اگر ما شیعه آن حضرت هستیم باید در جهت وحدت امت اسلامی در برابر دشمنان مشترک تلاش کنیم. جهالت و نادانی و افراطی­ گری طیفی از مسلمانان تحت پرچم وهابیت نباید مانع وحدت شیعه و سنی شود. اکثریت مسلمانان اهل سنت علاقمند به اهل بیت رسول خدا هستند. به نظر می­رسد که در این زمینه عالمان شیعه و سنی، و نخبگان عالم اسلام مسئولیت بیشتری دارند. عموم مردم در این زمینه تابع علما و نخبگان­ اند. دامن­ زدن به اختلافات تاریخی در زمانه­ای که دشمنان اسلام با راه انداختن جنگ شیعه و سنی، در صدد سوختن ریشه مسلمانان­ اند، شرط عقل نیست. نباید مسلمانان خودشان به این اختلافات دامن بزنند.

حجت‌الاسلام سید جواد ورعی

به گزارش جماران از روابط عمومی «سایت اندیشه ما»، حجت الاسلام والمسلمین سید جواد ورعی از اساتید خارج  حوزه علمیه قم در مورد جایگاه غدیر در منظومه تفکر دینی مطالبی را بیان داشت که خدمت علاقمند به مباحث امام شناسی تقدیم  می گردد.

حضرت محمد(ص) در روز غدیر خم مسوولیت هایی را متوجه حاضران دانستند، در عمل جامعه اسلامی آن روز، از خواست و نظر پیامبر گرامی فاصله گرفت و آنچه در غدیر رخ داد فقط به عنوان واگذاری امامت به امیرالمومنین تعبیر شد نه خلافت. مشکل آن روز جامعه تحت حاکمیت پیامبر چه بود که نتوانست حتی آخرین توصیه های پیامبر را اجرایی کند؟ و چرا آموزه هایی که طی ۲۳ سال از سوی پیامبر ارائه شد، یک شبه به فراموشی سپرده شد؟

بسم الله الرحمن الرحیم. برای رسیدن به پاسخ این سئوال توجه به سه نکته اساسی لازم است.

نکته اول در باره جریانی است که خلافت بعد از پیغمبر را مصاده کرد. مرحوم علامه طباطبائی پرسشی مطرح می کنند، مبنی بر این که آیا جریان نفاق که در پی کسب قدرت بودند، مربوط به زمان حیات پیغمبر است یا بعد از وفات پیغمبر چنین جریانی به وجود آمد؟ ایشان معتقدند جریان نفاق مربوط به زمان حیات پیغمبر است.

این جریان که فهمید آینده جزیره العرب از آنِ پیغمبر است، با گرایش به اسلام، در حقیقت به دنبال دستیابی به قدرت و ریاست بود و چون این فرصت در زمان پیغمبر فراهم نبود، تا زمان رحلت پیغمبر صبر کردند. ولی بعد از وفات پیغمبر این فرصت را به دست آورده و به لطایف الحیل قدرت و ریاست را در آغوش گرفتند. حتی به توصیه های پیامبر هم در باره جانشین خود توجهی نکردند. البته ممکن است همه کسانی که مستقیماً قدرت را به دست گرفتند، توجهی به برنامه ریزی پشت پرده این جریان که عمدتاً امویان بودند، نداشتند و در حقیقت فریب این جریان را خورده باشند.

نکته دوم ساختار حاکم بر جامعه آن روز است. در آن زمان، به ویژه در میان اعراب و در جزیره العرب نظام قبیلگی حاکم بود. رؤسای قبائل برای افراد قبیله تصمیم می گرفتند. عموم مردم از خود اراده ای نداشتند و بر اساس تصمیم رئیس قوم و قبیله خود عمل می کردند. در ماجرای جانشینی رسول خدا رؤسای قبائل تصمیم گرفتند و بر اساس آن عمل کردند. افراد قبیله هم تبعیت نمودند.

نکته سوم سطح فکر مردم بود. با وجود تلاش ۲۳ ساله پیغمبر عموم مردم از نظر سطح آگاهی و بینش در سطح بسیار نازلی قرار داشتند. به خصوص اگر به این واقعیت تاریخی هم توجه شود که اکثریت مردم در سال های آخر عمر پیامبر و بعد از فتح مکه، و با مشاهده رشد و پیشرفت اسلام و پیروزی های مسلمانان در جنگ و جهاد ایمان آوردند. در زمان رحلت پیامبر هنوز ایمان در دل بسیاری از آنان رسوخ نکرده بود. کوچکترین حادثه می توانست آنان را بار دیگر به جاهلیت عربی باز گرداند. بسیاری از آنان که از ابتدای ظهورِ اسلام ایمان آورده و دارای ایمان راسخ بودند، در جنگ و جهاد به شهادت رسیده بودند. جمعیت ضعیفُ الایمان اکثریت جامعه را تشکیل می دادند. در چنین جامعه ای افراد قدرت طلب و فرصت طلب بهتر می توانند به اهداف خود برسند. فریب مردم جاهل و نادان و حکومت بر آنان بسیار آسان تر از حکومت بر مردم دانا و آگاه از مسائل است.

ظهور پیامبران دروغین بعد از رحلت پیامبر و جمع کردن گروه هایی از مردم به دور خود؛ هم چنین شورش طوایف و قبائل متعددی با انگیزه های مختلف همگی شاهد بر این مدعاست. غیر از گروه های معدودی که به مسئله انحراف خلافت از مسیری که پیامبر تعیین کرده بود، اعتراض داشته و از پرداخت زکات امتناع کردند، اقوام و طوایف متعددی هم بودند که یا تحت تأثیر مدعیان نبوت قرار گرفته و دست به شورش زدند؛ یا دریافت زکات از طرف پیامبر را نوعی باج خواهی حکومت مرکزی می دانستند، لذا با رحلت پیغمبر از پرداخت زکات اجتناب کردند؛ یا انگیزه های مادی و دنیوی بر آنان غلبه کرده و از پرداخت زکات اموال خود تمرّد کردند. به هر صورت این جریانات در حدّی بودند که خلیفه با آنان جنگید تا در برابر دولت مرکزی تسلیم شوند. این که این جنگ ها در همه موارد صحیح بود یا نه، فعلا مورد بحث ما نیست، اما اجمالا گویای وضعیت آن روز جامعه اسلامی است.

مثلا از جمله نگرانی های خلفا این بود که اگر علی بن ابی طالب با آنان بیعت نکند، مسلمانان حاضر به جنگ و جهاد با این گروه ها که برخی از آن ها مسلمان بودند، و برخی به دنبال مدعیان نبوت، نخواهند بود. از این رو، تلاش زیادی کردند تا آن حضرت را به بیعت راضی کنند.

سکوت ۲۵ ساله امیرالمومنین درباره جانشینی پیامبر (ص) و پرداختن به راهنمایی جامعه در اندیشه امام علی (ع) چگونه تبیین می شود آیا این رفتار ایشان تفاوت گذاشتن بین امر خلافت و امر امامت است که امامت از سوی خدا واگذار می شود و خلافت از سوی مردم؟ در واقع عمل ایشان پذیرفتن حاکمیت مردم بر مردم یا همان دموکراسی امروزی است؟

در اندیشه اسلامی امام هم مثل پیامبر دارای شئون سه گانه است. یکی تبیین معارف، اخلاق و احکام شریعت، و خلاصه هدایت مردم؛ دیگری قضاوت و داوری در نزاع های مردم؛ و سوم حاکمیت سیاسی. هر کدام از این شئون سه گانه امکان تحقق داشته باشد، پیامبر و امام وظیفه دارند بدان اقدام کنند. بعد از رحلت پیامبر امکان قضاوت و حاکمیت سیاسی برای علی (ع) که جانشین بلافصل پیامبر بود، فراهم نشد ولی از آن جا که همگان قبول داشتند که حضرت افضل افراد امت است، تبیین معارف دین در ابعاد مختلف آن و هدایت مردم هم چنان بر عهده امام بود. حتی خلفا هم به این حقیقت واقف بودن که علی (ع) افضل افراد امت از نظر احاطه به اسلام و قوانین آن است. بارها برای گشودن گره های پیش آمده، به خصوص در احکام دین دست به دامن آن حضرت می شدند. امام هم به درستی از عهده این مهم بر آمدند.

بنابر این تحلیل، رفتار ایشان به معنای قبول تفکیک «امامت و رهبری» از «خلافت و حاکمیت سیاسی» نبود که یکی جنبه الهی داشته باشد و دیگری جنبه زمینی و مردمی. بلکه در منطق علوی همه این شئون به یک معنا جنبه الهی داشت، اما عملاً امکان تصدی خلافت و حاکمیت سیاسی توسط امام فراهم نبود. چون تحقق حاکمیت سیاسی بدون آمادگی، همراهی و رضایت مردم و بیعت امکان پذیر نبود. پس رفتار ایشان لزوماً نمی تواند به معنای پذیرش دموکراسی تلقی شود. البته امام به عنوان ثانوی خلافت خلفای بعد از پیامبر را پذیرفت و علت آن را هم خود تبیین کرد و فرمود:

« … فلَبثتُ بذاک ما شاء الله حتّى رأیتُ راجعةَ من الناس رجعت عن الإسلام، یدعون إلى محقِ دین الله و ملة محمد(ص)، فخشیت‌ إن لَم أنصُر الإسلام و أهلَه أن أرى فیه ثُلماً و هَدماً، یکون المصاب بهما علیَّ أعظمُ من فُواتِ ولایة أمورکم التی إنّما هی مَتاعُ أیّام قَلائل، ثم یَزول ما کان منها کما یَزول السَّراب و کما یتقشَّعُ السّحاب؛ ‌ من دست باز کشیدم، تا آنجا که دیدم گروهى از اسلام باز گشته، مى‌خواهند دین محمّد صلّى اللّه علیه و آله و سلّم را نابود سازند، پس ترسیدم که اگر اسلام و طرفدارانش را یارى نکنم، رخنه‌اى در آن بینم یا شاهد نابودى آن باشم، که مصیبت آن بر من سخت‌تر از رها کردن حکومت بر شماست، که کالاى چند روزه دنیاست و به زودى ایّام آن مى‌گذرد چنان که سراب ناپدید شود، یا چونان پاره‌هاى ابر که زود پراکنده مى‌گردد. پس در میان آن آشوب و غوغا بپا خاستم تا آن که باطل از میان رفت، و دین استقرار یافته، آرام شد.»

مشکل و گرفتاری اصلی جامعه اسلامی آن روز چه بود که ۲۵ سال طول کشید تا اهمیت سفارش پیامبر در روز غدیر را درک کند و از امیرالمومنین بخواهد که حاکمیت جامعه را در کنار امامت به عهده گیرد؟

همان گونه که عرض شد جهل و نادانی عموم مردم و فریب خوردن از کسانی که دغدغه دین نداشتند و فقط به دنبال قدرت و ریاست بودند، موجب شد پس از گذشت ۲۵ سال ، به ویژه در ۱۳ سال اخیر و دوران خلافت خلیفه سوم و تخلفاتی که به شکل گسترده دراین دوره صورت گرفت، عموم مردم را از ادامه آن وضع پشیمان کرد. این که اصحاب پیغمبر از فساد سیاسی و اقتصادی این دوران شکوه کرده و عموم مردم نیز آن هم در شهری مثل مدینه طغیان کرده و خلیفه را به قتل رساندند، شاهد بر این مدّعاست. اصحاب پیغمبر و مردم مدینه چاره ای جز این که خلافت را به علی (ع) بسپارند، ندیدند. در این تصمیم به قدری پافشاری کردند که به سخنان امام مبنی بر این که «من وزیر باشم، بهتر از این است که امیر باشم» نیز توجه نشد. به در خانه امام هجوم آوردند و با اصرار با حضرت بیعت نمودند. شاید امتناع امام هم از پذیرش خلافت در این مقطع برای این بود که به مدت ۲۵ سال که تقریبا یک نسل بشمار می رفت، مردم به گونه ای تربیت شدند که تحمل حکومت علوی وعدالت آن حضرت را نداشتند. حوادث بعدی و حکومت کوتاه امام هم این حقیقت را به اثبات رساند.

آیا سکوت امیرالمومنین برای جلوگیری از تفرقه در جامعه نوپای اسلامی بود؟ و اگر این طور است چرا مسلمانان امروزی اعم از شیعه و سنی که امام علی(ع) را قبول دارند و از رفتار ایشان الگوبرداری می کنند، نمی توانند راهی برای نجات امت اسلامی از تفرقه و اختلافات مذهبی بیابد؟ مشکل کجاست؟

همان طور که از نهج البلاغه نقل کردم حضرت برای حفظ اسلام و ایمان مردم با خلفا بیعت کرد و حتی­الامکان آنان را هم در اداره مطلوب جامعه یاری نمود. برای جلوگیری از تفرقه میان امت پیغمبر، و خوف از گسترش دشمنی­های دشمنان اسلام و ایجاد رخنه در ارکان این دین نوپا، از حق مسلّم خود گذشت. اگر ما شیعه آن حضرت هستیم باید در جهت وحدت امت اسلامی در برابر دشمنان مشترک تلاش کنیم. جهالت و نادانی و افراطی­گری طیفی از مسلمانان تحت پرچم وهابیت نباید مانع وحدت شیعه و سنی شود. اکثریت مسلمانان اهل سنت علاقمند به اهل بیت رسول خدا هستند. به نظر می­رسد که در این زمینه عالمان شیعه و سنی، و نخبگان عالم اسلام مسئولیت بیشتری دارند. عموم مردم در این زمینه تابع علما و نخبگان­اند. دامن­ زدن به اختلافات تاریخی در زمانه­ای که دشمنان اسلام با راه انداختن جنگ شیعه و سنی، در صدد سوختن ریشه مسلمانان­اند، شرط عقل نیست. نباید مسلمانان خودشان به این اختلافات دامن بزنند. در پایان عرایضم این سخن تاریخی علامه شیخ محمد حسین کاشف الغطاء را یاد آور می شوم که گفت: «بُنی الاسلام علی دعامتین: کلمه التوحید و توحید الکلمه» یعنی اسلام بر دو پایه استوار شده است: یکی توحید و یکتاپرستی، و دیگری وحدت کلمه.

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند
نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.