ماجرای خواب بانو شیرودی چه بود؟

علی اکبر در عملیات بود و دوستانش با جملات رمزگونه «سبک سنگین شده یا سنگین سبک شده» خبر به دنیا آمدن فرزندش را به او دادند.

لینک کوتاه کپی شد

جی پلاس ـ منصوره جاسبی: جنگ کردستان به پایان نرسیده بود و بانو[1] که دیگر روزهای آخر بارداری را می گذراند به درخواست علی اکبر[2] باید راهی تهران می شد. از بانو اصرار و از علی اکبر انکار که نه باید به تهران بروی و تنها ماندنت در اینجا مرا نگران می کند، آنجا که باشی خیالم راحت تر است حتی خواهش مادر بانو هم اثر نداشت.

خواهر[3] که به کرمانشاه آمد، علی اکبر او را با خواهر راهی تهران کرد تا با هیچ دغدغه ای ماموریت هایش را به پایان برساند.

... روزهای آخر بارداری بود و گاه گاهی درد بر بانو مستولی می شد اما خواهر و همسرش مانند پروانه از او مراقبت می کردند و طوری وسایل آرامشش را فراهم کرده بودند که نکند در خانه آنها غریبی کند و اذیت شود و دورادور هوایش را داشتند و شب هنگام که بیدار می شد آنها نیز بیدار می شدند و حواسشان بود که خاطرش در نبود اکبر مکدر نشود.

دیگر زمان آمدن بچه نزدیک و نزدیک تر می شد و درد او بیشتر و بیشتر، خواهر علی اکبر که گمان کرد دیگر درد زایمان خود را علنی کرده است پرسید درد داری که گریه بانو در آمد و همان نیمه شب او را به بیمارستان بردند و حوالی ساعت هفت ـ هشت صبح بود که دکتر به دنیا آمدن نوزاد دختر را به عمه و مادر تبریک گفت.

حالا عادله 25 روزه شده بود که خواهرزاده علی اکبر دوان دوان خود را به خانه رساند و مژده آمدن دایی را به اهالی خانه داد.

علی اکبر برایشان تعریف کرد که در بحبوحه عملیات، دوستانش با جملات رمزی سبک سنگین شده یا سنگین سبک شده خبر آمدن عادله را به او داده اند.

چند روزی ماند و حالا جمع دو نفری شان سه نفره شده بود که باید دیگر به کرمانشاه باز می گشتند. هنوز مدت کمی از رفتنشان نگذشته بود که جنگ شروع شد.[4]

عادله هنوز کوچک بود که بانو باردار شده بود و چون به یاد روزهای سخت بارداری عادله و به دنیا آمدنش و نبودن های همسر می افتاد قصد کرد که بچه را نگه ندارد و چند روزی از این تصمیمش نگذشته بود که یک شب در خواب دید که تشتی در میان است و او و اکبر دو طرف تشت نشسته اند و پسر بچه کوچکی میان تشت در حال دست و پا زدن است که اکبر او را از میان آب بیرون می آورد. بانو جریان خواب را برای اکبر و موضوع قرص خوردن هایش را تعریف می کند که اکبر ناراحت شده و از او می خواهد که دیگر ادامه ندهد.

حالا عادله یازده ماهه شده که صدای گریه های ابوذر در خانه طنین انداز می شود.[5]

 

 
  1. بانو شهناز شاطر آبادی که بازنشسته درمانگاه هوانیروز ارتش است. او افتخار همسری شهید شیرودی را داشته است.
  1. خلبان تیزپرواز علی اکبر شیرودی که در عملیات بازی دراز پس از رشادت های بسیار و از پا در آوردن دشمن بعثی بر اثر اصابت تیری به هلی کوپترش خود نیز دچار مصدومیت شد اما همچنان با مسلسل به سمت عراقی ها شلیک می کرد تا اینکه به شهادت رسید. هشتم اردیبهشت ماه سال 60 بود و اکنون 37 سال از آن روز می گذرد. پیکر پاکش در شیرود تنکابن به خاک سپرده شده است.
  1. خواهر شهید شیرودی.
  1. رژیم بعث عراق گرچه تحرک هایی را در منطقه آغاز کرده بود اما با بمباران فرودگاه ها شکل رسمی به خود گرفت.
  1. برگرفته از خاطره نقل شده از همسر شهید.

 

دیدگاه تان را بنویسید