خاطرات دست اول یک نویسنده از حاج قاسم سلیمانی/ روایت نهم: بوسه بر روی ماه؛ رزقی که نصیب احمد شد

برج میلاد پر بود از جمعیتی که برای بازدید از نمایشگاه دعوت شده بودند و مطمئن بودم که از یک جایی جلوتر نمی شد رفت و حسرت بوسیدنت بر دلم خواهد ماند اما...

لینک کوتاه کپی شد

احمد یوسف زاده از رزمندگان دوران دفاع مقدس است که حدود هشت سالی در اسارت نیروهای بعثی بود. وی یکی از آن بیست و سه نفری است که خود به نوشتن کتابی درباره آنها پرداخته و بعدها فیلم سینمایی «آن بیست و سه نفر» نیز با اقتباس از همان کتاب ساخته شد.

 

یوسف زاده کتاب «پیش از اذان صبح» را با استفاده از خاطرات حاج قاسم به رشته تحریر درآورد که به وسیله انتشارات سوره مهر چاپ شد.
 

کتاب با نثر روان خود، خواننده را مشتاق ادامه مطالعه می کند.

 

همزمان با دومین سالروز شهادت سردار سپهبد سلیمانی، از یوسف زاده خواستیم تا چند خاطره از این کتاب را به انتخاب خود در اختیار جی پلاس قرار دهد که ایشان به گرمی از این پیشنهاد استقبال کرد. هفت روایت سال 1400 برای استفاده مخاطبان منتشر شد و امسال در چهارمین سالگشت شهادت این سرباز وطن به انتشار دو روایت دیگر می پردازیم.

 

یوسف زاده در مقدمه اختصاصی این خاطرات برای جی پلاس، به علت نگارش این کتاب پرداخت و نوشت:

درباره کتاب «شاید پیش از اذان صبح»، باید بگویم که قبل از شهادت سردار سلیمانی من گاهی وقت ها به خاطر علاقه زیادی که به ایشان داشتم در نشریات کرمان یا در فضای مجازی مطالبی درباره ایشان می نوشتم  که بعضی از آنها چاپ و منتشر می شد و گاهی هم منتشر نمی شد و من می نوشتم و خیلی هم درصدد آن نبودم که به دست ایشان برسد و فقط می نوشتم و ابراز علاقه می کردم به ایشان.

 

این موضوع گذشت تا بعد از شهادتشان که برای همه دردناک بود -و برای من هم خیلی دردناک بود-من یک سری دلنوشته هایی درباره ایشان بر اساس خاطراتی که خودم داشتم و خاطراتی که جاهایی شنیده یا جایی خوانده بودم نوشتم که در واقع ادای دینی به سردار سلیمانی است؛ به خاطر نامه ای که به من نوشته بودند.

 

آن نامه الان در فضای مجازی قابل دسترس است. ماجرا این بود که سردار سلیمانی بعد از خواندن کتاب «آن بیست و سه نفر » یک نامه بسیار احساسی و صمیمانه ای برای من نوشته بودند که با تعبیر «احمد عزیزم» شروع می شد. همواره یک احساسی داشتم که باید یک روزی پاسخی به این نامه و محبت بزرگ بدهم که بعد از شهادتشان شد همین کتاب «پیش از اذان صبح» و علت این نامگذاری هم اشاره دارد به آخرین لحظاتی که در کرمان سردار سلیمانی را دفن کردند و من در آنجا حضور داشتم؛ در حالی که اذان صبح گفته می شد و ایشان چند دقیقه ای پیش از اذان صبح از میان ما رفت.

 

بوسیدن روی ماه

نمایشگاهی از دستاوردهای فرهنگی و گردشگری استان کرمان در برج میلاد تهران برپا بود. یکی از شب های همایش خدابیامرز هاشمی رفسنجانی آمد برای بازدید و سخنرانی و قرار بود سخنران یکی دیگر از آن شب‌ های فرهنگی که در سالن اجتماعات برج برپا می‌شد شما باشید. دلتنگت بودم. نمی‌ دانستم شانسی برای بوسیدن روی ماهت دارم یا نه. توی سالن مطمئن شدم ندارم چون از یک جایی جلوتر نمی شد رفت، مانع گذاشته بودند.از قدیم عادت داشتم برای دیدنت تقلا نکنم. همیشه ترجیح می دادم نخل بلند قامتت را از دور تماشا کنم. مشهد هم که می روم برای بوسیدن ضریح هیچ تلاشی نمی کنم، می گذارم به اختیار موج جمعیت که به ضریحم برساند یا نرساند. آن شب هم دل خوش کردم به دیدارت از راه دور. مثل شب هایی که توی بیت الزهرا گوشه ای می نشستم که تو توی دیدم باشی و بتوانم هی نگاهت بکنم. 

 

انتظار دیدنت داشت طولانی می‌شد که خبرنگار یکی از شبکه‌های تلویزیون مرا دید. نزدیک آمد و گفت «خیلی وقته دنبالتون می گردم، می خوام مصاحبه ای داشته باشیم، فقط اگر لطف کنید با من بیاید کنار دوربین ممنون میشم». 

 

راه افتادم پشت سرش. از راهرویی خلوت گذشتیم و رسیدیم به محل مصاحبه. چند دقیقه بیشتر طول نکشید. بعد از مصاحبه همین که افتادم توی راهرو خلوت، یکدفعه دیدم تو در حلقه محافظان و دوستان از روبرو داری می آیی! یاد عزیزت به خیر حاجی مهربان، از دور دست هایت را باز کردی و با صدای بلند گفتی« به به  یوسف زاده ی ۲۳ نفر!»

 

 چند بوسه گرم بر صورتت رزقی بود «من حیث لایحتسب» که به من رسید. شما رفتید داخل سالن و من برگشتم روی صندلی ام نشستم. در همان سخنرانی بود که دوباره ما را شرمنده کردی و گفتی «افتخار می‌کنم کرمانی هستم. افتخار می‌کنم که شهید شهسواری از ماست. افتخار می‌کنم که آن ۲۳ نفر از ما هستند...».

 

برشی از کتاب پیش از اذان صبح؛ ص 83-84

دیدگاه تان را بنویسید