به گزارش ایرنا، مادری که 21 روز یعقوب وار فراق فرزندش را با قرص های آرام بخش و چهره ای که دیگر شباهت چندانی به گذشته اش ندارد تحمل کرده، شامگاه دیشب با نوید روح افزا و مقتدارانه سبزپوشان نیروی انتظامی جان دوباره گرفت و پس از یک انتظار جانکاه فرزندش نیما را در آغوش گرفت.
سکوت شب در خیابان شهید فولادی شهر کرمان با صدای عبور خودروها شکسته می شد، در سبز رنگ آگاهی کرمان ساعت 22 شب گذشته نیمه باز بود و این نشان می داد شب برای سبزپوشان نیروی انتظامی معنایی ندارد.
من بعد از نشان دادن کارت خبرنگاریم وارد محوطه آگاهی شدم و به سمت اتاق رئیس حرکت کردم، فکر آزاد شدن جوانی 25 ساله بعد از سه هفته از دست گروگانگیران و بازگشتش به آغوش گرم خانواده، نیش سرد هوا را که در پوستم فرو می رفت، لذت بخش می کرد.
وارد اتاق رئیس پلیس آگاهی کرمان که شدم، آشوب و انتظار در دلم به هم آمیخته شد، خودم را جای مادر نیما گذاشتم که فرزندش به اشتباه و بدون گناه بیش از سه هفته در چنگال گروگان گیران گرفتار شده بود.
حالا در محوطه آگاهی کرمان، کمی بعد مادر، پدر و دایی نیما جوانی که حالا با تلاش و اقتدار نیروی انتظامی قرار بود ساعاتی دیگر در آغوش خانواده اش جای گیرد، وارد آگاهی شهر کرمان شدند و خبرنگاران آنها را دوره کردند.
مادر نیما که به گفته خود نمی توانست حالش را در شوق دیدار فرزند وصف کند گفت: هر روز برایم صدها سال گذشت و روزگار برایم غیرقابل تحمل بود ،پزشکان با داروهای اعصاب و آرام بخش کمکم می کردند تا فراق فرزندم را تحمل کنم.
وی خود و خانواده اش را مدیون نیروی مقتدر انتظامی دانست و ادامه داد: دست و پای تک تک پرسنل نیروی انتظامی را می بوسم و به آنها افتخار می کنم.
مادر نیما می گوید: خودتان را جای من بگذارید اگر پنج دقیقه فرزندتان دیر بیاید چه حالی پیدا می کنید من 25 روز در فراق فرزندم سوختم و فقط نیروی انتظامی توانست فرزندم را با اقتدار خود به ما برگرداند و این جای تشکر دارد.
وی که اشک امان صحبت کردنش را بریده بود گفت: نمی دانم خداوند چگونه این مدت را به من صبر داد و من توانسته ام تاکنون دوام بیاورم.
مادر نیما برای افرادی که فرزندش را گروگان گرفته بودند، دعا کرد و گفت: خداوند آنها را به راه راست هدایت و ارشاد کند در واقع نمی دانم با چه زبانی از ماموران نیروی انتظامی تشکر کنم نیروی انتظامی فرزندم را به من برگرداند.
به گفته وی می خواهم بعد از دیدن فرزندم دورش بگردم و خودم را تصدق نیما کنم.
پدر نیما نیز در حالی که صدایش می لرزید گفت: حدود 21 روز است فرزندم را ندیده ام و اکنون با همت نیروی انتظامی تا لحظاتی دیگر او را سالم خواهیم دید.
وی روزهای بدون فرزندش را روزهای سختی دانست و ادامه داد : خوشحالیم در انتظار دیدن فرزندم قابل وصف نیست ،نیروی انتظامی از جان خود برای پیدا کردن فرزندم مایه گذاشتند و این مسئله را نمی توان با هیچ کاری جبران کرد.
چندی بعد سرمای هوا را برای به تصویر کشیدن لحظه دیدار مادر و فرزندی بعد از 21 روز به جان خریدم و در گوشه و کنار محوطه آگاهی کرمان، منتظر دیدار 2 یار منتظر شدم.
گاهی صدایی توجه همه را به خود جلب می کرد و نگاه ها متوجه در ورودی آگاهی می شد تا اینکه خودروی سبز رنگ اقتدار پلیس از پیچ ورودی محوطه آگاهی کرمان نمایان شد و کمی بعد پسری جوان و رعنا از خودرو پیاده شد و مستقیم به سمت جمعیت جلوی در ساختمان آگاهی آمد.
صدای مادر نیما از بین جمعیت به گوش می رسید، مادر دورت بگردم، مادر تصدقت بروم، نیمای من کجا بودی؟
نیما قدم هایش را بلندتر بر می داشت، مادر نیما فقط فرزندش را صدا می کرد، صدای ناله مادر بلندتر شد، نیما مادر، عزیزم و کمی بعد مادر و فرزند بودند که در آغوش یکدیگر جای گرفتند، لذتی که هیچ چیزی جایگزینش نمی شود.
نیما، اشک می ریخت و ناله می کرد، پدر نیما نیز خودش را به فرزند و همسرش رساند و نیما را آغوش گرفت حالا یک خانواده با فداکاری و از جان گذشتگی و البته اقتدار پلیس بعد از 21 روز دوری و اضطراب دور هم جمع شده بودند و فقط خدا می داند چه ثوابی به باعث و بانی این امنیت و آرامش خواهند داد.
نیما سراغ خواهرش را از مادر می گرفت و مادرش با گریه می گفت، خواهرت از غصه تو حال مساعدی ندارد او در خانه منتظر توست.
حالا خانواده چهار نفری نیما اشک شوقی را که در چشمه چشم هایشان می جوشید مدیون ماموران جان بر کف نیروی انتظامی می دانستند.
ساعت از حدود یک و نیم بامداد گذشته بود من در حالی که فکر و ذهنم را در دیدار مادر و فرزند بعد از 21 روز انتظار و تحمل رنج دوری، جا گذاشته بودم به سمت خانه حرکت کردم و خدا را به خاطر نعمت امنیت و آرامشی که به واسطه وجود سبزپوشان نیروی انتظامی در جامعه است شکر کردم.
به این نکته اندیشدیم که اقدامات پلیس علیرغم کارشکنی های برخی سودجویان همواره چهره کوچه پس کوچه های دیار ایران اسلامی را سرشار از آرامش و امنیت کرده که جای بسی مباهات دارد.
ترا من چشم در راهم
ترا من چشم در راهم شباهنگام
که می گیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم
ترا من چشم در راهم،
شباهنگام. در آندم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام
گرم یاد آوری یا نه
من از یادت نمی کاهم
ترا من چشم در راهم
نیما یوشیج
خبرنگار: نجمه حسنی ** انتشار دهنده: رسول محمدحسنی
3029/3028
انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.