اتاق کوچک صادق زیباکلام در دانشکده علوم سیاسی دانشگاه تهران، چشم هر تازه واردی را به خود جلب می کند.


به گزارش جماران قاب های روی دیوار بیش از هر چیز نشان دهنده علایق ایشان است؛ کسی که هم دستی بر آتش روزنامه نگاری و تحلیل مسائل سیاسی دارد و هم تاریخ تدریس می کند و علوم سیاسی. ویژگی اغلب عکس ها همین تاریخی بودنشان است. یک طرف تختی لبخندی بر لب دارد، سوی دیگر مبارزان مشروطه به دوربین خیره شده اند. کیوان مهرگان مستندساز، وقتی که برای نخستین بار به اتاق صادق زیباکلام پا گذاشت، این قاب ها چشمش را گرفت و جرقه ساخت مستندی در ذهنش زده شد؛ زیباکلام جلوی دوربین رفت و روایتی جالب از این عکس ها ارائه داد که در قالب مستندی 30 دقیقه‌ای از اواخر اردیبهشت‌‌ماه به شبکه نمایش خانگی آمده است. «قاب‌ها» نخستین مستند کوتاه سیاسی است که وارد شبکه نمایش خانگی شده و با وجود نخستین تجربه فروش قابل قبولی داشته و با استقبال مخاطبان مواجه شده است. به همین علت با صادق زیبا کلام و کیوان مهرگان کارگردان «قاب‌ها» گفت‌وگویی داشته‌ایم که در ادامه می‌خوانید:

در جایگاه یک مخاطب، قاب‌های نصب شده روی دیوار اتاق یک استاد علوم سیاسی، چه جذابیتی می‌تواند داشته باشد برای اینکه سوژه یک مستند نیم‌ساعته شود؟
سؤال جالبی است. رشته اصلی تدریس این استاد علوم سیاسی تحولات سیاسی و اجتماعی ایران معاصر است و ایران معاصر هم یعنی از مشروطه تا به امروز . در این قاب‌ها هم تصاویر مربوط به نهضت مشروطه تا حوادث اخیر را می‎بینیم. نمی‌خواهم بگویم هر برهه‌ای که مهم بوده است تصویری از آن روی دیوار قرار گرفته است ولی یک جورهایی منعکس‌کننده یک نگاه کلی است و برای کسانی که به این صد سال ایران علاقه‌مند باشند، جالب است و نمی‌توانند به آن نگاه نکنند.
نقطه آغازین این قاب‌ها نه به لحاظ روایت تاریخی بلکه اولویت زمانی در قرار گرفتن روی دیوار اتاق شما چیست. نخستین قابی که خودتان انتخاب و روی دیوار نصب کردید چه بود؟
دقیق به خاطر ندارم. حدود سال 1371 یا 72 به دانشگاه تهران آمدم و به زور وارد گروه علوم سیاسی دانشکده حقوق شدم. بعد از دریافت مدرک دکترا از انگلیس به دانشکده راهم نمی‌دادند. پس از دو سال اصرار از من و انکار آنها، در نهایت جایی در مخزن کتابخانه به من دادند که البته لطفی برای من بود چرا که پر بود از روزنامه‌ها و مجله‌های قدیمی.. به‌عنوان تنبیه من را به آنجا فرستاده بودند در حالی که این مخزن برای من مثل یک بهشت بود و رابطه من با قاب‌ها در تاریکی و خاک‌ها و سوسک‌های آن مخزن شروع شد. طی روز آنقدر سرگرم این روزنامه‌ها بودم که اصلاً متوجه نمی‌شدم که هوا چه وقت تاریک شده است. یک سری عکس‌ها برای کتابخانه بود و نمی‌توانستم آنها را قاب بگیرم. یکی از این عکس‌ها مراسم خاکسپاری شیخ محمد خیابانی بود. شیخ محمد خیابانی رئیس فرقه دموکرات آذربایجان بود و در تاریخ خیلی درباره آن خوانده بودم ولی دیدن عکسی از مراسم خاکسپاری این آدم در روزنامه‌های دوران قبل از رضاشاه برایم خیلی جالب بود یا حتی عکس‌هایی بود از ستارخان و باقرخان که در محاصره بودند و فکر می‌کنم اروپایی‌ها این عکس‌ها را فرستاده بودند. این عکس‌ها با من حرف می‌زدند و انگار آنجا ما همدیگر را پیدا کرده بودیم. مثل کسانی که بعد از سالها خواهر یا برادرشان را از یک قاره یا جای دیگر پیدا کرده بودند. عکس‌هایی را می‌دیدم از مقاطع و شخصیت‌های مختلف که عمری درباره آنها شنیده و خوانده بودم و حالا در مخزن این کتابخانه عکس‌هایی از آنها پیدا کرده بودم. کم کم عکس‌های اصلی تصاویر چاپ شده در روزنامه‌ها را پیدا کردم و بعد که بیشتر تحویلم گرفتند و مثل سایر استادان اتاق‌دار شدم این عکس‌ها را که حدود 7 تا 8 قاب بود، روی دیوار نصب کردم و بعد هم بتدریج وقتی دانشجوهایم پی به علایقم بردند بقیه قاب‌ها را هدیه آوردند.
 ملاک و معیارتان برای انتخاب این قاب‌ها چه بود؟
 بیشتر تصاویری است که بیان‌کننده بخشی از تاریخ است. به‌عنوان مثال یکی از عکس‌ها مراسم افتتاح  مجلس شورای ملی است که شاه با اسب وارد می‌شود و تعداد زیادی از فرماندهان نظامی و دیگران به دنبال اسب او در حرکت هستند. این عکس  احتمالاً  برای حدود هفتاد سال پیش است و با نگاهی که الان سعی می‌شود به محمدرضا پهلوی ایجاد شود به هیچ وجه همخوانی ندارد. یا مثلاً عکسی از طرفداران مشروطه در جایی در بازار تهران که پر از طلاب هستند و این نشان می‌دهد که اگر مشروطه برخلاف چیزی که امروزه می‌گویند حرکت غیراسلامی بوده است، پس این همه روحانی در آن تصویر که مربوط به مشروطه است چه کار می‌کنند؟! یک تصویر دیگری از به توپ بستن مجلس است که در آن مظفرالدین شاه و محمدعلی شاه و عین الدوله و مابقی حضور دارند.  در چشم‌های محمدعلی شاه که آن زمان ولیعهد بود شما می‌توانید بی‌رحمی و شقاوت را ببینید و در عین حال  در چشم‌های مظفرالدین شاه آن شرارتی که خیلی راحت بتواند آدم بکشد، وجود ندارد. عکسی هست از مرحوم غلامرضا تختی که شاه می‌خواهد به گردنش مدال آویزان کند و تختی حاضر نشده است سرش را خم کند و شاه مجبور است خود را بالا بکشد تا آن را به گردن تختی بیندازد. این عکس هم نشان‌دهنده یک مقطع دیگر از تاریخ ایران و ماجراهای بعد از 28 مرداد و جبهه ملی است. یا عکسی دیگر از قوام‌السلطنه روی دیوار اتاق است که خیلی‌ها نمی‌شناسند و حتی فکر می‌کنند پدر من است و می‌گویند چه جالب شما عکس پدرتان را هم زده اید!! آنهایی هم که قوام را تشخیص می‌دهند می‌گویند این فرد انگلیسی و سمبل خیانت بوده است و بعد من مجبورم توضیح دهم که این نگاه سیاست زده امروز است و قوام السلطنه در یک مقطعی یعنی زمان پیشه‌وری، آذربایجان را به ایران برمی‌گرداند. اینها همه عکس هستند ولی یک دریا تاریخ پشت آن قاب عکس خوابیده است.
 به مرحوم تختی اشاره کردید، فکر می‌کنم یکی از معدود شخصیت‌هایی است که دو قاب عکس روی دیوار اتاق شما دارد.
درست است که مورخان می‌گویند ما آدم‌های بی‌غرضی هستیم ولی این‌طور هم نیست و هنوز هیچ مورخ بی‌طرفی از مادر متولد نشده است. مورخان در جنگل و کوه بزرگ نشده‌اند و مثل هر آدم دیگری به بعضی از شخصیت‌ها علاقه بیشتر یا کمتری دارند. من باید اعتراف کنم که به مرحوم غلامرضا تختی خیلی علاقه دارم. عکس دیگری هم از تختی دارم که یکی از شاگردانم برایم آورده است؛ عکس جنازه تختی در غسالخانه، منتها چون این عکس ناراحت‌کننده است در کمد کتاب‌هایم گذاشته‌ام.
 تمام قاب‌های روی دیوار شما عکس هستند و عموماً همان‌طور که خودتان گفتید تصویری از یک برهه مهم تاریخ معاصر اما در میان این تصاویر یک تابلو نقاشی وجود دارد که حتی به لحاظ موضوع هم نسبتی با دیگر تصاویر ندارد؛ یک درخت سبز وسط کویر است.
 این تابلو هم هدیه یکی از دانشجویانم است که الان در سازمان محیط زیست کشور فعالیت می‌کند. خانم دکتر اله‌پور کریمی به خاطر علاقه‌ام به مسائل محیط زیست این تابلو را به من هدیه داد. یک درخت سبز که تمام حاشیه آن خشکی و کویر است و یک جورایی با نگاه کلان و فلسفی به تاریخ معاصر ایران ارتباط پیدا می‌کند که اگر پیشرفت دموکراسی، توسعه سیاسی، جامعه مدنی و آزادی و در مجموع اگر اینها را دغدغه اصلی در رابطه با تاریخ معاصر ایران بدانیم، می‌توان گفت این دیوار خیلی هم دیوار ناامیدی نیست. مخاطب این بخش از صحبت‌های من بیشتر نسل جوان دهه شصت و هفتاد است که برخی‌شان خیلی ناامید و سرخورده هستند. شما وقتی به تاریخ معاصر ایران نگاه می‌کنید می‌بینید که اتفاقاً ما در جهت توسعه سیاسی و آزادی‌های مدنی و دموکراسی پیشرفت کرده‌ایم؛ درست مثل سبزی آن درخت در وسط آن کویر و خشکی. یک جورهایی آن دیوار اتاق من و قاب‌هایش سمبل امید و نور در انتهای تونل تاریخ معاصر ایران است؛ ما قطعاً پیشرفت کرده‌ایم و به جلو آمده‌ایم و آن تابلوی نقاشی هم همین را می‌خواهد بگوید که با وجود کویر و خشکی که آنجا وجود دارد ولی در نهایت آن درخت توانسته رشد کند و سبز باشد.
 در این مستند در شرایطی که هنوز آیت‌الله هاشمی رفسنجانی زنده هستند شما از این شخصیت به‌عنوان یکی از مهم‌ترین شخصیت‌هایی که قاب تصویرش روی دیوار شما خالی است سخن می‌گویید. جای این عکس همچنان روی دیوار شما خالی است یا اینکه تصویر ایشان هم به قاب‌های روی دیوار شما اضافه شده است؟
هنوز نه. باور کنید از زمان آخرین گفت‌و‌گوی من با کیوان مهرگان تهیه‌کننده و کارگردان مستند «قاب‌ها» من مثل آدم‌های نفرین شده مجالی پیدا نکرده‌ام که بروم آنجا و دستی  به سر و روی قاب‌ها بکشم. به غیر از قاب عکسی که کیوان مهرگان در پایان مستند هدیه می‌کند، تنها قابی که در این مدت اضافه شده است قابی است که باز خیلی تلخ است و البته مربوط به ایران نمی‌شود. این قاب تصویر بعد از تصمیم ژنرال عبدالفتاح السیسی برای جمع کردن غائله میدان التحریر است که منجر به کشته شدن خیلی‌ها می‌شود. در این عکس در میان آدم‌هایی که توسط ارتش کشته شده‌اند تصویر یک جوان 17- 16 ساله را می‌بینیم که کنار یک جنازه که احتمالاً پدر یا پدربزرگش است نشسته و گریه می‌کند در حالی که اطراف او پر از جنازه است. من هنوز به دنبال عکسی از مرحوم آیت‌الله هاشمی رفسنجانی هستم که به دلم بنشیند. من در این قابها فقط به دنبال یک عکس نبودم بلکه عکسی را انتخاب کرده‌ام که هنر و زیبایی و روایت تاریخی را با هم دارد. عکس از تختی زیاد است ولی در آن دو عکسی که روی دیوار اتاق کارم گذاشته‌ام در یکی تختی چهارزانو در مقابل آیت‌الله طالقانی نشسته است و در دیگری حاضر نیست رو به روی شاه خم شود. دلم می‌خواهد عکسی از مرحوم هاشمی رفسنجانی پیدا کنم که به نوعی مجموعه شخصیت ایشان را با هم داشته باشد.
شما دیوار تاریخ معاصر اتاقتان را دیوار امید می‌خوانید اما در کانون این تصاویر درست جایی که شما رو به دوربین ایستاده‌اید تصویر زنی را می‌بینیم که برسر لجنزار نشسته است و مردد است که آیا از آن آب بردارد یا نه. این تصویر با این برداشت امیدوارانه چطور یکجا جمع می‌شود؟
اگر کسی همیشه در زندگی در یک حالت امیدواری باشد خیلی عالی است اما همیشه اینگونه نیست و همه ما با هر شغل و جنسیتی در مقاطعی از زندگی خسته و ناامید می‌شویم و شبیه آن پیرزنی می‌شویم که می‌خواهد آب بردارد و اصلاً مانده برای چه بردارد؟! اما سؤال این است که آیا همیشه ما در این وضعیت به سر می‌بریم؟ پاسخ این است که خیر! اگر همیشه در این وضعیت به سر ببریم که مشکل روحی و روانی داریم و باید به فکر درمان باشیم. درست است که در مرور تاریخ معاصر به نظر می‌رسد در مقاطعی به عقب برگشته‌ایم و واقعاً هم به عقب برگشته‌ایم اما در نگاه کلان قطعاً رو به جلو حرکت کرده‌ایم.
راجع به قاب آخری که مهرگان به دیوار اتاق شما هدیه می‌دهد برداشت من این است که مربوط به شخصیتی است که اگر الان مستند ساخته می‌شد جزو ممیزی‌ها بود.
نه. این تصویر مربوط به شب پیروزی انتخابات 24 خرداد 92 است که تصویر حسن روحانی در دست مردم قاب شده است. چیزی که در این عکس آدم را تکان می‌دهد حالت امیدی است که در چشم‌های دو بچه حدود 15 ساله وجود دارد و نگاهشان به تصویر روحانی پر از برق شادی و هیجان و امید است. 10 سال دیگر این دو بچه که سن و سالی دارند آیا همچنان خوشحال خواهند بود؟ این قاب با یک علامت سؤال همراه است. بنده دعا می‌کنم و امیدوارم که این پسر و دختری که عکسشان در این تصویر است ده پانزده سال دیگر وقتی به این عکس نگاه می‌کنند، بگویند بله اتفاقاً یکی از درست‌ترین اقداماتی که در این مملکت صورت گرفت همان پیروزی آقای روحانی در سال 92 بود که ایران را وارد یک مرحله دیگری کرد و ما می‌توانیم بگویم ایران قبل از سال 92 و ایران بعد از سال 92.
 اگر ناگفته‌ای باقی مانده...
این دیوار با کمبودهای زیادی مواجه است؛ قاب‌هایی باید روی این دیوار نصب شوند که به واسطه مجموعه دلایلی که می‌شود فهمید فعلاً امکان‌پذیر نیست، کسی نمی‌داند شاید روزی آن دختر و پسر قاب عکس که مهرگان هدیه کرد، آمدند و روی دیوار اتاقی که یک زمانی اتاق کار صادق زیباکلام بود عکس‌های بیشتری نصب کردند.

 

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.