هنوز پس از گذشت سالها، از وقایع خوابگاه طرشت که میگوید، اشک در چشمهایش حلقه میبندد. دفتر کار بیتجملی در دل خیابان امیرآباد دارد و ساختمانی که پر از خاطرات و نوستالژی، نهتنها برای دانشگاهیان بلکه برای هرکسی است که اندکی با تاریخ این خیابانها آشنا باشد.
جی پلاس، آنچه از پیری میگویند را در چهرهاش میبینی؛ چهرهای که با دردی عجیب، عجین شده است. درد انسانها، بدیها، سختیها، و دردی که خود، بیشتر از آن رنج میبرد؛ درد کسانی که بهقول خودش، در بد شدنشان دست داشته است. زمانیکه از خاطرات اعتصاب غذاها و تحصنهای دانشجوها حرف میزند، رضایت را در وجودش میبینی؛ رضایت از راضیکردن بچههای دانشکده ادبیات برای شکستن اعتصاب غذا، رضایت از آرام کردن دانشجویان علوماجتماعی برای پایاندادن به تحصن، رضایت از حضورش پس از ۳۰ دقیقه از دهکده به دانشکده علوماجتماعی که حرف دانشجویش را بشنود. در دفتر نجفقلی حبیبی بودیم؛ فردی که به دور از تمامی القابِ دکتر و آقا، بهراحتی استاد صدایش میزنی. مردی که با برخوردی کوتاه میتوانی جدای از تمامی خطکشیهای سیاسی، به خوی انسانیاش پی ببری. سالها در دانشگاه بوده و فعالیتهای سیاسیاش با حزب مشارکت گره خورده است. با اینحال، مخالف حضور احزاب در دانشگاههاست. ساعتی صمیمانه با او گپ زدیم.
در آستانه ۱۶ آذر هستیم و اگر نگاهی به تاریخ جنبش دانشجویی ایران کنیم، تاریخی ۷۰ ساله پشت سر خود دارد. اگر شما قصد تحلیل این روند را داشته باشید، آن را چگونه ارزیابی میکنید؟ ۱۶ آذر، روز مهمی برای دانشگاه است؛ به این معنا که آنقدر سابقه تاریخی پیدا کرده که برای کشور نیز این روز، بسیار مهم است. ۱۶ آذر، یک مقطع تاریخی است که به نظر من پس از انقلاب، کارایی بسیار زیادی داشته؛ حتی این روز در اوایل انقلاب، منتهی به روز وحدت حوزه و دانشگاه شد و جریانهای دانشجویی، فعالیتهای بسیاری در این عرصه داشتهاند. در سالهای اخیر، بیتوجهی زیادی به جنبش دانشجویی شده است اما با وجود تحولات بسیار، سعی شد که روز ۱۶ آذر همیشه زنده نگه داشته شود. جنبش دانشجویی به عنوان یکی از پایههای تاریخی کشور برای مبارزه با آمریکا سیاستهای بسیار ارزشمند است. دانشجوها با همین آگاهی، اولین جریانی بودند که اولین شهید را در راه مبارزه با استعمار و استقلال کشور دادند و این روحیه را تاکنون زنده نگه داشتهاند. پس از انقلاب، اتفاقی افتاد که جوانان و دانشــجویان، وارد عرصــه سیاســتورزی و تصمیمگیری شــدند اما ایــن کار
بعدهــا بهویژه پس از وقایع کوی در سال ۷۸، امری اشتباه بیان شــد. شــما کدامیــک را صحیــح میدانیــد؟ جوانها که سن کمی هم دارند، ممکن است گاهی دچار اشتباه شوند ولی نبودنشان خسارت بیشتری وارد میکند. الزامی نیست که تمامی جوانها مدیــر، وزیــر و وکیــل شــوند ولــی بایــد مراقــب باشند که فضای سیاسی و اجتماعی کشور در مسیر صحیحی حرکت کند. در اوایل انقلاب، جوانها در مسیر انقلاب رشد کردند و نظام به آنها اعتماد کامل داشت و آنها را بهکار گرفت. جوانان ۲۵ یا ۲۷ ساله، تجربه بسیاری داشــتند و بــا بحرانها و درگیریهای سیاســی انقــلاب، ارتباط نزدیکــی داشــتند؛ همــه ســن و ســال کمــی داشــتند امــا تجربههــای بســیاری کسب کرده بودند. مهمتر از همه، ایمانشان بــود کــه بههیچوجه از آن منحــرف نشــده بودنــد. عــرف، اینگونه اســت کــه جوانها در کنــار آدمهای باتجربــه تربیــت شــوند و آن زمان، مسئولیتها را بپذیرند. هراندازه از این عرف خارج شویم با مشکل مواجه میشویم و ایــن نکتــه را باید موردتوجــه داشــته باشــیم کــه ســالهای زیــادی از انقــلاب، گذشــته اســت. مشــکلی کــه در حالحاضر
داریــم ایــن اســت کــه بعضــی از دوســتان توجــه نمیکننــد کــه در کشــور، حزبهــای قدرتمنــد نداریــم کــه جوانها در آنجا تمریــن کنشهــای اجتماعــی، سیاسی و مدیریتی داشته باشند. از طرف دیگر در دانشگاهها فضایی نداریم که دانشجویان بتواننــد ایــن تعالیــم را ببیننــد. اگــر یــک عــده تحمــل و فضــای گفتوگــو و مجــادلات سیاسی را در دانشگاه فراهم کنند، باعث رشد دانشــجویان میشــود. یکــی از خطاهــای دولــت احمدینژاد، ایــن بــود کــه بســیاری از افــراد در ســن پاییــن و بــدون طــی رونــدی، یکبــاره بــه مناصبــی رســیدند؛ ایــن کار باعــث شــد کــه از وجودشــان سوءاستفاده شــود و در نتیجــه، آنها نتوانستند به آن شکلی که مدنظر بود رشد کنند. در چنــد وقــت اخیــر، اتفاقاتــی افتــاده کــه دانشــگاهها بــا بحــران مخاطــب مواجــه هستند و تعداد فعالان دانشجویی نیز کــم شــده اســت. شــما دلیــل ایــن اتفــاق را بســتهبــودن فضــای دانشــجویی در دولــت ۸ ســاله احمدینژاد میدانید یــا ورود نســلی جدیــد بــه دانشــگاهها کــه ذهنیتــی متفــاوت در مقایســه بــا گذشــتگان دارنــد و
نمیخواهنــد کار سیاســی انجــام دهنــد؟ بــا جریانهــای دانشــجویی بهســختی برخــورد شــد و جوانها و خانوادههایشــان بــا مسئلهای مواجه شدند که گفتند چرا خود را بــا موضوعاتــی روبهرو کنیــم کــه خســارتهای زیــادی داشــته باشــد. ایــن ســختگیریها و بگیر و ببندهــا باعــث بــهوجــودآمــدن محدودیتهــای فراوانــی شــد. علــت اساســی کمبود مخاطب، معلول رفتارهای قبل است. هرکس که وارد این فضای فعالیت شده، خسارهای بسیاری دیده است. مهمترینش این است که حتی اگر فرد زندان رفته باشد، باید یکجایی این موضوع تمام شود اما جایی بــه آن فــرد، کار نمیدهند و در گزینشهــا رد میشود؛ درنتیجه دانشجویان فکر میکنند کــه مقــداری کوتــاه بیاینــد ولــو اینکــه عقیدهشان متفاوت باشد. این سکوت یا اقبــالنکردن دانشــجویان بــه ایــن دلیــل نیســت کــه شرایط خوب بوده بلکه یک پرهیز یا ترس است که افراد از آینده خودشان دارند و مســئولیت اجتماعــی، اخلاقــی و انسانیشــان را انجــام نمیدهنــد. آیا ایــن رویــه بــرای یــک جامعه اسلامی، خوب است؟ مشخص است که خوب نیست. باید رفتارهای گذشته را اصلاح کنیــم.
حــال کــه خــبر میرســد جریانهــای دانشجویی دوباره فعال شدهاند، بسیار خوب و امیدوارکننده است؛ این یعنی به متولیان امور دانشجویی میفهماند که بفهمند دانشگاه ساکت نیست. بایــد دانشــگاه شــور، حــرارت و نشــاط داشــته باشــد. مســئولان بایــد مطمــئن باشــند کــه ایــن نشاط برای آینده کشور خیلی بهتر از کنارهگیری دانشجوهاست. تعارض درون برخی رفتارهــای مســئولان بایــد حــل شــود. از یکطــرف، امکانــات بســیاری فراهــم میشود تــا جوانها درس بخواننــد، از طــرف دیگــر، افرادی که به اعمال خود آگاه نیستند، سعی میکنند دانشجویان را محدود کنند؛ این رفتار با سیاستهای نظام در تعارض است و نظــام هــم ایــن نــوع رفتارهــا را نمیخواهــد. به نظر شما جنبش دانشجویی از چه خواسته و مطالبهای غفلت کرده است؟ اکنون جنبش دانشجویی باید با خردمندی وارد عرصه شوند؛ یعنی با پرخاشگری نمیتوانند بــه نتیجــه برسـنـد. بایــد صحبتها منطقــی و عاقلانه بوده و مصلحت جامعه و کشور را در نظــر داشــته باشــند. بــا افراط و تفریط، نمیتوان کاری انجــام داد. جریانهــای دانشــجویی بایــد تجربه ۳۵ سالهای که پشت سر
دارند را به نسل بعد منتقل کنند و با خردمندی، آن را سرلوحه کار خود قرار دهند. شما بهعنوان رئیس دانشگاه علامه با سه اتفاق مهم همراه بودید؛ یکی زندانیکردن یکروزه شما در دفتــر ریاســت؛ دیگــری، برگــزاری جلســه تحکیم وحدت و جدا شدن دو طیف علامه و شیراز و مورد دیگر، حمله به خوابگاه طرشت (همــت فعلــی) بــود. در دو اتفــاق اول، شــما با تساهل با مسئله برخورد کردید؛ دلیلش چه بود؟ درباره طیف علامه، دانشجویان تصمیم به برگزاری جلسه گرفتند؛ من فقط شرایط برگــزاری جلســه را فراهــم کــردم و آنچه اتفاق افتاد تا جاییکه بهخاطرم هست این بود که انجمنهای اسلامی، درخواست برگزاری جلســه دادنــد و از دانشــگاههای ســطح کشــور هم دعوت کرده بودند. پس از آن، برای برگزاری و اســکان، دانشــجویانِ شهرستانها درخواســت مکان کردند که هم برای اسکان بچهها، جایی فراهم شده و هم بحثها انجام شود. یک دیدگاه، این بود که امکانات ندهیم؛ بهویژه زمانــیکــه مطلــع شــدم بچههــا از شهرستانهای مختلف میآینــد و بعضیهــا که در نیمهشــب میآینــد اگــر جایی مناســب نباشــد، خســارت زیادتــری دارد یا حتــی ممکــن بــود
بــه یــک اعتراض سیاسی خطرناک بدل شود. ما کاری که در آن زمان کردیم، این بود که برای آنها مکانــی تــدارک دیدیــم و دانشــکده مدیریــت و حسابداری(توانیر) را در اختیارشان قرار دادیم و از مسئول دانشکده هم خواهش کردم که از آنها محافظــت کنــد و غــذا و مــکان در اختیارشان قرار دهد و کارهایی مانند تایپ و... هم که دارند، انجام شود و همین کار را انجام دادیم. خود دانشجویان، قصد تصمیمگیری داشتند و ما دخالتی نداشتیم. در انتها به طیف علامه و طیف شیراز منتهی شد و صبح هم دانشجویان رفتند. ماجــرای زندانــیشــدن شــما در اتــاق چــه بــود؟ هیأت ســهنفرهای کــه مجــوز برنامههــا را صــادر میکرد، اجــازه داده بــود کــه انجمــن اســلامی در دانشــکده ادبیــات، بــه مناســبت ۱۶ آذر یا مراسم دیگری که خاطرم نیست، برگزار شود. بعد از آن، بسیج اعتراض کرد که باید این اجازه را لغو کنید ولی ما نپذیرفتیم. آنها هم فشــار زیــادی بــرای لغــو مراســم آوردنــد. تصمیمی بود که هیأت سه نفره گرفته اما دوســتان بســیجی میگفتنــد نبایــد برگــزار شود و ما هم گفتیم شما نباید بگویید که برگــزار نشــود. دانشــگاه تصمیمــی
را گرفتــه و بــر آن میایســتد. صبــح در دفتر جلســه داشــتیم و از آن بیــرون نرفتــه بودیــم که بعــد معلــوم شــد اینهــا از بیــرون آمده و در راهرو حدود صد نفر تجمع کردهاند که نتوانــم بــه بیــرون بــروم. اتفاقــا روز قبــل از آن، کتــاب شرح توحید الصــدوق مــن از چــاپ دوم درآمده و پست آمده بود کتابها را به دفترم تحویل داده بود که در اتاق من بود. دانشــجویان آنجا بودنــد و بعــد از آن، عــدهای از معاونان من (دکتر سلیمی) بیرون رفتند. یکی از آنها گفت زمانی که من بیرون رفتم، شروع به گفتن مرگ ضد ولایت فقیه کردند. یکی از دانشجویان هم که دانشجوی همین معاون بود، آن را صدا کرد و گفت تو میفهمــی ژ-۳ چیــه؟ کلاشــینکف چیــه؟ جنــگ چیه؟ گفت نه. آن استاد گفته بود که من ۶ مــاه در خــط دیدهبانــی جبهــه بــودهام، نــه خط مقدم؛ آنجا که باید خیلی جلوتر بروی و بفهمــی کــه دشــمن چکار میکنــد. بــدون هیچ مرخصی، ۶ ماه در آنجا زندگی کردهام. آن دانشــجو هــم خجالــت کشــید و سرش را پاییــن انداخــت و رفــت. آنها نشسته بودند و متمرکز بودند تا ظهر. ظهر عدهای از آنها به اتاق من آمدند و کمی خوش و بش کردنــد و از
کتابها پرســیدند؛ من هم گفتم هرکدام بلد باشید عربی بخوانید، یــک کتــاب بــه شــما هدیــه میدهــم. از آن جمع فقط یک نفر توانست و یک کتاب را به او دادم و از من خواست پشت کتاب چیزی بنویســم. در ایــن هنگام کــه پشــت کتــاب چیزی مینوشتم از من با لبخند عکس گرفتند و بعدهــا باعــث جنجــال و فتنهانگیزی بسیاری در دانشگاه شد. بعدازظهر من گفتم دو کار واجب دارم که باید بیرون بروم. یکی از کارها، مراسم مرحوم استاد عظیمی در دانشــکده اقتصــاد بــود کــه یکــی از بزرگترین اقتصاددانهــای کشــور به حســاب میآینــد استاد علامه هم بودند. میدانستم که خیلی از وزرای دولــت میآینــد و مــا بایــد حتــما بــه مجلس ختم میرفتیم. گفتند که نمیگذاریم بــروی و نگذاشــتند. کار دیگــرم هــم ایــن بــود که همسرم مریض بود و وقت دکتر داشت و بعــد از ختــم، میخواستم بــروم کــه آن را هــم نگذاشــتند. بعد از آن، به نگهبان دم در خبر دادم که خبرنگارها را راه ندهیــد و مصاحبه هم نکردیم و حتی نمایندگان مجلس که خبر را فهمیده بودند، برای دلجویی آمده بودند (دوره مجلس ششم بود)؛ به نگهبانی گفتم از آنها هم که آمده بودند، خواهش کنید که به
بالا نیایند، او هم گفت، فلانی عذر خواسته و آنها را هم راه ندادیم. ساعت ۱۱ شب بود که مدیرکل حراست وزارت علــوم آمد و بــا مــن و بچههــا صحبــت کــرد و ساعت یک بعــد از نصف شب بود که به من گفتند شما به خانه برو که من یادم نیست به خانه رفتم یــا نــه ولــی شــب بــه آنها گفتــم کــه دخترهــا را بــه خانههایشان بفرســتید. نگذاریــد دخترهــا بماننــد. من گفتم اینجا دکتر حبیبی ملاک نیست. شــما رئیس دانشــگاه را برداشــته و زندانــی کردهایــد. ســمت مهــم اســت، شــخص مهــم نیست و بالاخره این کارها را کردند. هنوز هم نمیدانند چه کارهــای بــدی کردنــد. شرایــط امــروز آثار کار آنهاســت. ماجرای خوابگاه طرشت چگونه بود؟ ماجرای خوابگاه طرشت را ساعت چهار صبح خبردار شدم. من که رفتم، به خوابگاه حمله شده بود و زخمیهــا را هــم بــه بیمارســتان انتقــال داده بودند. ماشین را کنار پل گذاشتم و بقیه مسیر را پیاده رفتم و ترس کل وجودم را گرفته بود. زمانی که داخل رفتم، دیدم که چه غوغایی است. مــا مثــلا بــا هــزار زحمــت وســایلی را بــرای دانشجویان نابینا تهیه کرده بودیم که بتوانند با خط بریل کار کنند. دو
جوان نابینا در یکی از اتاقها بودند. من نمیفهمم حملهکنندگان چهجور آدمهایی هستند. این دو نفر از ترس در کنار یخچال قایم شده بودند که آسیب نبینند. به اتاق ریخته بودند هم خود اینها را کتــک زده، هــم یخچــال را شکســته و هم با لگد وسایل خط بریل را شکسته بودند. اصلا این دانشجو چه آسیبی به شما رســانده است؟ این خاطره وحشتناک و تلخ بسیار در ذهنم مانده است. وقتی به بیمارستان رفتم، یکی از بچهها روی تخت بود و خونریزی شدید داشت. کسی کشته نشد؟ نه، شایعه شده بود که دو نفر کشته شدهاند ولی زمانی که دیدند من خیلی ناراحتم، یکی از دانشجویانی که بسیار مطلع بود، به صورت محرمانه به من گفت که اینها برای اینکه آسیب بیشتری نبینند، درجایی مخفی شدهاند. با بانیان این حرکت برخورد شد؟ ما این ماجرا را پیگیری کردیم. همین آقای مرتضــوی در آن زمــان دادســتان تهــران بــود و در دوره دانشجوییاش که من رئیس دانشگاه علوم قضائی بودم، فکر میکنم دانشجوی ما بود. تماس گرفت که شما به دفتر دادستانی بیاییــد و پلیــس از ایــن افــراد شــکایت و افــراد را هــم شناســایی کــرده و شــما اگــر میخواهیــد
شــکایت کنیــد، الان میتوانیــد چون اســمها مشخص و پروندههــا هم تکمیل شده است. در آن زمان با مسئول حقوقی دانشگاه شکایتی علیه این افراد تنظیم شد. بعدا در روزنامهها خواندم که دادگاه طرشت برگزار شد و قاضی رأی به نقص پرونده داده است و پرونده به دادستان ارجاع داده شد. بعــدازآن، بــه آقــای هرمــزی گفتــم پیگیــری کن که من دفعه بعد خودم میخواهم به دادگاه بیایــم. بــه دادگاه انقــلاب رفتیــم و آن روز هــم روز جالــب و عجیبوغریبــی بــود. آقــای سعید عسکر زمانی که من در شهرری بودم بــا پــدرش بســیار رفیــق بــودم و پــدرش انســان خوبــی بــود. مــا و پلیــس بهعنوان شــاکی در یک طــرف دادگاه و ســعید عسکر در یک طــرف دیگر قرار داشت. زمانی که دادستان پرونده را قرائــت میکرد، شروع بــه خوانــدن پرونــده کرد؛ نام: سعید، نام خانوادگی: عسکر، فرزند فلان، سابقه کیفری: ندارد. اینجا من یک دفعه متحــول شــدم و نفهمیــدم حــالم بــد شــد. تمــام بدنم میلرزید و بغض هم گلویم را گرفته بود. فقط به زحمت به قاضی گفتم، آقای قاضی، مــن میخواهــم چنــد کلمــه صحبــت کنــم، قاضی هم گفت بفرمایید. من گفتم من در تمام عمرم
دانشجویان حقوقی و قاضی زیادی را تربیت کردهام، دانشکده علوم قضائی، دانشــکده حقــوق دانشــگاه تهــران، دانشــگاه تربیتمدرس و الان هم دانشگاه علامه. هرگز فکــر نمیکردم اینطور حقوقــدان تربیت کــرده باشــم و فکــر میکنــم عمــرم ضایع شــده اســت. حالا اشک هم میریختم، بغض هم گلوی مرا گرفته بود و تمام بدنم میلرزید ولی این حرفهــا را کامــلا بــه خاطــر دارم. بــا خــودم بیشتــر دعــوا کــردم. همیــن حرفهــا را زدم و از دادگاه بیرون زدم. با این حالت که بیرون آمدم، مادر سعید عسکر را دیدم که گفت آقای دکتر، شما که ما را میشناسید. من هم گفتم من که نگفتم بچه شما این کار را کرده، نیــروی انتظامــی شــکایت کــرده و کاری از دستم برنمیآید. بعد به دانشگاه آمدم. فقط آنجا من یک اشتباهی کردم، آنجا که با قاضی حرف زدم، نمیدانم چرا گفتم که نمیخواهم این نظرات ثبت شود؛ اصلا نمیفهمم. هنوز هــم نمیفهمــم چــه حالتــی بــه مــن دســت داد و بــه چــه فکــر کــردم اما قاضــی پشــت میــز، اصــلا نتوانســت عکسالعمــل نشــان دهــد. بالاخــره احســاس میکردنــد یــک روزی معلمشان بودهام و بعد از آن هم دیگر نرفتم. بعدا هم
آقای هرمزی گفت که دادگاه تشکیل شد. بعد که پرسیدم گفت دادگاه اعلام نقص پرونده کرده و بعد از آن هم خبر ندارم چه شد. رویکــرد دولــت جدیــد بــه دانشــگاه چگونــه اســت؟ بــه نظــر مــن، رویکــرد دولــت جدیــد بــه دانشگاه خوب است اما توانش بیش از این نیست. تصمیمات در مورد دانشگاهها بیشتر در شورایعالی انقلاب فرهنگی گرفته میشود. دولــت هــم میتوانــد تنهــا بخشــی از شورایعالی انقــلاب فرهنگــی را داشــته باشــد ولــی احساس من این است که دولت میخواهد دانشــگاهها در یــک روال صحیــح کار کننــد امــا نــه افراط و تفریــط. اگــر آنقدر میخواهــد کــه نمیشود، نباید خیلی تقصیر دولت باشد. من فکــر میکنــم شورایعالی انقــلاب فرهنگــی بیشتــر میخواهــد مراقبــت کنــد. پــس بــا ایــن رونــد چــرا در بعضــی دانشــگاهها ماننــد امیرکبیــر و تهــران فضــای سیاســی و فرهنگــی قابــلقیــاس بــا علامــه نیســت؟ این احتمال وجود دارد که دانشگاه علامه هــم کمکــم ایــن فرصتها را به دست آورد. این بستگی به فضای دانشگاه و متولیان امور دارد کــه آرامآرام و خواســته و ناخواســته، ایــن اتفاق در
حال انجام است. در همه جا بهطورتدریجی کار را پیش گرفتهانــد بــه ایــن دلیــل کــه بهیکبــاره دچار بحران نشوند. ســخن پایانــی شــما بهعنوان رئیس سابق دانشگاه درباره شرایط این دانشگاه چیســت؟ دانشگاه علامه با توجه به اینکه دانشگاه علوم انسانی است، نقش مهمی در فرهنگ جامعه داشته و دارد و انشاءالله که مسئولان و متولیــان امــور و دانشــجویان موفــق باشــند و ســعی کننــد بــا تعامــل بــا مدیریــت دانشــگاه، کارها را پیش برند. هرگونه تنش در این شرایط هم به ضرر دانشگاه و هم به ضرر دانشجوهاســت. انشــاءاللّــه بــا گفتوگو و استدلال و منطقی حل شود. منبع: روزنامه وقایع اتفاقیه
دیدگاه تان را بنویسید