شهید مزدستان و ورود به سنگر بعثی ها
تنها سه دقیقه از آغاز عملیات گذشته بود که صدای الله اکبر صادق فضا را پر کرد.
تنها سه دقیقه از آغاز عملیات گذشته بود که صدای الله اکبر صادق فضا را پر کرد.
ای امام: به فرمانت آنقدر در سنگر می مانم تا بر پیکرم گل مقاومت بروید.
مقدمات عملیات کربلای چهار در حال انجام بود و علی باید برای شناسایی می رفت که ترکشی او را به آرزویش رساند و به خیل شهدا پیوست.
هنوز چند ساعتی به شهادتش مانده بود که مدام قدم می زد و می گفت چقدر سبک شده ام انگار میان ابرها قدم می زنم و ساعاتی بعد ترکش خمپاره ای او را به آسمان رساند.
«می روم تا قلب خود را از عشق خدا پر کنم و با یاد او روحم را آرامش دهم»، جمله ای ساده ولی سراسر عشق از بخشی از وصیتنامه شهید ناصر بهداشت که علت جبهه رفتنش را بازگو می کند.
هر چه احمد اصرار کرد که همراه گروه شناسایی بیاید، ناصر قبول نکرد که نکرد و گفت او تازه داماد است.
اول زیارت کربلا بعد زیارت خانه خدا را می خواهم.
نام کوثر که به گوشش خورد، حلقه ای از اشک دور چشمانش تشکیل شد اما طاقت نیاورد و به هق هق افتاد.
تلاشش به نتیجه نشست و بعد از دو شبانه روز اجازه دیدار امام نصیبش شد.
می گفت: دوست دارم عروسم لباسی را در مراسم بپوشد که بتواند در تشییع جنازه ام هم همان را بپوشد.