فرزندش که آمد، او رفت

مادر بود و 25 سال چشم انتظاری و حالا انگار قرار بود که دیگر فراق به پایان برسد.

لینک کوتاه کپی شد

جی پلاس ـ منصوره جاسبی: یک هفته طول کشید تا پیکر سه شهید را پیدا کرده و به مقر برای شناسایی آوردیم. به خانواده هایشان اطلاع دادند که برای شناسایی فرزندانشان بیایند. مادر در حالی که ۲۵ سال از رفتن پسرش گذشته بود، با درد و رنجی که گویی همین امروز فرزند را از دست داده وارد شد. مقابل سه شهید ایستاد و باقیمانده های پیکر یکی از شهدا را در آغوش گرفت. تا به خود آمدیم، او را با خود به مسجد برد و بر او نماز گزارد و آنگاه برای او گفت از ۲۵ سال دلتنگی و نبودنش، از رفتن پدر و از هر آنچه که بر او گذشته بود. چند ساعتی گذشت که پیکر فرزندش را به ما بازگرداند و گفت: این مال شما و وقتی پرسیدم که از کجا دانستید کدامیک فرزند شماست، گفت: در را که باز کردم، پسرم را با همان چهره ای که به جبهه رفته بود، در مقابل خود نمایان دیدم که گفت: سلام مادر، منتظرت بودم. صبح روز بعد، هنگام نماز، مادر به دیدار حق رفت و انگار تمام این سال ها به شوق دیدار پسر دوام آورده بود و پس از او ما پلاک فرزندش را از میان قفسه سینه اش یافتیم و ... .

دیدگاه تان را بنویسید