برای آقا رسول

آقا رسول کشاورز را نمی شناسم تنها می دانم که او فرمانده ای بوده که در عملیات کربلای پنج به شهادت رسیده، فرمانده ای که دخترش چند روز بعد از شهادتش به دنیا آمده است.

لینک کوتاه کپی شد

جی پلاس-منصوره جاسبی: آقا رسول را نمی شناختم و نمی شناسم فقط چند روزی است که فهمیده ام او معاون فرمانده گردان امام سجاد علیه السلام بوده که در اول بهمن ماه سال ۶۵ یعنی چند روز پس از شروع عملیات کربلای پنج به شهادت رسیده است. همسرش تنها دو سال طعم زندگی مشترکی را چشیده که بیشتر روزهایش او در جبهه و سرگرم جهاد بوده در قامت یک فرمانده، اینکه می گویم فرمانده نه کسی که گرمی و سردی روزگار را بسیار چشیده و حالا در میانه راه زندگی فرماندهی گروهی را عهده دار شده باشد ها نه او مانند بسیاری دیگر از فرماندهان جنگ و دفاع مقدس در همان روزگار جوانی به این افتخار رسیده، از بس که جوان‌های دهه شصت مسئولیت پذیر بودند و جلوتر از زمانه شان رشد می کردند، بیراه نیست اگر بگویم که شرایط هم در رشد این روحیه شان بی تاثیر نبوده، دشواری های پس از انقلابی که از هر طرف دندان گُرگان برایش تیز شده بود و هنوز نفسی تازه نکرده بود که هجومی ناجوانمردانه را تجربه کردند. 

از همسر جوانش شهناز خانم که بگذریم، پسرش هنگام شهادتش یک سال و چند ماهه بود و زهرا نیز سه روزی پس از شهادت پدر به دنیا آمد. اینها همه آن چیزی است که در این چند روز از زندگی آقا رسول فهمیده ام.

حالا منی که از او هیچ نمی دانستم مسئول دعوت از دختر شهید شده بودم، دختری که به روایت دوستان شهید تا پیش از شروع گفت و گوها برای نوشتن کتاب زندگینامه پدرش، دلش به همکاری راضی نمی شد، او حتی برای یک روز هم سایه گرم پدرش را بالای سرش نچشیده بود، او از پدر تصویری هم در ذهن نداشت، همه آنچه از او می دانست به عکس ها و خاطراتی خلاصه می شد که شاید دیگران برایش می گفتند. کتاب آقا رسول به قلم لیلا رستم خانی از زیر چاپ بیرون آمده بود و  قرار بر این شده بود تا مراسم جشن امضایش در گنجینه شهدای سپاه سیدالشهدا سلام الله علیه یا همان لشکر ده سیدالشهدا سلام الله علیه روزگار دفاع مقدس برگزار شود. آنقدر کارها و مشغله هایم به هم گوریده بودند که اصلا قصد رفتن نداشتم اما انگار حتی شرکت در مراسمشان هم به اراده تو نیست و نامم در زمره مهمانان رقم خورده بود و واسطه شده بودم تا هم زهرا خانم را دعوت کنم و هم برای مراسم کیکی سفارش دهم. مانده بودم میان اینهمه لطفی که آقا رسول برایم رقم زده بود.

بیست بهمن ۱۴۰۱ درست در سالروز عملیات والفجر هشت، روزی که دانه های برف نوید رحمت می دادند، گنجینه شهدا میزبان مراسم آقا رسول شده بود.

از بچه های گروه خط مقدم هر که توانسته بود خود را رسانده بود تا سهمی در مراسم داشته باشد و دلگرمی ای باشد برای زهرا خانمی که سال ها بی سایه پدر بزرگ شده بود و حالا خود مادر است و اگر نبودند پدر او و دیگر زهراها چه کسی می داند که چه بر سر روزگارمان آمده بود.

حالا چند ساعتی بعد از مراسم چقدر تشنه ام تشنه خواندن و خواندن و خواندن و دانستن درباره آقا رسول کشاورز نورمحمدی فرمانده بیست و یک ساله.

دیدگاه تان را بنویسید