"من ایمان دارم زلزله بزرگی درانتظار تهران است." این را بهرام عکاشه پدر علم زلزله شناسی ایران و رئیس سابق بخش زلزله شناسی موسسه ژئوفیزیک دانشگاه تهران،سال ها پیش در مصاحبه ای با یکی از نشریات کشور گفت.عکاشه در این گفت وگو هشدار می‌دهد در صورت وقوع این زمین لرزه، از تهران جز جنازه‌های بی صاحب، زخمی‌های بی‌شمار و تلی از آوار که تا سال‌ها غیر قابل سکونت خواهد بود، باقی نخواهد ماند.

به گزارش ایلنا ، هراس از زلزله مربوط به امروز و دیروز نیست. با کمی زیرو رو کردن رسانه‌ها در همین هفته،  حداقل از وقوع 5 زلزله کوچک وبزرگ در شهرهای مختلف ایران باخبر می شوید. خبری که شاید  خیلی از ما شهروندان طاقت خواندن و یا شنیدنش را نداریم چه رسد به آنکه بخواهیم درباره اش حرف بزنیم ویا خدای نکرده روزی احساس‌اش کنیم.  اما هستند کسانی که صحبت از زلزله آرام شان می‌کند. میلاد یکی از آنهاست. میلاد صبوری .ساکن  شهرستان جم در بوشهر. یکی از هزاران بازمانده زلزله 31خرداد 69 رودبار گیلان.

-میلاد... رودبار کجا بوشهر کجا ؟

" 5سالم  بود که زلزله آمد. خیلی  چیزها هنوز یادم است. خانه مان  بالای یک رودخانه بود .خانه ای چوبی که  دورتا دورش را باغ و مزارع گرفته بود . آن شب با صدای حیواناتی که نمی دانم چه بودند از خواب بیدار شدم . به حیاط رفتم. خوب یادم است نگاهم به آسمان بود. ناگهان همه چیز خراب شد. گیج ومبهوت فقط نگاه می‌کردم .بعد گریه ام گرفت. اگر امشب تمام شود 27 سال است که  دنبال خانه ای می گردم که  آن شب از آن بیرون آمدم.

 نمی دانم فردای همان شب بود   یا  چند روز بعد.فقط یادم است روز بود که چند نفری به سمت ام آمدند و مرا با خود بردند در خانه‌ای که  مخروبه  بود.  تعداد زیادی  بچه های  همسن و سالم در    آنجا  بودند. مدام می گفتند گریه نکنید پدر ومادرتان می آیند دنبال‌تان . اگر امشب تمام شود  27 سال است منتظرم بیایند دنبالم.  

تا اینکه یک روز همه مان را که بیشتر پسر بودیم  سوار اتوبوس  کردند و بردند شیراز؛مرکز نگهداری کودکان بی سرپرست شهید دستغیب. یکسالی در آنجا بودیم. نمی دانم چند نفر بودیم اما تعداد‌ مان زیاد بود .طوری که  گروهی حمام  می کردیم.  کتک خوردن مان هم گروهی بود. ردیف‌مان می‌کردند و بعد با خط کش می زد ند. البته  خدا وکیلی شیطان هم بودیم. یکسال بعد یک روز در حمام بودم که یکی از بچه ها  که بزرگتر بود گفت خوش به حالت پدر ومادرت آمدند.صاحب پدرومادرشدم. زن وشوهری اهل فیروز آباد استان فارس .من شدم فرزند خوانده  زوج بی فرزندی  که مرا  مثل یک پدرو مادر واقعی تر وخشک کردند. بزرگ کردند روانه مدرسه اش کردند  موقع سرباز ی پشت سرش آ ب ریختند و بعد روانه خانه وزندگی  اش کردند.   پدر ومادر ی که خیلی  دوستشان دارم .اما من هم رویایی دارم. رویایی که 27 سال است با من است و هر شب در خواب می شنوم که   برایم لالایی می خواند.

صبوری نام فامیل  پدر خوانده  ام است .اما میلاد اسم واقعی خودم است . این را مطمئن ام . چون یادم است که همیشه مرا به همین نام صدا می زدند. چه کسانی صدا میزدند یادم نمی آید. پدرم  بود یا مادرم ، خاله‌ام  یا مادربزرگ ام  .اصلا  عمو  و عمه دارم . هر وقت اینها را از پدرو مادرخوانده ام می پرسیدم  از پاسخ دادن طفره می رفتند .یادم است یک روز کلاس سوم   بود که داخل کمد خانه مان در فیروزآباد فارس  پرونده ای را دیدم.حین خواندن مادرم فهمید وپرونده را از دست ام گرفت ودر آشپزخانه آتش زد. کاش نمی زد. از ماجرای آن پرونده تا امروز که 32 سالم  است و 8 سال است    از ازدواج ام می گذرد و  صاحب یک پسر هستم خبری ندارم.  چند بار دیگر از مادرم  پرسیدم اما هربار   گریه کرد و گفت چیزی یادم نمی آید. پدر هم چیز زیادی نمی داند. فقط می داند که بچه زلزله رودبار م و  27 سال پیش  با مجوز بهزیستی  مرا  تحویل گرفتند. پدر و مادری که هر چه خواستم برایم مهیا کرد. دوران کودکی و جوانی خوبی را پشت سر گذاشتم. خانه‌ای بزرگ با اتاقی مجزا و لباس های رنگارنگ. فقط کاش حرف مردم وپچ پچ های همکلاسی ها و بچه های محل نبود.کاش نبود خاطرات گنگ قبل 4 سالگی که 27 سال است مثل سایه دنبالش می کنم.

 

 21 ساله بودم که برای اولین بار به رودبار رفتم .تنهای تنها. تا قبل از آن اجازه نداشتم.  شمال می رفتیم اما رودبار ومنجیل   هرگز.  تا اینکه در  سال 85 برای اولین بار شهری را دیدم که روزی  متعلق به آن بودم. خشم ،تنهایی ،غربت  و شادی توام با گریه  همه احساسی بود که در آن روز داشتم  . گریه ام تمامی نداشت. آنقدر که نفهمیدم کی به کلانتری و بعد به  اداره بهزیستی شهرستا ن رودبار رفتم . همش هیچی به هیچی ... نمی توانم بگویم خوش نگذشت اما هر چه بود  به سختی گذشت. همه جای شهر بوی آن شب را می داد.بخصوص روستاهایش . همان بویی  که 27 سال است زیر دماغم است. بعد 10 روز برگشتم شیراز .

برگشتم شیراز. صاف رفتم پرورشگاه دستغیب  و بعد از آن به بهزیستی استان فارس سرزدم . به من گفتند در آن سال وظیفه تقسیم بچه‌ها بر عهده هلال احمر بود. رفتم   هلال احمر استان   باز هم هیچی به هیچی . تا اینکه مدتی پیش در کانال تلگرامی که   گردانند ه اش از اهالی رودبار است نام و نشان خود را گذاشتم .  چندی پیش خانمی از همین طریق با من تماس گرفت . هر دوی مان خوشحال شدیم که خواهر وبرادریم .اما نبودیم . چون خوب یادم است که بچه های خانه ای که در آن زندگی می کردم  همگی از من کوچکتر بودند و زنی که به گمانم مادر م بود از من می خواست   مراقبشان باشم. اما این خانم که خیلی هم چاق بود، بزرگتر از من بود.  پیش‌تر ها  دلم می خواست  خودم را بکشم .همین کار را  هم کردم . آن موقع ها که مثل آلان مشاور و مددکار نبود. کسی به کسی نبود.امامن  پوست کلفت تر از این حرف ها هستم.زنده ماندم . صاحب پدرومادری عاشق شدم.  درس خواندم .دانشگاه رفتم.  کارمند شدم .زن گرفتم  و الان باهمسرم وتنها پسرم ایلیا  که دنیا دنیا دوستشان دارم در گوشه ای از این خاک  روزگارمی گذارنم .  شاید روزی کسی مثل شما در کانال تلگرامی یا  جایی دیگر پیدایم کند و بگوید هی میلاد کجا یی می دانی 27  سال است دنبالت می گردم.  

قیامت را همین دنیا به چشم خود دیدیم

براساس آمار بیش از 2500 کودک در زمان زلزله رودبار که بیش از 35 هزار کشته برجای گذاشت بی سرپرست شدند. زلزله ای که  ۳۰ دقیقه بامداد به وقت ایران در پنجشنبه  ۳۱ خردادماه ۱۳۶۹در نزدیکی شهر رودبار و روستاهای تابعه در استان گیلان و شمال غرب استان زنجان در ناحیه طارم علیا بروز کرد  و تا شعاع ۱۰۰ کیلومتری از مرکز زمین‌لرزه موجب خسارات جانی و مالی فراوان شد. ارتعاشات حاصل از امواج این زمین  لرزه‌ در استان‌های زنجان  آذربایجان شرقی، تهران، مرکزی، مازندران، سمنان، همدان و کردستان  هم به مدت حدود ۶۰ ثانیه احساس   و موجب وحشت عمومی شد اما  خسارات جانی و مالی به همراه نداشت و بیشتر ین خسارت مربوط به رودبار بود  هنوز پس   از  ٢٧ سال ساختمان‌های نیمه ویران آن   به صورت پراکنده در شهرهای رودبارو اطراف آن دیده می شوند.  در این زلزله 500 هزارنفر   بی خانمان شدند و200 هزار واحد مسکونی تخریب شدند.خسارت حاصله از این زمین‌لرزه ۲۰۰ میلیارد دلار برآور شد.

مهدی علیزاده شهردار وقت رودبار در باره آن روزها  می‌گوید: مردم گودال‌هایی دراز و عمیق کنده بودند و اجساد را ردیف با همان لباس‌ها ی توی خانه‌شان خوابانده بودند  گروهی برای‌شان نماز می‌خواندند و خاک می‌ریختند. مردی به‌تنهایی ١٨ نفر از اعضای خانواده و فامیلش را پشت وانتی گذاشته و برای دفن به همان محل آورده بود و درحالی‌که زار می‌زد، یکی‌یکی آنها را روی زمین می‌گذاشت .شب حادثه من در شهر سنگر بودم .

علیزاده ادامه  می دهد : وقتی این اتفاق افتاد تا پل تاریک رود  با ماشین آمدم بعد از آن به دلیل ریزش کوه  پای پیاده تا رودبار رفتم. چیزی حددو 35 کیلومتر. باور کردنی نبود.  تمام شهر را هاله ای از گرد وخاک  و دود و مه گرفته بود. نیرو های امدادی دو روز بعد رسیدند. نه آب بود نه برق . هیچ راه ارتباطی هم با خارج نداشتیم. ماند ه بودیم  مستاصل ،تا اینکه نیروهای امدادی رسیدند .  یادم است یکی از همان روز ها زنی حدود 40 سال ناگهان جلو همه خود را به داخل رودخانه پرت کرد. از آن بدتر مردی بود که با دست خود  پسر 5 ساله اش را با دستانش خاک می کرد وزار می زد.

 خدا مرحوم رفسنجانی را رحمت کند

سلیم میرزا پور نماینده  وقت رودبار در مجلس شورای اسلامی هم کمک های ستاد های معین از جمله شیراز وبوشهر را خیلی موثر می داند: خوب یادم است که  مردم بخصوص کودکان یک هفته بود آب و غذا نداشتند.  بدون  هیچ سرپناهی تا ما هها در کوچه وخیابان و زیر سقف آسمان،  شب را تا صبح سپری می کردند. مردم تا 3 ماه هیچ اسکانی نداشتند تمام تاسیسات زیربنایی شهراز بین رفته بود.  

سیاوش نصوری معاون اجرایی شهردار وقت نیز آن شب را با روز  قیامت مقایسه می کند و تعداد مفقودان  زلزله آن شب را خیلی بیشتر از آمارها یی که به ثبت رسیده  می داند .

وی می گوید: جناز ها تلمبار شد ه بودند نمی دانستیم با این جنا زه ها  چه  کنیم. جنازه ها  را هر طوری بود خاک  کردیم  با بازماندگان  و کودکان چه می کردیم؟ می دانید چند روستا جابجا شد؟ تا امروز که27 سال از آن حادثه تلخ می گذرد اثری از  این روستاهها و آدم هایش نیست.  

وی در آخر اضافه می کند : خدا رحمت کند  مرحوم رفسنجانی را که به وزیر وقت عبدالله نوری ودیگر مسئولان آن زمان را دستور داد تا مردم را وادار کنند تا خانه هایشان را با کمک های دولت دوباره از نو بسازند این کار امید را دوباره بعد از چند ماه در دل های مردم زند ه کرد.

هموطن مرا می شناسی ؟

این روزها   کانال های تلگرامی که گروهی اهل رودبار  آن را  از مد تها پیش ساخته ا ند پر    از  دل نوشت های   بازماندگانی است که به یاد  روزهای تلخ زلزله  27 سال پیش  برای رفتگانشان نوشته اند  .مردمی که  هنوز به یاد آن شب در چنین روزی  بر سر مزار عزیران شان  می روند و با روشن کردن شمع  خاطرات شان را زنده نگاه می دارند .

یا  کسان دیگری همچون میلاد که  از گمشدگان این زلزله اند.  این گمشدگان  با گذاشتن  نام ونشان خود منتظر دستانی هستند که دستشان را بر دست عزیزانشان بگذارند .   دختری در یکی از همین کانال ها  نوشته است   " گمشده ای از زلزله ۶۹ رودبار هستم .دختر ۲۶ ساله ای که در اصفهان به فرزند خواندگی گرفته شده ام. هموطن پدر و مادر من را میشناسی؟ "    

یا مانند این عکس زیر که  نوشته است :

سه دوست مثل سه خواهر  ....و  در ادامه نوشت هاست از بازماندگان زلزله ۳۱ خرداد ۶۹ رودبار هستیم   که    سال ها  ست در  آسایشگاه کهریزک تهران زندگی می کنیم. ا بوالفضل  نیز یکی دیگر  ازاین  گمشده ها است که به دنبال خانواده خود می گردد.او تنها یک جمله نوشته است : تنها می دانم اهل رودبارم و دیگر هیچ. 

ویا دیگری که نوشته است :  "یادت هست آن شبِ شوم؟ آخرین روز بهار در آن سال سیاه؟ یادت هست آن زلزله‌ی مهیب؟ یادت هست که آن روز، آخرین امتحان سال سوم راهنمایی را داده بودیم و خوشحال از اینکه «صحنه» را به پایان برده‌ایم؟یادت هست آن میهمانیِ شاد و پرهمهمه را در منزل دایی، به میمنتِ تولدِ چند ساعت قبلِ پسرش؟ یادت هست ساعتی نگذشته بود از آن «شام آخر»؟ یادت هست در آن نیمه‌شبِ، در میانه‌ی خوابِ سنگین اهالی خسته، در میانه‌ی تماشای بازیِ برزیل و اسکاتلند در جام جهانیِ 1990 ایتالیا، ناگهان «شد زمین، مست؛ آسمان، مست»؟ زمین نالید و غرّید؛ زمین گیج خورد و بر سینه کوبید؟و دوبار  برخاست .ما ماندیم و  این شهر  زندگی ودیگر هیچ."

 شب برهمه خوش تا صبح فردا

  پایان  این گزارش  تیتراژ آغازین برنامه رادیویی  "  شب بخیر کوچولو " است که هر شب سر ساعت 9 پخش می شود و  همه بچه های ایران را برای شروع   صبحی دیگر به خواب می فرستد. مصطفی رحماندوست شاعر کودک ونوجوان  درباره سرودن  این ترانه می گوید : "  پس از زلزله رودبار من به آن شهر مصیبت‌زده رفتم. تاریک بود و آنچه دور و بر خود می‌دیدم، ویرانی و ساختمان‌‍‌های ویران شده. ناگهان یک صدا همه هوش و حواس مرا با خود برد و آن صدای دخترکی بود که عروسک خود را روی پا خوابانده بود و برایش می‌خواند:

«گنجشک لالا... سنجاب لالا... آمد دوباره/ مهتاب/ لالا/

  لالا لالایی... لالا لالایی... لالا لالایی... لالا لالایی

گل زود خوابید/ مثل همیشه/ قورباغه ساکت/ خوابیده بیشه

لالا لالایی... لالا لالایی... لالا لالایی... لالا لالایی

جنگل لالالا/ برکه لالالا

شب بر همه خوش تا صبح فردا

 

 گزارش : محسن احمدی

××××

-  تیتر اول گزارش عنوان یکی از فیلم های زنده یاد عباس کیارستمی است که درباره زلزله رودبار ساخته شده است.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.