خانم امام از ماجرای تبعید امام به ترکیه می گوید

آقا از اتاق بیرون رفته و با پرخاشی به ماموران شاه گفتند: چه خبر است؟ چرا اینطور می کنید؟ شما مرا می خواهید، من هم خواهم آمد.

لینک کوتاه کپی شد

جی پلاس: بانو فاطمه طباطبایی در کتاب اقلیم خاطرات خود می گوید: یکی از سرگرمی های جذاب در شب های نجف، شنیدن خاطرات از زبان آقا و خانم بود، خاطرات نابی که از هیچ منبع دیگری نمی شد شنید. خاطره زیر برشی از این کتاب است که همسر امام درباره روزگار تبعید امام به ترکیه برای عروس خود بازگو می کند:

من نیز با صدای پرخاش مأموران از خواب بیدار شدم و دیدم روی بام پر از مأمور است. از شدت ترس، لرزم گرفت. لرزشم به اندازه ای بود که هر چه پتو روی خودم می انداختم گرم نمی شدم. در آن حال آقا از اتاق بیرون رفتند و به مأموران نهیب زدند چه خبر است؟ چرا اینطور می کنید؟ شما مرا می خواهید، من هم خواهم آمد.

سپس آقا مهرش را به من سپرد و گفت: آن را حفظ کن تا بگویم به چه کسی بدهی و با من خداحافظی کرد. مأموران نیز از بام پایین آمدند و آقا را بردند. احمد با نگرانی از خواب پرید و پرسید چه شده؟ گفتم: ساواکی ها پدرتان را مانند بار پیش گرفتند و بردند. 

فاطی خانم در بخش دیگری از کتابش آورده است: خانم درباره تبعید امام گفتند: هنگامی که آقا را به ترکیه بردند تا چند ماه از ایشان هیچ خبری نداشتیم، آیت الله پسندیده تصمیم گرفتند به ترکیه بروند و آقا را ببینند اما با مخالفت ساواک روبه رو شدند، تا اینکه آقای فضل الله خوانساری داماد آیت الله سید احمد خوانساری از علمای تهران موفق به کسب اجازه از رژیم شد تا به دیدار امام برود. وی پیش از سفر نزد ما آمد تا اگر نامه یا پیغامی برای آقا داریم بگیرد و برای آقا ببرد. ما کمی شیرینی تهیه کردیم و به او دادیم. آیت الله سید محمدرضا گلپایگانی هم یک گونی برنج برای آقا فرستاده بود. آقا فضل الله به ترکیه رفت، اما اجازه نیافت به بورسا برود و آقا را برای این دیدار با استانبول آورده بودند. آقا به او گفته بودند: چنانچه مسافری به ترکیه آمد، مفاتیح الجنان و تحریرالوسیله مرا برایم بفرستید.

پس از گذشت یازده ماه از سوی دولت ترکیه برای آنها پیغام می آورند که دوره اقامت شما در اینجا خاتمه یافته است و ما فقط یک سال با شاه ایران توافق کرده بودیم که شما را بپذیریم.

خانم به نقل از حاج آقا مصطفی گفتند: پس از آنکه مقامات ترکیه ما را تا فرودگاه بردند و سوار هواپیما شدیم از اینکه دیدیم مأموری ما را همراهی نمی کند احساس آزادی کردیم . به بغداد که رسیدیم به صرافی رفتم تا پولمان را تبدیل کنم اما آنجا ارز ما را (پول ترکیه) نپذیرفتند. به کاظمین رفتیم از راننده تاکسی خواستم تا نزدیک حرم توقف کند تا به صحن بروم و از طلبه ای پول بگیرم البته پیشنهاد کردم ساعت را نزد او گرو بگذارم، اما او نپذیرفت وارد صحن شدم و از طلبه ای پول گرفتم و پس از خداحافظی با راننده به مسافرخانه اخوان که در سفر پیش به آنجا رفته بودم، رفتیم. به شیخ نصرالله خلخالی که در نجف ساکن بود تلفن زدم و ماجرا را تعریف کردم. او هم خبر ورود ما را به طلبه ها داد و آن ها نیز با چندین اتومبیل برای دیدار ما به کاظمین آمدند. 

آقای خلخالی پیشنهاد کرد ما چند روزی به کربلا برویم تا در نجف خانه ای برایمان آماده کند و به خانه خودمان وارد شویم؛ زیرا او معتقد بود ورود ما به هر خانه ای مایه گلایه دیگر دوستان می شود. ما نیز به کربلا رفتیم. آنجا هم آقای خلخالی خانه و وسایل لازم را آماده کرده بود.

در کربلا نیز پیشواز باشکوهی از آقا صورت گرفت. آیت الله سید محمد شیرازی که در صحن امام حسین(ع) نماز جماعت می خواند از آقا خواست تا در جای او نماز را اقامه کنند. نماز پرصلابت و با شکوهی در صحن بر پا شد.

دیدگاه تان را بنویسید