صحبت های مردی که همسرش به او اتهام آدمکشی زد/ او دیوانه است

زنی میانسال 2 تیر با تماس با مرکز فوریت های پلیس 110 از جنایت همسرش خبر داد.

لینک کوتاه کپی شد

به گزارش جی پلاس، پس ازحضور مأموران کلانتری 141 شهرک گلستان درخانه موردنظر، زن میانسال گفت: همسرم تورج؛ دی ماه پارسال دو نفر از طلبکارانش را به قتل رسانده بود و از من برای انتقال اجساد کمک خواست. درآن شب سرد زمستانی من و همسرم درحالی که اجساد دو مرد را داخل صندوق عقب خودروی شاسی بلند شوهرم قرارداده بودیم به سمت ازگل رفته و اجساد را در آنجا دفن کردیم. اما دراین مدت بشدت عذاب وجدان داشتم به همین خاطر با پلیس تماس گرفتم.

بدین‌ترتیب شوهر این زن با دستور بازپرس محسن مدیر روستا دستگیر شد و صبح دیروز برای تحقیق به شعبه ششم دادسرای امور جنایی تهران انتقال یافت. اما متهم با رد تمامی اظهارات همسرش مدعی شد که او مشکل روانی دارد و هر چند وقت یکبار چنین ادعاهایی را مطرح می‌کند. این ادعاها نیز به‌دنبال مشاجره شب گذشته‌شان صورت گرفته است.

اما همسروی با تأکید براظهاراتش گفت: «من درحمل و دفن اجساد با شوهرم همکاری کردم اما محل دفن اجساد را به خاطرندارم.»

پسرمتهم نیز در تحقیقات به بازپرس جنایی گفت که مادرش از بیماری روانی رنج می‌برد و اظهارات او در این خصوص کذب است.بدین‌ترتیب پس از پایان تحقیات جنایی، بازپرس با صدور قرار وثیقه برای متهم، دستور تحقیقات تخصصی درخصوص ادعای زن جوان و نیز سلامت روحی‌اش را صادر کرد.
  

چرا همسرتان چنین اظهاراتی را بیان کرده است؟
او همیشه همین طور است. هر چند وقت یکبار برایم مشکل به وجود می‌آورد. دفعه قبلی در خیابان داد و فریاد راه انداخته بود و می‌گفت تا کاری را که می‌خواهد انجام ندهم، دست ازداد و فریاد برنمی‌دارد. سری قبل هم بچه‌ها را آورده بود در کوچه و می‌گفت آنها را به خانه راه نمی‌دهد.چند روز قبل هم به من گفت کاری می‌کند تا 8 روز بازداشت شوم و بعد خودش می‌آید و رضایت می‌دهد. او تصور می‌کند اگر من به این اتهام بازداشت شوم با رضایت‌اش آزاد می‌شوم و برای همین می‌خواست 8 روز در بازداشتگاه باشم.
    چرا 8 روز؟ چه شد که چنین کاری کرد؟
ما همیشه باهم دعوا وجروبحث داریم و هر وقت دعواهایمان بالا می‌گیرد همسرم چنین برخوردی می‌کند. حتی چندروز قبل از من خواست دفترشرکت‌ام را به نزدیکی خانه انتقال دهم. ولی گفتم برای من سخت است. من سال‌هاست که شرکت دارم و تغییر مکان باعث بروز مشکلات جدی برایم می‌شود. خلاصه شب قبل هم برسر همین مسائل دعوایمان بالا گرفت و من به همراه پسر بزرگم که 17 سال دارد با هم به شرکت رفتیم. ساعتی در آنجا بودیم که همسرم تماس گرفت و ازما خواست برگردیم. با خودم گفتم شاید حالش بهتر شده است. البته پشت تلفن هم به من گفت که کاری می‌کند که یک هفته‌ای را در زندان باشم. به خانه که برگشتیم هر چه زنگ زدیم در را باز نکرد. داخل حیاط با پسرم سرگردان بودیم که پلیس مرا دستگیر کرد.
    چرا چنین درخواستی داشت؟
در اصل به من مشکوک شده بود و تصور می‌کرد که خیانت می‌کنم.اما باور کنید من همسرم را دوست دارم. درست است که بیمار است و کارهایی انجام می‌دهد که اذیت‌کننده است. اما خصوصیات خوب هم دارد، نمی‌توانم خوبی‌هایش را با این بدی پاک کنم و نادیده بگیرم. هیچ وقت دلم نخواست او را طلاق بدهم چون دوستش دارم.
   شغلت چیست؟
مهندس هستم وساختمان‌سازی می‌کنم.
   با همسرت چطور آشنا شدی؟
هم ولایتی‌ام بود. زمانی که من در دانشگاه مهندسی می‌خواندم او دردبیرستان درس می‌خواند و بعد هم ترک تحصیل کرد و باهم ازدواج کردیم. همسر من با شرایط بد من ساخت.
چراکه من زمانی پس ازفارغ التحصیلی چوپان بودم و آنقدر کار کردم تا الان وضع مالی خوبی دارم و می‌توانم زندگی‌ام را براحتی بگذرانم. به همین دلیل دلم نمی‌خواهم از همسرم جدا شوم.
   چند فرزند داری؟
دو تا، یک پسر 17 ساله و یک پسر 3 ماهه. که البته پسرم خیلی خوب مرا درک می‌کند. حالا هم امیدوارم از این مخمصه هرچه زودترنجات یابیم!

 

دیدگاه تان را بنویسید