به گزارش جماران، وحید میرزایی در روزنامه ایران نوشت: از روزی که تبلیغات کاندیداهای ریاست جمهوری شروع شده بساط فالگیری ام رو بردم جلوی در صدا و سیما. جای بدی نیست واسه کاسبی، مخصوصاً این روزها که کاندیداهای ریاست جمهوری مدام اونجا رفت آمد می کنند. بعد از مناظره اول، هر روز چندتایی شون میان پیشم و فالشون رو می گیرم. دیگه این فال گرفتن براشون به نوعی عادت سیاسی تبدیل شده. حالا اسم همشون رو نمی‌برم که رقبا تو فضای مجازی و اخبار، بهشون حمله نکنن. هرچند الان کشور در وضعیتی به سر می‌بره که میزان معروف شدن و تبلیغ یه نفر، به همین فحش‌هایی که می‌خوره. به هرکی بیشتر فحش بدن معروف تر میشه.

داشتم فال هارو آپدیت می‌کردم که یکیشون اومد بالای سرم. پرسیدم«چیه بازم فال می‌خوای؟ هنوز حساب دیروزت رو تسویه نکردی‌ها. بابا بقالی که نیست نسیه فال برمی‌داری» دستشو گذاشت روی شونم و با پوزخندی گفت «هوای مارو داشته باش. حالا رئیس جمهوری که شدم و سالی یک و نیم میلیون شغل ایجاد کردم، تو هم یه شغل درست و درمون گیرت میاد» گفتم « یک و نیم میلیون شغل!؟ بابا لامصب یه چیزی بگو که بگنجه. الان اینی که گفتی واقعاً می گنجه؟» گفت «تازه اینکه چیزی نیست؟» گفتم «کدوم؟ اینی که نمی گنجه؟» گفت «نه بابا؛ یک و نیم میلیون شغل. تازه می‌خوام ریشه فساد رو بخشکونم» گفتم «جدیداً دقت کردم هرچی میگی نمی گنجه؛ ولش کن اصلاً فال رو بردار و برو.» خواست برداره که یکی دیگه از کاندیداها از مترو پیاده شد و بدو بدو اومد سمتم. گفت «داداش ضبط برنامه تبلیغاتی‌ام داره شروع میشه، دیره. یه فال فوری بده.» گفتم «مرد حسابی مگه چسب دوقلوئه که فوری باشه. برو تو صف.» عصبانی شد و گفت «همین دیگه. شما همون 4 درصدی هستید که مثل زالو همه منابع مالی و رانت دولتی رو در اختیار دارید.» دیدم صداش رو برده بالا و داره جلوی همکارا آبروم رو میبره. گفتم «باشه باشه بیا یه فال بردار، نیت کن.» گفت «نیت من اینه که درآمد کشور رو دو و نیم برابر کنم و ظرف 4 سال 10 میلیون شغل ایجاد کنم و از باد گلوی نوزادان برق تولید کنم و...» حرفشو قطع کردم و گفتم «یواش حالا. فشار قوی تولید کردی فیوز پرید. بیا یه لیوان آب بخور، یه نفسی بکش عزیزم. دو دقیقه اومدیم فالت رو بگیریم همش لای ژنراتورهای برق بودی.» همین‌طور که داشتم آرومش می‌کردم، یکی دیگه از کاندیداها اومد پای بساط فالگیری ام و گفت «آیا بنده می‌توانم یک عدد فال برداشته و از خدمت شما مرخص شوم؟» گفتم «ای جاااانم. بیا عزیزم. میدونی از قرن هشتم هجری تا حالا هیچ‌کس اینقدر خوب زبان فارسی رو پاس نداشته بود. اصلاً بیا فال امروز رو مهمون منی.» گفت «راست می‌گویید؟» گفتم «آره عزیزم. راست می‌گویم» پرسید «می‌توانم قبل از برداشتن فال، چند وعده انتخاباتی به مردم بدهم؟» گفتم «نه دیگه وقت نیست. هرچی وعده بود دوستان دادند. واقعاً دیگه چیز محیرالعقولی نیست که شما وعده محقق شدنش رو بدی.» هر سه تاشون رو صدا کردم و گفتم «با توجه به ضیق وقت و اینکه هر سه تاتون یک هدف رو دنبال می‌کنید، بیاین یه فال مشترک واستون می‌گیرم.» قبول کردن و سه تایی یه فال برداشتن «به عمل کار براید به سخندانی نیست». پرسیدند «تعبیرش چیه حالا؟» گفتم «یعنی واقعاً این‌رو هم متوجه نشدید؟» به هم نگاه کردند و سرشون رو باعلامت «نه» پایین انداختند. آهی کشیدم و گفتم حقیقتاً از هر طرفی نگاهتون می‌کنم نمی‌گنجه.

 

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.