فروشنده های «مرگ» همه جا هستند!

اگر همین الان اراده کنی که مواد تهیه کنی، تقریبا می توان گفت که چندان معطل نخواهی شد؛ نمی‌گویم بی درنگ، اما احتمالا زمانی حدود یک ربع کافی است که به آن چه می خواهی دست یابی

لینک کوتاه کپی شد

به گزارش جی پلاس، روزنامه خراسان در گزارشی نوشت: فروشنده های «مرگ» بیشتر جاها هستند. آن ها فقط برایشان «پول درآوردن» مهم است به هر قیمتی که بشود.  فروشنده های مواد مخدر؛ فروشنده هایی بالباس های معمولی ،صورت های معمولی ،نگاه های معمولی در شهر قدم می زنند و شاید در طول روز بدون این که متوجه شده باشی تعدادی از آن ها از کنارت عبور کرده باشند. در شهر ظاهرا همه چیز عادی است و همه در حال گذران زندگی خودشان هستند اما کمی تأمل، پرده ها را کنار می زند و روی دیگری  از شهری که در آن زندگی می کنیم نمایان می‌کند. بنا به آمارهای دستگاه های مسئول، شما به راحتی می توانید هر گونه مواد مخدر را در کمتر از چند دقیقه در اختیار داشته باشید .حجت الاسلام نوروزی سخنگوی کمیسیون حقوقی مجلس چندی قبل با بیان این که ستاد مبارزه با موادمخدر بودجه ۱۰۰۰ میلیارد تومانی دارد و باید اقدامات پیشگیرانه، درمانی و صیانتی را در موضوع اعتیاد و مبارزه با مواد مخدر انجام دهد از دسترسی آسان مردم به مواد مخدر انتقاد کرده و به خبرگزاری خانه ملت گفته بود: آیت‌ا... آملی لاریجانی رئیس قوه قضاییه کشور، شخصا گفته اند دسترسی به مواد مخدر از خرید یک بسته سبزی هم آسان‌تر است و قبلاً زمان دسترسی به مواد مخدر ۱۵ دقیقه بود و امروز ۷ دقیقه شده است. پس باید پاسخ این سوال را داد که آیا اقدامات ما در این بخش مؤثر بوده؟ اگر مؤثر بود باید زمان دسترسی به مواد مخدر به ۵ یا ۶ ساعت می‌رسید نه ۷ دقیقه.

اتاقی برای توهم 
سیم سرخ‌شده را از روی اجاق‌گاز برمی‌دارد و چند ثانیه بعد دود تریاک را از لوله کاغذی نفس می‌کشد و درحالی‌که دود را در گلویش حبس کرده ،عرق روی پیشانی‌اش را با کف دستش خشک می‌کند و چند ثانیه بعد، سرش را بالا می‌گیرد و دود را به سمت سقف خاکستری اتاق می‌فرستد . دودی که از بالای دهانش بیرون می فرستد زیر نور زرد رنگ اتاق غبار آلود پخش می‌شود.این جا همه چیز به هم ریخته است ،ظرف و لیوان های نشسته داخل سینک ظرفشویی روی هم تلنبار شده ،چند دست لباس گوشه اتاق افتاده و لپ تاپ روشن است و آهنگ های غمگین پشت سرهم فضای اتاق را پر می کند. به قول اشکان موسیقی غمگین و اتاق غبار گرفته و درهم و برهم، تنها چیزی است که به حال و روزش می‌آید. دو سال می‌شود که اشکان  برای ادامه تحصیل در دانشگاه به این شهر آمده .آن‌طور که خودش می‌گوید تا چند روز دیگر 23 سالش تمام می‌شود. دائم دستش را میان موهای آشفته اش فرو می برد و لب های کبودش یک ریز تکان می‌خورد.گاهی از اوضاع بد اقتصادی گلایه می کند و گاهی از خوشی‌های دوران دانشجویی و خانه مجردی‌اش می گوید. هرازگاهی پلک‌های نیمه‌بازش روی‌هم می‌رود .گرم صحبت که می‌شویم درباره در دسترس بودن مواد مخدر از او سؤال می‌کنم. کمی سکوت می‌کند بعد بالشش را زیر بغلش جابه‌جا می‌کند، زیر شعله اجاق‌گاز را کم  می‌کند ، با خودکاری که در دستش دارد با حوصله نبات داخل لیوان چای را هم می‌زند و دست‌آخر می‌گوید:«پول داشته باشی همه چی در دسترسه ،من معمولا یک ربع تا 20 دقیقه اگر داخل خانه باشم جور شدن جنسم طول می‌کشه.اگر بیرون باشم 10دقیقه شایدهم کمتر».دوباره سیم سرخ‌شده را برمی‌دارد و دود را از لوله کاغذی که لای دندان‌هایش نگه‌داشته می‌فرستد ته حلقش، صورتش را در هم می‌کشد و پشت سرهم چند سرفه می کند .بعد از کمی مکث لیوان چای را برمی‌دارد و چند جرعه می‌خورد.بدون این که خودش را جابه‌جا کند یک عدد سیگار را از داخل پاکت بیرون می‌کشد و شروع می کند به کشیدن. الان تقریبا دو ساعت است که در حال کشیدن تریاک کنار اجاق گاز لم داده ،هوای اتاق به شدت گرم شده است .پلک های اشکان دائم روی هم می رود و باز می شود چند لحظه بعد خاکستر سیگاری وسط چرت زدن‌های اشکان روی فرش می‌ریزد.به آرامی دستش را به سمت ساعدش می‌برد و ساعدش را می‌خاراند. سردرد همراه با حالت تهوع شدیدی به سراغم می آید بلند می‌شوم خداحافظی می‌کنم و از اتاق می‌زنم بیرون . نسیم خنکی به‌صورت عرق کرده‌ام می‌خورد .نفس عمیقی می‌کشم .در حیاط را می‌بندم و دور می‌شوم.
**
روز بعد با اشکان به یکی از پارک های شهر می‌رویم با یکی از فروشنده‌ها تماس می‌گیریم .عقربه‌های ساعت 19:25 را نشان می‌دهد روی نیمکتی منتظرمی‌نشینیم . دوازده دقیقه بعد یک پراید مشکی‌رنگ در حاشیه خیابان ترمز می‌زند . به همراه اشکان به سمت ماشین می‌رویم.فروشنده با اشکان خوش‌وبشی می‌کند . مقداری شیره تریاک که وسط یک پلاستیک پیچیده شده را کف دست اشکان می‌گذارد و پولش را می‌گیرد . اشکان نگاهی به من می اندازد و می‌پرسد:« الان ماری(ماری جوآنا) هم همرات داری ؟»
فروشنده با خنده جواب می‌دهد :«بنگ، چرس، ماری ،حشیش ،تریاک ،شیره .هر چی بخوای دارم، همه چی به جز شیشه.»اشکان بدون این که کوچک ترین لبخندی زده باشد طوری که انگار از اول حواسش به بسته شیره تریاک بوده، یک بسته ماری جوآنا برای هم‌اتاقی‌اش می‌خرد.در ماشین را باز می‌کنیم و پیاده می‌شویم.

زمانی برای برگشتن نیست
علیرضا یکی از خواننده‌های زیرزمینی است ، 18 سال بیشتر ندارد.طوری که خودش می‌گوید دو سال است که ماری جوآنا مصرف می‌کند و بازهم به قول خودش سر نترسی دارد.به همراه علیرضا زیر نور زردرنگ  تیر چراغ‌برق منتظر ایستاده‌ایم. علیرضا شروع به گرفتن شماره فروشنده ماری جوآنا می‌کند، آدرس دقیق را می‌دهد. به ساعتم نگاه می‌کنم ساعت 10:50 شب است و به‌جز اطراف تیر چراغ‌برقی که زیر نور آن ایستاده‌ایم بقیه کوچه کاملاً تاریک است و درخت‌ها در تاریکی و زیر نور کم‌جان ماه با نسیم گرمی که در حال وزیدن است تکان می‌خورند. صدای موتورسیکلتی سکوت کوچه را می‌شکند و هرلحظه نزدیک و نزدیک‌تر می‌شود. نور چراغ موتورسیکلت یک‌لحظه در چشممان می‌افتد و بعد کنار ما متوقف می‌شود.به ساعتم که نگاه می‌کنم از تماس علیرضا تا رسیدن فروشنده زمان زیادی طول نکشیده .هشت دقیقه کل زمانی است که فروشنده از زمان تماس تا تحویل ماری جوآنا صرف کرده است. با تعجب به فروشنده لبخند می‌زنم و می‌گویم:«چقدر زود رسیدی؟»

درحالی‌که بسته‌ای را از جیب بغل لباسش بیرون می‌کشد می‌خندد و جواب می‌دهد:« به من میگن اکبر تخته گاز، داش علیرضا هر زمان امر کنه ما سیم ثانیه بعد در خدمتشیم. با اکبر تخته گاز هیشکی توی این شهر خمار نمی مونه، دیگه خماری مرد.»با شنیدن این جمله فروشنده مواد، صحبت هایی را که از یکی از مسئولان خوانده بودم به یادم آمد؛ صحبت های ســـعید صفاییان، رئیس کارگـــروه کاهش تقاضای مصرف موادمخدر در مجمع تشخیص مصلحت نظام که گفته بود: «اگر معتادان برای رسیدن به مواد ســـختی بکشند، قطعا عده ای در این مسیر پشیمان می شوند و مواد را ترک می کنند اما متاسفانه زمان رسیدن به مواد آن قدر کم اســـت که به فرد معتاد اجازه نمی دهد که چند دقیقه دور از مواد باشـــد تا بتواند وارد دایره ترک موادمخدر شود این یعنی وضعیت مبارزه با موادمخدر در کشور خوب نیست.»[اکبر، بسته ماری جوآنا را به علیرضا می‌دهد و علیرضا 20 هزار تومان در عوض بسته‌ای که گرفته به او پر داخت می کند. تلفن اکبر تخته‌گاز زنگ می‌خورد چند جمله ردوبدل می‌شود و اکبر می‌گوید 5 دقیقه دیگه اونجام.بعد تلفن را قطع و موتورسیکلت را روشن می‌کند و چند ثانیه بعد ، از پیچ کوچه می‌ گذرد و در خیابان اصلی به راهش ادامه می‌دهد.

توهم به وقت نوجوانی
سه دختر و دو پسر نوجوان بی تفاوت به عابرانی که از کنارشان عبور می کنند وسط سبزه ها ی پارک نشسته‌اند و سیگاری را دست به دست می چرخانند .سن هیچ کدامشان از 18 سال بیشتر نیست .یک ریز با هم صحبت می کنند گاهی به هم ناسزا می گویند و گاهی بلند بلند می خندند .به همراه علیرضا وارد  جمعشان می شویم.علیرضا بسته ماری جوآنا را که دیشب از اکبر تخته گاز خریده از جیبش بیرون می کشد وبا حوصله کمی از آن را  داخل سیگار می ریزد. باهم قرار گذاشته ایم بعد از چند دقیقه  علیرضا غیر مستقیم سوال های موضوع گزارش را مطرح کند . علیرضا چند سوال می پرسد و هر کدام از آن ها  به یکی از سوال ها جواب می دهد. رو به محمد می‌گویم:«چند وقت پیش توی تهران  یک گروه رو دستگیر کردن که توی کار خرید و فروش اینترنتی ماری جوآنا و حشیش بودن .» هنوز حرفم تمام نشده که سارا حرفم را قطع می کند و می‌گوید :« آره منم خبر دار شدم».بعد عینکش را روی صورت استخوانی اش جا به جا می‌کند وبا خنده  ادامه می دهد :«نیاز به اینترنت نیست ،شما هر چی می خوای به من بگو تا همین الان زنگ بزنم تا 10 دقیقه دیگه برات بیارن »بعد می خندد و ادامه می دهد:« مثلا من الان مشروب می‌خوام واسه مهمونی امشبم».

همان طور که صحبت می کند تلفنش را که روی سبزه ها انداخته بر می دارد و تماس می گیرد ، برای یک ساعت دیگر تعدادی شیشه مشروب سفارش می دهد. 10دقیقه قبل از زمانی که قرار گذاشته ایم  به سمت محل قرار می‌رویم.در مسیر با سارا و محمد درباره این که اگر توسط پلیس دستگیر شوند و خانواده هایشان از ماجرای مصرف مواد مخدر توسط آن ها با خبر شوند می پرسم ،اول نگاهی به هم می اندازند و بعد محمد شروع به خندیدن می کند و سارا هم پشت سر او می خندد .سارا می گوید :« دستگیر؟ نه بابا از این خبرا نیست ، بارها شده که پلیس نزدیک بوده ،سریع جنسارو انداختم روی زمین (لحنش را کمی عوض می کند و ادامه می دهد ) بعد هم مثل یه دختر مودب که مامانش خیلی دوستش داره به راهم ادامه دادم و رفتم ( می‌خندد)».محمد در ادامه صحبت های سارا می‌گوید:«ببین داداش ما با کسی کاری نداریم ،میایم همین گوشه ها می شینیم و می ریم توی فاز خودمون ،تو برو کل پارک رو بگرد ببین یکی از ما ناراضیه؟ »

می گویم :« این طوری ها هم نیست به هر حال شما با خندیدن وحرفای غیر معمولی که بعضی وقت ها می زنین مزاحمت ایجاد می کنین واسه یه عده»

سارا دوباره می خندد و محمد کمی از شنیدن این حرفم ناراحت می شود و می گوید :« داداش ،یه ذره چشماتو باز کنی می بینی خیلی ها رفتار بدتری دارند ».

بعد شروع می کند به مطرح کردن مباحث علمی و یک ریز درباره  بی خطر بودن ماری جوآنا و این که تعداد زیادی از دانشجویان ،هنرمندان و اقشار مختلف دیگر هم از این ماده استفاده می کنند توضیح می دهد. محل قرار چند خیابان بالاتر از پارک است. کوچه خلوتی که هر از گاهی عابری از آن عبور می‌کند. به همراه محمد و سارا روی جدول می‌نشینیم. محمد هنوز با دلخوری در حال توضیح دادن در مورد مصرف ماری جوآنا و بی خطر بودن آن است . در جواب او سکوت می کنم . چند لحظه بعد خودرویی مدل بالا زیر تابلویی که قرار گذاشته‌ایم توقف می‌کند. محمد داخل ماشین می‌نشیند و بدون این که کلمه‌ای بین فروشنده و او رد وبدل شود در حالی که جعبه‌ای بسته بندی شده در دستش دارد پیاده می‌شود و شیشه‌ها را داخل کوله پشتی‌اش می‌گذارد و به سمت ما می آید.

 

دیدگاه تان را بنویسید