حضرت آیت الله العظمی صافی گلپایگانی: یکی از بیماری های خطرناک فکری که پس از رحلت پیغمبر اکرم ‎صلّی‎الله علیه و آله اجتماع مسلمانان به آن گرفتار شد این بود که بسیاری از مردم در برابر عمل انجام شده- هرچند موافق با خیر و مصلحت و نظامات و تعالیم شرعیه نبود- تسلیم می‎شدند و هر حکومتی را که روی کار می‎آمد واجب الاطاعه، و بیعت با آن را لازم الوفا می‎دانستند.

به گزارش جماران، این مرجع تقلید در هشتمین شماره از سلسله نوشتارهای خود به مناسبت نهضت و قیام سیدالشهداء به موضوع خطّ بطلان حسین(ع) بر بیماری خطرناک فکری پرداخته و می نویسد:

اثر جهاد حسین ‎علیه السّلام در صفحه تاریخ جاویدان ماند، و همواره نیرو بخش اصلاح طلبان، و مجاهدان راه حقّ و حامیان خیر و عدالت است.

قیام آن حضرت، مبارزه با ظلم و ستم و کفر و باطل بود که در آن زمان از گریبان یزید سر برون کرده بود. مبارزه با افکار و نقشه‎ها و آراء، و مفاسدی بود که از جانب او حیات ملّت اسلام را تهدید می‎کرد.

از جمله درس های عالی و سودمند که هر شیعه و آزادی خواه حق پرست، و هر آرزومند تحقّق رسالت جهانی اسلام، از واقعه کربلا باید بیاموزد، این است که بداند حکومت اسلامی حکومتی باید باشد که در تمام نواحی، نمایشگر عدالت اسلامی و مجری تعالیم و احکام قرآن باشد.

یکی از بیماری های خطرناک فکری که پس از رحلت پیغمبر اکرم ‎صلّی‎الله علیه و آله اجتماع مسلمانان به آن گرفتار شد این بود که بسیاری از مردم در برابر عمل انجام شده- هرچند موافق با خیر و مصلحت و نظامات و تعالیم شرعیه نبود- تسلیم می‎شدند و هر حکومتی را که روی کار می‎آمد واجب الاطاعه، و بیعت با آن را لازم الوفا می‎دانستند.

این روش باعث می‎شد که هر کس می‎توانست با یک جهش ناگهانی یا اغفال مردم وضعی را ایجاد و سیاستی را اجرا کند و بر مرکب مراد سوار شده و بی معارض و مزاحمی، مستبدانه بر جامعه حکومت کند، بنابراین در روی کار آمدن زمامداران جز زور و قدرت نظام و ترتیبی در کار نبود.

در عصر جاهلیت و قبل از طلوع کوکب رخشنده اسلام و در بعضی از جوامع عقب مانده، بلکه در جوامع به اصطلاح مترقّی هم کم و بیش این روش بوده و هست که هر کس بر جامعه مسلّط شود برای اطاعت از او دلیلی جز غلبه و قدرت او مطالبه نمی‎شود.

امّا در جامعه اسلامی که بر اساس عالی ترین نظامات آسمانی به وجود آمده، پیدایش این فکر، بسیار عجیب است، زیرا علاوه بر این که حکومت ها نمی‎توانند جامعه را به سوی هدفی که اسلام نشان می‎دهد رهبری کنند، موجب اتهام و سوء تفاهم بیگانگان نسبت به تعالیم سیاسی و اجتماعی اسلام می‎گردند.

فشار حکومتی که خودسرانه و خود خواهانه روی کار آمده باشد اگر چه نرمش و اعتدال هم داشته باشد، بر وجدان یک مسلمان حقیقی و انسان فهمیده و متمدن واقعی، فوق العاده سنگین است، و تحقیر و توهینی که به شخصیت ملت ها از این راه می‎شود، برای کسانی که درک انسانی دارند به سختی قابل تحمّل می‎باشد.

طرفداران این روش که بیشتر مردمانی مغرض و جیره‎خوار یا ضعیف امثال عبدالله بن عمر([1]) می‎باشند عذرشان این است که مخالفت با حکومت موجب تفرقه و به هم خوردن نظم و چه بسا که سبب فتنه و خون ریزی شود؛ گاهی هم به روایاتی که راجع به اطاعت از امرا است تمسّک می‎جویند؛ لذا در برابر جنایات و انحرافات سکوت ورزیده و خاموشی را اولی می‎شمارند!

طرفداران زمامداران غاصب و دستگاه تبلیغاتی آنها هم برای خاموش کردن مخالفان و اغفال جامعه و تحکیم قدرت خود، مصلحان و نصیحت کنندگان را به فتنه‎انگیزی، اخلال گری، به هم زدن نظم و ایجاد تفرقه، متهم می‎نمایند.

معلوم است که مردمان ضعیف و راحت طلب، و کسانی که به مال و جان خود بیش از مصالح عامّه و دین و شرف علاقه دارند، با این عذرها زود تسلیم شده و از خود رفع مسئولیت می‎نمایند.

در اثر این وضع، دست ستمکاران باز گذاشته می‎شود و کسی از آنها مؤاخذه و بازخواستی نمی‎کند و وجوب اطاعت از یزید و حجاج و ولید، مثل وجوب اطاعت یک زمامدار عادل و صالح می‎شود، و قیام بر او را خروج از طاعت و جماعت می‎شمارند.

این حکمی که به دروغ و نادانی به اسلام نسبت دادند، زمامداران ستمگر را مطمئن می‎ساخت که مستبدانه هر ظلمی خواستند مرتکب شوند و معترضین را به عنوان خروج از جماعت مسلمین تحت تعقیب قرار داده و به زندان یا قتل محکوم سازند.

بدیهی است برحسب آیات و روایاتی، اطاعت زمامداران، واجب و مخالفت با آنها حرام است؛ ولی مقصود از این آیات و روایات زمامداران و صاحب منصبان حکومت اسلامی است که نظامی را که اسلام به آن دعوت کرده اجرا سازند، و هدف های اسلام را تحقّق داده و مظهر عدالت اسلام باشند.

چگونه می‎شود اطاعت از حکومت هائی مثل حکومت یزید، و سائر ستم کیشان تاریخ واجب باشد؟

اگر تازیانه ظلم در کشوری به بدن مظلومی برسد، تمام اهل آن مملکت که به نحوی از انحاء، آن حکومت را یاری می‎کنند مسؤولند؛ «اَلظّالِمُ وَ المُعینُ لَهُ، وَ الرّاضی بِهِ شُرَکاءٌ ثَلاثٌ»([2])

در منطق اسلام و در مکتب انبیاء قیام به حق و امر به معروف و اندرز به زمامداران و دعوت به خیر و اصلاح، فتنه‎انگیزی و اخلال به نظم نیست، بلکه عین نظم است.

نظمی که بر اساس باطل و ستم و تجاوز به حقوق ضعفاء و خفه کردن جامعه به وجود آمده، هرچه زودتر به هم بخورد بهتر است.

نظمی که یک طبقه را حاکم و طبقه دیگر را محکوم و ذلیل، یک طبقه را صاحب ثروت و تجملات فراوان و یک طبقه را گرسنه و برهنه و محروم ساخته باشد، عین بی نظمی است.

نظمی که در اثر آن یزید و ابن زیاد و شمر وحجاج مصادر امور باشند، و نیکان و شایستگان تحت شکنجه و آزار باشند، فتنه و بی نظمی است و قیام برای به هم زدن آن قیام برای برقراری نظم واقعی است.

«وَ قاتِلُوهُمْ حَتّی لا تَکُونَ فِتْنهٌ وَ یَکُونَ الدّینُ للهِ؛ و با کافران جهاد کنید تا فتنه و فساد از روی زمین برطرف شود و دین و اطاعت برای خدا باشد.» ([3])

به مقتضای این آیه، تمام نظام ها شرّ و فتنه است، مگر نظامات و مقررات خدائی. تمام حکومت ها بی‎نظمی و فتنه و گرفتاری برای بشر است مگر حکومت اسلامی.

اگر نظمی که بنی امیه با کشتار عام مدینه و ظلم و جور و هتک مقدّسات به وجود آوردند، نظم باشد، پس نظم نمرود و فرعون و چنگیز و دیگر زورگویان تاریخ، و امنیت و انتظامی که آنها در سایه سرکوبی جامعه برقرار کردند نیز نظم بوده است.

پس با این حساب بسیار غلط، حضرت ابراهیم و حضرت موسی و بلکه تمام انبیا و مردان اصلاح طلب، اخلالگر بوده‎اند!

این فکر که اطاعت از هر زمامدار شرعاً واجب است به قدری سخیف و باطل است که انسان تعجب می‎کند چگونه بر افرادی که طرفدار آن شده‎اند پنهان مانده است.

حسین ‎علیه السّلام با این فکر غلط و خطرناک نیز مبارزه کرد و مردم را از این اشتباه که حکومت هایی، مانند حکومت بنی‎امیه و یزید، واجب الاطاعه‎اند، بیرون آورد، و فهماند که نه فقط اطاعت از آنها واجب نیست، بلکه کوشش برای برانداختن آنها و تأسیس حکومت تمام اسلامی، لازم و واجب است.

پس از قیام سید الشهداء ‎علیه السّلام معلوم شد: آن حکومتی که واجب الاطاعه است و باید مسلمانان آن را تقویت و پشتیبانی نمایند، حکومتی است که در تمام نواحی، نمایشگر عدالت اسلامی و مجری تعالیم و احکام قرآن باشد.


[1] ـ گویند وقتی حجاج مکه معظمه را گرفت، و ابن زبیر را به دار زد، عبدالله بن عمر نزد او آمد، گفت: دستت را بده تا با تو برای عبدالملک بیعت کنم، پیغمبر ـصلّیالله علیه و آله وسلّمـ فرمود: «من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتة جاهلیة» حجاج پایش را دراز کرد و گفت: «پایم را بگیر! زیرا دستم مشغول است». ابن عمر گفت: آیا مرا مسخره می‎کنی؟ حجاج گفت: ای احمق بنی عدی! تو با علی بیعت نکردی و امروز می‎گوئی «من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتة جاهلیة» مگر علی امام زمان تو نبود؟ به خدا سوگند تو برای فرموده پیغمبر نیامدی، بلکه از بیم این درخت که ابن زبیر به آن به دار کشیده شده است آمدی (الکنی و الالقاب، ج 1، ص 357).
[2] ـ ستمکار و کسی که او را یاری می‎کند و شخصی که به ظلم راضی می‎شود هر سه در گناه با یکدیگر شریکند.
[3] ـ سوره بقره، آیه 193.
انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.