فاطمه هاشمی گفت: دیدم دو نفر آقا با سن حدود ۶۰ سال و موهای جوگندمی نشسته‌اند. گفتم که من کلاس دارم و باید بروم. گفتند چند دقیقه بنشینید تا ما حرف‌های‌مان را بگوییم و برویم. آنها از کربلای ۴ و کربلای ۵ صحبت کردند و من هم گفتم که این حرف‌ها چه ارتباطی به من دارد؛ گفتند اینها را می‌گوییم که وقتی شما خواستی برای پدرت توضیح بدهی، ایشان بداند که ما آدم‌های الکی نیستیم. گفتند ما آمده‌ایم که بگوییم، می‌خواهند پدر شما را بکشند و طوری پدر شما را می‌کشند که خود شما هم فکر می‌کنید به مرگ طبیعی فوت کرده است.

به گزارش جماران؛ فاطمه هاشمی در گفتگو با روزنامه اعتماد گفت: در آبان ماه یعنی دو ماه قبل از فوت بابا، دو نفر آقا به دانشگاه آمدند که من آنها را نمی‌شناختم.  رفتم و دیدم دو نفر آقا با سن حدود ۶۰ سال و موهای جوگندمی نشسته‌اند. گفتم که من کلاس دارم و باید بروم. گفتند چند دقیقه بنشینید تا ما حرف‌های‌مان را بگوییم و برویم. آنها از کربلای ۴ و کربلای ۵ صحبت کردند و من هم گفتم که این حرف‌ها چه ارتباطی به من دارد؛ گفتند اینها را می‌گوییم که وقتی شما خواستی برای پدرت توضیح بدهی، ایشان بداند که ما آدم‌های الکی نیستیم.  گفتند ما آمده‌ایم که بگوییم، می‌خواهند پدر شما را بکشند و طوری پدر شما را می‌کشند که خود شما هم فکر می‌کنید به مرگ طبیعی فوت کرده است. گفتم چرا پدر من را بکشند؟ گفتند برای اینکه آنها نگران بعد از آقای خامنه‌ای هستند.

 

در ادامه مشروح گفت‌وگوی بیش از یک‌ساعته با «فاطمه هاشمی‌رفسنجانی» فرزند «اکبر» می‌آید.

 

عده‌ای معتقدند که مواضع سیاسی آقای هاشمی در دهه‌های ۶۰ و ۷۰ با دهه‌های ۸۰ و ۹۰ متفاوت است. این را قبول دارید؟

من قبول ندارم.

چرا؟

چون مواضع بابا یکی بود. زمانی که انقلاب شد و مسند دولت و مجلس را بر عهده گرفتند، اولین مساله‌ای که در فکرشان بود، سربلندی ایران و سازندگی بود. نگاه پدر به مردم بود. یعنی صحبت‌های ایشان را که ببینید، تکیه بر مردم دارد. می‌گویند با مردم انقلاب کردیم، با مردم جنگ را اداره کردیم و با مردم سازندگی را جلو بردیم. من الان به سخنرانی‌های دهه ۶۰ ایشان چه زمان مجلس و چه ریاست‌جمهوری، همان حرف‌های دهه‌های اخیر را درباره مسائل جامعه، مانند زنان، ورزش، مسائل فرهنگی و ... گفته‌اند. من بیشتر سخنرانی‌های دوران ریاست‌جمهوری ایشان را در حال پیگیری هستم؛ با چه نگاهی ورزش زنان را جلو ببریم و با چه نگاهی بحث‌های فرهنگی و خوشحالی و شادی مردم را جلو ببریم. شرایط فرق می‌کند. وقتی شرایط تغییر می‌کند، روش‌ها متفاوت می‌شود. مثلا دهه‌های ۶۰ و ۷۰ را ببینید که مسوولیت مجلس و ریاست‌جمهوری را داشتند، برهه‌ای بود که در دهه ۶۰ اختلافات کم بود. مشکلات گروه‌هایی بودند که موضع‌گیری می‌کردند؛ گروه‌هایی مانند مجاهدین خلق، کومله، چریک‌های فدایی، پیکار و... بودند که موضع‌گیری‌ها درباره آنها مشخص بود. در دهه ۶۰ جنگ هم بود که بالاخره هماهنگی بین قوا و امنیت کشور خیلی مهم بود. پدر بیشتر روی این مساله کار می‌کرد که هماهنگی باشد تا آسیب نبینیم. گرچه بین ارتش و سپاه اختلافات زیادی بود و روش‌های یکدیگر را قبول نداشتند؛ ذهنیت عده‌ای آن زمان این بوده که ارتش هنوز وابسته به شاه است و می‌گفتند ارتش باید منحل شود؛ تلاش ایشان حفظ و نگهداری شرایط موجود و همچنین کاهش و اداره اختلافات فیمابین بود که سرانجام هم امام ایشان را مسوول هماهنگی بین ارتش و سپاه کردند؛ چون ایشان همیشه سعی داشت اعتدالی را بین آنها برقرار کند تا دعوا و جدال پیش نیاید. دهه ۷۰ که دهه سازندگی بود؛ بالاخره کشوری که همه زیربناهایش خراب شده بود و به زیرساخت‌های آب، برق و گاز آسیب جدی وارد شده بود؛ مردم از نظر معیشت مشکل داشتند و هنوز کوپن و سهمیه‌بندی ادامه داشت؛ نمی‌شد تا ابد مردم به همین روش زندگی کنند. باید یک اتفاقاتی صورت می‌گرفت. ایشان تمام توان خود را روی سازندگی کشور گذاشتند. وزرایی هم که انتخاب کردند هم از جناح چپ بودند و هم از جناح راست که چپ‌ها به حضور راستی‌ها معترض بودند و جناح راست هم به حضور چپی‌ها اعتراض داشتند. ایشان اما می‌گفت که از منتهی‌الیه چپ و راست انتخاب می‌کنم و دولت من، دولت کار است و سیاسی نیست. در مجلس هم گفت که من به اندازه کافی سیاسی هستم و دولتی را انتخاب کردم که دولت کار باشد. این را هم در نظر بگیرید که اختلافات در آن زمان شدید بود. تا زمانی که امام بودند، حرف آخر را ایشان می‌زدند؛ مثلا درگیری‌هایی که بین آقای خامنه‌ای و آقای موسوی در دولت‌شان وجود داشت، بابا سعی می‌کرد این اختلافات را کم کند. بعد از امام به گونه دیگری مشکلات شروع شد. گروه‌های چپی که آن زمان بودند از انتخاب آقای خامنه‌ای راضی نبودند و حملات‌شان را نسبت به بابا شروع کردند.

یعنی ایشان را مسوول این کار می‌دانستند؟

بله، آنها دنبال شخص دیگری بودند، اما ایشان را مسوول می‌دانستند و معتقد بودند که آقای هاشمی در انتخاب آقای خامنه‌ای نقش داشته است. البته قرار بود شورای رهبری باشد، اما شورای رهبری در مجلس خبرگان رای نیاورد و ناچار شدند که فرد انتخاب کنند؛ بابا اعتقاد خودش شورای رهبری بود. خاطرم هست که همان شب اول هم سه نفر برای عضویت در شورای رهبری انتخاب شده بودند ولی مجلس خبرگان رای نداد. بعدش دیگر روی فرد تمرکز کردند. جناح چپ از این بابت از بابا عصبانی بود. موضع‌گیری‌های بابا در دولت خودش کامل مشخص است؛ فقط به فکر سازندگی کشور بود و اتحاد را مدنظر داشت. می‌گفت هر جا تفرقه باشد، مشکلات پیش می‌آید. در دوران اصلاحات اتفاقات دیگری افتاد؛ یعنی تندروی‌‌ها و حملات زیاد شد، چون به قدرت رسیده بودند، چراکه تا پیش از آن در قدرت نبودند و کمتر مخالفت می‌کردند. البته که قبل از اصلاحات هم، روزنامه داشتند و حرف‌های‌شان را می‌گفتند اما به‌ شدت دوران اصلاحات نبود. ولی باز هم ایشان در آن شرایط، در جهت منافع کشور موضع‌گیری می‌کرد. هیچ ‌وقت نیامد از خودش دفاع یا برخورد کند؛ اگر هم برخوردی شده، از ناحیه بابا نبوده و از ناحیه حاکمیت بوده است.

البته برای هر فردی این موضوع صدق می‌کند که در دوران زندگی تکامل پیدا می‌کند؛ چون بیشتر می‌خواند و شرایط زمانی متفاوت می‌شود، اتفاقاتی که چه در داخل و چه در سطح بین‌المللی رخ می‌دهد برای یک سیاستمدار فرق می‌کند. روش‌ها و تاکتیک‌ها عوض می‌شوند وگرنه عقیده‌های‌شان همان است.

ایشان در یک دوره‌ای در دهه ۶۰، درباره حجاب در خطبه‌های نماز جمعه تاکید داشت و در این مورد موضع‌گیری می‌کرد.

حجابی که آقای هاشمی تاکید داشت، نظر حاکمیت بود. بالاخره امام می‌خواستند مردم حجاب داشته باشند؛ ایشان که نمی‌توانست برخلاف نظر امام صحبت کنند.

بر اساس نظری که داشت، با امام صحبتی نکرده بود؟

اصلا دیگر آن زمان داستان حجاب تمام شده بود؛ از هر کسی که می‌پرسیم چه شد که حجاب اجباری شد، همه می‌گویند نمی‌دانیم! ما خودمان در آن زمان بودیم نفهمیدیم چه شد! چون در یکی، دو سال اول زنان می‌توانستند حجاب نداشته باشند و می‌گفتند اشکالی ندارد و ناگهان دستور حجاب آمد. آقای هاشمی در دانشگاه شهید بهشتی درباره زن و حجاب صحبت کرد و از ایشان پرسیدند حجاب چیست؟ که گفتند کت و دامن هم حجاب است و می‌توانید بپوشید و بیرون بیایید. اما ایشان رییس مجلس بود و وقتی امام تصمیمی را می‌گرفتند، می‌شد مخالف حرف امام صحبت کند؟! نمی‌شود که پس باید آن‌طور که امام می‌خواستند، آن موضوع را در کشور جا می‌انداختند. اما با هر کاری در دین که با اجبار باشد، مخالف بود و می‌گفت اجبار در دین جواب نمی‌دهد. معتقد بود باید به‌گونه‌ای کار کنیم که مردم خودشان به آن سمت بیایند. صدا و سیما در اختیار حاکمیت است؛ بخش‌های فرهنگی در دست دولت و حاکمیت هستند؛ چرا نتوانستیم مسائل دینی که حاکمیت می‌خواهد را طوری به مردم بگوییم که خودشان به سمت آن بیایند و از آن استقبال کنند؛ پس جایی از کار اشکال داشته است.

با توجه به اینکه ایشان دو فرزند دختر دارند، در منزل برای پوشیدن حجاب و چادر به شما و خواهرتان اجباری وارد می‌کرد؟

خیر، ما خودمان انتخاب کردیم که این پوشش را داشته باشیم. فقط می‌گفتند پوشیده باشید. در خانواده و فامیل، همه چادری بودند و برای ما چادر از ابتدا جا افتاده بود. مثل یک لباس خانوادگی بود. اما وقتی من می‌خواستم دانشگاه بروم، از ایشان پرسیدم که با چادر بروم یا می‌توانم با مانتو بروم؛ البته آن موقع مانتو هم نبود؛ لباسی شبیه مانتو بود که تا بالای زانو قرار داشت و نامش تونیک بود، چون در دانشگاه مثلا ورزش یا بازی می‌کردیم، همه با همین لباس بودند. ایشان پاسخ داد که اتفاقا با مانتو برو دانشگاه که متوجه شوند مانتو هم حجاب است. من هم گاهی با مانتو و گاهی با چادر دانشگاه می‌رفتم.

ایشان برای حضور زنان در مدیریت و حاکمیت ملاحظه‌ای داشت؟

ایشان زن و مرد را جدا نمی‌دانستند و بر اساس توان نگاه می‌کردند. بابا معتقد بودند که زنان توان بالایی دارند و برای محدود نگهداشتن آنها در عرصه‌های مختلف چه در زمان شاه و چه بعد از انقلاب، زنان نتوانستند خودشان را نشان دهند. خاطرم هست که وقتی زنان می‌آمدند و با بابا دیدار می‌کردند، به آنها می‌گفت که خودتان باید حرکت کنید و اگر حرکت نکنید به آنچه می‌خواهید نمی‌رسید. می‌گفتند که شما زن هستید و وقتی زنان برای انتخابات نامزد می‌شوند، خودتان به آنها رای نمی‌دهید و این هم مشکلی است که وجود دارد. هرجا زنان وارد میدان شدند و خود را نشان دادند، موفق شدند.

در دولت خودشان هم زنان حضور داشتند؟ اساسا اعتقادی به این موضوع داشت؟

در سطح وزیر خیر، اما در سطح معاون وزیر، معاون زن بود. دفتر امور زنان و مشاور امور زنان و خانواده ریاست‌جمهوری اولین‌بار در دولت آقای هاشمی راه‌اندازی شد که خانم حبیبی مسوولیت آن را برعهده داشت. در آن زمان، در همه وزارتخانه‌ها و استانداری‌ها، مشاور زن منصوب شد. ایشان دو تا دختر داشتند و ما از همان ابتدا فعال بودیم؛ مادرم بعضا ما را نهی می‌کرد و می‌گفت که به خانه و زندگی‌تان برسید، اما بابا تشویق هم می‌کرد. البته همیشه می‌گفت که بچه و زندگی مهم است، اما هر دو را باید با هم انجام دهید. تاکیدشان همیشه این بود که درس‌تان را تا آخر بخوانید و بعد وارد کار شوید. من وقتی لیسانس را گرفتم، پیگیری می‌کرد که چه زمانی برای فوق‌لیسانس اقدام می‌کنم. زمانی که دخترم به دنیا آمده بود، می‌خواستم بیشتر در خانه باشم، اما بارها سوال می‌کردند که کی می‌خواهی درس را ادامه بدهید؟ تاکید داشتند روی مطالعه؛ وقتی در خانه دور هم جمع بودیم، می‌گفت تازگی‌ها کتاب دست‌تان نمی‌بینم.

برخی انتقاد می‌کنند که شما یا خواهرتان با توجه به موقعیت پدر توانستید برخی کارها را انجام دهید. مثلا بنیاد بیماری‌های خاص یا بازی‌های زنان کشورهای اسلامی؛ ایشان از چنین فعالیت‌هایی شما را منع نمی‌کرد؟

خیر، درباره همین بنیاد بیماری‌های خاص که تاسیس کردیم، از ایشان مشورت گرفتم که تاکید داشتند دولتی نباشد و در چه زمینه‌هایی فعالیت کند. من تا آخرین لحظه عمرشان برای همه کاری، از ایشان مشورت می‌گرفتم. اما درباره مواردی که گفتید، خب دختران بقیه روسای‌جمهوری هم می‌توانستند همین کارها را انجام دهند؛ چرا انجام ندادند؟ مگر کسی مانع‌شان می‌شود؟ خب الان دختران بقیه روسای جمهوری کجا هستند؟ اینها کارهای پرزحمت و پرحاشیه‌ای بود که برابرشان مقاومت می‌شد. درباره همین بازی‌های زنان کشورهای اسلامی و روزنامه زن، فائزه خیلی اذیت شد. بقیه هم می‌توانستند انجام دهند ولی نکردند! اما مثلا دختر آقای طالقانی یا خانم مصطفوی دختر امام، هر کدام سازمان درباره زنان ایجاد کردند؛ این به میزان فعالیت هر شخص برمی‌گردد.

اما مثلا مواضعی که در روزنامه زن منتشر می‌شد، پای آقای هاشمی نوشته می‌شد.

در خانواده ما، همه مستقل بودند؛ چه برادرانم و چه من و فائزه. نظرات‌مان را می‌گفتیم، اما من خودم هر چه پدرم می‌گفت، گوش می‌دادم ولی فائزه بیشتر نظرات خودش را اعمال می‌کرد. اما خب بحث در خانه ما همیشه بوده و هنوز هم هست. بحث سیاسی که مطرح می‌شود، هر کسی یک نظری داشت و بابا هم معمولا فقط گوش می‌کرد و آخر نظر خودشان را بیان می‌کرد و می‌گفت این نظر من است، دوست دارید گوش کنید یا گوش نکنید. با این وجود مثلا درباره روزنامه زن هم که مرور کنید، می‌بینید که این روزنامه موضع منفی نداشت و تنها بابت انتشار یک خبر درباره «فرح پهلوی» توقیف شد. الان که ۲۲ بهمن می‌شود، در صدا و سیما، شاه و فرح بیشتر مطرح می‌شود تا بقیه! بالاخره روزنامه زن طرفدار پیدا کرده بود و خوب فروش می‌رفت.

در زمان دولت آقای هاشمی، منتقدان حرف معروفی داشتند و می‌گفتند که قشر ضعیف لای چرخ‌دنده‌های توسعه له می‌شود. چقدر این گزاره را قبول دارید؟

اینها شعاری بود؛ یکی از بحث‌هایی که بابا دنبال می‌کرد و نگذاشتند که انجام شود، تعدیل اقتصادی بود. خب الان که تعدیل اقتصادی با فشاری به مراتب بیشتر از آن زمان در حال انجام است! ایشان معتقد بود که سالی ۱۰ درصد افزایش قیمت داشته باشیم، چون در دوران جنگ قیمت‌ها همه ثابت مانده بود، دیگر با این شیوه نمی‌شد ادامه داد. امروز همه به همان شیوه برگشتند و ۱۰ برابرش هم گران می‌کنند. کار درستی بود و در حال اجرا بود که مانع شدند.

از این بابت می‌پرسم که اوایل دهه ۷۰، افراد و گروه‌هایی بودند که به استناد جمله‌ای از ایشان در نماز جمعه، آقای هاشمی را پایه‌گذار اشرافی‌گری و تجمل‌گرایی معرفی کردند.

اشرافی‌گری چه بود؟ دورانی که آقای خامنه‌ای رییس‌جمهوری بودند هر چه فرش در مکان‌های دولتی بود را در انبارها جمع کرده بودند. اشرافی‌گری از اینجا شروع شد که بابا وقتی رییس‌جمهوری شد، گفت این چه کاری است؟ باید پول انبارداری و نگهداری بدهیم و فرش‌ها در انبارها پوسیده می‌شوند؛ خب اینها را در ادارات پهن کنید. خب یک مساله‌ای که از قبل بوده، می‌شود اشرافی‌گری؟ الان که ده‌ها برابر آن اتفاقات می‌افتد. از سر همین موضوع اشرافی‌گری شروع شد. وقتی آقای محلوجی (وزیر معادن و فلزات وقت) ساختمان وزارتخانه را بازسازی و از سنگ‌های ایرانی استفاده کردند و این را هم اشرافی‌گری خواندند؛ ‌خب ایده خوبی بود که وقتی مهمان‌های خارجی می‌آیند یک نمایشگاه سنگ باشد.

البته اشرافی‌گری و تجمل‌گرایی را برای سبکی از زندگی هم که می‌گویند آقای هاشمی مروج آن بوده، به کار می‌گیرند؛ برخی درباره کل خانواده هاشمی‌رفسنجانی این موضع را دارند.

سبک زندگی ما را بیایند ببینند؛ خانه بابا موزه شده است. خب دروغ می‌گفتند. همان وسایلی که از زمان استقرار ما در این خانه بود، غیر از یکی، دو تا از مبل‌هایش، بقیه هنوز همان‌هاست.

یک زمانی برج‌های زیادی را می‌گفتند متعلق به خانواده شماست.

دروغ می‌گفتند؛ ما هیچ کدام تا به حال برج نساختیم. همه دروغ است. فائزه پایش به کانادا نرسیده است. آنقدر شایعه درست کردند که در کانادا برج ساخته و فلان. همه دروغ است.

منشا این حرف و حدیث‌ها کجاست؟

اینها را ابتدا مجاهدین خلق قبل از انقلاب شروع کردند. پیش از انقلاب، بابا به مجاهدین خلق کمک می‌کرد و از زمانی که گرایشات آنها مارکسیستی شد، ایشان هم کمک‌هایش را قطع کرد. از همان زمان مجاهدین از آقای هاشمی عصبانی بودند. قبل از انقلاب، ما مدرسه رفاه می‌رفتیم و بیشتر هم بچه‌های مجاهدین خلق بودند. آن زمان خانه ما استخر داشت؛ یادم هست که هم‌شاگردی‌ها می‌آمدند خانه ما و از استخر استفاده هم می‌کردند و بعد به ما می‌گفتند شما فئودال هستید! خب اگر فئودال هستیم چرا اینجا می‌آیید؟! منظور اینکه از آن زمان شروع شده بود. بعد از انقلاب مجاهدین خلق و گروه‌ها در دانشگاه‌ها بودند و همین شایعات را دامن می‌زدند. بعد هم مجله فوربس نوشت که آقای هاشمی پنجمین فرد ثروتمند دنیاست! در دور دوم ریاست‌جمهوری آقای هاشمی، اختلافاتی درباره مسائل فرهنگ و اقتصاد شروع شده بود و گروه‌هایی، مانند مداحان شروع کردند به گفتن این حرف‌های دروغ.

اصلاح‌طلبان هم جزو این دسته بودند؟

اول اینها شروع کردند و اصلاح‌طلبان بعدها روی موج اینها آمدند. هر جا می‌رفتیم، می‌گفتند اینجا متعلق به خانواده هاشمی است. می‌گفتند کیش مال هاشمی است! رییس یکی از ستادهای آقای احمدی‌نژاد، هر جا که می‌رفت، می‌گفت کیش مال آقای هاشمی است؛ اتفاقا خودش بعدها رییس سازمان عمران کیش شد. یک بار که آنجا رفته بودیم، گفتم حالا واقعا اینجا مال آقای هاشمی است؟! گفت یک برگه توصیه هم از ایشان پیدا نکردم؛ حتی هر وقت که اینجا آمده، هزینه‌هایش را خودش پرداخت کرده است. بابا شخصا همه هزینه‌ها را پرداخت می‌کرد.

مورد دیگر، ماجرای رفتن به سد لتیان در روز تاسوعا که در خاطرات ایشان آمده، در بین برخی گروه‌ها خیلی سر و صدا کرده است.

چه اشکالی دارد؟ ایشان اگر می‌خواست ریا کند، این مسائل را نمی‌نوشت. چند بار هم به ایشان گفتم این موارد را چرا می‌نویسید؟ گفت که می‌نویسم تا مردم بدانند رییس‌جمهورشان چه کارهایی می‌کرده یا زندگی خصوصی‌اش چگونه بوده است. خیلی از آقایان دیگر هم می‌رفتند؛ حالا نمی‌توانم اسم ببرم. همان سد لتیان هم می‌رفتند؛ با هلیکوپتر هم می‌رفتند!

این نقدها را وارد می‌دانید؟

خیر! بالاخره تعطیلاتی بوده و ایشان کلا سر کار بوده و حالا یک روز هم می‌رفته تا استراحت کند. همه می‌رفتند.

برخی معتقدند که آقای هاشمی از سال ۸۴ زاویه‌ای با حاکمیت پیدا کرد؛ مثل نامه‌ای که بعد از دور دوم انتخابات منتشر کردند.

نه این را هم قبول ندارم؛ در سال ۸۴ ایشان دو مساله مهم داشت؛ اول اینکه معتقد بودند آقای احمدی‌نژاد مناسب دولت نیست و به درد کشور نمی‌خورد؛ خب نشان هم داد و الان می‌بینید آنهایی که از احمدی‌نژاد خیلی طرفداری می‌کردند الان به او بد می‌گویند. آنهایی که می‌گفتند معجزه هزاره سوم، الان ابراز ناراحتی می‌کنند دوره‌ای که پول زیادی وارد کشور شد را از دست دادیم و بهره‌برداری درستی انجام نشد. مساله دیگر این بود که ایشان معتقد بود که در آن انتخابات تقلب شده است. بعد از انتخابات، یک قاضی از یک استانی نامه‌ای برای ایشان فرستاد که حدود ۱۱۰ نفر را که از حاکمیت بودند، بابت اتهامات انتخاباتی گرفته‌اند و نامه‌اش را هم به بابا داده بودند و البته کاری با آنها نکردند.

این نامه را پیگیری نکردند؟

می‌دانستند چه کسانی هستند و بایگانی شد. ۱۱۰ نفر از یک گروهی فقط در یک استان بودند! من نامه‌اش را هم دیدم و در همان کشویی بود که بعد از فوت ایشان این نامه را هم بردند. در برابر این انتخابات، انتخابات خبرگان رهبری در سال ۱۳۸۶ قرار دارد که بابا با رای بالایی پیروز شد.

واکنش رهبری چه بود؟

گفتند دیگر تمام شده است.

مواضع آقای هاشمی در سال ۸۸ نسبت به ۸۴ هم تندتر شد. زاویه پیدا کردن ایشان با حاکمیت را در این سال هم قبول ندارید؟

در آن سال هم دلیل دارد. گفتم که باید شرایط را بسنجید. در سال ۸۸ مردم به خیابان‌ها آمده بودند و اعتراضات زیاد بود. نمی‌شد که مردم را نادیده گرفت و حق را به مردم نداد. ایشان همیشه طرفدار مردم بودند. آن زمان هم صحبت‌های مردم را اعلام کردند. اما همان سخنان ایشان در نماز جمعه آب روی آتش بود. آن سال مردم خیلی عصبانی بودند و همه هم منتظر بودند ببینند ایشان در نماز جمعه چه می‌گوید که البته همه هم راضی رفتند.

ولی برخی معتقدند که آقای هاشمی به خصوص بعد از آن نماز جمعه مغضوب شد.

از نظر حاکمیت مغضوب شد در صورتی که آن حرف‌ها و اقدامات بابا به نفع حاکمیت بود؛ ‌اگر ایشان هم می‌آمد و همان حرف‌های حاکمیت را تکرار می‌کرد، از عصبانیت مردم کم می‌شد؟ خب نمی‌شد! در نماز جمعه اعلام کرد که ما با شما هستیم و حکومت مال مردم است و اگر مردم ما را نخواهند باید برویم؛ در این زمینه خیلی واضح صحبت کردند اما آن طرف خوش‌شان نیامد.

انتقادی که به دوره ریاست‌جمهوری آقای هاشمی وارد می‌کنند، این است که توسعه سیاسی را جدی نمی‌گرفت.

اگر توسعه سیاسی جدی گرفته نشده بود، آقای خاتمی انتخاب نمی‌شد.

می‌گویند که رای به آقای خاتمی در واکنش به وضع سیاسی جامعه در دولت ایشان بوده است. مثال‌هایی می‌آورند که آزادی بیان نسبت به دوره اصلاحات کمتر بوده و دولت با روزنامه‌ها برخورد می‌کرده یا مثلا ماجرای نامه اقتصاددان‌ها به آقای هاشمی که با آنها برخورد شد که البته مرحوم هاشمی این را رد می‌کند.

درست است؛ بابا یک نفر را هم زندانی نکرد؛ این همه توهین و حمله به بابا انجام شد مثل ماجرای قم یا حرم امام؛ اما ایشان همیشه می‌گفت کسی را نگیرید و من مخالف این کار هستم. دوره سازندگی که صحبتش را می‌کنند، کشور ورشکسته‌ای داشتیم؛ نه تنها ذخیره ارزی نداشتیم، بلکه حتی بدهکار ارزی هم بودیم و خزانه خالی بود. باید هم در کشور سازندگی می‌شد. شهرهای جنگ‌زده باید بازسازی می‌شد تا مردم به خانه و کاشانه‌شان بازگردند. ایشان با درایت خاص کشور را از آن ورطه نجات دادند. معمولا مردم وقتی از نظر اقتصادی و رفاه زندگی خوبی داشته باشند، به فکر توسعه سیاسی می‌افتند. اگر وضع اقتصادی مناسب نباشد که به سمت توسعه سیاسی نمی‌روند و دنبال حل مشکلات اقتصادی‌شان هستند. بنابراین مردم رضایت پیدا کردند از وضعیت آن زمان و برای یک وضعیت سیاسی تازه در کشور آمادگی پیدا کردند. آن زمان هم روزنامه‌ها فعال بودند و بابا عامل بستن روزنامه‌ها نبود و از جاهای دیگری این اتفاقات می‌افتاد.

در دوره اصلاحات، آقای هاشمی مورد هجمه‌های شدیدی واقع شد. ایشان تعاملی با آنها نداشت؟

در سخنرانی‌ها و مطالبی که ایشان گفته‌اند، هر اتفاقی در کشور رخ می‌داد ایشان نمی‌گفت فلانی یا بهمانی؛ چه اتفاق خوب و چه اتفاق بد؛ می‌گفت آنجایی که کاری خراب شده «ما» بودیم و آنجایی هم که کار خوبی شده هم «ما» بودیم. یعنی مسوولیت هیچ کاری را گردن شخص دیگری نمی‌انداخت و با نگاه جمعی به مسائل نگاه می‌کرد. وقتی در کشور یک نفر مسوولیت دارد، تنها که نیست؛ قوه قضاییه، مقننه، سازمان‌ها و نهادهای مختلفی هستند.

سال ۸۴ چه اتفاقی افتاد که اصلاح‌طلبان و آقای هاشمی به همدیگر نزدیک شدند؟

در سال ۸۴ هم اصلاح‌طلبان به سمت ایشان نیامدند؛ اتفاقا آمدند تا رای ایشان را بشکنند. آقای معین با حکم حکومتی تایید شد. آنها آمده بودند تا ایشان رای نیاورد. من آن زمان به شهرهای دیگر سفر می‌کردم، بچه‌های اصلاح‌طلب می‌گفتند که برخی در ستادها به ما می‌گویند، نمی‌خواهد برای کسی کاری کنید و فقط علیه هاشمی کار کنید.

البته منظورم دور دوم انتخابات سال ۸۴ است؛ در آن زمان چه شد که آقای هاشمی و اصلاح‌طلبان در یک سمت قرار گرفتند؟

دور دوم چون دیدند که ضرر کردند؛ هم مغضوب و هم کنار گذاشته شدند و کسی که می‌توانست میانداری کند، آقای هاشمی است. آنها هم به اقتضای زمان و نیاز خودشان آمدند. مثلا در سال ۹۲ اصلاح‌طلبان از اتفاقاتی که در ۸ سال دولت احمدی‌نژاد افتاده بود، ناراحت بودند و بابت همین به سمت بابا آمدند. وقتی آقای خاتمی نیامد و آقای عارف و روحانی ماندند، ایشان پیشنهاد کرد برای آنکه رای‌ها نشکند، یک کمیته‌ای تشکیل شود و گفت اگر هر دو بمانند رای نمی‌آورید.

در مورد انتخابات ۸۸ چطور؟ ایشان دخالتی در امور سیاسی داشت؟ چون ایشان را متهم به سازماندهی سیاسی می‌کنند.

در سال ۸۸ بحث این بود که اول گفتند آقای خاتمی می‌آید و وقتی ایشان نیامد، آقای موسوی آمد و تصمیم بر این شد که همه دور آقای موسوی جمع شوند. اما با این حال بابا هیچ دخالتی در این امر نداشت، چون برای ایشان آقای موسوی و آقای خاتمی تفاوتی نداشت؛ البته نظرشان نسبت به آقای موسوی و خاتمی مثبت بود، اما اقدام و دخالتی نکردند.

بعد از مناظره آقای موسوی و احمدی‌نژاد در سال ۸۸، آقای هاشمی وارد ماجرا شد یا همچنان کنار ایستاده بود؟ یا در زمان اعتراضات ۸۸ با رهبری رایزنی‌هایی که رسانه‌ای نشده باشد، داشتند؟

بابا در انتخابات دخالتی نمی‌کرد؛ در انتخاباتی که خودش هم حضور داشت، بیشتر ستادها کار می‌کردند و خودشان نقش آنچنانی ایفا نمی‌کردند. درباره اعتراضات که حرف هم زد؛ اما موضوعی که مدنظر شماست، قطعا با آقای خامنه‌ای صحبت کردند ولی در جریان قرار نداشتیم. اگر هم در جریان قرار داشته باشیم، نمی‌توانیم بگوییم؛ یعنی الان شرایطش نیست. صحبت‌های زیادی می‌شد، اما الان نمی‌شود گفت.

آقای هاشمی در چند انتخابات بود که شخصا حضور داشت. در انتخابات مجلس ششم شرکت کرد و سی‌ام شد و همین موضوع دستمایه شوخی و جوک و طعنه‌های سیاسی هم شد. اساسا در فضای آن زمان با چه استدلالی در انتخابات شرکت کرد؟

ایشان اصلا نمی‌خواست وارد انتخابات شود؛ ‌آن زمان من تصادف کرده بودم و وقتی بابا برای عیادت به بیمارستان آمد، گفتم یک وقت نروید کاندید شوید؛ ‌بابا واقعا نمی‌خواست نامزد شود، اما فشار و اصرار گروه‌های راست باعث شد ایشان نامزد شود.

اعتبار سیاسی ایشان در آن انتخابات خدشه‌دار شد.

ایشان، تمام مسوولیت‌هایی که داشته را از مردم رای گرفته بود. حالا غیر از ریاست مجمع تشخیص مصلحت، اما بقیه مسوولیت‌ها همه با رای مردم بوده است. هیچ کس اندازه ایشان در انتخابات شرکت نکرده است.

در سال ۸۴ بابت چه مساله‌ای وارد شد؟

آن زمان هم قصدی برای نامزد شدن نداشت و در روزهای آخر برای این امر تصمیم گرفت. اما نگران آینده کشور بود و می‌گفت که اگر کاندیدایی بیاید که من مطمئن باشم، می‌تواند کشور را به خوبی اداره کند، من نمی‌آیم. تا آخر هم صبر کردند و به نظر ایشان آنهایی که نامزد شده بودند، نمی‌توانستند این کار را انجام دهند. آقای کروبی هم از این صحبت‌های بابا ناراحت شدند و نامه‌ای هم خطاب به بابا نوشتند .

ایشان یک سنت داشت که قبل از چنین تصمیماتی با آیت‌الله خامنه‌ای مشورت می‌کرد. سال ۸۴ هم مشورت کرد یا در جریان قرار دادند؟

سال ۸۴ را خاطرم نیست، اما سال ۹۲ را می‌دانم که ابتدا به آقای خامنه‌ای گفته بود من نمی‌آیم؛ ولی باز چون فشار برای نامزد شدن روی ایشان زیاد بود، یادم است که تا جمعه ظهر (یک روز قبل از پایان مهلت ثبت‌نام) که ما خانه ایشان بودیم، می‌گفت که نامزد نمی‌شوم. ما هم خوشحال بودیم، چون علاقه‌ای نداشتیم وارد این موضوعات شود.

قبل از آن مشورتی با آیت‌الله خامنه‌ای نکرده بود؟

به آقای خامنه‌ای گفته بود که نامزد نمی‌شوم. من دیدم جمعه شب بابا در حال تماس با منزل آقای خامنه‌ای است؛ گفتم به نظر می‌رسد که قصد نامزد شدن دارید! گفت که فشار زیاد است و می‌گویند مردم ناامید هستند و اگر نیایم رای نمی‌دهند و آرا پایین می‌آید و حالا چون من به آقای خامنه‌ای گفته‌ام که نمی‌آیم، باید با ایشان صحبت کنم و بگویم که احتمالا می‌آیم. تماس که گرفت، آن شب جواب تلفن داده نشد و نتوانست با آقای خامنه‌ای تلفنی صحبت کند. صبح شنبه که به مجمع رفت، چندین بار تماس گرفت؛ یک بار گفتند که آقای خامنه‌ای در جلسه عمومی هستند و نمی‌توانند صحبت کنند. دوباره تماس گرفت؛ گفتند برای استراحت رفته‌اند و در پاسخ تماس بعدی هم گفتند که ایشان خوابیده‌اند. چندین بار زنگ زد، اما نتوانست با آقای خامنه‌ای صحبت کند تا اینکه بالاخره با آقای حجازی تماس گرفت و صحبت کرد. به آقای حجازی گفت که اولا فشار روی من زیاد است و بعد هم آقای خامنه‌ای می‌خواهد حماسه سیاسی اتفاق بیفتد و بر اساس گزارش‌هایی که می‌رسد مردم بی‌تفاوت شده‌اند و ممکن است این امر رخ ندهد و با آقای خامنه‌ای از صبح این کار را داشتم؛ چون به ایشان گفته بودم که نخواهم آمد، می‌خواستم اطلاع بدهم که خواهم آمد. آقای حجازی گفت که من پیغام شما را می‌رسانم. باز یکی، دو مرتبه بابا برای صحبت با آقای خامنه‌ای تماس گرفت که موفق به انجام نشد. سرانجام ساعت ۵ و نیم عصر بود که خاطرم نیست بابا دوباره با آقای حجازی تماس گرفت یا آقای حجازی تماس گرفت؛ اما من کنار ایشان نشسته بودم که آقای حجازی گفت آقا گفته‌اند که این حرف‌ها را پای تلفن نمی‌شود گفت. بابا هم گفت که دیگر برای صحبت حضوری وقتی نیست و مهلت در حال تمام شدن است؛ به آقای حجازی گفت که به آقای خامنه‌ای بگوید که پس من می‌روم تا ثبت‌نام کنم. ایشان وقتی گوشی را گذاشت، بسم‌الله گفت و قرار شد که برویم.

ایشان ردصلاحیتش را پیش‌بینی می‌کرد؟

اگر پیش‌بینی می‌کرد ما در جریان نبودیم، چون در این مورد هیچ اشاره‌ای به ما نداشت. چند روز که از ثبت‌نام گذشت، از شورای نگهبان پیغام دادند که صلاحیت شما تایید شده است؛ البته رسمی نبود ولی یکی از دوستان شورای نگهبان به دیدن بابا می‌آمد و خبرها را می‌آورد. او تعریف کرده بود که وقتی در جلسه شما مطرح شده‌اید، گفتند که خب ایشان که تایید شده هستند و ‌موردی نداریم. تا اینکه آقای مصلحی وزیر اطلاعات وقت به همراه معاونینش برای حضور در جلسه شورای نگهبان به این شورا رفت. در ابتدا مانع ورود آنها به جلسه شدند و می‌گفتند اینکه افرادی غیر از اعضای شورا در جلسه باشند، امکان ندارد و نهایتا آقای جنتی قبول کرد که فقط خود آقای مصلحی تنها داخل برود. ایشان که به جلسه رفت، در آنجا می‌گوید آقای هاشمی اینقدر رای دارد و رای ایشان روز به روز در حال بیشتر شدن است و شاید به ۹۵درصد برسد و سه راه بیشتر نداریم... یا باید ردصلاحیت شود یا خودش انصراف دهد که بهتر است، انصراف دهد. آقای کدخدایی پیش آقای روحانی رفت و آقای روحانی هم با بابا ملاقات و مطرح کرد که ایشان قبول نکرد. بعد گویا آقای کدخدایی به آقای علی لاریجانی هم گفته بود. وقتی آقای لاریجانی برای جلسه با آقای هاشمی آمده بود، من هم در جلسه بودم. ایشان به بابا گفت که گفته‌اند بیایید انصراف دهید؛ بابا هم گفت خب این چه کاری است؟ من بیایم اول ثبت‌نام کنم و بعد بروم انصراف دهم؟ این یعنی بازی با مردم و اصلا چنین کاری را انجام نمی‌دهم. آقای لاریجانی گفت که ممکن است بخواهند ردصلاحیت کنند و بابا هم گفت که هر تصمیمی می‌خواهند بگیرند، اما من انصراف نمی‌دهم. آقای لاریجانی از طرف خودش پرسید که اگر آقای خامنه‌ای بگویند چطور؟ انصراف می‌دهید؟ بابا هم جواب داد که اگر بگویند من انصراف می‌دهم و اعلام می‌کنم که ایشان خواستند که انصراف دهم. آن جلسه هم تمام شد و چند روز بعد ما از تلویزیون شنیدیم که بابا را ردصلاحیت کرده‌اند.

یعنی آقای هاشمی خودش هم از تلویزیون متوجه شد؟

بالاخره دو تا پیغام آورده بودند که اگر انصراف ندهی ردصلاحیت می‌کنند و بابا متوجه شده بود که قضیه از چه قرار است. ولی خبر نهایی را وقتی شب منزل پدر بودیم، متوجه شدیم که اتفاقا ایشان خیلی هم خوشحال شد، چون واقعا نمی‌خواست بیاید و می‌گفت الان کار خیلی سنگین است و اوضاع کشور به هم ریخته است و با این شرایط و حاکمیت و گروه‌های مختلف سیاسی، خیلی سخت است، اما باز به خواست مردم نامزد شد و گفت که وقتی مردم می‌خواهند، نمی‌شود من حرف خودم را بزنم. وقتی این اتفاق افتاد، بابا خیلی خوشحال شد و گفت که من مسوولیت خودم را انجام دادم و مقابل مردم و خدا دیگر مسوول نیستم.

این نظر وجود دارد که رای آقای روحانی، بابت حمایت آقای هاشمی و آقای خاتمی از ایشان بود. از طرف دیگر آقای هاشمی در دولت یازدهم نقش یک موازنه‌گر را بین دولت و لایه‌های بالایی حاکمیت داشت. نقش ایشان را در موفقیت‌های دولت آقای روحانی و به خصوص در مورد برجام چقدر می‌بینید؟

اتفاقا بابا روی برجام خیلی کار کرد، چون معتقد بود که اگر این کار درست نشود، تحریم‌ها برداشته نمی‌شود و اقتصاد هم درست نخواهد شد. الان هم می‌بینید که روز به روز در حال بدتر شدن است. تحریم‌ها به اقتصاد ضربه می‌زنند، اقتصاد که درست نباشد، به امنیت ضربه می‌خورد و نهایتا مردم آسیب می‌بینند و ناراضی می‌شوند. روز اول وقتی آقای روحانی به دیدار ایشان آمد، گفت که من هیچ دخالتی نمی‌کنم ولی هر جایی که مشورت بخواهید، من مشکلی ندارم. تاکید داشت که برجام مهم است و باید این اتفاق بیفتد. در خاطرات بابا نوشته شده است که می‌گوید: «وقتی بحث امضای برجام بود و متوجه شدم که آقای ظریف و آقای روحانی از این بابت نگران هستند. من به دفتر آقای روحانی رفتم و با ایشان صحبت کردم که حتما باید این کار را انجام دهد و در زمانی که آقای روحانی دودل و نگران شده بود، برای‌شان دلایلی آوردم و قانعش کردم.»

در این موارد با مقام معظم رهبری رایزنی هم می‌کرد.

با آقای خامنه‌ای که همیشه صحبت می‌کردند. خاطرتان هست که صحبت‌های ایشان با آقای خامنه‌ای درباره مزایا و معایب رابطه با امریکا منتشر شد که آقای خامنه‌ای هم در نهایت گفتند جواب خدا با من. در مورد چنین مسائلی همواره با هم حرف می‌زدند. همیشه هم به آقای خامنه‌ای می‌گفت که تا وقتی حکم حکومتی نباشد، من نظرم را به شما می‌گویم و نظر خودم را اجرا می‌کنم، اما اگر شما به عنوان ولی‌فقیه بگویید نه، من مجبورم قبول کنم.

بعد از فوت آقای هاشمی، گفته می‌شود که دولت آقای روحانی در موضع ضعف قرار گرفت و حتی به سمت لایه‌هایی از قدرت چرخش داشت. چقدر موافق این نظر هستید؟

بالاخره پشتوانه‌ای قوی برای دولت بود. قطعا فقدان ایشان برای دولت آقای روحانی اثرگذار بود. آقای روحانی در خیلی موضوعات که به مشکل می‌خورد، بابا می‌رفت و با آقای خامنه‌ای صحبت می‌کرد ‌یا خود آقای روحانی از ایشان مشورت می‌گرفت و نظر می‌داد که این خیلی تاثیر داشت.

حال و وضع ایشان در روز فوت چگونه بود؟

خیلی خوب بود. من شنبه (روز قبل از فوت) تمام مدت کنار بابا بودم. شب هم وقتی ایشان راهی منزل شد من به خانه خودم رفتم و کارهایی که داشتم را انجام دادم و دوباره به خانه ایشان رفتم. بابا معمولا ساعت ۱۰ و نیم می‌خوابید و تا زمانی که خوابید آنجا بودم و بعدش به منزل خودم برگشتم. روز یکشنبه هم از صبح ۳-۴ مرتبه با ایشان تلفنی صحبت کردم که خودشان هم به من زنگ زد و گفت که من دارم به استخر می‌روم. من احساس می‌کنم شاید ایشان خودش یک چیزهایی فهمیده بود، چون هیچ ‌وقت روز یکشنبه خودش تماس نمی‌گرفت که تو و مادرت به آنجا (استخر) بیایید. هیچ ‌وقت یکشنبه تماس نمی‌گرفت. من گفتم که مامان ناهار میهمان است، اما تماس می‌گیرم که ببینم می‌آید یا خیر؛ چون منزل دخترخاله‌ام میهمان بود. با مادرم تماس گرفتم و گفت که تا ۵-۶ عصر آنجا هستم. بعد بابا به من گفت که خودت بیا؛ ‌ای کاش رفته بودم (گریه می‌کند) گفتم من وقت دندانپزشکی دارم؛ بیایم؟ گفت نه دیگر دکتر داری. من فیلم آن روز بابا را دارم که جلسه کمیسیون انرژی را در مجمع برگزار کرد. همه می‌گفتند آقای هاشمی چند بار این پله‌ها را بالا و پایین رفت. ما خیلی هم پیگیری کردیم ولی آقای شمخانی ادامه نداد.

چرا پیگیری‌ها را ادامه نداد؟

آخرین جلسه‌ای که آقای شمخانی ما را به شورای عالی امنیت ملی دعوت کرد، به ما گفت که من دیگر بیشتر از این نمی‌توانم موضوع را ادامه دهم و به من می‌گویند که تو می‌خواهی آقای هاشمی را شهید اعلام کنی! جمله‌ای بود که ایشان به ما گفت در حالی که ما شواهد زیادی داریم.

چه جور شواهدی دارید؟

در آبان ماه یعنی دو ماه قبل از فوت بابا، دو نفر آقا به دانشگاه آمدند که من آنها را نمی‌شناختم. من بین کلاس‌ها که یک ربع زمان بود، بیرون نمی‌آمدم و با بچه‌ها صحبت می‌کردم. گفتند این دو فرد آمده‌اند و در دفتر منتظر من هستند. هیچ ‌وقت ملاقاتی نداشتم. بالاخره رفتم و دیدم دو نفر آقا با سن حدود ۶۰ سال و موهای جوگندمی نشسته‌اند. گفتم که من کلاس دارم و باید بروم. گفتند چند دقیقه بنشینید تا ما حرف‌های‌مان را بگوییم و برویم. قرار شد بیشتر از ۵ دقیقه صحبت نکنند تا به کلاس برسم. آنها از کربلای ۴ و کربلای ۵ صحبت کردند و من هم گفتم که این حرف‌ها چه ارتباطی به من دارد؛ صحبت‌های‌تان را بگویید، چون کلاس دارم. گفتند اینها را می‌گوییم که وقتی شما خواستی برای پدرت توضیح بدهی، ایشان بداند که ما آدم‌های الکی نیستیم و کسانی هستیم که در جبهه و از نزدیکان ایشان بودیم. اسمی هم گفتند که البته اسامی‌شان را که درست نمی‌گویند! گفتم خب بعد؛ گفتند ما آمده‌ایم که بگوییم، می‌خواهند پدر شما را بکشند و طوری پدر شما را می‌کشند که خود شما هم فکر می‌کنید به مرگ طبیعی فوت کرده است. گفتم چرا پدر من را بکشند؟ گفتند برای اینکه آنها نگران بعد از آقای خامنه‌ای هستند. در ضمن سه انتخابات را هم از دست داده‌اند؛ ریاست‌جمهوری ۹۲، مجلس و خبرگان ۹۴ بوده و لیستی که آقای هاشمی حمایت کرده، رای آورده است و اینها نگران انتخابات‌های بعدی هستند؛ ‌یکی سال ۹۶ که البته در مقابل انتخابات خبرگان بعدی اهمیت زیادی ندارد. انتخابات خبرگان برای‌شان مهم است .من هم خندیدم و گفتم بابای من که ۵ سال از آقای خامنه‌ای بزرگ‌تر است. اگر هم بنا بر سن باشد، پدر من زودتر فوت می‌کند. گفتند که نه؛ در جلسات خصوصی‌شان می‌گویند آقای هاشمی سالم و قبراق است و از این خیلی نگرانی دارند. شب که به منزل بابا رفتم خیلی گریه کردم و برایش ماجرا را گفتم. خیلی اصرار کردم که مراقب باش می‌خواهند تو را بکشند. گفت که این چه حرفی است که می‌گویی! به هیچ کس این حرف را نگو؛ حتی به مادرت، چون نگران می‌شود. اتفاقات دیگری هم می‌افتاد. مثلا این اواخر حفاظت بابا خوب نبود. به ایشان هم گفتم که ما وقتی می‌آییم اصلا نمی‌پرسند چه کسی است و با ریموت در را باز می‌کنند. چند اتفاق دیگری هم از ناحیه رییس تیم حفاظت افتاده بود. بابا محافظینش را خیلی دوست داشت و تا حرفی می‌زدیم به ما تندی می‌کرد که اینها خیلی زحمت می‌کشند و این حرف‌ها را نگویید.

محافظین تغییر کرده بودند؟

مرتب در حال بازنشسته شدن بودند و بابا هم چند بار خواسته بود که اینها را اجازه دهید، بمانند. اما آنها عوض می‌شدند. رییس تیم حفاظت هم عوض شد که البته رییس تیم جدید از بچه‌های قدیمی محافظین بابا بود. این اواخر خیلی مسائل را رعایت نمی‌کردند. بابا اصلا توجهی نداشت و می‌گفت همین است و هر چه که شد! تا اینکه این اتفاق افتاد. من هر چه به رییس تیم حفاظت گفتم برویم دوربین‌های استخر را ببینیم؛ به من می‌گفت تو به من شک داری؟ من گفتم بحثم شما نیستی، اما برویم ببینیم چه اتفاقی افتاده است. اول اجازه نمی‌داد؛ بعد گفت آنجا را پلمب کردند و اجازه نمی‌دهند. او باید هماهنگ می‌کرد که ما فیلم دوربین‌ها را ببینیم و هماهنگ نمی‌کرد. تا اینکه یک روز به او خیلی تند شدیم و گفتیم لابد خودت حرکتی کردی که اجازه نمی‌دهی فیلم‌ها را ببینیم. نهایتا برادرانم رفته بودند که باز هم فیلم‌ها را نشان ندادند و گفتند ما بلد نیستیم روشن کنیم! آنها هم یک دوری آنجا زدند و برگشتند! همان ماه اول بعد از فوت، به یکی از محافظین گفتم، می‌شود فیلم‌های دوربین‌های مجمع، از یکی، دو روز قبل تا یکی، دو روز بعد از فوت بابا را به من بدهید. اول گفت که می‌دهیم، اما بعد از دو هفته گفت که همه فیلم‌ها پاک شده است! متوجه نشدیم که چطور در عرض دو هفته پاک شدند. بعد معلوم شد که رییس تیم با در اختیار گذاشتن فیلم‌ها به ما، مخالفت کرده بود؛ این محافظ بعدش به ما گفت که رییس تیم به او گفته که خودش فیلم‌ها را به ما خواهد داد؛ ‌او می‌گوید که حتی ۴ عدد سی‌دی هم از من گرفت و گفته خودم به خانواده می‌رسانم که نرساند.

وصیتنامه اصلی آقای هاشمی سرانجام به کجا رسید؟ آیا توانستید آن را پیدا کنید؟

آن شبی که بابا فوت شد، محسن دنبال وصیتنامه می‌گشت؛ چون من بیشتر در خانه با بابا و در جریان کارهایش بودم، به من گفت که وصیتنامه در گاوصندوق و چمدان کوچکی که بابا داشت، نیست. گفتم به مجمع برویم، چون بابا یک گاو صندوق و دو تا کشو هم در مجمع داشت که کلیدهای کشوها همیشه دست خودش بود. ولی کلید گاوصندوق‌ نه؛ آن را خود محافظین بلد بودند که باز کنند. وقتی به مجمع رفتند، آنجا چیزی نبود. خیلی چیزها را برده بودند و کشوها خالی بوده است.

یعنی در ساعات اولیه تخلیه شده بود؟

بابا وقتی که به عراق می‌رفت، وصیتنامه‌اش را نوشت؛ اما دو بار وصیتنامه‌اش را از نو نوشت. این وصیتنامه هم که محسن خواند، مربوط به ۲۰ سال پیش بود! آن آخرین وصیتنامه نبود و نفهمیدیم کجا رفت و هنوز هم پیدا نشده است. اگر شما کاری سر آقای هاشمی نیاورده‌اید، چرا به دفتر کارش رفته‌اید؟

متوجه نشدید که چه کسی یا کسانی رفته‌اند؟

خیر، یک بار از بچه‌های حفاظت فیزیکی مجمع سراغ من آمد و گفت زمانی که ما هنوز نمی‌دانستیم ایشان فوت کرده و همان موقع دو نفر آمدند و به اتاق حاج‌آقا رفته‌اند.

یعنی قبل از اینکه خبر فوت اعلام شود؟

نمی‌دانم، ‌چون اینها بر سر پست هستند و شاید اعلام شده بوده و اینها متوجه نشده بودند. بابا ساعت ۴ عصر از مجمع بیرون آمده بود. بعد هم خودشان گفتند رادیواکتیو بوده که فکر کنم ما را سر کار گذاشتند، چون رادیواکتیو بلافاصله کسی را نمی‌کشد و زمان می‌برد. به آقای شمخانی گفتم که این رادیواکتیو از کجا وارد بدن مادرم شده است؟

شما هم داشتید.

الکی گفتند؛ مادرم را مدام این دکتر و آن دکتر بردم؛ ‌حتی در منزل دستگاه نصب کردند و از این بازی‌ها! بعد گفتند آلودگی رادیواکتیو مامان ۳ درصد بیشتر از حد معمول است و من هم یک درصد. پرسیدند چه کسی با بابا بیشتر غذا می‌خورده است؟ گفتم من و مادرم با بابا غذا می‌خوردیم؛ همه‌مان با ایشان غذا می‌خوردیم؛ حتی محافظین با بابا غذا می‌خوردند یا از همان غذایی که بابا می‌خورده، می‌خورده‌اند. اما از آنها تست نگرفتند. من، مادرم را به خارج از کشور بردم که این آزمایش‌ها را انجام دهند و گفتند که هیچ آلودگی ندارد. این میزانی که وجود دارد مربوط می‌شود به مسائل محیطی و غیره که همه همین‌ها را دارند. گزارش آزمایش‌های ما را که ابتدا نمی‌دادند؛ ‌بعد گفتیم که می‌خواهیم بدانیم اگر مادرمان هم آلوده است یک کاری کنیم. به زور گزارش‌ را گرفتیم و گفتند به هیچ کس نباید نشان دهید. من گزارش را که در خارج از کشور نشان دادم، گفتند اصلا این اعداد بی‌ربط هستند! آقای روحانی چطور؟ ایشان هم پیگیری کرد؟

من که خودم با آقای روحانی صحبت نکردم، اما گزارشی که آقای شمخانی برای آقای روحانی فرستاد را آقای روحانی قبول نکرده است. زیرش پاراف کرده و فقط می‌دانیم که قبول نکرده‌اند و گویا سوالی مطرح کرده‌اند. آقای شمخانی هم مستقیم گفتند که ادامه نمی‌دهم. اول گفتند ادرارش آلوده بوده و بعد گفتند حوله‌اش هم آلوده بوده است. گفتم حتما وقتی در بیمارستان سوند زدند و درآوردند، حوله را زیرش گذاشته بودند و از این طریق آلوده شده است؛ بعد از جلسه با عمویم و پزشکانی که آنجا بودند، تماس گرفتم و پرسیدم که آیا زیر پای بابا حوله‌ای وجود داشت که گفتند هیچ حوله‌ای نبوده است. همیشه یک چیزی شبیه اسپیکر (یا اف‌اف) بود که با آن به بیرون زنگ می‌زد، اما همان روز آن را هم جمع کرده بودند و گفتند که خود حاج‌آقا گفتند جمعش کنید !

آخر دوربین‌های استخر روشن بوده؟ یا خاموش بوده؟ یا اصلا خراب بوده؟

خودشان می‌گویند دوربین‌ها روشن بوده است. دوربین‌ها را شورای عالی امنیت ملی گرفته بوده که بابا چه زمانی داخل می‌رود؛ چقدر طول می‌کشد؛ چه زمانی بیرون می‌آید؛ مثلا بعد از اینکه محافظین بابا را از آب بیرون آوردند، ۱۲ دقیقه آنجا نگه داشته بودند تا بیمارستان برسانند ۱۱ دقیقه طول کشیده بود. در صورتی که از آنجا تا بیمارستان ۲ دقیقه هم نیست. خودشان می‌گویند به اورژانس آدرس اشتباه داده شده بوده است. می‌خواهم بگویم که برای‌مان شبهات زیاد است.

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
2 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.