عملیات والفجر هشت
-
-
عبدالحمید؛ فرمانده ای که با محبتش همه را جذب می کرد
باید مأموریت خود را در گردان حمزه می گذراندند اما شنیده بودند که فرمانده اخموست و تمایلی به ماندن نداشتند.
-
چه موضوعی باعث شکایت شهید شیرسوار شد؟
نه از زخم هایش که از جا ماندن از دوستانش ناله و شکایت داشت.
-
یادداشتی به بهانه 60 سالگی اش؛
تولدت مبارک حسین خرازی
-
شهید دستواره:
حاج احمد باعث شد که به سپاهی گری به عنوان یک شغل نگاه نکنم
حاج رضا می گفت: حاج احمد استاد من است. او مرا بار آورده! «مَن عَلَّمَنی حَرفاً فَقَد صَیَرَنی عَبدَاً!» حاج احمد حرف به من آموخته، همه چیز را او به من آموخت. این حرف شعار هم نیست. والله، حرف قلب من این است، ولو این که پایبندی به این مطلب، به اخراج من از سپاه منجر بشود.
-
31 سال از شهادت محمدحسین می گذرد؛
خواندن آیه استرجاع و شهادتی که اشک فرمانده را جاری کرد
سرش را روی شانه شریعت زاده گذاشت و مانند ابر بهار بارید و صدای هق هق گریه اش فضا را پر کرد.
-
حمید رضا و دستشویی هایی که شبانه شسته می شد
شب ها که همه می خوابیدند، فرصت را غنیمت شمرده و برای شستن دستشویی ها می رفت.
-
شهید توتونچی و تعطیلات نوروزی که همیشگی شد
چند روزی به عید نوروز مانده بود که نامه اش رسید که برای تعطیلات نمی آید اما انگار قرار بود که دیگر هیچ وقت به تعطیلات نیاید.
-
آیا حمیدرضا پیرمرد را شفاعت می کند؟
سه روز از شهادت حمیدرضا می گذشت که از مقابل مغازه پیرمرد رد شدم و خبر را به او دادم. نیم ساعتی به پهنای صورتش اشک ریخت.
-
حمیدرضا: مسجد کعبه دل هاست
در مسجد خوابم رفته بود که حمیدرضا مرا از خواب بیدار کرد و گفت که بهتر است برای خواب به خانه بروی.