45 روز روزه تنها برای آنکه مجروحیت همسرش به او آسان بگذرد

حاج اسماعیل با ترکشی که در قلبش لانه کرده بود، به شهادت رسید و حالا او نگران که نکند همسرش نیز با ترکش های تنش راهی دیار شهدا شود.

لینک کوتاه کپی شد

جی پلاس ـ منصوره جاسبی: ترکش ها صورتش را آسیب شدیدی زده بودند و دکتر فک بالا و پایینش را به هم سیم پیچ کرده بود و غذایش شده بود چای و مایعات.

خانه هم که آمد همسرش هر روز برایش سوپ آماده می کرد و در صافی می ریخت و او را با مایعات و ... تغذیه می کرد اما او ندید که همسرش در مقابل او غذا بخورد و هر گاه که داوود[1] از او می پرسید چرا غذا نمی خوری؟ بهانه ای می آورد و موضوع بحث را عوض می کرد.

برایش سوال پیش آمده بود که چرا او چند روزی است لب به غذا نمی زند، به آشپزخانه آمد و گفت امروز باید با هم غذا بخوریم و وقتی نه شنید، اصرار کرد که بداند چرا غذا نمی خورد که همسرش گفت: نمی خواستم چیزی بگویم ولی من روزه هستم.

نگاه پرسشگرانه داوود باز هم او را به حرف آورد و گفت: تا زمانی که تو بهتر نشوی و این سیم پیچ ها را از دهانت باز نکنی من نیز روزه ام را نمی شکنم.

کم آورده بود نه از دردی که گاهی امانش را می برید که از اینهمه بزرگواری که همسرش به خرج داده بود... روزها گذشت و چهل و پنجمین روز مجروحیتش به پایان رسید و راهی بیمارستان شد تا سیم پیچ هایش را باز کنند و بانویش تا همان روز روزه می گرفت و خدا را شکر می کرد که سایه داوود بر سرش است و افطارش شده بود آب و سوپی مایع تا حتی آن هم بر داوود سخت نیاید و هوس غذای دیگری به دلش نماند.

... سال ها از آن روز گذشت و حاج اسماعیل[2] از دوستان داوود با ترکشی که در قلبش لانه کرده بود، راهی دیار بقا شد و از آن روز بانو دیگر خنده به لب ندارد و اشک هایی را که ناخودآگاه بر چهره اش پایین می آید از داوود مخفی می کند و با خود می گوید نکند داوود هم با ترکش هایی که سال هاست او را همراهی می کنند شهادت را انتخاب کند و برود.[3]

 
  1. جانباز داوود لطیفی، شیرمردی از دیار بابل.
  1.  از دوستان لطیفی که بر اثر ترکشی که از دوران جنگ در قلبش جا مانده بود، به شهادت رسید.
  1. برگرفته از خاطره نقل شده در کتاب منظومه زینبیه (جلوه هایی از مقاومت زنان در هشت سال دفاع مقدس).

 

دیدگاه تان را بنویسید