گپ و گفت خودمانی جی پلاس با نفر اول پشت صحنه استقلال

مدد جباری: پرسپولیسی ام! / فکر کنم آیت الله هاشمی پرسپولیسی بود اما روحانی و احمدی نژاد استقلالی / دربی 74 تلخ و به یاد ماندنی شد/ منصوریان با روش جدید آمده است/ قایقران نخواست دل سرخابی ها را بشکند

به قول خودش، صندوق اسرار استقلال است و نباید بعضی از حرف ها را به زبان بیاورد اما نمی تواند همه را در سینه حفظ کند و با لهجه آذری، از خاطرات 20 ساله اش در جمع آبی های پایتخت می گوید.

لینک کوتاه کپی شد

به گزارش خبرنگار سرویس ورزشی جی پلاس؛ در عصری که همه برای سلبریتی های سر و دست می شکنند و در صفحات مجازی آنها را پی گیری می کنند، دیدن کسانی که فقط نان بازوی خود را می خورند سخت است. در دنیای فوتبال هم اگر بازیکن درجه سوم استقلال و  پرسپولیس باشی، نانت در روغن است و در کوچه و خیابان هم عزت و احترام داری؛ در چنین شرایطی، مردی که چند سالی است وارد دوران میان سالی شده، روزها و حتی همه شب هایش را هم وقف تیم آبی پوش تهران کرده است.

 

مدد جباری! شاید با سابقه ترین فرد داربی تهران باشد و نزدیک به 20 سال برای استقلال زحمت کشیده و به گفته خودش صندوقچه اسرار آبی های تهرانی محسوب می شود؛ به دور از غوغاسالاری، روزانه کارهایی را برای آماده سازی تیمش انجام می دهد و برای این کار بعضا تهران را زیر و رو می کند!

از شستن روزانه لباس بازیکنان تا تهیه بلیت، چاپ تبلیغات اسپانسر، بیدار کردن بازیکنان برای صبحانه و ... همه از وظایف مدد استقلالی هاست.

مدد جباری یا به قول فوتبالی ها "عمو مدد" در 56 سالگی شاید قدیمی ترین مسئول تدارکات فوتبالی در کشور باشد، چون سابقه حضور در باشگاه قدیمی کشاورز، تیم های ملی رده های سنی مختلف در دهه 60 و 70 و... را دارد. او در بازی خاطره انگیزه ایران و استرالیا سال 1376 مسئول تدارکات تیم ملی بود.

عمو مدد پس از گذشت یک فصل دیگر از لیگ برتر و در آستانه شروع لیگ هفدهم با حضور در سایت جماران و تحریریه ورزشی در گفت و گویی مفصل با خبرنگار "جی پلاس" از ورود به این عرصه و دوران جوانی و میانسالی خود حرف زد و خاطرات قدیمی و سخنان جدید شنیدنی زیادی برای گفتن داشت که خواندن آنها خالی از لطف نیست.

او که به سر وقت بودن عادت کرده، با لباس کادر استقلال و نیم ساعت زودتر از موعد مقرر در دفتر حاضر شد و بعد از مشاهده تصاویر حضرت امام خمینی (س) در تحریریه، حس و حالش متفاوت شد و یاد خاطرات قدیم افتاد. فقط یک جرقه از ما برای یادی از خاطرات گذشته کافی بود تا از همانجا حرف هایش را با خاطرات زمان حضرت امام (س) آغاز کند:

در زمان انقلاب شکوهمند اسلامی 17، 18 سال سن داشتم و بعضا در تظاهرات هم شرکت می کردم. نکته جالب از آن زمان این است که ما در خیابان انقلاب و بر روی یک ساختمان فلزی جمع می شدیم اما با آن ازدهام جمعیت، هیچ اتفاقا ناگواری برای تظاهرات کنندگان نیافتاد.

روزی که حضرت امام (س) در بهشت زهرا (س) حاضر شدند، مادرم خدا بیامرز هم آنجا بود و بعد از اینکه به خانه آمد می گفت: "مدد آنقدر جمعیت زیاد بود که برای برداشتن کفش هایم در زیر دست و پا ماندم." من هم به او می گفتم مادر آنجا که دنبال کفش نمی گردند. یادش بخیر اون روزها... برادرم اسماعیل هم امام (س) را خیلی دوست داشت. او به جبهه رفت و در سال 62 هم شهید شد!

** پس خانواده شهید هم هستید؛ بردارتان هنگام شهادت چند ساله بود؟

اسماعیل ما متولد 42 بود. در میدان مقدم، عضو پایگاه بسیج ابوذر بود و شب ها آنجا پست می داد. برادرم بعضی مواقع یک هفته یک بار هم به خانه نمی آمد. می گفتیم اسماعیل بگو کجا هستی که ما هم نگران نشویم؟ کجا می روی که خیالمان راحت شود اما به آن ها گفته بودند جایی نگویید در جماران کار می کنید. آن موقع متفقین در اتوبوس و در میان جعیت، به دنبال حرف کشیدن از مردم بودند. بعد از شهادت اسماعیل و در چهلم او، یک قاب عکس برایمان آوردند و گفتند وقتی ما رفتیم، پوشش روی قاب را باز کنید. بعد از رفتن همه دیدیم عکس مربوط به سخنرانی حضرت امام (س) بالای سکو است و اسماعیل با چند تا از بسیجی های آن موقع، در پایین ایستاده است. سال 62 و برای دفاع از خاک کشور به خرمشهر رفت و همان سال به شهادت رسید.

"عمو مدد" که حالش با بیان این حرف ها منقلب شد، چایی می نوشد و با صحبت ها و احوالپرسی های رایج کمی سر حال می آید و گفتگو ادامه پیدا می کند.

 

به "کروبی" هم گفتم نمی خواهم فوتبال بازی کنم، می خواهم تدارکات تیم شوم!

 

** چطور وارد فوتبال شدید؟

موقعی که اسماعیل شهید شد، من در پادگان صفر - یک، سرباز بودم. در رده های سنی نوجوانان و جوانان، فوتبالیست بودم و کارت بازی رده جوانانم را در پادگان نشان دادم که من را به تربیت بدنی نیروی زمینی در میدان حر فرستادند. آقای مرادی، رییس فدراسیون وزنه برداری هم آن موقع آنجا بودند. تیم نیروی زمینی در لیگ دسته یک بازی می کرد و چند بازیکن گردن کلفت هم داشتند. مدتی را در تربیت بدنی بودم که یک نامه از بنیاد شهید به منزل ما آمد. آن موقع بنیاد شهید، تیمی را از خانواده شهدا تشکیل داده بود و از من هم خواسته بودند به این تیم بپیوندم. من هم به این تیم رفتم و دیدم یک تیم خوب تشکیل داده اند و قرار بود آقای پرویز دهداری هم مربی تیم باشد.

تیم را تشکیل دادند و من یکی دو سال با آن ها بودم و به تناوب ده دقیقه تا یک ربع بازی می کردم. با شهادت اسماعیل، بی تابی مادرم زیاد شده بود و من هم بعضی شب ها نمی توانستم به خانه بروم. همسایه ها می گفتند مادرت مدام گریه می کند. یک روز سر تمرین رفتم و به حسین کروبی، سرپرست آن موقع تیم گفتم حاج حسین من می خواهم در بخش تدارکات کار کنم. گفت: مدد چه می گویی؟ اما گفتم من از این کار خوشم می آید. دیگر نمی خواهم فوتبال بازی کنم!

آن موقع از خدمت آمده بودم و به این فکر افتادم که با دختر داییم که خیلی هم دوستش داشتم ازدواج کنم. این اتفاق افتاد و مادرم هم از تنهایی در آمد. همسرم خیلی به مادرم رسیدگی می کرد تا اینکه چند سال پیش مادرم عمرش را به شما داد. اینطور شد که من وارد فوتبال و بخش تدارکات تیم ها شدم و بعد از آن ،تدارکات تیم های ملی نوجوانان و جوانان هم شدم تا اینکه به تیم کشاورز رسیدم.

** کشاورز بازیکنان بزرگ زیادی داشت و جزو تیم های خوب ایران در اوایل دهه هفتاد بود. به نوعی ورود شما به باشگاه های سطح اول فوتبال کشور از همان موقع بود؟

بله؛ کشاورز آن زمان تیم بسیار خوبی بود. بعد از مدتی کریم باقری را از امیدها آورده بودیم. فوتبالیست های خوبی مانند مرحوم قایقران، تقی دلیخون، جواد زرینچه، نادر محمدخانی، صالح، انصاری فرد و ...در کشاورز بازی می کردند. الحق تیم خوبی بود. یادم می آید آن موقع هر شهری که برای مسابقه می رفتیم، آقای صفی زاده، مسئول تیم می گفت حتما باید در آن شهر به نماز جمعه برویم؛ ما می گفتیم به نماز جمعه برویم، خسته می شویم و می بازیم اما صفی زاده می گفت اخلاق فرهنگی مهم تر است. حتی آقای قرائتی، رییس وقت ستاد نماز جمعه هم بود، بخاطر این کار به ما لوح اخلاق داد. بله و اینطور شد که یواش یواش وارد جرگه حرفه ای ها شدیم. (باخنده)

 

بازیکنان تیم ملی هر وقت من را دیدند، به هم می گفتند: "صاحبش اومد!"

** بین دوران حضور در بنیاد شهید و کشاورز کجا بودید؟

بعد از بنیاد شهید، مرحوم مصطفی الهی ما را به تیم ملی کشید. حدودا بعد از سال 62 بود که به تیم ملی رفتم و در رده جوانان و نوجوانان فعالیت می کردم. تک و تنها کارهای مربوط به تیم ملی را انجام می دادم. من متولد 1339 هستم و یکی دو سال است که دیگر پیر شده ام! چون در یکی دو سال اخیر فشار زندگی مرا پیر کرد.

آن موقع که تیم ملی نوجوانان، جوانان بودم، همه حکم هایم را دارم. حتی در فوتسال هم حضور داشتم و بعدا به تیم ملی بزرگسالان آمدم. حتی در آن بازی ایران و استرالیا هم حاضر بودم.

** بله، به بازی با استرالیا اشاره کردید؛ این می تواند شروع خوبی برای ورود به خاطرات فوتبالی شما باشد...

بعد از انحلال تیم کشاورز، همه بازیکنان از تیم جدا شدند و در سال 75، 76 آقای صفی زاده که مدیر مسئول روزنامه ابرار ورزشی بود، به من گفت که در بخش نگهبانی روزنامه مشغول شوم. یک روز در باجه نگهبانی روزنامه نشسته بودم که آقای مصطفوی، رئیس وقت فدراسیون فوتبال و مهدی دادرس به روزنامه آمدند. وقتی وارد محل ساختمان روزنامه شدند، چشمشان به من خورد، با تعجب نگاه کردند و گفتند: " گردنت نشکند! اینجا چه کار می کنی؟ ما برای تیم ملی دنبال تو می گردیم. به تیم ملی می آیی؟ " گفتم چرا نمی آیم! مصطفوی هم گفت همین الان به پیکان شهر برو. ویرا و ذوالفقارنسب آنجا هستند.

به پیکان شهر رفتم و تا فوتبالیست های تیم ملی من را دیدند به شوخی به هم می گفتند: بچه ها، صاحب تیم آمد!  همه به من خوش آمد گفتند و من هم از همان روز به تیم کمک کردم. آن موقع جوان بودم و همه کارها را انجام می دادم اما الان با کمک چهار، پنج نفر هم از عهده همه کارها بر نمی آیم.

مدد جباری

در سفر به ملبورن هیچ کدام از بازیکن ها کمبودی نداشتند

** نقل قول های زیادی درباره شرایط سخت تیم ملی برای رفتن به ملبورن، هنگام بازی وجود داشت. شرایط چطور بود. مثلا خداداد می گفت در سفر به استرالیا، کف هواپیما خوابیدیم...!

حرف خداداد به خاطر مسافت زیاد بود. به منم می گفتند: مدد، ماکت کره زمین را ببین. اینجا ایران است؛ و بعد کره را می چرخاندند و می گفتند: باید زمین را دور بزنیم و به اینجا که استرالیاست برسیم. چیزی حدود 10 ساعت پرواز بود. بعد از یک ساعت که در فرودگاه بودیم، چهار، پنج ساعت هم تا اقامت در هتل طول کشید. به هر حال هواپیمایی که این همه مسافت طی می کند حتی همان زمان هم امکانات خوبی برای خوابیدن داشت و بازیکن ها حداقل صندلی که داشتند! منتها بعضی بازیکن ها بخاطر خستگی یا آسیب دیدگی های جزئی، فقط برای اینکه راحت تر باشند ممکن بود بروند در قسمتی از هواپیما دراز بکشند.

 

تا می خواستیم در زمین تمرین کنیم، استرالیایی ها با سروصدا رقص باله اجرا می کردند!

 

** بازیکنان و کادرفنی تصورش را می کردند، بعد از بازی برگشت، پیروز و صعود کرده به جام جهانی، از استرالیا برگردید؟!

در فوتبال باید امیدوار باشید. نمی توان نتیجه را پییش بینی کرد. چون در بازی رفت یک - یک کرده بودیم، در تهران بیشتر می گفتند که اگر آنها در ملبورن صفر -  صفر کنند، به جام جهانی می روند. برای همین با خودمان می گفتیم اگر تلاش کنیم و یک گل بزنیم، قطعا صعود می کنیم. در طول هفته ای که تا بازی باقی مانده بود، کادرفنی فقط از نظر روحی و روانی کار کردند. همه مسئولان برای روحیه دادن آمده بودند. ایرانی های مقیم استرالیا هم خیلی روحیه دادند.

در روز بازی، استرالیایی ها سعی کردند با انواع و اقسام مراسم ها روحیه بازیکنان ما را تضعیف کنند. تا بازیکنان می خواستند بدنشان را گرم کنند، کودکان استرالیایی در وسط زمین با سروصدا رقص باله اجرا می کردند! فوتبالیست های پیشکسوت استرالیا هم که در دوران علی پروین به تهران آمده بودند سوار بر ماشین برقی، دور زمین می چرخیدند. هنوز هم می گویم صعود تیم ملی به جام جهانی فقط به خواست خدا و دعای ملت بود. به خود من یک چیزی الهام شده بود که به جام جهانی می رویم!

 

ذوالفقارنسب می گفت: "مدد یکباره بیا ترکیب تیم را هم تو بچین! "

 

** خاطره جالبی از آن بازی در ذهنتان به جام مانده است؟

پیش از اعزام به استرالیا، در تهران به من گفتند مهرداد میناوند سه اخطاره است یا در این دیدار بازی نمی کند. شانس آوردم لباس او را هم با خودم به استرالیا بردم. در هتل، لباس بازیکنانی را که قرار بود بازی کنند با خودم به ورزشگاه بردم و الباقی لباس ها در هتل ماند.  من 18، 19 لباس برداشتم و لباس سه، چهار بازیکن در هتل ماند. در رختکن، مربیان به بازیکنان گفتند که لباس بپوشید و یک وقت دیدم میناوند هم جزو آن بازیکنان است! وقتی همه لباس پوشیدند، مربیان به میناوند گفتند چرا لباس نمی پوشی؟! ذوالفقارنسب به من گفت چرا به میناوند لباس ندادی؟! گفتم آقا در تهران گفتند میناوند بازی نمی کند. ذوالفقار نسب هم گفت:  " مدد یک دفعه بیا ترکیب را هم تو بچین!"

به ساعتم که نگاه کردم، 45 دقیقه تا مسابقه باقی مانده بود. گفتم خدایا کمکم کن. از رختکن خارج شدم و همان موقع یکی از ایرانی های تماشاگر وقتی سراسیمه بودنم را دید، و فهمید از کادر تیم ملی هستیم، پرسید: " می تونم کمکی بهتون کنم؟ " خوشحال شدم و بهش گفتم: آقا من یک پیراهن در هتل جا گذاشتم و باید آن را هر چه زودتر به من برسانی. کلید اتاقم و نشونی ساک بزرگ لباس هار ا هم دادم. بنده خدا خیلی با عجله رفت و خوشبختانه 10 دقیقه قبل از بازی لباس را آورد. آن لحظه انگار دنیا را به من دادند. آن ایرانی گفت:  امروز، اول به خاطر تیم ملی و دوم به خاطر تو  برای اولین بار در رانندگی تخلف کردم! اینجا هر کسی ظرف یک سال تخلف نکند، به او یک اتومبیل جایزه می دهند. من اگر تا یک هفته دیگر تخلف نمی کردم، اتومبیل را گرفته بودم!

 

به " تری ونه بلز " می گفتم: خجالت نمی کشی! دو گل زدید، بس نیست؟

 

** چه کسی بیشتر از همه در بازی حرص و جوش می خورد؟ بالاخره استرالیا  به خصوص در شروع، کاملا بر  ما مسلط بود؟

ویرا. سرمربی ایران که فقط سر پا ایستاده بود و هیچ حرفی هم نمی زد. بیژن ذوالفقارنسب بازیکنان را هدایت می کرد،  سر آن ها داد می زد. ویرا فقط ساکت ایستاده بود و بازی را نگاه می کرد. من هم روی نیمکت می لرزیدم. وقتی آن ها دو گل جلو افتاده بودند، تری ونه بلز، سرمربی استرالیا،  بازیکن تیمش را صدا زد و نکته ای به او گفت. آن موقع پشت نیمکت استرالیا بودم و به فارسی فریاد زدم:  "خجالت نمیکشی؟! دو تا زده اید، کافی نیست؟ " استرالیا آنقدر حمله می کرد که می ترسیدم در 40 ،50 دقیقه باقی مانده، 3 ،4 گل دیگر بزنند که خوشبختانه نزدند.

** خیلی ها معتقدند نقطه عطف آن بازی، ورود جیمی جاپ به زمین و پاره کردن تور دروازه ایران بود.

شاید؛ هواداران ایرانی بعد از بازی می گفتند این آقا دو هفته پیش در مسابقه اسب دوانی هم وارد پیست شده و مسابقه را بهم زده بود و اسبی که جلوتر از همه بود، را برنده اعلام کردند. شاید او فکر کرده بود می تواند به زمین فوتبال برود و بازی همان جا تمام شد. من فقط یک لحظه دیدم که احمدرضا عابدزاده داد می زند که بیایید این تماشاگر را دور کنید و بعد فردی را دیدم که دست ها و پاهایش را از تیر آویزان کرده و به نظرم او حالت عادی نداشت.

** بعد از دریافت دو گل از استرالیا، چه اتفاقی میان بچه ها و نیمکت افتاد؟ در حین تعمیر تور دروازه چطور؟

احمد رضا به بچه ها می گفت چه کار می کنید! بابا بجنبید؛ من خسته شدم. مربی ها صحبت کردند. بازیکنان اصلی و ذخیره همدیگر را راهنمایی می کردند و انرژی می دادند. وقتی بعد از مساوی شدن بازی، ساندرو پل، هشت دقیقه وقت اضافه اعلام کرد، خیلی به ما سخت گذشت؛ یک توپ بلند روی دروازه ایران آمد اما قبل از زدن ضربه توسط  بازیکن استرالیا، توپ کمانه کرد و بلند شد که به نظرم آن هم کار خدا بود و داور هم پس از آن سوت پایان بازی را زد.

 

شیرین ترین خاطره فوتبالی ام بازی ایران - استرالیا و استقلال – الاتحاد بود

 

** شیرین ترین خاطره فوتبالیِ شما مربوط به همان بازی بود؟

بله آن بازی از شیرین ترین خاطراتم بود. البته در فوتبال اما از نظر  غیر فوتبالی، چند بار به شهر مدینه و مکه سفر کرده ام که بسیار شیرین بود. هیچ وقت این سفرها را فراموش نمی کنم. اما از نظر فوتبالی این بازی و دیدار استقلال و الاتحاد عربستان برای من شیرین ترین ها بودند. در آن بازی، من تا نزدیکی های خط دروازه الاتحاد رفته بودم تا یک بازیکن استقلال را برای تعویض صدا بزنم،  که یک لحظه دیدم یک توپ روی دروازه الاتحاد آمد و نیکبخت یک متر به هوا پرید و توپ را گل کرد. آن موقع ها نیکبخت بسیار خوب بود.

مرگ قایقران تلخ تر از هر چیزی بود؛  او نمی خواست دل استقلالی ها و پرسپولیسی ها بشکند!

 

** در کنار این بازی ها، تلخ ترین و بدترین خاطره تان چیست؟

مرحوم سیروس قایقران فوتبالیست بزرگی بود. اولین کاپیتان شهرستانی تیم ملی بود. او از نظر اخلاق مثال زدنی بود. از نظر فنی که نیازی به تعریف من ندارد. همراه تیم کشاورز به هر شهری می رفتیم، همه می گفتند ایران - قایقران. حدود شش، هفت سال با من زندگی کرد. بارها از او پرسیدم چرا به پرسپولیس نمی روی؟ می گفت دل استقلالی ها می شکند. می گفتم چرا به استقلال نمی روی؟ باز می گفت دل پرسپولیسی ها می شکند. مردم انزلی هم که سرشان را برای قایقران می دادند.

جی پلاس: با پرسش ما درباره بدترین خاطره "عمو مدد" او درگذشت سیروس قایقران و فرزندش راستین را تلخ ترین اتفاق فوتبالی خود نامید تا لحظاتی را به خاطر درگذشت کاپیتان سابق تیم ملی منقلب شود. او در حین صحبت های خود بارها برای درگذشت قایقران افسوس خورد و به روز درگذشت این بازیکن اشاره کرد.

 

اتحاد رشت و انزلی به یاد قایقران!

آن شب من در روزنامه ابرار ورزشی نگهبان بودم و شبکه خبر تازه راه افتاده بود. بهبود جعفری سرپرست تیم جوانان کشاورز ساعت 10 شب به من زنگ زد و گفت: مدد، سیروس مرد! گفتم: مرد حسابی شوخی نکن! بهبود این چه شوخی زشتی است؟ اما بهبود دوباره گفت: مدد سیروس مرد! کجایی؟ مگر تلویزیون نداری؟ روشن کن تا خودت ببینی. زدم شبکه خبر و دیدم تلویزیون در حال پخش لحظاتی از دوران حضور قایقران در تیم ملی و ملوان است. مگر من توانستم طاقت بیاورم؟! با اینکه روزنامه به من سپرده شده بود، می خواستم هر چه زودتر به انزلی بروم. بهبود جعفری و علی کاوه عکاس روزنامه به من زنگ زدند و گفتند: مدد ما ساعت چهار صبح به انزلی می رویم. گفتم من هم میام. ساعت یک بامداد ساختمان را رها کردم. با کاوه راه افتادیم و ساعت 9 صبح به رشت رسیدیم. تمام مغازه ها مشکی بود. رشتی ها می گفتند امروز تنها روزی است که رشت و انزلی به خاطر سیروس با هم آشتی کرده اند!

در انزلی قیامت بود. دیدم دست مان به تابوت نمی رسد. از تهران همه فوتبالیست ها به انزلی آمده بودند. به روستای کولیبه که زادگاه سیروس بود رفتیم. قبرستان دقیقا سر کوچه پدری سیروس بود. ما سر خاک سیروس رفتیم و دیدیم یک خانم مسن برای سیروس گریه می کند و خودش را می زند. بعدا متوجه شدیم که سیروس از سر خیرخواهی چون این خانم در خانه اش یخچال نداشته، بدون اینکه نامی از خود ببرد، برای او یخچال خریده بود.

جی پلاس: آقا مدد همچنان در یاد خاطرات درگذشت مرحوم قایقران، منقلب بود و فضا رو به سنگین تر شدن می رفت که کم کم با تعارف دوباره چای به او، سراغ یک فانتزی جالب زندگی او یعنی پرسپولیسی بودنش رفتیم!

 

پرسپولیسی هستم و این حال بعضی ها را می گیرد!

 

** درست است که شما را پرسپولیسی می دانند؟

حقیقت را بگویم، وقتی نوجوان بودم برادرم تعصب زیادی به پرسپولیس داشت. برات، بردار بزرگ من با استقلالی ها به خاطر پرسپولیس دعوا می کرد. کار به جایی رسیده که چوب کشی می کردند. بالاخره تعصب به خصوصی به استقلال و پرسپولیس در بین مردم وجود داشت. ما قبل از انقلاب برای دیدن دربی به آزادی و قبل تر از آن به شیرودی می رفتیم. سه، چهار سال پیش یکی از دوستان ما یک تور دروازه قرمز رنگ داده بود و ما هم به دروازه های کمپ حجازی نصب کرده بودیم؛ یکی از دوستان پرسید تورتان هم قرمز است؟! گفتم چه ایرادی دارد؟ من هم پرسپولیسی هستم. یک هفته مانده بود به بازی پرسپولیس و سپاهان این ماجرا اتفاق افتاد چرا که دوست داشتم پرسپولیس بازی را ببرد. سپاهان با تیم ما در کورس قهرمانی بود. من هم گفتم پرسپولیسی هستم. چرا فتح الله زاده از پرسپولیس یار گرفته است؟ بعد از این ماجرا انواع اس ام اس ها برای من آمد. پرسپولیسی ها و استقلالی ها به خاطر صداقتم تبریک می گفتند. وقتی به وزارت خانه ها می رفتم مسئولان می گفتند: عمو مدد چرا گفتی پرسپولیسی هستی؟ حال مان را گرفتی.

جی پلاس: با اشاره مدد جباری به حضور در وازت خانه های مختلف، سعی کردیم مصاحبه را به سمت برخوردهایش با مسئولان رده بالای کشور ببریم و از علایق و سلیقه مسئولان و سیاست مدارها با خبر شویم اما او در این بخش سخت تر به سوالات پاسخ می داد.

مدد جباری

شریعتمداری استقلالی است

** همانطور که گفتی در این سال ها برخوردهای زیادی با سیاست مداران کشور هم داشته اید. کدام یکی از مسئولان استقلال هستند؟

فکر می کنم آقای شریعتمداری - وزیر بازرگانی دولت اصلاحات استقلالی هستند و پیش از بازی های مهم برای افزایش روحیه بازیکنان آنها را به رستوران هم دعوت می کردند. قبلا از این قبیل مهمانی ها زیاد بود اما اکنون کمتر شده است. پارسال به دیدار سیدحسن آقا خمینی رفتیم. تاکنون سه بار توفیق این دیدار را داشته ام که هر سه بار هم به همراه استقلال بوده است. یکی، دو بار هم خدمت رهبر عزیزم رفته ام.

بگذارید خاطره ای از دیدار با آقای شریعتمداری بگویم. قبل از یک بازی مهم، ما را در یک رستوران جمع کردند و آقای شریعتمداری شروع به صحبت کرد. بعد از صحبت های او، به هر کدام از بازیکنان و اعضای کادرفنی یک تلویزیون 21 اینچ هدیه دادند. تلویزیونی در این سایز آن موقع بسیار بزرگ بود. آن موقع مسئولان یا استقلالی بودند یا پرسپولیسی اما الان در بین آن ها طرفدار تراکتورسازی هم وجود دارد.

 

آیت الله هاشمی و خاتمی را پرسپولیسی دیدم اما روحانی و احمدی نژاد را استقلالی

یک بار هم در یکی از دیدارها مرحوم آیت الله هاشمی رفسنجانی به ما گفت: آنقدر فوتبال در زندگی مردم تاثیر گذاشته که دو راننده اتومبیلم، بر سر طرفداری از استقلال و پرسپولیس جر و بحث می کنند. البته به نظرم ایشان پرسپولیسی بودند؛ همینطور آقای سید محمد خاتمی. از طرفی فکر می کنم آقای روحانی، محسن رضایی و احمدی نژاد استقلالی باشند!

 

خاطره جالبی درباره فوتبال بازی کردن سیدمحمد خاتمی و واکنش پدر بزرگوارشان

** خاطره دیگری از مواجهه با سیاسیون دارید؟

بله؛ یک روز ما را به خانه پدری آقای سیدمحمد خاتمی - رئیس دولت اصلاحات، در یزد دعوت کردند. خواهر مرحومه و گرامی آقای خاتمی می گفتند که ایشان از کودکی فوتبال را دوست داشتند و بعضی مواقع، بازی دسته جمعی آنها با برادرانشان باعث شکستن شیشه های منزل به وسیله توپ هم می شد؛  اما پدرمان (مرحوم آیت الله سیدروح الله خاتمی) می گفتند که اشکال ندارد، بگذارید به بازی هایشان ادامه دهد.

 

ماجرای واکنش پروفسور سمیعی به انتقاد هواداران پرسپولیس

به هر حال فوتبال فراگیر است و هر کسی طرفدار تیمی است اما با توجه به محبوبیت شان در بین مردم آن را علنی نمی کنند. از طرفی برخی هم ملاحظاتی دارند. یادم می آید یک شب قبل از بازی استقلال در هتلی اقامت داشتیم که پروفسور سمیعی در لابی حضور داشت. برخی بازیکنان استقلال هم علاقه مند بودند با او عکس بیاندازند و دکتر هم از آنها استقبال کرد اما بعد از این اتفاق و انتشار عکس ها، بعضی ها انتقادهای تندی به ایشان روا داشتند که نهایتا بعد از این ماجرا، دکتر سمیعی وقتی در برنامه دورهمی حاضر شد، گفت که من نه استقلالی هستم و نه پرسپولیسی.  من با بازیکنان عکس انداختم تا دلشان را نشکنم.

 

یک ادعای عجیب: "حرکات مظلومی در دربی 74 به ضرر تیم شد"

 

** به یادماندنی ترین دربی؟

دربی 74 و خیلی هم تلخ بود.

** البته شاید کمتر کسی می توانست شرایط و نتیجه آن را پیش بینی کند!

به شخصه تصور نمی کردم به پیروزی برسیم. من اکثر داربی ها را درست پیش بینی می کنم! (باخنده) مثلا داربی یک - یک سال 94  را درست پیش بینی کرده بودم. حتی بعد از چهار برد پیاپی در داربی هم می دانستم، برای بار پنجم پیروز نمی شویم! پیش از بازی 3 بر 2 برای فروش طلای عروسم  به بازار تهران رفته بودیم. از من می پرسیدند بازی چند چند می شود؟ می گفتم دعا کنید بازی مساوی شود. بچه هایم می گفتند وقتی ما می گوییم مساوی شود، قهر می کنی اما خودت الان می گویی مساوی می شود؟! گفتم شما فقط دعا کنید مساوی شود.

بازی شروع شد و ما دو گل به ثمر رساندیم. اما باور کنید می گفتم بازی دو بر دو مساوی می شود. وقتی دو بر صفر جلو بودیم، پرویز مظلومی به سمت هواداران استقلال با بلند کردن دست هایش، آنها را تهییج می کرد؛ فکر کنم بعد از این کار ما به حاشیه رفتیم و باختیم! اگر این کار را نمی کرد، پیروز می شدیم. گفتم خدا کند بازی به مساوی ختم شد. هر توپی به ایمون زاید رسید، گل می کرد و آخرش هم چرخید و توپ سوم را وارد دروازه کرد.

** بعد از آن بازی چه اتفاقاتی افتاد؟ از حال و هوای رختکن صحبت کنید.

هیچی دیگر، عزا بود! مگر باورمان می شد؟ به بازیکنان می گفتیم یک نفرتان نتوانست او (ایمون زاید) را هل بدهد و از محوطه خارج کند؟ ما فوتبال ندیده نیستیم که! آنها می توانستند زاید را اذیت کنند. هیچی دیگر، آبروی مان جلوی هواداران رفت.

 

پرسپولیسی ها زیادی به برد دربی 84 مطمئن بودند!

 

** فکر می کردید در دربی 84 پیروز شوید؟!

قبل از داربی 84، پرسپولیس در هتل المپیک بود و ما در هتل کوچکتر اسکان پیدا کردیم. مسئول کافی شاپ هتل به من می گفت بازیکنان پرسپولیس به مساوی هم قانع نبودند. تا 12 شب با هنرمندان در لابی نشسته بودند و از پیروزی مطمئن بودند و می خواستند چند گل بزنند. می گفتند می رویم جشن قهرمانی بگیریم.

 

بیش از 50 دربی کنار استقلال بودم

 

** چند داربی را تاکنون تجربه کرده اید؟ احتمالا جزء با سابقه ترین ها هستید؟

من 20 سال است در استقلال هستم. سالانه دو بازی رفت و برگشت برگزار می شود. بعضی مواقع هم جام حذفی، بازی دوستانه و قبلا هم جام شهدا را داشتیم. فکر کنم بیش از 50 داربی را در کنار استقلال بوده ام.

** سال گذشته برای استقلالی ها تلخ بود چون منصور پورحیدری را هم از دست داد! شنیده ایم که او را خیلی دوست داشتید؟

وقتی خبر درگذشت منصورخان را شنیدم، به خانه اش رفتم. گفتند مدد، کفش ات را در نیاور و برو داخل. با خودم گفتم خدایا چطور امکان دارد؟ قبلا وقتی با منصورخان کار داشتم حتما کفشم را در می آوردم! منصورخان ابهت، کلاس و شخصیت داشت. هیچ وقت با کسی تندی نمی کرد. اگر هم چیزی می گفت روی اصول بود. حضور او روی نیمکت استقلال به این تیم شخصیت می داد.

** کار کردن با مرحوم ناصر حجازی چطور بود؟

ناصرخان یک جنتملن دوست داشتنی بود.

** از مرحوم غلامحسین مظلومی هم خاطره دارید؟ در مدتی که او سرپرست تیم بود، همکاری داشتید.

بله؛ مرحوم غلامحسین هم انسان باشخصیت و بزرگی بود. می دانید او تنها ایرانی است که به تیم ملی عربستان در یک بازی سه گل زده؟ ما آن موقع بچه بودیم. مثلا می گویند تیمسار خسروانی انواع و اقسام تیم های تاج را در شهرهای مختلف درست می کرد. حتی می گویند باشگاه ایرانیان دبی هم تاج دبی بود. می گویند در یک بازی که دو تیم هم تاج بودند، به مظلومی تاکید می کنند که گل نمی زنی اما مظلومی با اولین شوت تیرک دروازه حریف را می لرزاند که خیلی فوری و با فریاد از بالا می گویند مظلومی را بیرون بکشید.

 

بازیکنان استقلال در سال 80 دو دسته شدند که قهرمان نشدیم!

** در سال 80 چه اتفاقی افتاد که استقلال، قهرمانی را در آخرین بازی از دست داد؟! شایعات زیادی درباره آن بازی به وجود آمد!

تیم دو دسته شده بود! یکی از مدافعان معروف تیم و پنج، شش بازیکن یک گروه بودند و چند بازیکن هم دسته دیگری را تشکیل می دادند. در این بازی دو، سه بازیکن هم غایب بودند. یکی از کسانی که آن موقع به عنوان مدیر برنامه مطرح می شد، پشت فنس های اطراف نیمکت استقلال نشسته بود و بعد از آن بازی رولند کخ را به استقلال آورد. شاید هم همان موقع او را آورده بود! وقتی تیم به عقب برمی گشت، می گفت همین نتیجه خوب است. شما قهرمان هستید، در صورتی که نتیجه دیگری در تهران رقم خورده بود!

در آن بازی، یکی از مهاجمان خوب تیم اصلا نمی توانست شوت بزند! او از روی توپ می پرید یا سایه آن را سایه می زد. شاید زمین خراب بود و گناهش را نمی شویم. بعد از اتمام بازی، یک سری می گفتند پرسپولیس قهرمان شد، همه می زدیم زیر گریه و به در و دیوار رختکن مشت می زدیم! دوباره گفتند ما قهرمان هستیم، این بار از خوشحالی زدیم زیر گریه؛ بعد دوباره گفتند پرسپولیس قهرمان است! این بار بعضی ها تابلویی که در آنجا بود را شکستند. آن روز همه ما را تنها گذاشتند. دلیلش را نمی دانم. بعد از شکست می گفتند چون سه روز اسب سواری کرده اند پای بازیکنان خسته بوده و راحت از این حرف ها زده می شد. فکر می کنم بازیکنان ما هم مانند پرسپولیسی ها مغرور شده بودند.

به گزارش جی پلاس بعد از صحبت های مفصل درباره اتفاقات گذشته، با سوال ما درباره آینده حضور "مدد" در استقلال، او باز هم تا حدودی منقلب شد اما این بار دل پری داشت و شروع به گلایه کرد!

در سال های اخیر خیلی اذیت شم

** سال ها از حضورتان در فوتبال می گذرد؛ تا چه زمانی می خواهی در فوتبال بمانید؟

الان اشک در چشمم  پر شد! من در این سال های آخر خیلی اذیت شدم. پسرم فوتبالیست این تیم (استقلال) بود. بعد از رده جوانان به رده بزرگسالان آمد. امیر قلعه نویی معرفت نشان داد و اسم او را برای لیگ قهرمانان آسیا داد و چند دقیقه هم به میدان فرستاد. قرارداد استقلال با پسرم 20 میلیون تومان بود اما هنوز آن را نداده اند! پسرم متاهل و دانشجو است و در یک خانه با ما زندگی می کند. سه سال است که می گویم پول او را بدهید اما کسی گوش نمی دهد. پول های زیادی در باشگاه خرج می شود. من صندوق اسرار باشگاه هستم و نباید آن ها را به زبان بیاورم.

مدتی لباس بازیکنان استقلال را خانه ام می شستم!

هر روز از صبح زود به فکر تهیه لباس بازیکنان هستم. گاهی مواقع شبها ساعت 12 از چاپخانه به منزلم بر می گردم. به سختی لباس مناسب را گیر آورم و سایز آن را درست می کنم. نمی دانم از شانس من است که استقلال چنین وضعیتی دارد یا تیم های دیگر هم اینطور هستند. بعد از بازی، در خانه شست و شو می کنم. جدیدا یک کهنه شور را به من داده اند که قبلا برای کرار بود. آن را هم در زمین شماره دو آزادی وصل کردم که مثلا بیش از 10 روز در زمستان پارسال بخاطر بارندگی به آنجا نرفتیم. فکر کردید لباس بازیکنان را کجا شستم؟ مجبور بودم هر روز لباس ها را ببرم خانه ام بشویم! فاکتور هم که برای باشگاه نمی بردم؛ درست زمانی که استقلال با جپاروف که نمی توانست بازی کند، قرارداد بست! آن وقت حق بچه من آنطور ضایع می شود.

 

** برخی از صفات را نام می بریم و شما شبیه ترین استقلالی به آنها را نام ببرید...

- مربیان:

محبوب ترین؛ ناصر حجازی

ضعیف ترین؛ نمی توانم از کسی اسم ببرم!

با معرفت ترین؛ منصور پور حیدری

مهربان ترین؛ منصور پورحیدری

خوش اخلاق ترین؛ علیرضا منصوریان. در یک سالی که با او کار کردم واقعا اخلاق خوبی دارد. در منزل، بچه ها می گویند مگر بازیکنان چه کار کرده اند که منصوریان آن ها را می بوسد؟ واقعا این روش کاری و مدیریتی اوست که با بازیکنان رفیق می شود.

 

- بازیکنان:

خوش اخلاق ترین؛ پژمان منتظری، آرش برهانی، مجتبی جباری.

بر عکس آن چیزی که برخی می گویند، مجتبی خوش اخلاق است.

بامرام ترین؛ فرهاد مجیدی

مهربان ترین؛ آرش برهانی

تنبل ترین؛ حنیف عمران زاده

زرنگ ترین؛ علیرضا منصوریان.

زمانی که بازیکن بود، هر چیزی مانند شورت، قلم بند و ... روی زمین جا می ماند، علیرضا می گفت آقا مدد بده من. اتاقش پر از قلم بند وشورت بود.

باجنبه ترین؛ خسرو حیدری، امید ابراهیمی و مهدی رحمتی.

مهدی خیلی باجنبه است. نمی دانم چرا در حین بازی عصبی می شود.

شوخ ترین؛ حنیف عمران زاده و مهدی امیر آبادی

 

** و این اسامی:

جلال طالبی؛ مربی موفق در دوران تیم ملی

والدیر ویرا؛ مربی ای که به کم قانع بود. وقتی به جام جهانی صعود کردیم، گفتند برای تمدید قرارداد چقدر می خواهی، گفته بود همان مقدار قبلی کافی است.

علی دایی؛ اسطوره ما آذری ها و فوتبال آسیا

خداداد عزیزی؛ بامزه ترین بازیکن تیم ملی

کریم باقری؛ شوت زن ترین

استقلال؛ زندگی من

پرسپولیس؛ رقیب با معرفت. برای من فرقی نمی کند آنها هم بازی های خود را ببرند. وقتی هوادار این تیم فوت می کند، من ناراحت می شوم. پنج باجناق دارم که همه پرسپولیسی هستند ولی جلوی من کری نمی خوانند.

دربی؛ برای من مهم ترین بازی دنیا.

علیرضا منصوریان؛ مربی جوان و آینده دار

پرویز مظلومی؛ خجالتی و کم رو

امیر قلعه نویی؛ همیشه رو بورس هست! امیر روی زمین نمی ماند.

برانکو ایوانکوویچ؛ مربی جنتلمن آسیا

مصطفی دنیزلی؛ مربی باتجربه و خوب در ترکیه و ناموفق در ایران!

مهدی رحمتی؛ عصبی

علی کریمی: بااخلاق

فرهاد مجیدی: بازیکن فنی

 

به گزارش جی پلاس؛ مصاحبه فوق صرفا یک گپ و گفت خودمانی و غیرفنی با یکی از قدیمی ترین استقلالی ها بود که خاطرات شیرینش می توانست برای علاقمندان فوتبال به ویژه هواداران استقلال که عمدتا سالهاست "مدد جباری" را می شناسند و به شوخی هایش هم عادت دارند، جذاب باشد.

 

دیدگاه تان را بنویسید