عجیب است که پیروان دینی که پیامبرش رسالت اصلی خود را تکمیل «مکارم اخلاق» می داند، خود را مجاز به دشنام گویی به مخالفانشان بدانند.

اخیرا مصاحبه ای سر و صدای زیادی بپا کرد، چرا که او در گفت و گوی خود در پاسخ به سوال خبرنگار درباره علت «ناسزاگویی» اش به برخی افراد، می گوید که او چیزی از خود بیان نمی کند و پیرو امام حسین است که او هم «یا ابن دعیه» گفت و ناسزاگویی کرد، پس ناسزاگویی مشکل ندارد.

در واکنش به این سخنان اولین روحانیی که اعتراض کرد حجت الاسلام قائم مقامی بود که به این سخنان اعتراض شدیدی کرد و نسبت این چنینی به امام حسین دادن را گناهی بس بزرگ شمرد و آن مداح را بی سواد خواند.

ظاهرا «بی سواد» خواندن این مداح به طرفدارانش سخت آمد و آنها این گفته را تقبیح کردند. اما سوال اینجاست که آیا آن برادر مداح این داستانِ یکی از معروفترین کتابهای شهید مطهری که امام راحل (س) او را اسلام شناس می خواند، نخوانده است؟ داستانی گویا که عمق نفرت امامان شیعه از ناسزاگویی را نشان می دهد.

البته در این روزها بسیاری از چهره های روحانی نسبت به سخنان و نسبت هایی که این مداح مشهور به امام حسین(ع) داده است، واکنش نشان داده اند. ما این جا همان داستان که ذکر کردیم را می آوریم.

این داستان را عینا همان طور که شهید مطهری نقل کرده بیان می کنیم:

دوستیی که بریده شد

شاید کسی گمان نمی برد که آن دوستی بریده شود و آن دو رفیق که همیشه ملازم یکدیگر بودند روزی از هم جدا شوند. مردم یکی از آنها را بیش از آن اندازه که به نام اصلی خودش بشناسند به نام دوست و رفیقش می شناختند. معمولاً وقتی که می خواستند از او یاد کنند، توجه به نام اصلی اش نداشتند و می گفتند: «رفیق... »

آری او به نام «رفیق امام صادق» معروف شده بود، ولی در آن روز که مثل همیشه با یکدیگر بودند و با هم داخل بازار کفشدوزها شدند آیا کسی گمان می کرد که پیش از آنکه آنها از بازار بیرون بیایند رشته ی دوستی شان برای همیشه بریده شود؟ ! .

در آن روز او مانند همیشه همراه امام بود و با هم داخل بازار کفشدوزها شدند.

غلام سیاه پوستش هم در آن روز با او بود و از پشت سرش حرکت می کرد. در وسط بازار ناگهان به پشت سر نگاه کرد، غلام را ندید. بعد از چند قدم دیگر دو مرتبه سر را به عقب برگرداند، باز هم غلام را ندید. سومین بار به پشت سر نگاه کرد، هنوز هم از غلام- که سرگرم تماشای اطراف شده و از ارباب خود دور افتاده بود- خبری نبود.

برای مرتبه ی چهارم که سر خود را به عقب برگرداند غلام را دید، با خشم به وی گفت: «مادر فلان! کجا بودی؟ »

تا این جمله از دهانش خارج شد، امام صادق به علامت تعجب دست خود را بلند کرد و محکم به پیشانی خویش زد و فرمود: «سبحان اللّه! به مادرش دشنام می دهی؟ ! به مادرش نسبت کار ناروا می دهی؟ ! من خیال می کردم تو مردی باتقوا و پرهیزگاری. معلومم شد در تو ورع و تقوایی وجود ندارد.»

- یا بن رسول اللّه! این غلام اصلا سندی است و مادرش هم از اهل سند است.

خودت می دانی که آنها مسلمان نیستند. مادر این غلام یک زن مسلمان نبوده که من به او تهمت ناروا زده باشم.

- مادرش کافر بوده که بوده! هر قومی سنتی و قانونی در امر ازدواج دارند. وقتی طبق همان سنت و قانون رفتار کنند عملشان زنا نیست و فرزندانشان زنازاده محسوب نمی شوند.

امام بعد از این بیان به او فرمود: «دیگر از من دور شو»

بعد از آن، دیگر کسی ندید که امام صادق با او راه برود، تا مرگ بین آنها جدایی کامل انداخت.

کتاب داستان راستان ... مجموعه آثار شهید مطهری. جلد 18 صفحه 292

منبع اصلی : کافی ، جلد 2، باب البذاء، صفحه ی 324؛ و وسائل ، جلد 2، صفحه ی 477.

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.