پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران، 13 مهرماه سالروز هجرت تاریخی حضرت امام خمینی(س) از عراق به پارس در سال 1357 است. هجرتی که هر چند عوامل بیرونی و مناسبات قدرت بین دو کشور ایران و عراق زمینه های آن را فراهم کرد اما زمینه ساز بازگشتی بزرگ و شکوهمند به ایران شد و همه این مناسبت ها را برهم زد. در سالگرد این روز مرور کردن دلایل و زمینه های این تصمیم تاریخی امام و شنیدن شرح ماوقع آن روزها خالی از لطف نیست.

تحولات سیاسی که منجر به تصمیم امام شد

دولت عراق ابتدا امیدوار بود که بتواند به مقتضای زمان از وجود امام خمینی(س) به عنوان اهرمی موثر جهت تحت فشار قرار دادن دولت ایران استفاده کند. لذا آمادگی خود را برای هر گونه کمک برای فعالیت علیه حکومت ایران اعلام کرد و از ایشان درخواست همکاری نمود، اما امام خمینی در پاسخ به درخواستهای مکرر و مصرانه مقامات عراقی، صریحا اعلام کرد که اختلاف ما با دولت ایران و حکومت پهلوی یک اختلاف اساسی و عقیدتی است و هرگز برطرف شدنی نیست، اما اختلاف دولت عراق با دولت ایران زودگذر و تابع مقتضیات سیاسی است. (ن.ک برداشت هایی از سیره امام خمینی، جلد4، ص 165 و 166)
در کنار ناکامی دولت عراق برای بهره برداری از شخصیت موثر امام خمینی و ترس و واهمه ضمنی مقامات حزب بعث از نفوذ امام در میان توده های شیعه مذهب عراق، حوادث مهمی در فاصله سالهای 1353 الی 1356 به وقع پیوست که شرایط را برای فعالیت های امام و سایر مبازرین ایرانی مقیم آن کشور سخت تر کرد. از ابتدای دهه 1350 اختلافات تاریخی مرزی ایران و عراق تجدید شد و در مناطق گسترده ای از مرزهای طولانی دو کشور به درگیری و تبادل آتش منجر شد. این اختلافات در نیمه دوم سال 1353 به اوج خود رسید و طی آن عده ای از اتباع و نیروهای دوطرف کشته و مجروح شدند و حتی چند حمله هوایی نیز صورت گرفت و این در حالی بود که هر دو کشور در داخل مرزها با نیروهای سیاسی مخالف خود در ابعاد وسیعی درگیر بودند. به ویژه دولت عراق در کردستان آن کشور با کردها در حال جنگ بود که هزینه های سنگینی را بر آن کشور تحمیل می کرد و در کاهش ضریب امنیتی نقش مستقیمی داشت.
دو کشور ایران و عراق برای اجتناب از یک جنگ تمام عیار، راه حل مذاکره و حل مسالمت آمیز اختلافات را برگزیدند که به صدور بیانیه صلح الجزیره در اسفند 1353 منتهی شد.

در سالهای 1354 تا 1356 این توافقنامه پیگیری و عهدنامه ها و معاهده های همکاری متعددی بین دو کشور به امضا رسید.
یکی از موضوعات مورد تاکید و توافق دو کشور به عنوان شروط مصالحه، عدم حمایت از مخالفان سیاسی همدیگر، جلوگیری از رخنه و نفوذ اخلال گرانه و از بین بردن کلیه عوامل منفی در مناسبات دو کشور بود.
بدین ترتیب سیاست دولت عراق از جستجو و طلب همکاری علیه دولت ایران به ایجاد محدودیت و اخراج مبارزین ایرانی از آن کشور تغییر یافت و ادامه فعالیت های سیاسی امام خمینی تحت الشعاع روابط ظاهرا بهبود یافته دو کشور قرار گرفت و دولت ایران با استناد به بیانیه الجزیره و معاهدات بعدی، مصرانه خواستار جلوگیری دولت عراق از فعالیت ایشان و سایر مبارزین شد.
دولت عراق نیز گزینه دیگری پیش رو نداشت و مجبور به عملی کردن خواسته های دولت ایران بود و ریشه و علت اصلی تصمیم امام خمینی برای خروج از عراق در متن تحولات ذکر شده در روابط دو کشور نهفته بود.

جایی می روم که تحت تأثیر ایران نباشد

در همین رابطه حجت الاسلام والمسلمین محمود دعایی یکی از کسانی که در آن سال ها همراه امام بود در مصاحبه ای به سایت جماران می گوید: همان‌طور که می‌دانید بین دو رژیم حاکم بر ایران و عراق توافقنامه‌ای در الجزایر امضا‌ شد. یعنی مذاکراتی با وساطت بومدین بین شاه و صدام به عنوان نماینده عراق در الجزایر انجام شد و دو رژیم تصمیم گرفتند از ادعاهایی صرف‌نظر کرده و نسبت به موجودیت یکدیگر، مساعدت‌های لازم را داشته باشند، مخالفان یکدیگر را کنترل کنند و در کشورشان اجازه فعالیت به آنها ندهند. به دنبال آن موافقت‌نامه مخالفان دو رژیم در هر کشور تحت نظر قرار گرفتند و فعالیت‌هایشان کنترل شد. البته برخی از آنها هجرت کردند و برخی دیگر که از گذشته اقامت گزیده بودند و ناگزیر از ماندن بودند، در آن‌جا ماندند.
وی ادامه می دهد: یک روز عصر که نجف خلوت بود، شاکر ( از مقامات عالی امنیتی عراق) با همراهی رئیس اوقاف نجف (کردی بود که فارسی می‌دانست) و رئیس امنیت نجف خدمت حضرت امام رسیدند. او خیلی با ادب و احترام برخورد کرد و گفت که ما مطلعیم شما یکی از شخصیت‌های بزرگ مبارزه با استعمار و دیکتاتوری هستید و ما حرمت شما را حفظ می‌کنیم. اما شما می‌دانید که ما با رژیم شاه توافقاتی داریم و قول داده‌ایم که فعالیت گروه‌های مخالف علیه یکدیگر را کنترل کنیم و شما اجازه دهید نسبت به تعهداتی که داریم وفادار باشیم. در ضمن فعالیتهای علنی را انجام ندهید و اگر اعلامیه‌ای دارید اجازه دهید در بیرون از عراق منتشر شود و فرمایشات شما را در خارج از عراق تکثیر کنند. یعنی می‌خواست بگوید محل دیگری را برای انعکاس فعالیت‌های مبارزاتی‌تان انتخاب کنید تا رژیم شاه فکر نکند با شما مساعدتی می‌شود.
دعایی می گوید: بعد از آن درخواست، امام فرمودند که «من نمی‌خواهم برای شما معذوریتی ایجاد شود و شما تعهدات‌تان را در مقابل ایران انجام دهید. البته من نمی‌خواهم از انجام آنچه را که تشخیص می‌دهم وظیفه است، خودداری کنم؛ ملت ما در حال مبارزه است و همه آنها در داخل و بیرون زندان مبارزه می‌کنند و در مقابل رژیم شاه ایستاده‌اند. صحیح نیست که در پیروی از من فعالیت کنند و به زندان بروند؛ اما من ساکت باشم. لذا من ناگزیر هستم فعالیت خود را ادامه دهم؛ اما اگر برای شما محذوریتی هست، من خارج می‌شوم».
بعد از این صحبت امام، شاکر از امام می پرسند که مثلاً کجا می روید؟
امام می فرمایند: «جایی می روم که تحت تأثیر ایران نباشد»
حجت الاسلام دعایی این سخن امام را این گونه تعبیر می کند: سخن امام شبیه این بود که جایی می‌روم که مستعمره ایران نباشد. این پاسخ برای آنها خیلی گران بود، اما شاکر مجدداً با ادب گفت ما شما را درک می‌کنیم و از لحاظ فکری در کنار شما هستیم؛ اما از نظر تعهدات‌مان ناگزیر هستیم اجازه ندهیم شما فعالیت کنید، اما نمی‌خواهیم از عراق بروید.
خواهش ما این است که مدتی رعایت مسائل میان ما و ایران را بکنید و تحمل کنید. اما امام مجددا گفتند: «نمی‌توانم از تشخیص‌ام صرف‌نظر کنم و ناگزیرم به وظایفم عمل کنم و شما هم به وظایف‌تان عمل کنید؛ ما هم ناگزیر از عراق خارج می‌شویم». طبیعتاً شاکر پیام خود را به امام رساند و پاسخ خود را به روشنی گرفت.

(رجوع شود به صحیفه امام، جلد 1، صفحات 194 و 195)

تحصن امام در عراق

به دنبال آن، عراق تضییقاتی را برای امام فراهم کردند و مراجعین به بیت امام را به بهانه خطر سوء قصد دشمنان دستگیر می‌کردند یا جلوی آنها را می‌گرفتند. وقتی امام این رفتار را دیدند، عکس‌العمل نشان دادند و در خانه تحصن کردند. یعنی تدریس را متوقف کردند، برای نماز جماعت به مسجد نمی‌رفتند و زیارت حرم امیرالمومنین(ع) را نیز دیگر نرفتند.
بعد از این اتفاق من پاسپورت ایشان و مرحوم حاج احمد آقا را پیش مسئولان امنیتی عراق بردم و گفتم که آقا می‌خواهند از عراق خارج شوند. آنها پیغام دادند که شما مقیم قانونی اینجا هستید و هنگام خروج، اداره گذرنامه مجوز خروج می‌دهد. اینجا بود که امام پاسخ روشن گرفتند و فهمیدند که آنها آماده خروج ایشان هستند.
در ابتدا قرار بر این بود که امام ابتدا به کویت بعد به سوریه بروند. طبیعی بود که در آن زمان عراقی ها اجازه نمی‌دادند ایشان به سوریه بروند، زیرا روابط‌شان بسیار تیره بود. البته برای جاهای دیگر، با دوستان انجمن‌های اسلامی دانشجویان بحث‌ها و پیشنهاداتی (از جمله الجزایر) بود.

ماجرای گرفتن گذرنامه امام و احمد آقا

دعایی اولین سفیر جمهوری اسلامی در عراق یادآور می شود: آقای محتشمی‌پور هم به سوریه رفتند تا پیام امام را منتقل کنند. از سوی دیگر، مرحوم سید عباس مهری که نماینده امام در کویت بودند هم به دستور ایشان مقدمات حضور و دعوت‌نامه برای امام و حاج احمد آقا را فراهم کرده بودند. مسئولان کویتی هم موضوع را نفهمیده بودند. زیرا فامیلی امام در پاسپورت و شناسنامه ایشان «مصطفوی» بود. پسر آقای مهری هم با اتومبیل و دعوت نامه‌ها به نجف آمد تا آنها را همراه خود ببرد.
من هم به اداره گذرنامه نجف رفتم تا مجوز خروج بگیرم. روابط من با مسئولان آنجا هم بسیار صمیمانه بود؛ تا جایی که فرم خروج را خودم پر کردم و حتی مهر خروج را هم خودم زدم. برای این که آنها متوجه نشوند برای چه کسی خروجی صادر می‌کنند، پاسپورت چند تن از دوستان را لابه لای پاسپورت امام و احمد آقا گذاشتم که همه را مهر زد. یعنی برای این دو بزرگوار طوری خروجی گرفتم که مسئول صدور برگه خروجی‌های نجف متوجه نشد برای چه کسی خروجی صادر کرده است. بعد هم خودم پرونده‌ها را در قفسه گذاشتم!
اما شب موضوع را به احمد آقا گفتم؛ زیرا مسئولان امنیتی دنبال این بودند که ببینند امام چه تصمیمی می‌گیرند. به ایشان گفتم که به چند دلیل صلاح می‌بینم که موضوع را به مسئولان عراقی اطلاع دهید؛ اول اینکه از نظر رعایت نزاکت، میهمان اینها بوده‌ایم و بدون اطلاع نرویم. دوم اینکه از لحاظ امنیتی، اگر اتفاقی بیفتد آنها ما را ملامت می‌کنند که چرا در جریان قرار نگرفته اند و بهتر است که ما از قبل بگوییم که شما عازم هستید تا اتفاق نسنجیده‌ای نیفتد.
حاج احمد آقا فکری کرد و پسندید؛ من همان شب به ابوسعد مسئول امنیت نجف زنگ زدم و گفتم «سماحة السید اراده فرموده‌اند که فردا از نجف خارج شوند». گفت: کجا؟
گفتم عازم کویت هستند. گفت: مگر ویزا گرفته‌اند؟ گفتم: دعوت نامه دارند. گفت: مگر شما خروجی گرفته‌اید؟ گفتم: بله! من برای ایشان و پسرشان خروجی گرفته‌ام و شما بدانید. خیلی تعجب کرد که تا کنون در جریان کار قرار نگرفته بود و مقدمات کار به این زیبایی انجام شده است. آنها هم لحظه به لحظه تحت فشار رژیم شاه برای کنترل امام بودند و بعدها فهمیدیم که ایرانی ها مایل به خروج امام از عراق نبودند.
این گونه شد که برای رفتن به کویت امام سوار ماشین آقای مهری شدند. چند نفر از ما هم سوار ماشین دوستان شدیم، چند ماشین کرایه‌ای هم بود. نیروهای امنیتی هم با ماشین قافله ما را اسکورت می‌کردند. بعد به راه خود ادامه دادیم تا اینکه به مرز بصره رسیدیم. فاصله مرزبانی عراق با کویت، نسبتا طولانی(حدود یک کیلومتر) بود. بین آنها هم تپه بود. یعنی وقتی ماشین از مرز عراق به کویت می‌رفت، ماشین پشت تپه می‌رفت و ما نمی‌دیدیم که آیا مسافر به داخل کویت رفت یا خیر. لذا احتیاطاً لحظات طولانی را ماندیم تا مطمئن شویم ایشان به کویت وارد شده‌اند. همراه امام هم آقایان حاج احمد آقا، فردوسی پور، املایی و دکتر یزدی بودند.

کویت امام را نپذیرفت

حجت الاسلام و المسلمین سید محمود دعایی اضافه می کند: خلاصه اینکه ما بعد از گذشت بیش از نیم ساعت به نجف برگشتیم. وقتی رسیدیم به بیرونی امام که آقای رضوانی آن را اداره می‌کرد، دیدیم ایشان با نگرانی گفت که گویا مسئولان کویتی امام را راه نداده‌اند و ایشان برگشته‌‌اند. آقای املایی زنگ زدند و گفتند ما در بصره هستیم. تمام خستگی راه به تن ما نشست و اضطراب زیادی پیدا کردیم.
هنگام بازگشت به منزل، دیدم که ماموران امنیتی منتظر من هستند. گفتند که ابوسعد تو را کار دارد. من بلافاصله نزد او رفتم و او گفت که می‌دانید مسئولان کویتی سید را راه نداده‌اند و او الآن در بصره است تا فردا صبح از آنجا با هواپیما به بغداد می‌رود تا به نجف بیاید. شما موظف هستید که فردا در فرودگاه بغداد با ایشان ملاقات کنید، به ایشان بگویید اگر می‌خواهید در نجف بمانید نباید هیچ کس را به حضور بپذیرند و هیچ نوع فعالیت سیاسی داشته باشند.

تصمیم امام برای هجرت به پاریس

همراه امام در عراق در خصوص بازگشت امام از کویت و تصمیم ایشان به رفتن به پاریس اظهار داشته است: من در فرودگاه منتظر بودم پرواز امام بنشیند؛ دیدم که ایشان را به پاویون فرودگاه بردند. به سوی ایشان رفتم و دست‌شان را بوسیدم. خیلی هم متاثر بودم، به خصوص آن‌که اخبار رادیو ایران را شنیده بودم که شریف امامی از سخت گرفتن بر امام ابراز تاسف کرده و گفته بود ایران وطن ایشان است. یعنی از آن جریان سوء استفاده کرده بود. این خبر را به عرض امام رساندم که اعتنا نکردند؛ شاید هم قبلا شنیده بودند. پیغام ابوسعد را هم به ایشان رساندم و ایشان پاسخ مرا تایید کرده، گفتند بله تو درست گفتی، ما بنا داریم که عراق نمانیم، بنا به هجرت داریم و تصمیم داریم به پاریس برویم. اما چون پرواز پاریس فرداست، امشب در بغداد می‌مانیم و فردا می‌رویم.
عراقی‌ها وقتی از تصمیم امام مطلع شدند، امام را به یکی از هتل‌های پنج ستاره بغداد به نام «دارالسلام» در خیابان سعدون که خاص میهمانان خارجی بود، بردند و یک طبقه را برای امام و همراهان‌شان اختصاص دادند. هتل بسیار مجللی بود که مسئولان و خدمتکاران آن به زبان انگلیسی صحبت می‌کردند. من خاطرم هست که امام با آسانسور بالا نرفتند. شب را استراحت کردیم .تا این که فردا صبح برای پرواز رفتیم. هواپیمای «العراقیه» دو طبقه بود که طبقه بالا را برای امام و همراهان خالی کرده بودند. مسئول امنیتی بغداد به سراغ من آمد و گفت که شما در لحظه آخر سوار شدن امام و قبل از کنار کشیدن پلکان، می‌روی و به امام پیغامی را می‌دهید.
قبل از آن، من به آنها پیشنهاد داده بودم که از امام بدرقه رسمی کنید. زیرا هنگام ورود امام به بغداد از ترکیه، در زمان عبدالرحمن یا عبدالسلام عارف، وزیر مشاور در امور جوانان به استقبال رسمی امام آمده بودند و امام هم اعتنا نکرده بودند. زیرا می‌خواستند بگویند که من مهمان رسمی نیستم و مهاجر هستم. آنها هم عرض ادب کرده و گفته بودند شما مهمان هستید، وقتی هم استقبالی از امام ندیده بودند، رفته بودند. من گفتم که بعد از 14 سال تعبیر خوشایندی دارد که امام را بدرقه رسمی کنید.
در ذهن خودم دو نکته را در این کار در نظر گرفته بودم؛ یکی اینکه از نظر روحی برای امام که اکنون یک تصمیم فوق العاده بدون آینده روشن می‌گیرد و احتمالا نگرانی دارند، دلگرم کننده است. دوم این‌که این کار برای مسئولان ایرانی انعکاس دردناکی خواهد داشت. زیرا شخصیتی که از او هراس و کینه عمیق دارند، شخصیت محبوبی است که از او بدرقه رسمی می‌شود. آن مسئولان عراقی رفت و سوال کرد؛ گفت نمی‌شود!
سپس آن پیغام را به من گفت و آن این بود که اگر دولت فرانسه شما را نپذیرفت دیگر به عراق برنگردید. پیغام خیلی بدی بود؛ من به او گفتم که شما می‌دانید من به ایشان علاقه‌مندم و مایل نیستم ایشان حرکتی را انجام دهند که سرانجام آن اتفاق ناخوشایندی باشد؛ من این پیغام را به فرزند ایشان که کنارشان است و از تصمیمات‌شان مطلع است منتقل می‌کنم و اجازه دهید که پیغام را بهامام نگویم، زیرا دسته گلی نیست که شما هنگام بدرقه به ایشان می‌دهید!
او رفت و از مقامات مافوق سوال کرد و گفت که نه! باید پیغام را به خود ایشان بدهید. من به حاج احمد آقا گفتم اینها با کمال گستاخی این پیغام را داده‌اند، اما من نمی‌خواهم به امام بگویم. احمد آقا گفت که بله، به امام نگو زیرا ایشان افسرده می‌شود. من تصمیم داشتم که در آن لحظه که آنها مراقب بودند آیا پیغام را به امام می‌دهم یا خیر، چیز دیگری را به عرض امام برسانم. یاد آن جمله‌ای افتادم که در مرز کویت به ایشان گفته بودم. در لحظه خداحافظی و در حالی که متاثر بودیم دست ایشان را بوسیدیم و دعا کردیم و ایشان هم تک تک ما را مورد تفقد قرار دادند؛ با بغض گفتم که «و لاجعل‌الله آخر العهد منی لزیارتکم» (یعنی ان شاء الله آخرین دیدار ما نباشد). ایشان در فرودگاه بغداد (وقتی از بصره آمدند) هم گفتند که دعایت مستجاب شد.
این بار هم دوباره پس از بوسیدن دست، به ایشان گفتم که آن جمله را دوباره تکرار می‌کنم. ایشان تبسمی کردند و گفتند امیدوارم هرچه خیر است پیش آید. مامور عراقی هم بعد از آن برخورد، گفت که پیغام را رساندی؟ گفتم، بله! گفت که امام چه گفت؟ گفتم، هیچی! دیدید که خندیدند!

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند
نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.