مردی که به تبعیدی ابدی رفت

استعداد چیزی نیست که به همه یکسان ارزانی شده باشد. بعضی بر بعضی دیگر رجحان و برتری دارند. اصلا انگار آمده اند که زندگی را جور دیگری فهم کنند. صدرالدین محمد نیز یکی از همان هاست که از همان کودکی با دیگران متفاوت بود. جور دیگری می دید، جور دیگری سخن می گفت و جور دیگری فکر می کرد. همین بود که دیگر وجودش را تاب نیاوردند.

لینک کوتاه کپی شد

جی پلاس ـ منصوره جاسبی: خواجه ابراهیم قوام شیرازی را در دورانی که می‌رفت تا زندگی را وداع گوید، فرزند پسری عطا کردند که ذخیره قبر و قیامتش شد. تک فرزندی که ابراهیم، بیم جانش را داشت. ابراهیم که در دربار صفویان بر مسند اعلا می‌نشست، از زبان تیزِ محمد، چهره‌اش در هم می‌شد و با چشمانش او را عتاب می‌کرد.

«مردی در تبعید ابدی» حکایت صدرالدین محمد شیرازی است. صدرالدینی که فلسفه می‌دانست و قدر و قیمتش را نشناختند، نه آن زمان و نه هیچ زمانه دیگری.

در آغازین فصل کتاب، او را در تبعیدی می‌بینیم که شاه عباس صفوی دستورش را صادر کرده است. نوزاد دخترش به بیماری مبتلاست و همسر از این اوضاع و احوال خسته و درمانده است و شاکی.

«مردی در تبعید ابدی»، زندگی‌نامه شانزده فصلی‌ای است که برهه‌های مختلف زندگی صدرالدین شیرازی را با قلم آهنگین نادر ابراهیمی در آمیزه‌ای از مستند و خیال به تصویر کشیده است.

زندگی شخصی، وجوه شخصیتی و چگونگی بروز و ظهور افکار و اندیشه او، استادانه و همقدم در کتاب پیش می روند.

عنوان های مشترک "راه" زمان حال را روایت می کنند و چون فلاش بک زده می شود عنوان دیگری سردر فصل ها جا خوش می کند.

این کتاب 280 صفحه‌ای اطلاعاتی هر چند مختصر از زندگی فیلسوفان نامداری چون میرداماد، میرفندرسکی و شیخ بهاء را نیز ارائه کرده است. هم آنانی که ملاصدرای جوان در پیشگاه شان دو زانو نشست و ادب کرد اما منطق و استدلالش را سر سوزنی فروگذار نکرد. او مقابل پدر هم چنین بود. تنها چند بند زیر کافی است تا استواری محمد را در کلام تصویرگر باشد:

محمد! سحر که به نماز می ایستی، گهگاه صدایت _ گرچه خوش است _ بیش از اندازه بلند می شود. نمازت را اگر برای خدا می خوانی، بدان که او بی صدا نیز می شنود، و اگر برای همسایگان می خوانی، بدان که از نظر عقلای ایشان، بانگت را هر چه بلند تر کنی، کوته بین تری. عبادت کاریست که انسان در خلوت می کند ، و به زمزمه یا در دل، نه به فریاد.

_ از این که ارشادم می کنی، سپاس می گزارم پدر ؛ اما رخصت بده نکته ای را هم شاگردت به استاد بیاموزد:

سحر که به نماز ایستاده بودی، صدایت را هیچ نشنیدم. نمازت را با صدای بلند بخوان پدر؛ آن قدر بلند که مجاز است و مقبول_ با خلوص اما بلند و خوش آهنگ و دلنشین، تا همسایگان صدایت را بشنوند. اعتقاد، جهان را آباد خواهد کرد. و صدای رسای مرد معتقد، صدای اعتقاد است، نه عربده ی ریا، و اگر حق بود که جملگی عبادات در خلوت و خاموشی انجام گیرد و به زمزمه یا در دل، اذان را بر بلندای مناره ها نمی گفتند _ با صوتِ بلندِ دلنشین پرطنین _ و اعتبار نماز جمعه جماعت را مولای متقیان جهان صد بار بیش از نماز در خلوت نمی دانست و خداوند مقرر نمی داشت که جملگی مسلمانان که حج برایشان واجب است در یک روز گرد هم آیند و به فریادی جهان لرزان از گناه و جرم و کفر برائت بطلبند.

پدر! آموزگاری دارم که می گوید: " آنگاه که با خداوندِ دو عالم و همه عالمیان سخن می گویی، با صدای بلند بگو، و آن گاه که با خدای خویش راز و نیاز می کنی، با چنان صدای بی صدایی بگو که اگر روح می گوید، جسم نشنود. فرق است میان سخن گفتن با خداوند دو عالم و خداوند دل."

نهم جمادی الاولی (دوم آذر) را روز ولادتش گفته‌ اند. ولادتی که سرفصلی از اندیشیدن را ارمغان می‌ آورد و این بهترین فرصت است تا اوراق "مردی در تبعید ابدی" پیش چشمانمان جلوه گری کند و از او برایمان باز گوید.

 

دیدگاه تان را بنویسید