ابتدا با اکراه این موضوع را میپذیرند؛ ولی پس از تعیین یک روحانی در هنگام اعزام به او میفرمایند: وظیفه شما علاوه بر تبلیغ و ارشاد این است که دو موضوع را از یاد نبرید: 1ـ در این مسجد از من نامی بـرده نشود. 2ـ برخورد شما با بانی مسجد به گونهای باشد که خیال نکند که به ثروت و مال او چشم طمع دوختهاید.[24]
4. امام(س) کانون امید
به یاد دارم روزی با حضرت امام به منزل حضرت آیت الله کاشانی، واقع در خیابان پامنار تهران رفتیم. بعد از اتمام دیدار وقتی حاج آقا روح الله میخواستند از مجلس خارج شوند، آیت الله کاشانی به ما گفتند: اگر امیدی باشد، در این سید است. اگر امیدی به پیروزی باشد، در این سید است.[25]
این حادثه حدود سالهای 1329 تا 1330 به وقوع پیوست.
5. تنها با خدا
چه کسی باور میکرد که انقلاب به پیروزی برسد! بعد از پیروزی انقلاب همۀ دهنها از تعجب باز ماند و از یکدیگر سؤال میکردند: چگونه انقلاب به پیروزی رسید! چطور شاه شکست خورد با آن همه پشتیبان! بنده جواب میدادم؛ چون که شاه مسلح بود تا دندان به سلاح امریکا و شرق و غرب و شمال و جنوب هم پشتیبان داشت؛ ولی امام تنها بود با خدا و مسلّم طرفی که خدا باشد، پیروز است.[26]
6. چشم امید بر آسمان
در سال 1341 و اوایل سال 1342 که حرکت امام به صورت بیان در درس یا اعلامیه به دولت علم (اسدالله علم) شروع شد، توسط شاگردان خود از کلیۀ علمای تهران و شهرستانها خواستند که به خصوص شب یکشنبه جهت تصمیمهای نهایی در شهرها و مناطق خود گرد هم آیند؛ اما چون آن روزها آخوندهای درباری متنفذ بودند، این عمل به متارکه گرایید. امام در جملهای فرمودند: کار را به خدا وامیگذاریم، هر وقت زمان آن رسید، درست خواهد شد.[27]
7. انقطاع سخن اول امام
خاطره بسیار جالبی که من دارم، در مورد جملۀ اوّلین درس امام در نجف است که بعد از مدتی تبعید به ترکیه و پشت سر گذاشتن رفت و آمدها و دید و بازدیدها درس را شروع کردند. مسجد شیخ انصاری مملو از جمعیت بود. منبر دوپلهای کوچکی بود که امام روی آن نشستند و همان اوّل دستور دادند که منبری کمی بزرگتر تهیه شود و شروع به نصیحت کردند. همه سرپا گوش و منتظرند که ببینند امام بعد از این همه مسائل ایران و تبعید و زندان، چه میفرمایند. ایشان بعد از بسم الله فرمودند: خداوندا! ما را به خودت متوجه فرما. خدایا! ما را از غیر خودت منصرف گردان. که من همان وقت به ذهنم میآمد که این دعا دربارۀ خود امام مستجاب شده است و بعد از این دعا، آن سخنرانی مفصل را بیان فرمودند که در سه بُعد، مسئولیتها را تقسیم و همه را آشنای به مسئولیتها فرمودند.[28]
8. امیدواری به آیندهای روشن
نخستین روزهایی که جنگ شروع شده بود، دشمن تمام مناطق مرزی را درنوردیده و تا پشت دیوار اهواز و دزفول آمده بود. خرمشهر و آبادان در تهدید کامل بودند و با بعضی از اعضای دفتر در تماس تلفنی بودیم. یک روز یکی از آقایان گفت: آقا! تکلیف امام[29] چیست؟ از طرفی شما این مطالب را میگویید و از طرفی بنیصدر همین حالا در خدمت امام است و ضدّ این مطالب را میگوید و میگوید این حرفها که شما و امثال شما میزنید، اعتبار نظامی ندارد. شنیدن جملات فوق مرا مصمم کرد که برای انتقال مطالب به مقام معظم ایشان و سایر دستاندرکاران عازم تهران شوم. در آن سفر، مطالب را مفصلاً به بعضی نزدیکان حضرت امام من جمله شهید بهشتی گفتم، به این تفکر که تکلیف را از گردن خود بردارم... وقتی که عازم زیارت حضرت امام شدم، یک نفر روحانی جوان که معلوم بود پدرش از علمای کردستان یا باختران است، با من بود. علی الرسم او را جلو انداختم. آن روز چهرۀ مبارک امام را به حدّی بشاش و نورانی دیدم که قطعاً نه قبل و نه بعد از آن ندیده بودم. وقتی آن آقا نام پدرش را گفت، حضرت امام فرمودند: سلام مرا به پدرتان برسانید و بگویید ان شاء الله به زودی کردستان پاکسازی
میشود. این قبیل کارها سهل است و انجام خواهد شد. من وقتی این جمله امام را با طمأنینه شنیدم، فکرم عوض شد و نسبت به آینده کاملاً مطمئن و امیدوار شدم. نوبت به من که رسید، اجمالاً گفتم از خوزستان آمدهام، جنگ است ولی تفاصیلی را در نظر داشتم، گفتن آنها را بیمورد دیدم.
امام فرمودند: برگردید و مشغول کار خود شوید و بدانید که شما پیروزید. این جملات امام هیچ مقرون به تردید نبود و با قاطعیت از آینده خبر میداد و من با دلی شاد و امیدوار به اهواز مراجعت کرده و با ایمان به آینده مشغول کار شدم و بحمد الله هیچ خطر جدی پیش نیامد و ما هم پیروز شدیم.[30]
9. امید به خدای کریم
روزی حضرت امام به من فرمودند: آقای دکتر! عالمی بود که در آخر عمر بیمار شد. کمکم بیماری شدت گرفت؛ به طوری که دیگر قادر نبود دست و پای خود را حرکت دهد. یکی از شاگردان از او مواظبت میکرد و غذا را در دهان او میگذاشت. عالم مدام خدا را شکر میکرد و تسبیح میگفت. یک روز شاگرد گفت: آقا! مگر نمیبینید که خدا با شما چه کرده است؟ شما حتی نمیتوانی خودت آب را در دهانت بگذاری. عالم گفت: فرزندم خداوند خیلی مهربان است. من چگونه قادرم شکر او را بگویم... او آنقدر کریم و مهربان است که تو را برای مواظبت من مأمور کرده است. آن وقت درمییابی که من چرا مدام او را شکر میگویم.[31]
10. توجه به خدا در همه لحظات
روزی به مناسبتی خواستم که برایم دعا کنند. امام در جواب گفتند که من هر چند ساعت یک بار به شخص شما دعا میکنم. با تعجب پرسیدم:... چرا هر چند ساعت یک بار؟ خندیدند و گفتند: هر بار که از قفسه داروها، دوا را برمیدارم، به یاد شما میافتم. در پاسخ گفتم: آقا! دل ما به دعاهای شما خوش است. ایشان سکوت کردند و اندکی قیافهشان درهم رفت. بعد با لحنی پدرانه و مهربان و در عین حال آمرانه گفتند: سعی کنید فقط دلتان به خدا خوش باشد، نه بنده خدا. این نکته، خیلی آموزنده است. امام حتی در مقام تعارف هم حاضر نبودند سخنی غیر توحیدی بشنوند.[32]
در سایهسار عترت
1. پناه بیپناهان
شخصی نزد امام صادق(ع) آمد و درباره وجود خداوند پرسش نمود. امام(ع) از او پرسید: «ای بندۀ خدا! آیا تاکنون سوار بر کشتی شدهای؟» مرد پاسخش داد: «آری، شدهام». امام(ع) دوباره پرسید: «آیا تا به حال اتفاق افتاده که کشتی بشکند؛ به گونهای که گرفتار امواج خروشان دریا بشوی و در آن نزدیکی نه کشتی دیگری باشد که تو را نجات دهد و نه شناگر توانایی که تو را برهاند و امید نجات کاملاً در تو از بین رفته باشد؟» پاسخ داد: «آری، چنین اتفاقی برایم روی داده است». امام(ع) فرمود: «در آن لحظه خطرناک، آیا دلت به حقیقتی متوجه نشد که بتواند تو را از آن ورطه هولناک نجات بخشد؟» پاسخ گفت: «بلی». امام(ع) فرمود: «همان چیز، حقیقت خدای توانا است و او آنجا که نجاتدهندهای نیست، تنها نجاتدهنده به نظر میآید و پناه بیپناهان است».[33]
2. وعدۀ امید
روزی شخصی نزد امام صادق(ع) رفت و به دلیل مشکلات توان فرسای مالی از ایشان درخواست کمک نمود. امام با مهربانی فرمود: «متأسفانه! امروز چیزی برای کمک به تو در دسترس ندارم؛ اما به زودی مالی به دستم خواهد رسید و آن را به شما خواهم داد. ان شاء الله». مرد گفت: «ای فرزند رسول خدا! پس موعدی را مقرر کنید که خدمت شما برسم و آن را تحویل بگیرم». امام متوجه شد که مرد امیدواری چندانی به رحمت خدا ندارد. از این رو، به او فرمود: «چگونه به تو وعده بدهم؟ من به آنچه امیدی ندارم، به خاطر رحمت پروردگار خویش بدان چیز امیدوارتر میشوم و مهربانی خدا هر ناامیدی را برایم به امیدواری تبدیل میکند».[34]
3. رشته امید
«حسین بن عُلوان» از شاگردان امام صادق(ع) در مجلسی نشسته بود و با دوست خود مناظره علمی میکرد. دوستش مسافر بود و هزینه سفر خود را تمام کرده، از این مسأله سخت ناراحت بود. او به دوستش گفت: «به چه کسی امیدوار هستی که به تو کمکی بکند؟» وی پاسخ داد: «به فلان شخص». حسین بن علوان گفت: «به خدا سوگند! هرگز به آرزویت نخواهی رسید». دوستش پرسید: «برای چه؟» وی پاسخ داد: «از امام صادق(ع) شنیدم که فرمود: خداوند به عزت و جلالش سوگند یاد کرده است که رشته امید هر کس را که به غیر او امیدوار باشد، خواهد برید و در نزد مردم لباس خواری به تنش خواهد پوشاند و او را از بخشودگی و لطف خود دور خواهد ساخت». همچنین میفرماید: «آیا بنده من در گرفتاریها به غیر از من دل میبندد؛ در حالی که برطرف شدن مشکلات او در دست من است و دری بسته را میکوبد؛ در حالی که کلید همه درهای بسته نزد من است و در خانه من به روی همه باز؟».[35]
4. بریدن از خلایق
روزی «احمد بن محمد» از نزدیکان امام رضا(ع) خدمت ایشان رفت و عرض کرد: «قربانت شوم! لطف کنید نامهای به اسماعیل بن داود کاتب که در دربار مشغول است بنویسید و سفارش مرا بکنید تا شاید از او چیزی به من برسد». امام با ناراحتی به او نگریست و فرمود: «من تعجب میکنم از اینکه کسی مانند تو طلب حاجت از کسی مانند اسماعیل بن داود بکند. اگر حاجتی داری از خودم بخواه».[36]
5. تضمین بهشت
روزی گروهی از یکی از قبایل انصار نزد پیامبر اکرم(ص) آمدند و سلام نمودند و در محضر ایشان نشستند. یکی از آنان به نمایندگی از جمع گفت: «ای رسول خدا! ما برای عرض حاجتی خدمتتان آمدهایم». پیامبر(ص) فرمود: «حاجت شما چیست؟» عرض کرد: «حاجت ما بسیار بزرگ است». پیامبر(ص) با لبخندی فرمود: «بگویید بدانم چیست» مرد گفت: «حاجت ما این است که شما در پیشگاه پروردگار بلندمرتبه بهشت را برای ما ضمانت بفرمایید». پیامبر(ص) سرش را پایین انداخت و اندکی درنگ نمود. او چند مرتبه چوبدستیاش را به زمین زد و آنگاه در چشمان آنان نگریست و فرمود: «من با یک شرط آن چیزی را که خواستید برای شما ضمانت میکنم». آنان با خوشحالی گفتند: «شرط شما چیست؟» فرمود: «این است که به احدی غیر از خدا امیدی نداشته باشید و از غیر خدا چیزی نخواهید». آنان تعهد کردند که همواره چشم امیدشان را از خلایق بردارند؛ تا آنجا که اگر در سفر بودند و سوار بر مرکب خود، هرگاه تازیانهشان به زمین افتاد، از کسی تقاضای کمک ننمایند؛ بلکه خودشان از مرکب پیاده شوند و تازیانهشان را بردارند.[37]
6. چشم امید به پروردگار
یکی از یاران امام صادق(ع) به نام «مفضّل بن قیس» به محضر آن حضرت رسید و به بیان گرفتاریها و رنجهای زندگی خود پرداخت. امام صادق(ع) به کنیز خود دستور داد کیسهای را که محتوی چهارصد درهم بود، به او بدهد. آنگاه به او فرمود: «با این سکهها زندگی خود را بهبود ببخش». مفضّل عرض کرد: «منظورم از شرح حال خودم این بود که در حق من دعا کنید [نه اینکه پول به من بدهید]». امام فرمود: «بسیار خوب! دعا هم خواهم کرد». آنگاه به او فرمود: «إیّاک أن تخبر النّاس بکلّ حالک فتهوّن علیهم»؛[38] از بازگو کردن شرح حال خود برای دیگران بپرهیز که اگر چنین کنی، نزد مردم ذلیل و خوار خواهی شد.
7. امید به خدا، داروی دردها
خلیفه عباسی معاصر با دوران امام کاظم(ع) ـ احتمالاً هارون الرشید ـ به شدت دچار دلدرد شد و بستری گردید. «بختیشوع» پزشک مسیحی حاذق و زبردستی بود که در دربار خدمت میکرد. برای مداوای خلیفه به بالین او آمد و معجونی درست نمود و به او خوراند. مدتی گذشت؛ اما خلیفه درمان نشد و درد او فزونی یافت. پزشکان همگی از درمان خلیفه ناامید شدند و راه به جایی نبردند. بختیشوع به خلیفه گفت: «آنچه مربوط به علم پزشکی بود، همینهایی بود که انجام دادم. اگر ثمری داشت، حتماً افاقه میکرد. پس معلوم است درمان درد تو مربوط به علم پزشکی نمیشود و علاج درد تو فقط به دست خدا است و با دعا سامان مییابد». خلیفه به درباریان خود دستور داد که امام کاظم(ع) را حاضر نمایند. سراغ موسی بن جعفر(ع) رفتند و ایشان را با اطلاع ساختند. امام(ع) راه کاخ خلیفه را در پیش گرفت. امام(ع) در راه مشغول به دعا شد. به برکت دعای امام(ع)، خلیفه خوب شد و پیش از اینکه امام(ع) به کاخ برسد، درد و بیماری از او دور گردید. وقتی حضرت وارد کاخ شد، خلیفه از او پرسید: «به حقّ جدت مصطفی(ص) بگو بدانم چه دعایی کردی؟» امام کاظم(ع) فرمود: «گفتم: بار خدایا! همانگونه که
نتیجه ذلتبار گناه خلیفه را به او نشان دادی، نتیجه عزتبخش امیدواری مرا به خود نیز به او نشان بده».[39]
نکته قابل توجه در این داستان که در زندگی روزمره نیز با آن بسیار مواجهیم، آن است که ما با بروز یک مشکل جزئی جسمی مانند بیماری و جواب کردن پزشکان، به کلی امیدمان را از دست میدهیم و هنگامی به یاد خدا میافتیم که دستمان را از همه جا کوتاه میبینیم. باید به این مهم باور داشت که شفا و رفع گرفتاری فقط از جانب خدا است؛ نه از جانب پزشک یا دیگر خلایق.
8. پیامد امیدواری
امام سجاد(ع) میفرماید: «مردی خانواده خود را سوار بر کشتی کرد و به دریا رفت. کشتی آنها در اثر امواج سهمگین شکست و از سرنشینان کشتی، کسی جز همسر او نجات نیافت. زن به تخته پارهای از کشتی نشست و موج دریا او را به ساحل رسانید. مردی راهزن از کنار ساحل میگذشت. او مردی گناهکار و طغیانگر بود. مرد راهزن، زن را در ساحل دید. از او پرسید: «تو انسان هستی یا جن!» زن ماجرای خود را گفت. مرد راهزن با تنها دیدن زن، قصد گناه کرد؛ اما دید که زن به خود میلرزد. راهزن از او پرسید: «چرا اینگونه هراسناک هستی؟» زن با دست به آسمان اشاره کرد و گفت: «از او میترسم؛ چرا که من هرگز چنین گناهی نکردهام». مرد راهزن برخاست و گفت: «تو با این که چنین گناهی نکردهای، اینچنین از خدای خود میترسی. من چگونه نترسم که میخواهم چنین گناهی را با زور انجام دهم؟» امام(ع) در دنبالۀ داستان میفرماید: «مرد راهزن از کردههای خود پشیمان شد و بازگشت. در میان راه، به راهبی رهگذر برخورد و با او همراه شد. روز به میانه رسیده بود و هوا به شدت گرم. راهب به او گفت: دعا کن تا خدا ابری بالای سر ما بفرستد تا سایهای بر سرمان بیندازد که آفتاب ما را
سوزاند. مرد گفت: من برای خودم در درگاه خدا هیچ حسنهای نمیبینم که بخواهم به پشتوانه آن از او چیزی بخواهم. راهب گفت: پس من دعا میکنم و تو آمین بگوی. راهب شروع به دعا کرد و مرد راهزن آمین گفت. دیری نگذشت که ابری بر سر آنها سایه انداخت و زیر سایه آن، مقدار طولانی از راه را پیمودند تا جایی که راه آنها از هم جدا شد. مرد راهزن خداحافظی کرد و رفت و راهب دید که ابر بالای سر آنها به دنبال مرد راهزن میرود. راهب از او پرسید: تو چه کردهای که دعا برای تو اجابت شد؛ ولی برای من به اجابت نرسید؟ او جریان آن زن را باز گفت. راهب به او رو کرد و گفت: آنچه گناه در گذشته کردهای، به موجب امیدت به خدا بخشیده شده و به سبب خوفت از خدا باید بنگری که در آینده چونی».[40]
دلبرگهای عاشقی
در ادعیه امامان معصوم(ع) اشاره و تأکید بسیاری بر موضوع امیدواری به رحمت پروردگار شده است آنان همواره امید خود را بهطور کامل به ذات مقدس پروردگار معطوف میداشتند. حضرت امام خمینی(س) در این باره مینویسد: در ادعیۀ حضرت زینالعابدین ـ سلام الله علیه ـ اشاره به این امر بسیار شده است؛ چنانچه در دعای ابوحمزۀ ثمالی ـ که از بالاترین مظاهر عبودیت است و دعایی بدین مثابه در لسان عبودیّت و ادب بین یدی الله در بین بشر نیست ـ عرض کند: «أدعوک راهباً راغباً راجیاً خائفاً إذا رأیت مولای ذنوبی فزعت؛ وإذا رأیت کرمک طمعت. فإن عفوت فخیر راحمٍ؛ وإن عذّبت فغیر ظالمٍ»؛[41]
خدایا تو را از روی میل و رغبت و با ترس و امید میخوانم. هنگامی که مولای من! گناهانم را میبینم، فریاد برمیآورم. وقتی کرم تو را میبینم، طمع میورزم. پس اگر عفو کنی و بخشش کنی، بهترین رحم کننده هستی، و اگر عذاب کنی، ظالم و ستمگر نیستی.
همچنین در دعاهای امام حسین(ع) نیز این موضوع به چشم میخورد. ایشان با بروز مشکلات عدیده خدا را اینگونه میخواند: «یا عدّتی عند شدّتی ویا غوثی عند کربتی، اُحرسنی بعینک الّتی لا تنام واکفنی برکنک الّذی لا یرام وارحمنی بقدرتک علیّ فلا أهلک وأنت رجائی»؛[42] ای قدرت و توان من هنگام شدت مشکلات و ای فریادرس من هنگام سختی! مرا به چشمت که خواب در آن راه ندارد، حفظ فرما و به توانت که مورد تجاوز قرار نمیگیرد، کفایتم کن. و به قدرتت، به من رحم فرما. پس من هلاک نمیگردم، تا زمانی که امیدواریام به تو است.
حضرت در صبح عاشورا، آنگاه که دشمن طبل جنگ میزد، به درگاه الهی عرض نمود: «اللهمّ أنت ثقتی فی کلّ کرب وأنت رجائی فی کلّ شدّة وأنت لی فی کلّ أمر نزل بی ثقة وعدة... فأنت ولیّ کلّ نعمة وصاحب کلّ حسنة ومنتهی کلّ رغبة»؛[43] پروردگارا! تو در هر غم و اندوه، پناهگاه من و در هر پیشامد ناگوار، مایه امید من هستی و در هر حادثهای، سلاح و تکیهگاه منی؛ آنگاه که غمهای سنگین بر من فرود آید... پروردگارا! تو صاحب هر نعمت من هستی و آخرین امید و آرزوی منی.
و یا آنگاه که خود یکه و تنها نبرد را آغاز نمود، لشکر نگونبخت عمر سعد را مورد خطاب قرار داد که: «یا اُمّة السّوء بئسما خلفتم محمّداً فی عترته أما إنّکم لم تقتلوا بعدی عبداً من عباد الله فتهابوا قتله بل یهوّن علیکم عند قتلکم إیّای وأیم الله إنّی لأرجو أن یکرمنی ربّی بالشهادة بهوانکم ثمّ ینتقم لی منکم من حیث لا تشعرون»؛[44] ای امت بدکار! چه بد کردید که به خاندان محمد(ص) پس از او جفا کردید. پس از من، از کشتن بندگان خدا هراسی ندارید؛ زیرا کشتن من، کشتن آنان را بر شما هموار خواهد ساخت. من امیدوارم که پروردگارم در برابر خواری شما کرامت شهادت را به من عطا کند و از راهی که گمان نمیبرید، انتقام مرا از شما بگیرد.
امام(ع) یاران خود را نیز به داشتن امید به خدا سفارش مینمود و در گرماگرم نبرد آنگاه که آنان در آستانه شهادت قرار میگرفتند، وعده ملاقات خدا را به آنان میداد. نوشتهاند در روز عاشورا وقتی دو برادر از قبیله غفاریان با چشمانی گریان نزد امام(ع) آمدند تا برای فدا شدن در مقابل او اجازه میدان بگیرند، به گرمی به آنان فرمود: «مرحباً بکم أدنوا منّی»؛ آفرین بر شما! نزدیکتر آیید. سپس آنان را در آغوش کشید و فرمود: «یا ابنی أخی ما یبکیکما؟ فوالله إنّی لأرجو أن تکونا عن ساعة قریری العین جزاکما الله یا ابنی أخی یوجدکما من ذلک ومواساتکما إیّای بأنفسکما أحسن جزاء المتّقین»؛[45] ای برادرزادگانم! چرا میگریید؟ به خدا که من امید دارم تا یک ساعت دیگر دیده شما روشن شود. ای برادرزادگانم! خدا شما را بر این وجدان و همدردی و برادری و ایثار نسبت به من پاداش پرهیزگاران عطا فرماید.
[1]. شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 130.
[2]. همان، ص 131ـ132.
[3]. کهف (18): 110.
[4]. بقره (2): 218.
[5]. یونس (10): 11.
[6]. احزاب (33): 21.
[7]. اسراء (17): 57.
[8]. شرح چهل حدیث، ص 226.
[9]. همان، ص 228.
[10]. همان.
[11]. همان، ص 221.
[12]. همان، ص 229.
[13]. شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 143، پاورقی.
[14]. بحار الانوار، ج 78، ص 164.
[15]. غرر الحکم و درر الکلم، ح 2511.
[16]. الامالی، صدوق، ص 205.
[17]. الکافی، ج 2، ص 148، ح 2.
[18]. همان، ح 4.
[19]. همان، ح 7.
[20]. بحار الانوار، ج 7، ص 384.
[21]. الامالی، صدوق، ص 150، ح 7.
[22]. صحیفه امام، ج 13، ص 536.
[23]. همان، ج14، ص 306 ـ 307.
[24]. ویژگیهایی از زندگی امام خمینی(س)، ص 82 - 83.
[25]. پرتوی از خورشید، ص 57؛ به نقل از: آیت الله خلخالی.
[26]. صحیفه دل، ج 1، ص 31؛ به نقل از: حجۀ الاسلام والمسلمین تفویضی.
[27]. همان، ص92؛ به نقل از: حجۀ الاسلام والمسلمین سید جواد علم الهدی.
[28]. همان، ص 121؛ به نقل از آیت الله محمدحسن قدیری.
[29]. «ما» صحیح است.
[30]. همان، ص 134 ـ 135؛ به نقل از: آیت الله موسوی جزائری.
[31]. فصل صبر، ص 199؛ به نقل از: دکتر سید عبدالحسین طباطبایی.
[32]. همان، ص 199 ـ 200.
[33]. بحار الانوار، ج 3، ص 41؛ ج 67، ص 137.
[34]. همان، ج 47، ص 57.
[35]. الکافی، ج 2، ص 54، ح 7.
[36]. همان، ح 5.
[37]. همان، ج 4، ص 21.
[38]. همان، ح 7.
[39]. بحار الانوار، ج 48، ص 140، ح 17.
[40]. الکافی، ج 2، ص 57، ح 8.
[41]. شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 146.
[42]. نور الابصار، ص 146.
[43]. الارشاد، ج 2، ص 96.
[44]. ایقاظ من الهجمه، ص 302.
[45]. مقتل الحسین ، للخوارزمی، ج 2، ص 23.
کپی شد