چرا همسر شهید مؤمنی نمی خواست باور کند که او شهید شده است؟

نمی خواستم باور کنم که رضا شهید شده است، با خود می گفتم: نه خدا خیلی مهربان است و من چون مادر نداشته ام و سختی بسیار کشیده ام، دیگر خدا رضا را از من نمی گیرد.

لینک کوتاه کپی شد

جی پلاس ـ منصوره جاسبی: منزل پدری و پدربزرگ رضا دیوار به دیوار بود. رضا[1] شهید شده بود و آقای غلامحسینی[2] که توان گفتن این موضوع را به من و مادر رضا نداشت به منزل پدر بزرگ رضا رفته و خبر را به آنها گفته بود.

من و مادر رضا در حیاط نشسته بودیم و صحبت می کردیم که ناگهان صدای ناله و شیون از حیاط بغل به گوشمان رسید. آن روزها به خاطر رسیدن خبر شهادت بسیاری از بچه های جنگ، این اتفاق زیاد می افتاد اما من که نمی خواستم باور کنم با خودم می گفتم نه رضا مجروح شده است، خدا خیلی مهربان است و چون مادر نداشته و سختی بسیاری کشیده ام،‌ دیگر رضا را از من نمی گیرد اما با دیدن خواهرش که ناله می کرد دیگر برایم قطعی شد که او هم شهید شده است.[3]

 
  1. شهید رضا مؤمنی، فرمانده تسلیحات لشکر 27 حضرت رسول (ص) که در بیست و سوم فروردین سال 66 به شهادت رسید.
  1. شوهر خواهر رضا مؤمنی.
  1. برگرفته از گفت و گوی محبوبه خاکپور،‌ همسر شهید.

 

دیدگاه تان را بنویسید