زندگی نامه احمد خمینی

مواضع سیاسی یادگار امام در سالهای اولیه پس از پیروزی انقلاب

طبعاً در این نوشتارِ مجمل، تبیین گسترۀ عناوین فوق مقدور نیست. آنچه که در یک جمعبندی کلی و به استناد مصاحبه‌ها، نامه‌ها و اسناد به جای مانده از آن عزیز و مهمتر از همه به استناد شهادتهای مکرر حضرت امام در این باره می‌توان گفت آنکه بسیاری کسان در ارزیابی مواضع فرزند برومند امام در سالهای آغازین پیروزی انقلاب اسلامی راه خطا پیموده‌اند. واقعیت این است که در این سالها (بهمن 1357 تا تیر 1360) فضای سیاسی بی‌سابقه‌ای بر کشور حکمفرما بود. به برکت پیروزی انقلاب اسلامی و آزادیهای پدید آمده از آن، پس از چندین دهه اختناقِ فوق تصور، صدها گروه و دسته و حزب قدیم و نوظهور پا به میدان
گذارده و با توجه به اینکه قانون اساسی و ارکان آینده نظام نوپا در حال شکل‌گیری بود، هر یک با تمام توان سعی بر حذف رقبا و تحکیم موقعیت خود داشته و بدیهی است که در چنین فضایی هر کسی که از عنوان و نفوذی برخوردار بود و به هر دلیلی در گروهی وارد نمی‌شد، بر علیه آن تلقی می‌شد و در معرض انواع انتقادها و حتی اتهامات قرار می‌گرفت.

مشاور و همراه و فرزند امام و محبوب مردم بودن و صاحب رأی و نظر در مسایل سیاسی بودن، و داشتن نقشی مؤثر در پیروزی انقلاب، موقعیتی ویژه در افکار عمومی برای یادگار امام پدید آورده بود و به همین میزان انتظار و توقع جریانات سیاسی از وی فراوان بود و از سوی دیگر فرزند امام با درک دقیق موقعیت خطیر خویش در کنار امام و با توجه به سفارشات آن حضرت، از ورود به احزاب و گروههای سیاسی ابا می‌ورزید و در عین حال با استقلال رأی و صراحت لهجه‌ای که داشت موضع انتقادی خویش را در رابطه با مواضع احزاب و دستجات سیاسی ابراز می‌نمود. و بدین ترتیب گروههایی که او را در حزب خویش نمی‌دیدند و از انتقادات او رنجیده خاطر می‌شدند وی را مدافع گروه مخالف خویش قلمداد کرده و چه اتهامات ناروایی که بعضیها در همین رابطه نثار آن دریادل نکردند! البته در این میان، عناصر ضد انقلاب و مخالفین امام که جرأت رویارویی و برخورد با امام را نداشتند، فرزند ایشان را آماج
اتهامات عقده‌گشای خویش می‌ساختند. اتهاماتی از مخالف روحانیت گرفته تا طرفداری از بنی‌صدر و کانالیزه کردن امام و دیگر مسائلی که قلم از بیان آن شرم دارد. متأسفانه برخی از دوستان ناآگاه نیز تحت تأثیر همین تبلیغات قرار گرفته و در نامه‌های خود به امام و یا محافل خصوصی و عمومی خویش بر زخم دلش نمک می‌پاشیدند، و شگفت آنکه او هرگز لب به شکوه نگشود و با آنکه نوشته‌های گرانبهای افتخارآمیزی از حضرت امام در ردّ این تهمتها در اختیار داشت، اجازۀ انتشار آن را نداد.

در اینجا چند مورد از مواضع صریح فرزند صبور و شایسته امام را در ارتباط با مسائلی که اشاره شد به عنوان نمونه نقل می‌کنیم و آنگاه به نوشته دردمندانه‌ای که حضرت امام در دفاع از یادگار خویش مرقوم فرموده نظر می‌افکنیم که خود گویای بسیاری از مسائل و رنجهای امام و فرزند ایشان است:

مرحوم حاج احمد آقا در تاریخ 30/7/58 ضمن مصاحبه‌ای با خبرگزاران پارس چنین می‌گوید:

«... بازار ناروا چنان داغ است که ممکن است حتی چون منی را که غیر از صراحت هیچ ندارد رئیس یک گروه زیرزمینی که از هر دسته و گروهی با شرایطی بسیار سخت عضوگیری می‌نماید، معرفی کنند! من بعد از شهادتین اعلام می‌دارم: به تمام
آنچه که در دو مصاحبۀ خودم گفتم معتقدم و عقیده‌ام را هرگز با مصلحتم معامله نخواهم کرد.»

«... من بارها و بارها تکرار کرده‌ام که به هیچ حزب و دسته و جبهه و گروه و سازمان و جمعیتی مربوط نیستم، عضو هیچ یک از آنها نمی‌باشم و با هیچ یک از آنها نه مستقیم و نه غیر مستقیم ارتباط ندارم و اگر حزب یا دسته‌ای به دروغ بخواهند مرا به خودشان نسبت دهند کاری غیر اسلامی کرده‌اند، ولی ممکن است که حزب و گروه و دسته‌ای از حرفهای من طرفداری کنند.»[1]

ایشان یک سال قبل نیز (8/11/57) و در شرایطی که کمتر کسی از محدودۀ آزادیها سخن می‌گفت در مصاحبه‌ای با نماینده روزنامه اطلاعات در پاریس نظر خود را دربارۀ آزادی بیان و احزاب با صراحت چنین اعلام می‌کنند:

«ملاک عدم جواز آزادی، خیانت به دین و ملت است. آزادی تا آنجا که به ملت خیانت نباشد مانعی ندارد. ولی اگر یک
وطنفروش آزاد باشد حزبی تشکیل دهد و علیه دین و دیانت و ملت و مملکت تبلیغ کند، شدیداً از آن جلوگیری می‌شود. آنچه آزاد است، آزادی افکار است. البته باید [احزاب] روزنامه و مجله خودشان را هم با آرم و مشخصات معین کنند، نه اینکه صفحه اول را مزین به نام پیغمبر و امام کنند و اخبار ایران را که سراسر مذهبی است نقل کنند ولی تحلیلهایی که می‌شود بر ضد معتقدات ملی و مذهبی جامعه باشد. این یک خیانت است و شدیداً چارچوبها باید مشخص گردد... ملت باید تشخیص دهد چه نوع فکری را از چه شخصی و یا گروهی بپذیرد و یا ترویج کند. از همۀ اینها که بگذریم امروز که ملت به راستی گرفتار ابرقدرتها است و هر روز شاهد توطئه‌ای است فقط اتحاد است که تمام توطئه‌ها را خنثی می‌کند.»

ایشان در این مصاحبه در پاسخ این سؤال که: «بعضی‌ها می‌گویند جمهوری اسلامی به سوی استبداد خواهد رفت!» می‌گوید:

«اگر استبداد به معنی خودسری و دیکتاتوری طبقه حاکم باشد که همه می‌دانیم در اسلام این چیزها معنا ندارد. به زندگانی حضرت رسول(ص) و مولای متقیان امیر مؤمنان(ع) و سالار همۀ دلاوران نگاه کنید. اگر به این معنا است که جلوی فحشا و مفاسدی را که ممکن است طبقه‌ای خوشش بیاید گرفته شود، آری اسلام مستبد است. در تمام جهان آزادی بر طبق قوانینشان
مورد قبول است، نه آزادی مطلق.»
[2]

یادگار امام در مصاحبۀ بسیار مفصل خود (23/7/58) با همان صمیمیت و صراحتِ بدون تکلفّ همیشگی، تحلیل خود را درباره مهمترین مسائل روز و مباحثی همچون ولایت فقیه، اولین مجلس خبرگان، عملکرد احزاب و گروههای سیاسی، صف‌بندیهای داخل روحانیت، و روشنفکران و روشنفکرنمایان ارائه می‌کند و در پایان مصاحبه، رنجنامه‌ای به اختصار از دردهای ناگفتۀ امام می‌گشاید که خود، نمایی است از مشکلات جناح خط امام در آن روزهای پرماجرا، روزهایی که از یکسو جمعی از روحانی‌نمایانِ دنیاطلب در ائتلافی نامیمون با روشنفکرنمایان و سیاستبازان حرفه‌ای غائله حزب خلق مسلمان را در تبریز و قم برپا می‌کنند و در سوی دیگر دهها گروه و گروهک در سایه سازشکاری‌ها و زد و بندهای لیبرالها و ضعف و بی‌کفایتی دولت موقت در خیابانهای تهران و دیگر شهرها مسلحانه رژه می‌روند و از انقلاب، میراث طلب می‌کنند. مطمئناً اگر هشدارها و فداکاری‌های یاران امام و حمایت توده‌های مردم مؤمن و در رأس همه هوشمندی و بت‌شکنی‌های مکرّر حضرت روح‌الله و لبیکِ همراهی و تلاش فرزند و فرزندان معنوی آن بزرگمرد نبود، انقلاب اسلامی همان راهی را می‌پیمود که اکثر خیزشهای شکست خوردۀ تاریخ معاصر ایران و جهان
پیموده‌اند، و خدای را سپاس که هرگز چنین نشد. با همان فداکاری‌های یاران امام بود که ناتوانی مدعیان ملی‌گرایی در صحنه عمل آشکار گردید، فتنه‌گری‌های لانۀ جاسوسی آمریکا و تجزیه‌طلبی‌ها سرکوب شدند، دستهای خون‌آلود نفاق و الحاد از پس پرده‌های جنایت برون افتاد، و روزبروز خط امام و انقلاب و پیروان راستین آن شفافتر هویدا شد و انقلاب اسلامی در مسیر دشوار و پرمخاطرۀ خویش به حاکمیت خط امام بر ارکان کلیدی نظام اسلامی منتهی گردید و در تمام این ادوار پرفراز و نشیب کشتی طوفانزدۀ انقلاب را بزرگمردی پیامبرگونه هدایت می‌کرد بنام همیشه جاودانِ «خمینی» و در کنارش: مردی بود صمیمی و صبور و پرتلاش

بنام «احمد» و دیگر چهر‌ه‌های تابناکِ مردانی که نامشان تا ابد در زمرۀ نام‌‌آوران عصر حماسۀ خمینی کبیر خواهد درخشید.

یادگار امام در قسمتهایی از بخش پایانی مصاحبه طولانی خود (23/7/58 – بیست روز مانده به واقعۀ اشغال لانۀ جاسوسی آمریکا) چنین می‌گوید:

«... خلاصه باید بدانیم که اسلام مکتبمان است؛ همۀ وجودمان به آن بسته است؛ اصالتمان است، عشقمان است. دست در دست هم دهیم و مکتبمان را، یعنی تمام شخصیتمان را حفظ کنیم. من خسته شدم اما مطلب به این زودیها تمام شدنی نیست. امروز امام تنهای تنهاست. او که بی‌محابا بر آمریکا می‌تازد و شرق و غرب را مسئول تمام بدبختیهای ما می‌داند، مواجه است با دسته و دسته‌ها، او در قم 58 به تنهایی قم 42 بی‌محابا می ‌خروشد و همۀ بدبختیهای ما را از آمریکا می‌داند... او فرمان می‌دهد که بدون هیچ ملاحظه‌ای جنایات آمریکا را برملا کنیم. ببینید امام دشمن را خوب شناخته، اما او در میان چند میلیون انسان تنهاست. او بی‌محابا بر دشمن تاخته است و من در عقب سرِ او می‌بینم که دست [یارانش] را از پشت بسته‌اند و پاهایشان به زنجیرهای ضخیم گره خورده است و فریادشان بلند است. و منشأ حرکت انقلابی یعنی امام [را می‌بینم] که از حمله نمی‌ ایستد. او بر دشمن می‌تازد.. امام بر می‌گردد از لابلای دشمن انبوه... به سختی و دشواری، همان یاران صمیمی و پا بسته
اش را می‌بیند که این بار دهانهای آنها را بسته‌اند. آنهایی که حق گویان امتند... امام تصمیم دارد حلقۀ محاصره را بشکند ولی در میان خیابانها و کوچه‌ها، این بار همین روشنفکرانی را که اسم بردم، همان روشنفکرانی که برای درهم شکستن انقلاب حتی از بختیار هم نگذشتند و از او هم دفاع کردند، این بار که لباس‌های نظامی پوشیده‌اند و بر تانکهای کارتر سوارند، روشنفکرانی را می‌ بینید که مسلسلهای مائو و مارکس را در دست گرفته‌اند، روشنفکرانی را می‌بینید که سپرهای بگین را بر سر دارند، بله روشنفکرانی را می‌بینید که بر تانکهای کارتر سوار و مسلسلهای مارکس و مائو را در دست گرفته‌اند و هر لحظه حلقۀ محاصره را تنگتر می‌کنند. امام برافروخته... و به چیزی که فکر نمی‌کند خودش است و به آنچه که می‌اندیشد مکتبش است... و مردم که همه امیدشان امام است و به دنبال او بوده‌اند، همان مردمی که حرکت‌آفرینند اینها همه گریانند. و آن معدود یارانی که باید شکل مقررات اجتماعی ما بدست آنها باشد، آنها دست و پا و دهنشان بسته است و امام می‌گوید:
«هل من ناصر ینصرنی»»[3]

این عبارت استعاری و مرثیه گونه از زبان فرزند امام در سال 58 حکایتی است واقعی از تلخیها و مرارتهای روزگارانِ سخت مقاومتِ یاران خمینی در ایام پرآشوبی که دولت آمریکا زخم خورده و خشمگین، به امید جبران شکست مفتضحانه‌اش در بهمن سال پیش و با استفاده از عوامل
مرئی و نامرئی خود هر روز و هر جا آشوبگری می‌کرد و در سر سودای سرنگونی زودهنگام انقلاب را می‌پروراند و بر بالای دکه‌های پرشمار سیاست ‌بازی و دخمه‌های تو در توی گروهکهای وابسته به خود، پرچم سرخ و سیاه فتنه‌گریها افراشته بود.

و البته دیری نپائید که فریاد هل من ناصرِ امام را دانشجویان مسلمان و میلیونها نفوس مومن ایران لبیکی جانانه گفتند و با تسخیر لانۀ جاسوسی، کانون فتنه‌گریهای ام‌الفساد قرن در داخل کشور برچیده شد و از آن پس بتدریج – و البته با فداکاریهای بیشمار یاران روح‌الله – راه استقرار حاکمیت خط امام هموار و هموارتر گردید تا آنجا که پس از چندی آخرین پس‌مانده‌های وابسته به بیگانگان عرصه را آنچنان بر خود تنگ دیدند که بعضاً شبانه و با آرایش زنانه فرار را بر قرار ترجیح دادند و به غرب پناهنده شدند و در سرتاسر اروپا و آمریکا رسماً دفتر و دستکِ جیره‌خواری گشودند و جمعی از پرمدعاترین آنها نیز تا حد جاسوسی و مزدوری برای صدام و گدایی از کابینۀ اسرائیل به منجلاب سقوط غلطیدند.

بگذریم و به اصل سخن بازگردیم. یکی از مسائلی که در مورد یادگار امام مطرح و مدتها نقل مجالس بود موضوع «خط سوم» است که این امر نیز مانند دیگر مسائل سالهای اولیه بعد از پیروزی، و تحت تأثیر فضای سیاسی آن ایام در اغلب
تحلیلها با مطالب خلاف واقع توأم گردیده است. واقعیت آنست که عدم ورود ایشان به احزاب و گروهها و گرایش مستقل آن مرحوم طبعاً با توجه به شخصیت و موقعیتی که داشت بر همفکرانشان در جامعه تأثیر خود را می‌گذاشت و بدین ترتیب پیروی دفاع از خط امام جدای از روابط حزبی و گروهی به عنوان یک خط مشی سیاسی نزد برخی از فعالان سیاسی و مذهبی جامعه مطرح می‌شد. بهتر آنست که موضوع خط سوم را از زبان ایشان که طی مصاحبه‌ای (در تاریخ 23/1/1360) عنوان کرده است بخوانیم:

«از حجةالاسلام سید احمد خمینی سؤال شد: نظرتان درباره خط سوم چیست؟ وی گفت بگذارید کمی به عقب برگردیم شبی گفتند آقای علی تهرانی در جایی بود، رفتم تا به ایشان بگویم اینگونه موضعگیریها را چگونه توجیه می‌کنید؟ آنجا که رفتم؛ جمعیتی را دیدم، به محض اینکه نشستم، یکسری سئوال مطرح شد. من از اول عقیده‌ام این بوده است که عده‌ای هستند مکتبی و معتقد، که روی چشممان، عده‌ای هم هستند که مکتب را عنوان کرده‌اند و از آن نان می‌خورند. عده‌ای هم هستند اهل قلم و بیان و به اصطلاح «روشنفکر» که هیچگونه شناختی از جامعه ندارند و فقط مواظبند عقب نیفتند که خطرشان کمتر از دسته دوم نیست. من گفتم و می‌گویم باید به اسلام راستین توجه کرد و این دو خط را که باطل است کنار گذاشت و خط سوم را که
راستین است و تنها راه نجات است دنبال کنیم. من بیش از این هیچ نگفتم. خط سومی که امام راهبر آن است. بعد شنیدم این نوار را پخش کرده‌اند و گفته شده که من جلساتی چه قبل از زمان صحبتم و چه بعد با اشخاصی داشته‌ام، این را تکذیب می‌ کنم، ... البته در آن جلسه صحبتهایی شد که اگر فرزند امام نبودم جواب می‌دادم، ولی سکوت را نفع دانستم»
[4]

وی در مصاحبه‌ای نظر خود را دربارۀ تشکل و لزوم تشکیلات در جامعه چنین بیان می‌کند:

«بارها و بارها گفته‌ام و دیگران هم گفته‌اند که بدون یک تشکیلات مذهبی قوی نمی‌شود مملکت را اداره کرد. تنها تفکر تشکیلاتی است که بارور می‌گردد. و الّا نیروهای خوب بدون تشکیلات هدر می‌روند. اگر ما قبل از انقلاب تشکیلات داشتیم آیا جریاناتی که بعد از انقلاب پیش آمد هرگز پیش می‌آمد؟ آیا اینهمه افراد خوب کشته می‌شدند؟ هرگز، اگر ما تشکیلات داشتیم بعد از پیروزی انقلاب بلافاصله می‌دانستیم که چه افرادی در کجا مشغول کار شوند، چه کسی مسئول تشکیل دولت شود و چه کسی تبلیغات را به دست گیرد، چه باید بکنیم و چگونه باید آغاز کنیم، از چه روشهایی باید استفاده کنیم»[5]

او در همین مصاحبه جمعبندی خود را دربارۀ حزب
جمهوری اسلامی چنین ارائه می‌کند:

«حزب جمهوری اسلامی تنها تشکیلات مذهبی در خط امام است، البته دارای اشکالاتی می‌باشد ولی کدام تشکیلات را می‌توان نشان داد به وسعت حزب و به کم‌اشکالی حزب؟ ما به غیر از حزب تشکیلاتی نداریم. باید با تمام وجود سعی کنیم تقویتش کنیم و اگر اشکالی می‌بینیم برادرانه بگوییم. امام درباره حزب فرمودند که من سران آن را می‌شناسم. و من هم علاوه بر

سران، تا آنجا که افراد آن را می‌شناسم همه خوبند، امیدوارم بتوانند در آینده بهتر از این باشند. مسئله اساسی در حزب هم ناهماهنگی افراد آن در ابتدا بود که بحمدالله در طول مدت کم کم این ناهمگونی برطرف شد و امیدوارم اگر هم باشد برطرف گردد. و من در اینکه حزب بدون اشکال شود و یا اگر کاری دارد و یا
مسئله‌ای، و از دست من بر می‌آمده سعی کرده‌ام انجام دهم.»
[6]

او دربارۀ روحانیت و جناحهای آن و مواضع هر یک در قبال انقلاب می‌گوید:

«روحانیون سه دسته هستند. دسته‌ای مبارز که زمان شاه مبارزه کرده‌اند، زندان رفته‌اند، تبعید شده‌اند، شکنجه دیده‌اند متعهد و آگاه و مسئولند و دستۀ دیگر مخالف هر جریان تازه‌ای هستند، از باب اینکه هر جریان جدیدی زندگی آنان را به هم می‌زند دوست دارند آهسته بیایند و آهسته بروند. خدای ناکرده تعدادی از اینها وابسته هستند که بسیار کم می‌باشند. تعداد زیادی هم مخالف شاه و ظلم و ستم هستند، از اینکه نفت آنها را امریکا، ارتش آنها را مستشاران امریکایی و فرهنگ آنها را تعلیم و تربیت مبتذل غربی و اقتصاد آنها را روابط غیر اسلامی اقتصادی از بین می‌برد ناراحتند، ولی عقیده‌شان بوده است که نمی‌شود کاری کرد. امروز بحمدالله تمام اینها و دستۀ اول با امام و انقلاب پیوند ناگسستنی دارند. همه خوبند به غیر از دسته دوم که ان شاءالله خدا آنها را اصلاح کند و در صورتی که قابل اصلاح نیستند امید است مدرسین محترم حوزه علمیه آنها را تصفیه و مردم آنها را از جامعه طرد کنند و فعلاً مشغول این کار هم شده‌اند. همان طور که گفتم من مفصل در این باره گفته‌ام، دیگر تکرار
نمی‌کنم.»
[7]

از ویژگیهای برجستۀ یادگار امام در برخورد با اشخاص و جریانات فکری و سیاسی جامعۀ آن بود که به جز مسأله تبعیت محض و آگاهانه از ولایت به عنوان یک اصل مترّقی و در عین حال اصل تعبّدی شرعی، در سایر مسائل از مطلق‌نگری و مطلق‌انگاریِ اشخاص و پدیده‌های سیاسی و اجتماعی شدیداً امتناع می‌ورزید و معتقد بود که نقاط ضعف و قوت افراد و جریانات را باید با هم دید، و سهم مثبت و منفی هر یک را در برخورد با انقلاب و مسائل آن منصفانه ارزیابی کرد و از انتقاد بجا و بیان ضعفها نباید هراسید و در عین حال از واقعیتها و نکات مثبت نیز نباید چشم‌پوشی کرد. در جبهۀ خودی و در دورن جامعه اسلامی هرگز نباید اختلاف‌نظرها و سلیقه‌های سیاسی سبب نادیده گرفتن حدود شرعی و زیر پا نهادن روابط انسانی شود. و کرامت و حفظ حرمت انسانها را نباید به بهانه اختلاف‌نظر مخدوش نمود. نمونه‌های بارزی از این نگرش
را در مصاحبه‌ها و رفتار آن عزیز فراوان مشاهده می‌کنیم که در این مجال فرصت بازگویی آن نیست. او حتی تا پایان عمر، روابط انسانی خود را با کسانی که آنهمه کارشکنی و مخالفت کردند و انواع تهمتها و زخم زبانها را نسبت به وی روا داشتند قطع نکرد. بارها شاهد بودیم که به عیادت و دیدن کسانی می‌رفت و با دلسوزی و به جدیت، رفع گرفتاری و مشکل کسانی را پیگیری می‌کرد که آنها در گذشته از هیچ کوششی برای ضربه زدن و رنجانیدنش دریغ نکرده بودند. حقیقتاً در این جنبه، او مناعت طبع و بزرگمنشی را بتمام و کمال از حضرت امام آموخته و بکار بسته بود. مطمئناً روح بلند آن عزیز راضی نیست وگرنه در این وادی نمونه‌هایی فراوان با ذکر نام و جزئیات نقل می‌کردم تا خوانندگان عزیز بر خصائل انسانیِ پرورش یافته مکتب امام خمینی بیشتر واقف شوند و بخصوص نسل جوان و آیندۀ کشورمان از راز و رمز آنهمه قدرشناسی ملت ایران در ایام بیماری و رحلت جانسوزش آگاه شوند.

در پایان این فصل، که به اختصار به مواضع سیاسی یادگار امام در سالهای اولیه بعد از پیروزی انقلاب اختصاص دارد ابتدا به بیان نکاتی از زبان ایشان که بسیار صمیمی و صریح و طولانی دربارۀ اغلب مسائل مربوط به چند سال پس از پیروزی انقلاب که در تاریخ 9/2/61 با روزنامه اطلاعات انجام شد، می‌پردازیم و آنگاه فرازهایی از
دستنوشته حضرت امام در همین رابطه را نقل می‌کنیم.

یادگار امام در این مصاحبه از رأی ندادنامام و او، به بنی صدر در انتخابات ریاست جمهوری[8]و رأی امام در مراحل بعدی به شهید رجایی و حضرت آیت‌الله خامنه‌ای یاد می‌کند و تحلیلی روشن و مبسوط از چگونگی روی کار آمدن بنی‌صدر و مخالفتهای وی با امام و خیانتهایی که او در ائتلاف با منافقین و دیگر عوامل ضد انقلاب مرتکب شد و چگونگی عزل او ارائه می‌کند و مراحل سه‌گانه‌ای که حضرت امام با تدبیر و درایت منحصر به فردش منطقی‌ترین و مردمی‌ترین روش را برای حذف این جریان خطرناک از مسیر انقلاب اسلامی تعقیب نموده است را توضیح می‌دهد و از چگونگی نقش خود و دیگر یاران امام، حضرات آقایان: بهشتی، خامنه‌ای، هاشمی، موسوی اردبیلی با

همراهی ملت ایران در حمایت از امام و خنثی کردن و منزوی ساختن جریان نفوذی بنی‌صدر و همفکرانش یاد می‌کند. او در همین رابطه می‌گوید:

«خون دلی که ما از دست او می‌خوردیم از دست هیچ کافری نخوردیم.

من تمام کارهایی که در رابطه با او و جناح او می‌خواستم انجام دهم با امام مشورت می‌کردم و اکثرا با آقای هاشمی هم مشورت می‌کردم.»

وی در پاسخ به این پرسش که:

«س – اکنون که به مسائل زیادی اشاره کردید این نکته به ذهن می‌رسد که با این وضعیت چرا بنی‌صدر از امام خواست شما نخست‌وزیر باشید؟ او چه هدفی را تعقیب می‌کرد؟

چنین می‌گوید:

ج – او در نامه‌ای به امام از ایشان خواست تا قبول بفرمایند من نخست‌وزیر شوم. او با این کار می‌خواست به مردم بگوید: من چه آدم سربزیری هستم و حاضرم دقیقاً مطابق میل امام کار کنم که پسر امام را نخست‌وزیر کنم. این واضح بود که امام با این
کار مخالفت خواهند فرمود.

امامی که حاضر نیستند من هیچ شغلی ولو خیلی کوچک داشته باشم چگونه با نخست‌وزیری من موافقت خواهند کرد؟ لذا ایشان هم حسب معمول مخالفت کردند.[9]

گاهی دوستان می‌آیند و از امام می‌خواهند که مثلاً احمد فلان کار را داشته باشد. امام می‌فرمایند: او بهتر است آزاد باشد. من بزرگترین افتخارم این است که در خدمت امام هستم و اگر کاری ایشان داشته باشند انجام دهم، خدا قبول کند ان‌شاءالله»[10]

این فصل را با فرازهایی از نوشته حضرت امام خمینی به پایان می‌بریم با این توضیح که خوانندگان محترم و کسانی که امام خمینی را می‌شناسند می‌دانند که بر گفتار و رفتار آن حضرت هیچ ملاکی جز حقیقت و صداقت و شرع انور حاکم نبوده است و صاحب این نوشته همان کسی است که می‌فرمود:

«چهارچوب دوستی من در درستی راه هر فرد نهفته است»[11]

«خدا می‌داند که شخصاً برای خود ذرّه‌ای مصونیّت و حق و امتیاز قائل نیستم؛ اگر تخلفی از من هم سر زد، مهیّای مؤاخذه‌ام.»[12]

حضرت امام خمینی در تاریخ 23/8/1361 دربارۀ مواضع گذشته و حال «احمد» که خود از یکسو سند افتخاری برای ایشان و از سوی دیگر بیانگر دشواریهای مسیر انقلاب و رنجهای این خانوادۀ مطهر است، چنین می‌نویسند:

«... اینجانب در پیشگاه مقدس حق شهادت می‌دهم که [احمد] از اول انقلاب تاکنون و از پیش از انقلاب در زمانی که وارد این نحو مسائل سیاسی شده است از او رفتار یا گفتاری که برخلاف مسیر انقلاب اسلامی ایران باشد ندیده‌ام و در تمام مراحل از انقلاب پشتیبانی نموده و در مرحله پیروزی شکوهمند انقلاب معین و کمک کار من بوده و است و کاری که برخلاف نظر من است انجام نمی‌دهد و در امور مربوطه چه در اعلامیه‌ها یا ارشادها بدون مراجعۀ به من تصرف و دخالتی نمی‌کند؛ حتی در
الفاظ اعلامیه‌ها بدون مراجعه دخالت نمی‌کند و اگر در امری نظری دارد تذکر می‌دهد که تذکراتش نیز صادقانه، و برخلاف مسیر انقلاب و مصلحت نیست و من اگر تذکراتش را نپذیرفتم تخلف از قول من نمی‌کند و من نیز اگر حرفش را صحیح دیدم قبول می‌کنم و امیدوارم حرف صحیح را از همه کس قبول کنم...

... در امور سیاسی مدتی تهمتها زده شد که احمد طرفدار منافقین است و من در طول مدت انقلاب مخالفتهایی از او می‌دیدم که دیگران بر آن شدّت و قاطعیت نبودند... یا مسئله طرفداری از بنی‌صدر، او مادامی که من از بنی‌صدر بواسطه بعض مصالح جانبداری می‌کردم او هم گاهی طرفداری می‌کرد و آنگاه که من پرده را بالا زده و او را برکنارکردم حتی یک مرتبه از او طرفداری نکرد ومخالفت شدید می‌کرد، یا مسئله خط سوم که مدتی نقل مجالس مخالفان بود و تهمتهائی ناروا می‌زدند و من او را امر بسکوت کردم و او هیچگاه از خط انقلاب و اسلام خارج نبود و بالاخره اگر بواسطه انتقامجوئی از من پس از من گروههائی به مخالفت او برخاستند من دین خود را به او بعنوان یک مسلمان و یک رحم ادا کردم و خداوند تبارک و تعالی حاضر و ناظر است و من امیدوارم که به خدای تبارک و تعالی اتکال نماید و از غیر او از هیچ کس نهراسد و در خدمت به خالق و خلق به واسطه تهمتها و مخالفتها بخود تزلزل و تردید راه ندهد و در خدمتها از خداوند متعال چشم‌داشت داشته باشد و برای بدست آوردن هیچ مقامی قدم برندارد و چون او را شخص مفید برای انقلاب می‌دانم
امیدوارم در کنار وفاداران به انقلاب و متعهدان در راه اسلام و هدف به خدمت هرچه بیشتر قیام کند و با برادران انقلابی و ایمانی در خط انقلاب و اسلام کوشش کند و از هیچ خدمتی مضایقه ننماید و پاداش از هیچ مخلوقی نخواهد و خدمت را در راه کشور اسلامی و اهداف الهی خالصانه و برای رضای خالق– جلا و علا – ادامه دهد. و به مستمندان و مستضعفان که حق تعالی سفارش آنان را فرموده بیش از دیگران خدمت کند و دیگران را به خدمتگزاری دعوت کند و هرچه مشکل در راه خدمت به هدف که اسلام عزیز است پیش آید و هرچه کارشکنی شود از کوشش برای خدا دست برندارد و برای هر خدمتی که او را دعوت کردند و تشخیص داد مفید است اجابت کند و رضای خدا را با خدمت به خلق جلب نماید.

و اما در موضوع روحانیت که گاهی احمد مورد تهمت واقع می‌شود من او را موافق جدی با روحانیت می‌دانم. اساس روحانیت چیزی نیست که یک نفر مسلم با آن مخالف باشد و اما موافقت بی‌قید و شرط که هر کس با هر عمل و اخلاق و ایده مورد تأیید او باشد و لباس روحانیت به قامت هرکس، اگر چه برخلاف مشی اسلامی انسانی رفتار کند سزاوار و موجب لزوم غمض عین باشد از او و هیچ روحانی متعهد و مسلمان معتقد به ارزشهای اسلامی متوقع نیست و نباید باشد. و اینجانب کراراً گفته‌ام که روحانی‌نمای غیرمهذب و در غیر خط اسلام از ساواکی برای اسلام و جمهوری اسلامی خطرناکتر است. در هر
صورت احمد در این باره از خط اسلام و خط روحانیت متعهد پیروی می‌کند و امید است انشاءالله تعالی در این خط مستقیم که صراط الله است پایدار باشد.»
[13]

نکتۀ بسیار جالب دربارۀ این نامه آنکه:

چند ماه قبل از بیماری و رحلت یادگار امام، و به دستور ایشان در مؤسسه تنظیم و نشر آثار حضرت امام قرار شد مجموعه کامل آثارامام را بر اساس سر تاریخی، شامل کلیه آنچه که تاکنون در کتاب صحیفه نور و دیگر کتابها منتشر شده است و آنچه که انتشار نیافته – که خود چندین جلد می‌ شود – را آماده چاپ نموده و یکجا منتشر کنیم. از ایشان درخواست کردیم تا مطالب منتشر شده، بخصوص نامه‌ها و مطالب مربوط به منسوبین را به تدریج خدمتشان ارسال نمائیم تا با توجه به اطلاعات جامع ایشان اگر نکته توضیحی دارند به صورت پاورقی مرقوم فرمایند – که نمونه‌ای از توضیحات آن مرحوم را در کتاب وعدۀ دیدار مشاهده می‌ کنیم – ایشان علیرغم مشغله و با وجود کسالتی که از ناحیه چشم داشتند، مثل همیشه، کار مربوط به امام وآثار ایشان را در اولویت برنامه‌های خود قرار دادند و اغلب شبها – و بسیاری مواقع تا سحرگاه – وقت خود را صرف این مهمّ می ‌کردند. نامۀ فوق از جمله مواردی است که آن مرحومدر همین ایام – بیست و چند روز مانده به عروج ملکوتی‌اش – بازبینی کرده و در ذیل آن مطلبی خطاب به این حقیر مرقوم فرموده‌اند
که خود حکایتگر روح بلند آن عزیز است و نشان می‌دهد که چگونه او حتی بعد از رحلت امام، راضی نمی‌شود در دوران حیاتشان مطلبی در دفاع از او، آنهم به قلم شایسته‌ترین و صادق‌ترین بندۀ خدا منتشر شود. ایشان در ذیل نامه حضرت امام نوشته‌اند:

«جناب آقای حمید انصاری؛

بارها خدمت امام عرض می‌کردم که دفاع از من در فرهنگ جنابعالی نیست و دیدیم هم نشد جز نامه‌ای که در آن بدین معنا هم اشاره شده بود فکر می‌کنم این دفاع هم با فرهنگ معظم‌له سازگاری ندارد ایشان چون مظلومیت مرا دیده‌اند ناچار به عنوان دفاع از مظلوم این را نوشته‌اند، لذا این نامه را نیاورید و بگذارید آنچه راجع به من می‌گفته‌اند گفته باشند، خدا به اعمال انسان
داناتر است.

احمد خمینی 3/ 12/73»[14]

او بارها می‌فرمود: اگر در فعالیتهایمان کاری کرده و رنجی برده‌ایم انشاءالله برای خدا و در مسیر امام و انقلاب بوده است، نه بر کسی منّتی داریم و نه از کسی اجری می‌ خواهیم. باید سعی کنیم رابطه‌امان با خدا درست باشد بقیه مسائل همه فانی و زودگذرند.

1 . همان جا / مصاحبه با خبرگزاری پارس، 30 مهر 58. همچنین نگاه کنید به مطبوعات 1/8/58.
2 . همان.
3 . مجموعه آثار یادگار امام/مصاحبه با خبرنگاران، 23/7/57.
4 . همان جا / مصاحبه 23/1/60.
5 . همان.
6 . همان.
7 . همان.
8 . جناب آقای موسوی خوئینیها نیز در خاطرات خویش بر این نکته که مرحوم حاج احمد آقا از ابتدا با ریاست جمهوری بنی‌صدر موافق نبود و به ایشان رأی نداده است تصریح می‌کند. ن. ک: گنجینۀ دل، خاطرات آقای موسوی خوئینیها.
9 . آقای ابوالحسن بنی صدر – رئیس جمهور وقت – طی نامه‌ای به حضرت امام خواستار موافقت ایشان با پیشنهاد نخست‌وزیری مرحوم حاج احمد آقا شدند. امّا امام خمینی در پاسخ مرقوم فرمودند: «بسمه تعالی، بنا ندارم اشخاص منسوب به من متصدی این امور شوند. احمد خدمتگزار ملت است و در این مرحله با آزادی بهتر می‌تواند خدمت کند» 1/5/59.
10 . مجموعه آثار یادگار امام / مصاحبه با روزنامه اطلاعات 9/2/61.
11 . صحیفه امام، ج 21، ص 326.
12 . همان، ص 282.
13 . همان، ج 17، صص 90 تا 93.
14 . همان جا، ص 103.