تصورات اهالی فاروق از گنج باستانی و دریاچه‌ای زیر منطقه به اسم دختر کوروش!

«حس‌ام می‌گه این گنج وجود داره. فیلمِش رو دیدم. عکساش همه‌جا هست. تازه تو فیلم اسکناس هزار تومنی و دو هزار تومنی هم نشون دادن تا بفهمیم اینا توی ایرانه!»

لینک کوتاه کپی شد

جی پلاس، می‌گوید اهل روستای «زرقان» شهرستان مرودشت است، با خانواده‌اش آمده تا گنج فاروق را ببیند، اما اول می‌پرسد «باید برای دیدنش پول هم بدهیم؟» به چهره‌اش نگاه می‌کنم، وقتی این حرف‌ها را می‌زند آن‌قدر مصمم می‌گوید و روی تک‌تک کلماتی که از دهانش بیرون می‌آید تاکیدد دارد که باورش برایم سخت‌تر می‌شود؛ «چطور می‌توان با چند فیلم و عکس به همین راحتی شایعه و افسانه ساخت؟ و مردم هم بدون هیچ تحقیقی آن را باور می‌کنند.»، اما به نظر می‌رسد کسانی که این فیلم‌ها را ساخته‌اند، کارشان را خوب بلدند که چطور مردم یک شایعه را باور می‌کنند!

یک ماه بعد از آغاز شایعات درباره‌ی وجود «گنج فاروق»، تصمیم به بازدید از تنگه فاروق گرفتیم که یکی از دلایل آن، پیام‌های مخاطبانی بود که در خبرگزاری دانشجویان ایران، در واکنش به خبرهای مرتبط، منتشر شد؛ نگاهی به این پیام‌ها نشان می‌دهد هنوز هستند افرادی که وجود چنین گنجی را کاملا باور دارند، به استدلال‌ها برای انکار این شایعه توجهی ندارد و انتشار چند فیلم و عکس را برای اثبات این ماجرا کافی می‌دانند. این روایت، حاصل این حضور و برآورد میدانی است:

پس از هماهنگی‌ با اداره کل میراث فرهنگی استان فارس، ۱۲ ساعت خستگی مسیر تهران - شیراز را به ذوق دیدن روستایی که از آن هیچ ذهنیتی نداریم، تحمل کردیم. ابتدای پلیس‌راه شیراز از اتوبوس پیاده می‌شویم و با نوروزی (باستان‌شناس اداره کل میراث فرهنگی فارس) که از یک ماه گذشته مانند دیگر همکارانش درگیر شایعه‌ی «گنج فاروق» بوده، به سمت روستا راه می‌افتیم. در میانه راه، دو نفر از نیروهای یگان حفاظت استان فارس نیز به ما اضافه می‌شوند؛ هنوز هم یک نگرانی دارند و می‌گویند «حالا که قدری سروصداها خوابیده و مردم بی‌خیالِ شایعه «گنج فاروق» شده‌اند، اگر دوباره ما را ببینند، باز هم سروصدا راه می‌افتد، چون هنوز معتقدند این گنج واقعا وجود دارد.»

برای اینکه با اهالی منطقه روبه‌رو نشویم، مجبوریم مسیر را طولانی‌تر کنیم و از شهر «سیدان» که بالای «فاروق» است به سمت تنگه برویم. پس از عبور از چند خیابان و کوچه‌باغ، خانه‌های فاروق را می‌بینیم، اما وارد روستا نمی‌شویم. از کنار روستا به سمت جاده‌ی خاکی می‌رویم، درختان انار و گردو در داخل خانه‌ها و در مسیر خیابان و کوچه‌ها خودنمایی می‌کنند، عشایر هم هنوز از منطقه کوچ نکرده‌اند و تا نزدیکیِ تنگه «فاروق» چادر زده‌اند.

به تنگه که می‌رسیم، ناگهان چند نوجوان موتورسوار به طرف‌مان می‌آیند، انگار نگهبانان افتخاری یا محلی تنگه‌ «فاروق‌»اند، یکی از آن‌ها در حالی که سعی می‌کند موتورش را به ماشین نزدیک کند، با صدای بلند به همراهانش می‌گوید: «زنگ بزن بقیه هم بیان، بگو دوباره سر و کله‌شون پیدا شده.»

راننده با لبخند می‌گوید: «بیچاره شدیم، کمتر از ۱۰ دقیقه همه‌ی فاروق جمع می‌شن و باز هم...»

به نقطه آخر مسیر ماشین‌رو می‌رسیم، جوانان موتور سوار زودتر از ما رسیده‌اند و از دور قدم‌هایمان را می‌شمارند. نیروی یگان حفاظت میراث فرهنگی از آن‌ها می‌پرسد: «اینجا چه می‌کنید؟» و آنها پاسخ می‌دهند:« شما اینجا چه‌کار دارید؟! ما اومدیم هواخوری!» انگار برای‌شان تفریح است، هربار کسی به سمت تنگه فاروق بیاید، آنها هم با موتورهاشان حاضرند. نیروی یگان و باستان‌شناسِ میراث‌فرهنگی دو کوهِ به هم پیوسته را که درخت‌های بادام وحشی و علف‌های هرز بر روی‌شان روییده، نشان می‌دهد و می‌گوید: «همین جاست!»

تنگه فاروق و گنجی که هیچ ردی از خود به جای نگذاشته

 

دقیقا میانه‌ی «تنگه فاروق»، دو کوه قرار گرفته‌اند؛ چیزی که به ظاهر هیچ ندارد جز سنگ! که همین موجب اعتراض ما می‌شود؛ همراهان‌مان می‌خندند و می‌گویند: ما هم چندوقت است همین حرف‌ها را می‌زنیم، اما کو گوش شنوا؟! شما که خبرنگارید، بروید بالا شاید گنج را پیدا کردید.

یکی از آنها راهنمای ما می‌شود، چند متری بالا می‌رویم، بقیه راه را باید صخره‌نوردی کرد، بالاجبار پایین ماندیم تا حداقل با جوانان فاروقی گپ بزنیم، اما عکاس و باستان‌شناس میراث فرهنگی برای ثبت احتمالی لحظه‌هایی که شاید هیچ‌کس جز "ذهن اهالی فاروق" نتواند آنها را ببیند، تا نوک کوه بالا می‌روند.

فیلم‌های منتشرشده یک دهانه‌ی غارمانند روی زمینِ مسطح را نشان می‌دهند، و البته دری دایره‌ای شکل که باز می‌شود، اما حالا تا جاییکه چشم ما کار می‌کند و تصاویر دوربین عکاسِ ما نشان می‌دهد، فقط چند دهانه‌ی غار کوچک - بدون هیچ حفاظی - روی بدنه کوه وجود دارد! نیروی یگان حفاظت می‌گوید: «یک‌سری این طرف را کنده‌اند، بعد رفتند کوه روبه‌رویی را بِکنند، اما چیزی پیدا نکردند.»

تنگه فاروق و دهانه‌های غارهای کوچک و بزرگ در دل کوه

 

از دور چند نفر دیگر در حال نزدیک شدن به ما هستند، به نظر یک خانواده‌اند. مرد خانواده زودتر خودش را به ما می‌رساند و همان لحظه اول می‌گوید: «گنج کجاست، شما دیدید؟ باید برای دیدنش مثل تخت‌جمشید پول هم بدهیم؟»

می‌پرسیم «شما اهل فاروق هستید؟» مرد می‌گوید اهل روستای «زرقان» شهرستان مرودشت است، با خانواده‌اش آمده تا گنج فاروق را ببیند!

وقتی این حرف‌ها را می‌زند، از چشمانش پیداست پُر از اشتیاق رسیدن به گنج است و روی تک‌تک کلماتی که می‌گوید تاکید دارد. چند بار به او می‌گوییم "از کجا این قدر مطمئنید که گنج واقعیت دارد؟" نگاه معناداری به ما می‌کند و می‌گوید: «حسم می‌گه این گنج وجود داره. فیلمش را دیده‌ام. عکس‌هایش همه‌جا هست. تازه در فیلم اسکناس هزار تومانی و دو هزار تومانی هم نشان داده‌اند تا بفهمیم اینا تو ایرانه!»

مأمور یگان حفاظت کنار تخته سنگ‌ها با راه‌انداختن آتش، سر موتورسواران را گرم کرده تا به بقیه زنگ نزنند؛ حالا باستان‌شناسِ همراه ما که از کوه پایین آمده و کنارِ نوجوانان فاروقی کنار آتش خود را گرم می‌کند، با شنیدن حرف‌های این مردِ زرقانی، به ما نزدیک می‌شود و به بیان دلایل منطقیِ باستان‌شناسی در این زمینه می‌پردازد.

مرد زرقانی کمی آرام می‌شود و به نظر در حال فکر کردن به حرف‌های باستان‌شناس است. اما پس از مدت کوتاهی می‌گوید، «این فاروقی‌ها و سیدانی‌ها از قدیم با هم رقابت داشته‌اند. گفتیم فاروقی‌ها با این شایعه می‌خواهند معروف شوند، اما بعدش عکس‌ها و فیلم‌هایی آمد و یک دفعه فاروق شد تیتر روزنامه‌ها. می‌گفتند مأموران زیادی به تنگه آمده و فاروق را قُرق کرده‌اند. حتی شنیدیم وانت آورده‌اند تا شبانه گنج را با خود ببرند. امروز هم همه گفتند نروید. آنجا پر از مأمور است، شما را هم دستگیر می‌کنند. اما ما که نمی‌خواستیم کاری کنیم. فقط آمدیم گنج را ببینیم.»

حالا خانواده‌اش کنارش رسیده‌اند و از او درباره‌ی گنج می‌پرسند، او نیز سعی می‌کند استدلال‌هایی را که شنیده، بیان کند و کم‌کم از جمع جدا شده و به سمت آتش می‌رود تا گرم شود.

ما هم به سراغ جوان‌های فاروقی می‌رویم که یک چشم‌شان به ماست و یک چشم‌شان به بالای کوه، تا ردّ عکاس را آن بالا گم نکنند. از آن‌ها درباره‌ی گنج فاروق می‌پرسیم. یکی از آنها که به نظر بقیه را به دنبال خود کشانده، می‌گوید: «دو نفر ۱۰ سال است که از آن (گنج فاروق) باخبرند، اما وقتی جشنواره‌ی انار برگزار شد، موضوع را با شورایاری‌ مطرح کردند. حالا مأمورها نمی‌گذارند جایش را بگویند.»

جوانان فاروقی و خانواده‌ای که برای دیدن فاروق تا این تنگه آمد

 

دوست دیگرش در ادامه‌ی حرف او می‌گوید: «می‌گویند در دهانه غاری در دل این کوه‌ها، چند مجسمه است. می‌گفتند از پاسارگاد تا تخت‌جمشید یک راه زیرزمینی به فاروق هست که از آنجا به ارسنجان می‌رود، تقریبا اندازه یک زمین فوتبال!»

یکی از نوجوانانی که به تعقیب ما آمده بود، به حرف‌هایی که پدرانش گفته‌اند اشاره می‌کند و می‌گوید: «همین‌جایی که ایستاده‌ایم _ بین دو کوه میانه‌ی تنگه فاروق _ زیرِ زمین گنج است و زیرِ آن یک دریاچه به نام «دختر کوروش» که از زیر پایمان می‌گذرد. اگر آن گنج دروغ است، پس دریاچه چه؟ رشته‌ قنات‌هایی که سال‌هاست در منطقه وجود دارند چه؟ همه‌ی آن‌ها هنوز پر آب‌اند.»

او به دستگیریِ دو نفر که اولین‌بار این ادعا را مطرح کردند اشاره می‌کند و می‌گوید: «الان هم این دو نفر می‌دانند که گنج کجاست، اما چهار پنج نفر دیگر به غیر آنها می‌دانند و نمی‌گذارند آنها محل گنج را لو بدهند.»

نوجوان دیگر به کم‌آبی و آمدنِ کارشناس جنگلداری برای حفر چاه اشاره می‌کند و می‌گوید: «آن مأمور هم تأیید کرد که زیر فاروق دریاچه‌ای است به نام دریاچه «دختر کوروش». فاروق ۱۶ قنات دارد که هرکدام به جایی می‌رسد، مثلاً سر رشته یکی از قنات‌ها به کردستان می‌رسد. زیر کوه‌ها قبل از دریاچه گنج است که اگر پیدا شود، دریاچه را هم کشف می‌کنند.»

هرچند تا لحظه آخر تلاش می‌کنیم از رویِ استدلال با نوجوانانِ روستا حرف بزنیم، اما به نظر فایده‌ای ندارد؛ آن‌ها را با تصورات‌شان تنها می‌گذاریم. برای دیدن روستای فاروق، سوار ماشین می‌شویم، در راه در نزدیکی یکی از چادرهای عشایر، تابلوی «طرح مرتع‌داری فاروق (قرق)، چرای دام ممنوع است» به چشم می‌خورد، و چند قدم آن‌طرف‌تر یک حلقه چاه در کنار جاده قرار گرفته است. خم می‌شوم، انتهای چاه را به راحتی می‌بینم؛ خشک خشک است، شاید یکی از همان چند رشته قنات زنده‌ در افسانه‌های فاروقی‌ها باشد که حالا خشک شده‌اند.

رشته چاه‌های قنات خشک شده در نزدیکی فاروق

 

باغ‌های انار و گردوی زیادی در مسیر راه‌مان وجود دارد، سراغ مغازه‌های مختلف روستا می‌رویم و با اهالی صحبت می‌کنیم. در روستا افراد زیادی را نمی‌بینیم، از بقال و مکانیک سراغ «گنج فاروق» را می‌گیریم و جالب است که صحبت‌ها به چند جمله ختم می‌شود. صاحب بقالی که مرد مُسنی است، می‌گوید: «ما خودمان ندیدیم، اما می‌گویند هست. البته درِ اصلی آن در تنگه فاروق باز نمی‌شود، چند سال پیش درِ اصلی را سیلاب برده و گم شده است.»

می‌پرسم «از کجا این قدر مطمئنید؟» می‌گوید، اگر گنج نبود که آن دو نفر را دستگیر نمی‌کردند! وقتی از مغازه‌اش بیرون می‌آییم، می‌گوید؛ «تا امروز هر چه بوده برده‌اند، این را هم می‌بَرند. خیال‌تان راحت. ما که چیزی ندیدیم.»

روستای فاروق و مردمی که معتقدند شایعه فاروق واقعی است

 

چند جوان مکانیکی روستا غیرت‌شان سر گنج ندیده‌ی «فاروق» بیشتر است، بعد از تاکید روی این جمله که «تا نباشد چیزکی، مردم نگویند چیزها»، می‌گویند: «اگر گنج نبود، چرا دادستانی آنها را دستگیر کرد؟ چرا از سازمان میراث فرهنگی آمدند؟ چرا خبرنگاران به نفع آنها (میراث فرهنگی) می‌نوشتند که اینجا گنج نیست؟» بعد از چند لحظه سکوت ادامه می‌دهند: «الان مأموران شبانه‌روز جلوی در خانه آنها - دو نفری که این شایعه را راه انداختند - کشیک می‌دهند، مبادا خانواده‌هایشان با مردم حرف بزنند. کتابی هم بوده که در آن ریز به ریز همه این اطلاعات بوده که آن را هم سال‌ها پیش دزدیدند.»

در طول چند ساعتی که در فاروق گذراندیم، یک چیز کاملا مشخص بود؛ اتحادی که اهالی فاروق برای پذیرفتن شایعه آن گنج دارند. ادعایی که مطرح‌کنندگانش حتی جای آن را به درستی نمی‌دانند و هربار با نشان دادن یک نقطه از تنگه فاروق، معتقدند گنج آن‌جاست...

اما عزیزالله تاجیک اسماعیلی، روان‌شناس اجتماعی درباره‌ی باورپذیری این شایعه توسط مردم فاروق می‌گوید: باید بررسی کنیم که چرا مردم این شایعه را در این حد واقعی می‌پندارند. شایعه معمولا زمانی شکل واقعیت به خود می‌گیرد که ما در جامعه کمبود امکانات داشته باشیم.

معصومه ابراهیمی، انسان‌شناسِ فولکلور نیز دیدگاه قابل تامل‌تری را بیان می‌کند که شاید نزدیک به واقعیت گنج فاروق باشد.

او می‌گوید: اصلا مهم نیست که این گنج وجود دارد، یا نه. بلکه روند این اتفاق یک پیام دردناک را به همراه دارد؛ یا مردم به دولت و حاکمیت اعتماد ندارند یا روستا آن‌قدر در محرومیت قرار گرفته که برای رساندن حرف خود به دولت، از هر حربه‌ای استفاده می‌کند.

 

دیدگاه تان را بنویسید