بهروز و دغدغه موزه خرمشهر
می خواست موزه جنگ خرمشهر را تأسیس کند، در شهر ماند و شروع کرد اما وقتی خودش نبود همه چیز از بین رفت.
جی پلاس: دانش آموز[۱] دبیرستان بازرگانی بودم و بهروز[۲] معلمم؛ اما سال های بعد با هم شدیم همراه و همکار. شهر آزاد شده بود و تبلیغات سپاه مرکز فعالیت هایمان بود. من عکاسی می کردم اما او کاریکاتور می کشید، دیوارهای شهر را نقاشی می کرد، عکس می گرفت و با نظم ویژه خودش، خاطرات را ثبت می کرد. دغدغه موزه جنگ خرمشهر را داشت و هر اثری را که از جنگ می دید، جمع می کرد و من هم شده بودم همکارش. کارمان شده بود گشتن در کوچه های شهر و جمع آوری آثار تجاوز دشمن، حالا می خواست، یخچالی باشد که خمپاره خورده یا... سوله ای گرفتیم و آنها را آنجا گذاشتیم. روزها گذشت و من و بهروز همچنان به فعالیتمان ادامه دادیم تا سال ۶۳ که از خرمشهر رفتیم و آرزویی که آنهمه برایش تلاش کرد، ناکام ماند و همه آنچه که ارزش بیان داشت، از بین رفت.
دیدگاه تان را بنویسید