گویا اراده ای برای برگزاری باشکوه مراسم تشییع هوشنگ ابتهاج وجود نداشت و غرض این بود که زودتر هم تمام شود! پراکندگی، خود را در «عدم انتخاب مجری برای مراسم» نشان می داد. چرا که اگر مجری ای در میان بود یا باید نماینده دستگاههای رسمی می بود که احتمالا موجب تنش در مراسم می شد و یا فردی از طرف دیگر که آن نیز لابد ممکن نبوده...

پایگاه خبری جماران: ساعت 8 صبح جمعه؛ مقابل تالار وحدت. شاید برای اولین بار بود که در مراسم تشییع یک ادیب و هنرمند بزرگ شرکت می کردم. گرچه قریحه شعری ندارم، اما همواره به سایه ارادت داشتم، دنبالش می کردم و اشعارش حالم را خوب می کرد. نتوانستم نروم و در خانه بمانم. دوست داشتم که حاضر شوم و بیش از سخن گفتن، عملا هم به مقام این شاعر بزرگ ایران معاصر عرض ارادت کنم تا بی عمل و خانه نشین نباشم.

وقتی به محل مراسم رسیدم صدای سایه را از بلندگوها شنیدم که «ارغوان» را می خواند. چندنفری بودند که با شنیدن صدای او هق هق گریه شان بلند بود. ترکیب قابل توجهی از جمعیت را افراد مسن و سپس میان سال و البته جوانان حدودا سی سال به بالا تشکیل می دادند و تا آخر نیز چنین بود.

ابتدا «یلدا» دختر سایه سخنانی توام با غم و آرامش ایراد کرد و تأکید داشت که «از سایه هیچ پیامی جز اشعارش باقی نمانده»؛ اشاره تلویحی به عدم وجود وصیت نامه... و البته بیان این نکته که او در لحظه ها آخر گفته بود، «می خواهم به رشت برگردم». سپس دکتر احمد جلالی سخنانی مطوّل ایراد کرد که باعث شد برخی حضار صدایشان دربیاید... و بعد دو دانش آموز و معلم شان که اشعار سایه را خواندند... و باز یلدا ابتهاج برای خداحافظی سخن گفت.

در طول مراسم به کمیّت و کیفیت جمعیت حاضر فکر می کردم...آیا حقّ سایه این بود؟! آیا این جمعیتی که در هنگام برگزاری مراسم شعاع زیادی از اطراف تالار وحدت را اشغال نکرده بود، با وزن سایه در تاریخ ادب و فرهنگ ایران همخوانی داشت؟! سایه ی ابتهاج بر سر فرهنگ و ادب حتما بزرگ تر از این جمعیت بود. حتی جای بزرگان هنر موسیقی نیز در میان جمعیت خالی بود.

اما غم بار بودن قضیه فقط این نبود؛ پراکندگی و بی حالی جمعیت وضع را بدتر می کرد:

یک لحظه بانویی سالخورده که روسری از سرش افتاده بود، برای خودش «ای ایران» می خواند تا آنکه مردی از رفقایش آمد و ساکتش کرد...انگار خاطره آوایی از قدیم  در ذهنش زنده شده باشد.

مردی دیگر یکباره فریاد می زد، «عزا عزاست امروز روز عزاست امروز/ سایه ی...(تعبیرش را فراموش کرده ام) پیش خداست امروز» اما کسی همراهی نمی کرد.

بارها و بارها تا آخر مراسم این فریادهای تک نفره تکرار شد. حالا این وسط چندباری هم چند شعر را عده ای وسط جمعیت سر دادند، اما با عدم همراهی سایرین زود قطع شد.

گرچه، پخش آهنگ «ای ایران سرای امید» از بلندگوها در پایان مراسم-که با صدایی غیر از استاد شجریان بود- «نسبتا» همراهی جمعیت را برانگیخت.

البته این شعر که «آنکه او امروز در بند شماست در فکر فردای فرزند شماست» پر بسامد تر از سایر اشعار و شعارها بود و چندبار تکرار شد، اما هیچ گاه از اول تا آخر مراسم یک همخوانی جدی و ممتد و باشکوه و به یادماندنی میان جمعیت خلق نشد؛ حتی اذکار رایج!

این پراکندگی، خود را در «عدم انتخاب مجری برای مراسم» نشان می داد. چرا که اگر مجری ای در میان بود یا باید نماینده دستگاههای رسمی می بود که احتمالا موجب تنش در مراسم می شد و یا فردی از طرف دیگر که آن نیز لابد ممکن نبوده. 

گویا اراده ای هم برای برگزاری باشکوه مراسم وجود نداشت و غرض این بود که زودتر هم تمام شود!...خبرنگار هنری صداوسیما هم در وسط جمعیت با مردم مصاحبه های رایج را انجام می داد.

به هر روی، انتظار می رفت مراسم با شکوه تری برای تشییع امیرهوشنگ ابتهاج این غزل سرای بزرگ ایران در سده اخیر برگزار می شد.

کاش در زادگاه او، رشت، مراسم با صفا تر و بزرگ تری توسط مردم برگزار شود.

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
3 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.