«جاودانگی» درسی برای سینمای غرب

ژان لوک دوتوئل پس از تماشای فیلم «جاودانگی» اثر «مهدی فرد قادری» نقدی بر این فیلم نوشته که در ادامه با هم می خوانیم.

لینک کوتاه کپی شد

جی پلاس، «جاودانگی» در جشنواره فیلم رم به نمایش درآمد. مهدی فرد قادری که 30 سال بیشتر ندارد یکی از چندین نماینده «موج نو» ایرانی، که با شاهکارش، چون آثار کیارستمی، فرهادی و پناهی ما را به وجد می‌آورد.

یک قطار؛ که در پی یک خرابی متوقف شده است. هفت داستان کوچک، شش تا درون کوپه ها به همراه داستان تکنسینی که از بیرون می‌آید تا مشکل قطار را حل کند. در یک پلان-سکانس 145 دقیقه ای فرد قادری به سادگی میل به جاودانگی ای را روایت می‌کند که در وجود انسان غنوده است. می‌گویم به سادگی زیرا این کار از طریق ایراد سخنرانی های نامانوس فلسفی یا استعارات نامحتمل صورت نمی‌گیرد، بلکه از طریق داستان های حقیقی زندگی روزمره رخ می دهد که در توالی اتفاقات در یک قطار رخ می دهند که نماد اولیه حرکت زمینی که به نحوی کنایی، به سوی هدفی پیش می رود.

بارداری، عشق، ازدواج، شفا، سوگ و سندرم نادری که بخش های مختلف بدن را در دوران های متناوب، بی‌حس می‌کند. هفت برش از زندگی واقعی (به ریشه‌های این عدد توجه کنید) با شادی ها و غم هایشان، در مکانیسم روایی غیر سکانسی، در هم تنیده‌اند که در زمان گذشته، حال و آینده به وسیله گذر از راهروهایی به بیان در می آیندکه در جنب کوپه ها قرار دارند. به مثابه استعاره‌ای از زندگی، که در آن همه چیز به سادگی رخ می‌دهد. دیالوگ‌ها همواره در خدمت داستان‌اند بدون این که به دام زیبایی‌گرایی بی‌محتوا بیفتند.

پرسوناژهای مرد، به نوبت جملاتی را تکرار می کنند که همواره خطاب به پرسوناژ های زن فیلم‌اند: «وقتی به تو نگاه می‌کنم، وقتی به تو فکر می‌کنم، احساس جاودانگی می‌کنم» و در کنار آن ترانه قدیمی ایرانی را می‌خوانند. اما در نهایت شخصیت‌های زن اوضاع را تحمیل می کنند؛ از دختربچه تا دختر جوان، تا مادر جوان، تا بانوی بالغ، تا همسر و مادر سالخورده. این ها هستند که با انتخاب‌هایشان، سرنوشت قضایا را در قطاری که به ظاهر ایستاده تعیین می‌کنند؛ بر طبق اندیشه شرقی در حرکتی دورانی، آنها هستند که سرنوشت‌های به هم تلاقی کرده شخصیت‌ها را به سمت پایانی غافلگیر کننده، رقم می زنند.

«جاودانگی» درسی است برای سینمای غرب که چه چیز ما را جاودانه می کند؟ این نیروی زمان و زندگی است که در خوبی و در بدی اش، با وجود همه چیز، ارزش زیستن دارد؛از طریق راهرو های حیات که از کوتاهی و تنگی و تاریکی اولیه شان، انگار به مرور وسیع، دراز و پر نور می شوند، در نمای متحرک پایانی؛ زمانیکه همه چیز پشت سر قرار دارد اما در عین حال در درون ماست؛ آنجا که مسیر یکی از قهرمانان را به سوی پایانی دنبال می کنیم که خود، آغازی تازه است؛ و به واقع جاودانه.

منبع: خبرآنلاین

دیدگاه تان را بنویسید