های کرمانشانکم، امروز چه درد آور است حال و روزت، از داغ کودکان، مردان و زنان خفته در زیر خروارها آوار، ساز چمر از گوشه گوشه میهن سوگوار به گوش میرسد.
در وصف این داغ جگر سوز قلم هم یاری نمی کند، چگونه بسراییم رزم فرهاد پیشه گانی که امروز مام وطن در غم دردهایشان زانوی اشک بر سینه گرفته.
مردمانی که رسم پایداری و صبرشان بر سینه تف دیده کوههای سترگ زاگرس تراشیده شده، در غم عزیزانشان کمر خم نموده و ایران را سوگوار کرده‌اند.
دلم فریادی از حنجره شیرین می خواهد، آه ای زمین بالا نگر و آوارگی حال و روز پدران بغض کرده، مادران بی سامان و کودکان در خاک تنیده را نظاره کن.
راست می گویند که پاییز با همه رنگ و لعاب زیبایش، فصل خزان و بی رحمی است! آری باورم شد که عزیزان در این خزان رخت سفر بستند.
دلم فریادی از حنجره شیرین می خواهد، آه ای زمین بالا نگر تا زیر پای کیستی؟
و امروز صدای تیشه فرهادهایی به گوش می رسد که برای بیرون آوردن شیرینشان از چنگال خاک به زانودرآمده اند، امروز قلب بیستون نیز شکست چرا که صدای تیشه فرهاد کوه کن دل او را به درد آورد.
در وصف این داغ جگر سوز قلم هم یاری نمی کند، چگونه ترسیم کنم خمودگی شیرزنان میهنم را که نوای مویه هاشان چون ناقوسی در دالاهو پیچیده است.
قلم نیز برکاغذ نمی چرخد، چرا که نمی توان تصور کرد در غروب یک روز پاییزی که سوز سرما همه را به محفل و خانه های گرم فرا میخواند، ناگهان زمین غرش کرد و ... .
امروز قلبها رنجیده، دلها گرفته و ایران سیاه پوش است.
امروز دیگر قلب مادری برای فرزندش نمی تپد، امروز دیگر کودکی منتظر رسیدن پدر از راه نیست.
آری امروز دیگر زنی نمی تواند بر مرد خانه اش تکیه کند و امروز مادر پیری بر سر جنازه های جوانانش مویه می کند.
و چه درد آور است که زهرا نو عروسی که سرپل را به امید خوشبختی پشت سرگذاشته، امروز بر آوارهای خرابه خانه پدری آمده و خاک بر سر می پاشد.
و در آخر باید گفت:
'قطاری بینن خمانم بار کن له شهری سنه دوس خبر دار کن'
(ترجمه: 'قطاری بیاورید و غم های مرا بار کنید و از دروازه شهر سنندج یار مرا خبر دار کنید')
7523/2090
خبرنگار: مرضیه بختیاری**انتشار دهنده: سعید زارع کندجانی
انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.