خاطره شنیدنی صادق طباطبایی از عکاسی از امام در نجف اشرف/حلقه فیلم گمشده کجا پیدا شد؟

از آقا اجازه گرفتم برای آنکه عکس ها یکنواخت نباشد حاج آقا مصطفی هم کنارشان بنشینند و من چند تا عکس دوتایی هم از آنها بیندازم.

لینک کوتاه کپی شد

جی پلاس ـ منصوره جاسبی: حدود سال 52 یا 53 که مسافرتی به عراق داشتم از آقا مصطفی خواستم که از آقا اجازه بگیرد تا من چند تایی عکس از ایشان بیندازم اما دلم نمی خواست عکس هایی اتوکشیده و شق و رق و شیخی باشد که گوشه ای بنشینند و عبا به دوششان باشد و تکیه بدهند می خواستم آقا کار خودشان را بکنند و من هم کار خودم را تا فضایی کاملا طبیعی را به تصویر بکشم.

آقا مصطفی قبول کرد و با آقا در میان گذاشتند و ایشان هم پذیرفتند. غروب بود که به اتفاق آقای دعایی برای زیارت به حرم مشرف شدیم و من از همان جا عکاسی از آقا را شروع کردم. ایشان وارد حرم شده و نماز خواندند و بعد هم در گوشه ای مشغول دعا و نیایش شدند و من هم عکاسی می کردم.

شب به آقا گفتم من می خواهم دفتر کار و محل زندگی شما را به دوستانم نشان دهم تا با محل کار پاپ مقایسه کنند و آقا مصطفی اجازه دادند که یک ساعت پیش شما باشم که آقا گفتند شما همیشه اجازه دارید باشید.

فردا قبل از ظهر هم به منزل آقا رفتم و قبل از اینکه به دفتر کارشان بروند چند تایی عکس گرفتم.

امام خمینی در نجف

 

در این سفر قطب زاده[1] هم همراه من بود و وقتی از منزل امام بیرون آمدم به او گفتم که عکس های بسیار خوبی از امام گرفته ام.

... خوشحال از گرفتن عکس ها به قطب زاده گفتم روی اینها به خوبی می توانیم تبلیغ کنیم.[2]

قرار بود بار دیگر برای عکاسی از امام عصر هنگام به منزل آقا بروم. حیاط کوچکی بود که عصرها آفتاب از یک سمت به سمت دیگر می رفت و بنابراین آقا جای نشستنشان را عوض می کردند و در سمت دیگر زیرانداز پهن می کردند. پاکت هایی از نامه جلوی ایشان بود که به آنها رسیدگی می کردند. در حالت طبیعی خودشان بودند که من چندین عکس گرفتم وقتی که آقا داشتند جا به جا می شدند آقا مصطفی هم از راه رسید و از من پرسید که راضی هستی گفتم بله خیلی و بعد از آقا خواستم تا برای اینکه عکس ها یکنواخت نشود آقا مصطفی هم کنارشان بنشینند و چند تایی هم با ایشان عکس بگیرم. آقا مصطفی به شوخی به آقا گفت نکند برای شما درد سر شود که آقا لبخندی زدند گفتند وجود تو برای من دردسر است نه علم ساواک.

چند تایی هم عکس دوتایی گرفتم که آقا گفت بس است دیگر.[3] گفتم اجازه بدهید وسایلم را جمع و جور کنم می روم، آقا گفتند نگفتم که برو گفتم بس است. و من هم وسایلم را جمع کردم و نشستم. عکس های بسیار خوبی از آب در آمد و یادگاری ماند و خاطره شد.[4]

 
  1. صادق قطب زاده، وی پس از پیروزی انقلاب اسلامی مدتی مدیر عامل صدا و سیما و مدتی نیز تصدی وزارت امور خارجه را بر عهده داشت که بعدها به جرم توطئه علیه انقلاب اسلامی به اعدام محکوم شد.
  1. وقتی اولین عکس ها را از امام گرفتم و به خانه رفتم دیدم شماره عکس ها صفر است تعجب کردم و به عکاسی رفتم تا او فیلم را از دوربین خارج کند. عکاس دوربین را گرفت و لحظاتی بعد از تاریک خانه خارج شد و گفت دوربین خالی است. بسیار تعجب کردم و از اتفاق پیش آمده ناراحت شدم و ماجرا را برای آقا مصطفی تعریف کردم که گفت مهم نیست دوباره بگیر و به آقا می گوییم که فیلم از بین رفته است. قضیه گذشت تا روزی که بعد از سفر عراق به بیروت رفتیم. در بالکن نشسته بودیم که آقای صدر (امام موسی صدر) از من پرسیدند فیلم عکس هایی که از آقای خمینی گرفتی چه شد؟ دست بعثی ها افتاد؟ همان لحظه بود که به قطب زاده شک کردم که نکند همه قضیه زیر سر او بوده و الان هم او برای آقای صدر خبر آورده است. دایی گفتند نگران نباش من فیلم را برایت پیدا می کنم و می خواهم ببینم تو چه فکری می کنی؟! گفتم هیچ، فکر می کنم که یا شما با حزب بعث در ارتباطید یا کلاغی برای شما پیغام آورده است. آقای صدر گفتند چون می بینم خیلی ناراحت هستی برایت می گویم. این فیلم نزد آقای قطب زاده است که او به حرف آمد و گفت: من قصدم آموزش دادن مسائل سیاسی و امنیتی به تو بود چون اگر دوربین را با عکس از تو می گرفتند آن وقت چه می کردی یا اگر عکس ها را می گرفتند چه. نگاهی به او انداختم و گفتم اتقاقا می توانستم عکس های چاپ شده را به وسیله دوستان پخش کنم.
  1. حاصل این عکاسی دو حلقه فیلم 36 تایی شد.
  1. برگرفته از خاطره نقل شده از کتاب خاطرات سیاسی اجتماعی دکتر صادق طباطبایی، جلد اول.

 

دیدگاه تان را بنویسید