بهروز غریب پور: مادرم بهترین مشوقم بود

از مادرش به نیکی یاد می‌کند و می‌گوید که موثرترین مشوقش برای ادامه دادن تئاتر عروسکی بوده است. بهروز غریب‌پور متاثر از درگذشت مادر می‌گوید: «مادرم در 88سالگی فوت کرد. جالب این‌جاست که در اول شهریور 1308 متولد شده بود و در اول شهریور 1396 هم از دنیا رفت».

لینک کوتاه کپی شد
به گزارش جی پلاس، بهروز غریب‌پور برای بیشتر مردم نامی آشناست. هنرمندی که اپرای ایرانی را براساس ادبیات غنی ایرانی پایه‌گذاری کرده و به این کار همچنان ادامه می‌دهد و آخرین کار او «اپرای خیام» تا چند روز قبل روی صحنه بود. با این هنرمند پیشکسوت درباره رویاهای کودکی‌اش هم‌صحبت شدیم.
 

متولد سنندج هستید؛ از کودکی‌تان برایمان بگویید و این که آیا بافت کلاسیک و خاص این شهر باعث شد که شما به عروسک علاقه‌مند شوید و کار عروسکی را به عنوان حرفه خود انتخاب کنید؟

از کودکی به جای تمام اسباب‌بازی‌های مرسوم آن دوران یا بازی‌هایی که بیشتر در کوچه انجام می‌شد، شیفته عروسک‌های پارچه‌ای بودم که مادرم آنها را می‌ساخت. یک سال قبل فرصتی دست داد و با مادرم درباره کودکی‌اش صحبت کردم و از او پرسیدم آیا وقتی بچه بودی عروسک‌ها دنیایت را پر می‌کرد؟ در جواب گفت: «بله. در گوشه خانه برای خودم جایی را در نظر گرفته بودم و برای عروسک‌هایم مادری می‌کردم و هر کس که رد می‌شد و می‌پرسید، بچه‌هایت پدر ندارند؟ می‌گفتم: نه اینها بی‌پدر هستند!» بچگی من هم دقیقا همین‌گونه بود، دور و برم پر از عروسک بود و مادرم در وصف من می‌گفت، اسباب شاه‌سلیم‌بازی دور خودت جمع کرده‌ای و من چون نمی‌دانستم شاه‌سلیم‌بازی یعنی چی فقط متوجه می‌شدم که اطرافم خیلی شلوغ است. در ده سالگی بود که در باشگاه افسران سنندج نمایش خیمه‌شب‌بازی را دیدم و با عروسک مبارک آشنا شدم و بعد از آن همه زندگی‌ام صرف شناساندن مبارک در ایران و در خارج از کشور شد.

برای معرفی عروسک مبارک چه کارهایی انجام دادید؟

سال 1349 که وارد دانشگاه تهران شدم با مطرب‌های راسته سیروس رفیق شدم و آنها را به دانشگاه تهران دعوت کردم. کار عروسکی را از همان جوانی و حتی در دانشگاه ادامه دادم و جزئی از زندگی من از کودکی تا اکنون بوده است.

یعنی عروسک مبارک به همت شما دوام آورد و در محافل دانشگاهی و جشنواره‌ای مطرح شد؟

در سال 1349 که گروه خیمه‌شب‌بازی را به دانشگاه تهران دعوت کردم، حتی بسیاری از استادان دانشگاه نیز خیمه‌شب‌بازی ندیده بودند، به این دلیل که تلویزیون و تفریحات دیگر آمده بود و مطرب‌ها که خیمه‌شب‌بازی را اجرا می‌کردند به روستاها کوچ کرده و در مهمانی‌‌ها و جشن‌ها این نمایش را اجرا می‌کردند. سال 52 هفته خیمه‌شب‌بازی برگزار کردم که در آن دو خانواده احمدی و خمسه‌ای که خانواده‌های به جا مانده از خیمه‌شب‌بازی بودند به اجرای برنامه پرداختند.از آن زمان تاکنون هرجای دنیا که رفتم این عروسک را نیز با خودم بردم و معرفی کردم. در جشنواره‌های بین‌المللی پیشنهاد دادم پسوند مبارک را به نام خود اضافه کنند و یونیما که مرکز بین‌المللی تئاتر عروسکی است، پسوند مبارک دارد. زمانی که مدیر گروه نمایش عروسکی دانشگاه هنر بودم، درس «شناخت خیمه‌شب‌بازی» را به درس‌های این دانشگاه اضافه کردم. همه این‌ سال‌ها تلاش کردم نمایش ایرانی و خیمه‌شب‌بازی را جهانی کنم که تا حدود زیادی نیز موفق شده‌ام.

بنابراین می‌توان گفت شما رویاهای کودکی‌تان را تا امروز با خود آورده‌اید، چنین به نظر می‌رسد که بچه‌های هم‌نسل شما رویاهای قوی‌تری نسبت به کودکان امروزی داشته‌اند؟

بچه‌‌های امروزی هم رویا دارند، اما با رویاهای ما فرق دارد. بچه‌ها در هر دوره و زمانی که باشد هم رویابافی و هم خیال‌پردازی دارند، اما رویاها بر اساس شرایط روز تغییر می‌کند. بچه‌های امروز دوست دارند که سوپرمن و باب اسفنجی شوند، اما آن روزها قهرمان بچه‌ها بیشتر شخصیت‌های نمایشی بود. رویای متفاوتم که از همان کودکی تا امروز با من همراه بوده، علاقه به نمایش و تئاتر است.از 14 سالگی روی صحنه تئاتر رفتم و تا امروز همچنان شیفته تئاتر عروسکی مانده‌ام.

ریشه تداوم این علاقه‌مندی در کجاست و این که به اصطلاح از این شاخه به آن شاخه نپریده‌اید؟

این روش کار و زندگی به شخصیت فردی آدم‌ها بستگی دارد. زمانی که به عنوان اولین دانشجوی کرد به دانشگاه هنر آمدم خیلی از دوستان و همشهری‌هایم نام دانشگاه هنرهای زیبا را هم نشنیده بودند. از همان اول به تئاتر خیلی عمیق علاقه داشته و مصر بودم این رشته را به صورت آکادمیک یاد بگیرم. این علاقه از همان کودکی شروع شد از زمانی که روی تاقچه خانه پرده‌ می‌کشیدم و برای برادرها، خواهرها و بچه‌های اقوام نمایش اجرا می‌کردم.

مادرتان چقدر در این علاقه‌مندی‌ها و این‌که شما رشته تئاتر عروسکی را انتخاب کنید، تاثیر داشت؟

خیلی زیاد!‌ مادرم هم شنونده داستان‌‌هایم بود هم شنونده سازی که می‌نواختم (در دوره‌ای ویلون می‌نواختم) و هم بیننده نمایش‌های خانگی‌ام بود و هم بهترین مشوقم برای ادامه دادن تئاتر عروسکی. روحش شاد!

 

دیدگاه تان را بنویسید