آیـــد آن روز کــــه خــــاک سر کویش باشم تــــرک جـــان کرده و آشفته رویَش باشم

ســـــــاغر روح ‏فـــــــزا از کــــف لطفش گیرم غافل از هر دو جهان، بسته مویش باشم

ســـر نهــم بر قدمش، بوسه زنان تا دم مرگ مست تـــا صبح قیـامت ز سبویش باشم

همچـو پروانه بسوزم برِ شمعش، همه عمر محـــو چـون مى‏ زده در روى نکویش باشم

رســـد آن روز که در محفل رندان، سرمست راز دار همـــــــه اســـرار مگــــویش باشم

یــــوسفـم، گـــــر نـــــزند بر سر بالینم سر همچــــو یعقـوب، دل آشفته بویش باشم

( دیوان امام خمینی،ص153)

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
12 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.