درباره ی مشکلات مشاوره در دبیرستان های کشور، با عباس فرجی، مشاور و عضو شورای نویسندگان پایگاه سخن معلم به گفت و گو نشستیم. او ضمن توصیف وضعیت مشاوره در مدارس کشور، به ارائه راه‌کارهایی برای بهبود وضعیت مشاوره می پردازد.

 

جماران: بی تردید، یکی از عوامل مهمی که در مدرسه می تواند به مشکلات خانوادگی، عاطفی ،اجتماعی و ... دانش آموز کمک کند وجود مشاور است؛ با این حال بسیاری از مدارس کشور مشاور ندارند و اگر هم دارند تعداد دانش آموزی را که تحت پوشش قرار می دهند، بسیار زیاد است؛ به طوری که مشاور نمی تواند خدمات قابل توجهی به آنان ارائه نماید. در فاجعه دردناک کشته شدن معلم بروجردی، مرحوم خشخاشی، بی شک، وجود مشاوران توانا و کار آزموده در مدرسه می توانست از این فاجعه جلوگیری نماید. مدرسه ای با حدود 500 دانش آموز، که تنها یک مشاور داشتند.
درباره ی مشکلات مشاوره در دبیرستان های کشور، با عباس فرجی، مشاور و عضو شورای نویسندگان پایگاه سخن معلم به گفت و گو نشستیم. او ضمن توصیف وضعیت مشاوره در مدارس کشور، به ارائه راه‌کارهایی برای بهبود وضعیت مشاوره می پردازد.
متن کامل این گفت و گو در پی می آید.

اطلاعات و تحلیلی که شما از وضعیت فعلی مشاوره در آموزش و پرورش دارید؛چبست؟

متأسفانه، وضعیت فعلی مشاوره، در بسیاری از مناطق، به خصوص در دبیرستانهای پسرانه، با چالش جدی مواجه است. به عنوان مثال، تصور می‌کنم در یکی از مناطق جنوب تهران، بیش از هفت مشاور مرد وجود نداشته باشد. بسیاری از دبیرستانهای پسرانه ی ما، فاقد هرگونه مشاور هستند. ساعت اختصاصی برای مشاوره هم جای بحث دارد. به ازای هر پانزده نفر، یک ساعت نیروی مشاوره تعلق میگیرد که اگر بخواهیم این را در کل مجموعه ی دانشآموزان تقسیم کنیم؛ میبینیم این رقم بسیار ناچیز است. مشاوره در آموزش و پرورش، موضوع جدیدی است. مشاوران از زمانی که طرح نظام جدید اجرا شد؛ به نیروهای دبیرستان اضافه شدند و آن زمان، بیشتر کار مشاوره به مدیریت دروس و راهنمایی تحصیلی محدود می شد. همان زمان بود که بسیاری با گرایش ها و تخصص های مختلف، جذب مشاوره شدند. قبل از انقلاب هم در مقطع راهنمایی، نیروهای مشاور داشتیم که آن زمان هم بیشتر هدایت دانش آموزان به رشته تحصیلی و انتخاب رشته محدود می شد تا رسیدگی به امور سازشی و تربیتی.

مثلاً از چه گرایش و رشته ای؟
مثلاً از الهیات و حتی بعضاً مدیریت آموزشی و رشته های اینچنینی که چندان مرتبط با حوزه ی روانشناسی و مشاوره نیستند. یا کسانی که در رشته کودکان استثنایی درس خوانده بودند. در برخی مدارس نمونه و تیزهوشان و یا غیر انتفاعی، از عنوان مشاوره استفاده می شود؛ ولی نیروهایی که به کار گرفته می شوند؛ اغلب غیر تخصصی هستند. مثلاً رشته مهندسی، ریاضیات و حتی جغرافی، حقوق و... خوانده اند.

آماری از این موارد دارید؟
این آمار باید استخراج شود. به هر صورت، این نیروها اغلب آنقدر در رشته مشاوره مانده اند که حق آب و گل پیدا کرده اند. آنچه مسلم است در حال حاضر، 18500 نفر به امر مشاوره در مدارس مشغول هستند که رسماً ابلاغ مشاوره گرفته اند که این رقم در قبال حجم زیاد دانش آموزان، بسیار ناچیز است. در حالی که آخرین آمار از جمعیت بیش از 12 میلیونی دانش آموزان حکایت می کند که این تعداد مشاور، اصلاً نمیتواند جوابگوی این نیاز باشد.

اگر بنا را بر این بگیریم که صحبتهای آقای کفاش، معاون پرورشی وزارت آموزش و پرورش، در خصوص به کارگیری نیروهای مشاوره در تمام مقاطع درست باشد؛ باید عرض کنم که این بسیار دور از ذهن به نظر میرسد؛ ما بیش از دویست هزار مشاور کم خواهیم داشت؛ چرا که آموزش و پرورش نه توان جذب چنین نیروی عظیمی را دارد و نه این همه نیروی متخصص در کشور موجود است. به هر صورت، اگر استانداردها را در نظر بگیریم؛ این گفته معاون پرورشی امکان پذیر نیست.

جدیداً درحال پیاده کردن طرحی هستند که از مشاوران ،آزمون تخصصی بگیرند؛ نظرتان در این خصوص چیست ؟
در شیوهنامه این طرح، هدف از برگزاری این آزمون، حمایت علمی، تخصصی و حمایتی مشاوران قید شده است. این کار جدیدی است و تا به حال سابقه نداشته است. من معتقدم که این طرح اگر درست اجرا شود؛ میتواند کار پسندیدهای باشد. اما در همان شیوهنامه، به مواردی اشاره کردهاند که اعتبار آزمون را زیر سؤال میبرد. مثلاً قید شده که این آزمون، صرفاً به محک زدن بنیه علمی مشاوران توجه دارد و یا اینکه ظاهراً این آزمون، تأثیر چندانی در کیفیت کاری مشاوران نخواهد داشت. نکتهی دیگری که در این آزمون مطرح است؛ منابع آزمون و زمان اندک آن است. به طور پیش فرض، اگر کسی منابع معرفی شده را بخواند؛ به راحتی میتواند در مقطع کارشناسی ارشد قبول شود. حال تصور کنید برای اجرایی شدن این آزمون فقط دو ماه فرصت قرار داده شده؛ لذا این آزمون در نظر مشاوران، چندان مهم به نظر نمیرسد.

آیا در نظام مشاورهای آموزش و پرورش، آزمونی وجود دارد که بتوان دانشآموزان را غربال کرد و دانشآموزان پر خطر را شناسایی نمود؟

دو آزمون استعداد و علایق، سالها قبل از دانشآموزان گرفته میشد و هنوز هم گرفته میشود. منتهی این آزمونها هیچ کدام آزمون غربالگری محسوب نمیشوند و بیشتر برای تعیین رشته دانشآموزان سال اول دبیرستان، به کار میروند. در سالهای دوم وسوم دبیرستان هم عملاً هیچ آزمونی وجود ندارد.

در دو سال گذشته، آزمونی نیز تحت عنوان آزمون «سلامت روانی» به دو آزمون بالا اضافه شد که از کلیه دانشآموزان پایه اول دبیرستان گرفته شد، اما نتیجه واقعاً برای مشاوران معتبر نبود؛ چرا که وقتی شرایط آزمون استاندارد نباشد؛ طبیعی است که آن آزمون بیاعتبار خواهد بود.

به این دلیل که اولاً مشاوران نسبت به این آزمون توجیه نبودند و اینکه این آزمون در شرایط کاملاً غیر استاندارد برگزار میشد. این بود که ظاهراً امسال، قصد برگزاری این آزمون را ندارند.

در اتفاق اخیر و کشته شدن یک معلم در کلاس درس، نقش مشاوره را چگونه ارزیابی می کنید؟

در این حادثه که منجر به مرگ یکی از همکارانمان شد، اخبار زیادی منتشر شد و بحثهای زیادی حول محور خشونت انجام گرفت. حتی برخی اخبار اشاره کردند که دانشآموز قبل از این اتفاق، از اتاق مشاوره خارج شده است. فرض بگیریم که چنین چیزی بوده؛ گرچه صحت هیچکدام از این اخبار تایید نشده است. اما شما تصور کنید در مدرسه با آن همه مشکلات پیچیده، شما از یک نیروی مشاور غیر متخصص و غیر مرتبط استفاده کرده باشید. آن مشاور چه کاری میتواند انجام دهد؟ حتی نیروی مشاوره خوانده و متخصص شما، با حجم سنگین دانشآموزان مشکلدار، چقدر میتواند کارساز باشد؟ مشاوره یک فرآیند کاملا تخصصی است و باید به آن حرفه ای نگاه کرد. ما در مدارس از نیروهای مشاور به عنوان یک نیروی کمکی استفاده میکنیم که در اختیار معاونین هستند و اگر کاری هم باشد، عموماً در حد مشاوره تحصیلی و برنامهریزی درسی است. در بسیاری از مدارس خاص هم از اسم مشاوره استفاده شده و این نیروها فقط برنامهریزی درسی میکنند که اغلب از رشتههای بیارتباط به مشاوره استفاده میشود. مثلاً رشتههای مهندسی و یا حقوق.

در اتفاق اخیر، صحبت از یک دانشآموز با مشکلات فراوان است. این دانشآموز واقعاً به یک مشاور حرفهای احتیاج داشته است؛ در حالی که در مدارس، اصلاً بحث مشاورهی حرفهای مطرح نیست و فرآیند درمان در شرح وظایف مشاوران، لحاظ نشده است. همانطور که گفتم مشاوران در مدارس، به هدایت تحصیلی و برنامهریزی درسی تأکید بیشتری دارند؛ چون در بررسیهای دورهای این موارد، بیشتر مورد نظر ناظران است.

با این وصف، اگر مشاورهای هم صورت گرفته باشد؛ در حد نصحیت کردن و حتی گاهی بدتر از آن، برخورد قهرآمیز و اداری بوده است. آنچه در مشاوره دبیرستان اهمیت دارد؛ بحث تشخیص و ارجاع است. یعنی من معتقدم اگر میخواهیم از این وضع به مسیر هدفمندی حرکت کنیم؛ باید مشاوران را به منابع ارجاعی مناسبی مجهز کنیم.

یعنی مشاور باید این دانشآموز را شناسایی میکرد و ارجاع میداد؛ وگرنه مداخله در بحران در خصوص این دانشآموزان، عملاً با وضعی که در دبیرستانها داریم، مقدور نخواهد بود.

یعنی شما از مشاوران انتظار درمان ندارید؟

البته که نه، مشاوران نه زمان کافی برای این موضوع دارند و نه قرار است در درمان مداخله ای کنند. حتی اگر تخصص لازم را نیز داشته باشند؛ واقعاً ارائهی چنین خدماتی مقدور نیست. چون زمان زیادی را میگیرد و چه بسا اصلاً فرصت نکنند به سایر دانشآموزان بپردازند.

مگر چند دانشآموز مثل این دانشآموز چاقو به دست میگیرند و به کلاس درس میروند و معلم خود را به قتل میرسانند؟آیا مشاوران برای این موارد فرصت ندارد؟

من فکر میکنم هر دانشآموز برای مشاور میتواند مثل بمب ساعتی باشد؛ تا زمانی که آن را خنثی نکرده است. لذا صحبت از یک دانشآموز نیست؛ چون بسیاری از این رفتارهای خشن میتواند علایم متفاوتی داشته باشد. مثلاً دانشآموزی که در خود فرو رفته و با کسی هیچ کاری ندارد؛ به ظاهر آرام است اما در عمل، میتواند افکار خشنی داشته باشد. وقتی صحبت از روح و روان میکنیم؛ موضوع کمی پیچیده است. میخواهم به این نتیجه برسم که مشاوره باید در یک فرآیند جامع قرار بگیرد. البته اگر میخواهیم نتیجه بگیریم؛ وگرنه همین وضع ادامه خواهد داشت.

پیشتر هم گفتم متأسفانه در حال حاضر، نگاه مدیران و معلمان به مشاوره، یک نگاه حمایتی نیست. مدیران از مشاوران انتظار دارند که در نظم بخشی با رویکرد کمک به معاونین و اجرای ابزار کنترل فعالیت کنند. معلمان هم عموماً مشاوران را به عنوان نیروهای بیکاری مینگرند که در اتاق خود نشستهاند و هیچ فایدهای ندارند. اگر هم معلمی بخواهد با مشاور تعامل کند؛ دانشآموزی را که انگیزه لازم برای ادامه تحصیل ندارد و یا فاقد شرایط علمی لازم برای بودن در کلاس است، به مشاور ارجاع میدهد و از مشاور میخواهد که معجزه کند و کاری کند دانشآموزی که مثلا 8 ماده درسی را نمره تک گرفته درس بخواند.

اینجاست که میگویم باید دوباره بازتعریف کنیم. نکته دیگر اینکه بسیاری از موارد من جمله این مورد خاص، نمیتواند در دست یک مشاور باشد. بخش زیادی از دانشآموزان واقعاً نیاز دارند توسط یک تیم، مورد ارزیابی قرار بگیرند؛ تیمی متشکل از مشاور، روانشناس و مددکار و گاهی حتی روانپزشک.

مثلاً دانشآموزی که سالها بدون هیچ تشخیص، با اختلال بیشفعالی کلاسهای درسی را پشت سر گذاشته، هیچ درمانی در مورد او صورت نگرفته، دوره راهنمایی هم با تک ماده قبول شده، همیشه دانشآموز بیانضباطی تلقی شده و اکنون به اول دبیرستان رسیده است. یک مشاور چه کاری میتواند انجام دهد؟ این موضوعات که عرض می کنم موردی نیست؛ چون عمومیت دارد میگویم. یا دانشآموزانی که سال اول دبیرستان، پنج مادهی درسی یا حتی بیشتر را نمره تک گرفته و اکنون در کلاس بالاتر نشسته و معلم، مدام اعتراض دارد که این دانشآموز سال قبل، از درس او نمره 2 گرفته و اکنون با چه صلاحیتی در کلاس درس سال دوم حاضر شده است؟ مشاور چه نقشی می تواند داشته باشد؟ اتفاقاً در جلسهی همین هفته، یکی از همکاران به همین موضوع اعتراض داشت و میگفت یک کلاس دوم انسانی به او دادهاند که بهترین دانشآموزش افتخار میکند که چهار ماده درسی را در سال گذشته تک گرفته است. شما ببینید باقی دانشآموزان آن کلاس چه وضعی دارند! از این روست که میگویم مشاوران در میدان مین حرکت میکنند.

آیا واقعا همه مدارس در چنین شرایطی هستند؟

قطعاً همه مدارس این گونه نیستند؛ دلیلش هم این است که آموزش و پرورش در یک دوره مدارس را طبقهبندی کرد: مدارس تیز هوشان، نمونهمردمی، هیأت امنایی، شاهد، غیردولتی و مدارس دولتی. حتی برخی نهادها نیز مدارس مخصوص به خود را درست کردند. وقتی امکانات، اعتبارات و نیروها تقسیم میشود؛ اولویت به ترتیب از بالا به پایین است. یعنی از تیزهوشان شروع میشود و هر چه باقی میماند، به مدارس دولتی میرسد؛ حتی دانشآموزان.

یعنی شما میگویید توزیع عادلانه از دانش آموزان در مدارس وجود ندارد؟

من میگویم وقتی شما دانشآموزان را غربال میکنید و آنها را به خیلی خوب، خوب، متوسط و ضعیف تقسیمبندی میکنید و خیلی ضعیفها را در یک مدرسه میریزید؛ در حقیقت، همه شرایط لازم را برای هر اتفاقی محیا میکنید. این اتفاق میتواند قتل یا خشونتی دیگر باشد. گرچه معتقدم در مدارس خاص مثل نمونه و تیزهوشان نیز مشکلات مخصوص به آنها را داریم که همیشه مغفول واقع شده است.

اما در خصوص مدارس دولتی، این وضعیت بحرانی است. چون هم معلمان از حضور در این مدارس راضی نیستند و هم دانشآموزان از اینکه در این مدرسه هستند؛ احساس خوشایندی ندارند و در صدد هستند که به هر طریقی از آنجا خارج شوند.

این گونه است که ما دانشآموزانی که استعداد بیشتری برای مشکل دارند را یکجا جمع میکنیم و دیگر باید همه چیز را به خدا بسپاریم.

گفتید در مدارس خاص هم مشکلات مخصوص به خود وجود دارد؛ به کدام مشکلات اشاره میکنید؟
بله. مدارس خاص هم مشکلات خاص خود را دارند. آنجا عموماً مشکلات به نوعی دیگر با درس در ارتباط است. مثلاً در مورد قتل معلم فیزیک، بنا به گفتهها، علت این اقدام دانشآموز، نمره کم درس فیزیک عنوان شده است. در یک نمونه دیگر که من خودم شخصاً به بررسی آن پرداختم، یک دانشآموز در دبیرستان نمونه، به خاطر فشار درسی بیاندازه خودکشی کرده بود؛ آن هم نزدیک امتحانات پایان سال و کنکور.

یعنی اینجا به جای اینکه دانشآموز معلم خود را بکشد، خود را کشته است؟

میشود این گونه نیز تفسیر کرد. همان زمان من شخصاً به آن دبیرستان معرفی شدم که مورد را بررسی کنم. با مدیر در دو نوبت صحبت کردم و بعد از بررسی، گفتم که حتماً باید روی تمام دانشآموزان کار شود و دانشآموزانی که استعداد خودکشی دارند؛ شناسایی شوند و مورد مشاوره قرار بگیرند. اما مدیر همکاری نکرد.

من معتقد بودم در آن مدرسه، باید تستهای لازم انجام شود و یک تیم وارد عمل شوند و فشار روانی که به دانشآموزان تحمیل شده بود از روی مدرسه برداشته شود، ولی مدیر مدرسه تمایل چندانی برای این کار نداشت.

نتیجه چه شد؟

نتیجه آن شد که چندی بعد، در یکی از مدارس همجوار همان دبیرستان، سه دانشآموز دختر از دانشآموزان نمونه، با قرص برنج خودکشی کردند. حتی من وقتی بعد از هفت سال، با یکی از دوستان همان دانشآموزی که خود را حلقآویز کرده بود، صحبت میکردم، از شرایط روحی و روانی بسیار بدی که در مدرسه حاکم بود سخن میگفت و ابراز ناراحتی میکرد.

فرض کنیم مشاوران متخصصی هم باشند؛ چه خدماتی میتوانند به دانشآموزان ارائه دهند؟ افرادی که بحرانهای عاطفی و خانوادگی دارند. گفته میشود که اولیای این دانشآموز گفتهاند که وی بحران روحی داشته است. اگر بحران روحی داشته؛ چطور به مدرسه میآمده است؟ اخبار دیگر هم میگوید که قبل از این حادثه، بیرون مدرسه هم چاقوکشی کرده است. چه کسی اینها را بررسی میکند؟ چه خدماتی به او داده شده است؟

ـ وقتی از مشاوره در مدرسه صحبت میشود؛ ما باید کمی بُعد تکنیکی قضیه را پایینتر بیاوریم. یعنی سطح انتظاراتمان در حد یک مشاور مدرسه باشد؛ نه یک مشاور کلینیکی. موردی که الآن در مورد آن صحبت میکنند؛ نیازمند یک روانشناس کلینیکی است تا آن را بررسی کند. مشاور بیشتر نقش تشخیصی دارد؛ یعنی برای ارجاع تشخیص دهد و تمام شرایط را فراهم کند که مراجعش بتواند به سلامت، به مرکز یا به پزشک مربوطه ـ که در این زمینه، تخصص و تبحر لازم را دارد ـ مراجعه کند. در مشاوره، میزان وقت واقعاً مسئلهای چالشبرانگیز است. مثلاً یک مدرسه با 400 دانشآموز، یک مشاور 24 ساعته در اختیار دارد که این اصلاً جوابگوی آن همه دانشآموز و فراوانی مشکل نیست. طبیعی است که وقتی چنین مشاوری با محدویت زمانی وجود دارد؛ نباید انتظار داشته باشیم که بخواهد مراجعی را به این شکل بپذیرد و وقت و هزینهی زیادی را صرف او کند. پس نقش مشاور در این موارد، بیشتر تشخیص و ارجاع است. اما انتظار آموزش و پرورش از مشاوران در این قسمت، بسیار کمرنگ است؛ و بیشتر به حوزهی مشاورهی آموزشی و تعیین رشته برای دانشآموزان خلاصه میشود که میتوانیم از آن تحت عنوان حوزهی تحصیلی یاد کنیم.

آیا این جزء شرح وظایف مشاوران است؟

ـ بله. جزء شرح وظایف مشاوران است که به دانشآموزانی که مشکلات خاصی دارند؛ مشاوره بدهد و اگر ببیند وضعیت این دانشآموز بحرانی است یا به علت ضیق وقت نمیتواند خدمات لازم را به او ارائه کند؛ حتماً مسیر ارجاع را برای او باز کند. باز اگر بخواهیم کمی موشکافانه به موضوع نگاه کنیم؛ مشاور واقعاً باید دانشآموز خود را به کجا ارجاع دهد؟ ما مراکز مشاورهای برای این کار داریم؛ منتها آنجا هم تنگناهای خاص خود را دارد. مثلاً بسیاری از خانوادهها، بضاعت مالی برای رفتن به این مراکز ندارند؛ زیرا هزینههای مشاوره خارج از محیطهای آموزشی، بسیار سنگین است. این دانشآموز با این نوع مشکلات خاص و با این محیطی که در آن تحصیل میکرد؛ قطعاً به تعداد جلسات بالایی نیاز داشت و چون در اطراف شهر بروجرد زندگی میکرد، مطمئناً نمیتوانست بضاعت مالی آنچنانی داشته باشد. اینجا بحث مددکاری هم مطرح میشود. یعنی صرفاً کار مشاورهای نیست. باید یک مددکار اجتماعی هم وجود داشته باشد.

وقتی این موضوع را بازتر میکنیم؛ میبینیم که با کلاف سردرگمی رو به رو میشویم: مشاوری که تخصص لازم را در این زمینه ندارد، یا تخصص لازم را دارد؛ اما نمیداند باید به کجا ارجاع دهد. اگر بخواهد به یک مرکز خصوصی ارجاع دهد؛ هزینهی بالایی دارد که این دانشآموز توان پرداختش را ندارد. مراکز زیر نظر آموزش و پرورش هم یا محدود هستند یا به لحاظ زمانی، فرصت لازم را برای این موضوع ندارند. یا به لحاظ مکانی، برای مراجع، محدودیت ایجاد میکنند. اینجا دچار چالش میشویم. بسیاری از مناطق، برای خودشان مرکز مشاوره ندارند. مثلاً در کل تهران، یکی از بهترین مرکز مشاورهای که فعالیت خوبی هم دارد؛ مرکز مشاورهی توحید است. ولی در سایر مناطق، چنین مرکز مشاورهای نداریم. عموماً، مراکز مشاوره مناطق، به درمانهای سطحی میپردازند؛ حال اگر بخواهید وقت بگیرید در یک پروسهی زمانی طولانی به شما وقت میدهند. به فرض هم این مشکل حل شد؛ برای مدیریت زمان دانشآموز چه باید کرد؟ برخی از موارد به ده تا پانزده جلسه، یک تا دو سال کار درمانی نیاز دارند. این را باید چه کنیم؟ باید پلی بین اداره و مدرسه وجود داشته باشد. دانشآموز ارجاعی باید هر هفته، ساعتهایی را برای فرآیند مشاورهاش برود و برگردد و بسیاری از مسائل از این دست. وقتی اینها را کنار هم قرار میدهیم؛ میبینیم کار یک نفر نیست، بلکه به یک تیم نیاز است. از آنجایی که چنین چیزی در آموزش و پرورش تعریف نشده است؛ از هر زاویهای که نگاه کنیم به یک دیوار بر میخوریم. خروجیاش این است که مشکل دانشآموز را در حد سر هم کردن معمولی جمعوجور میکنیم که من بیشتر به آن نصیحت درمانی میگویم تا مداخله در درمان و بحران. باقی وقت هم صرف مشاورهی تحصیلیاش میشود. نتیجه میشود دانشآموزی که همراه خود سلاح سرد دارد و معلم خود را مورد حمله قرار میدهد و متأسفانه این اتفاق میافتد.

الآن با این وضعیت خشونت کلامی و بدنی که در مدارس وجود دارد، چه از ناحیهی دانشآموزان چه از ناحیهی معلمان، مشاوران مدارس چه خدماتی میتوانند به دانشآموزان و معلمان بدهند؟ اگر شما با موردی مواجه شدید که خدای ناکرده معلم تنبیه بدنی کرده است؛ آیا راهکاری برایش دارید؟ جزء شرح وظایفتان هست یا نیست؟

به صورت موردی بله میشود راهکار ارائه کرد. مثلاً برای خود من پیش آمده که معلم مدرسهام با یکی از اولیا برخوردی داشت؛ گرچه بیشتر یک سوءتفاهم بود تا برخورد جدی. پدر دانشآموز به طرز قهرآمیزی آمده بود و هر لحظه، امکان داشت دعوای بسیار شدیدی رخ دهد و چه بسا معلم، مورد ضرب و شتم شدیدی قرار بگیرد. به دفتر من ارجاع داده شدند و توانستم این کیس را آرام و کنترل کنم، شرح ماوقع را به او بگوییم و او متوجه شود که فقط یک سوءتفاهم و اشتباه بوده است. از این موارد بیشمار بوده؛ حتی گاهی نزدیک بود به خود من آسیب برسد. چون افرادی که این گونه به دفتر ارجاع داده میشوند؛ شرایط روحی متعادلی ندارند. ولی بحث اینجاست که شما به یک اپیدمی اشاره میکنید. یعنی میگویید این خشونت کلامی، چه از طرف دانشآموزان چه از طرف معلمان، گسترش پیدا کرده است. اینجا واقعاً مشاور مدرسه نمیتواند نقش سکاندار را بازی کند و بتواند کل این مجموعه را هدایت کند. چون واقعیت امر این است که این فشار که باعث میشود چنین خروجی داشته باشد، یعنی خروجی به صورت کلام بیرون بیاید، فشاری نیست که مشاور بتواند در مقابلش قرار بگیرد. اگر شما لیست این مدارس را مورد مطالعه قرار دهید؛ میبینید متأسفانه مدارس در دستهبندیهای خاصی قرار گرفتهاند. اگر بخواهیم مدارس را طبقهبندی کنیم، ابتدا سراغ مدارس تیزهوشان میرویم. تقریباً میشود گفت بهترین دانشآموزان را در خود جا میدهد. (برخی میگویند مدارس درسخوان نه تیزهوش که برای خود بحث جداگانهای دارد) بعد سراغ مدارس نمونهدولتی میرویم که دستهی دوم دانشآموزان را در خود جای میدهد. هر منطقهای نمونهدولتیهای خاص خودش را دارد. بعد سراغ مدارس هیأتامنایی، شاهد، غیرانتفاعی و بعد سراغ مدارس دولتی میرویم. یعنی وقتی نگاه میکنیم ما در یک سبد پر میوه میگردیم و مواردی را که لک داشته باشند، سوا میکنیم. من نمیخواهم به بچههایی که در مدارس عادی درس میخوانند این انگ را بزنم؛ ولی واقعیت امر این است که این دانشآموزان، عموماً در مدارس مختلف آزمون دادهاند و نتوانستهاند از پس آن بربیایند و یا شرایط و بضاعت مالیاش را نداشتهاند؛ لاجرم مجبور شدهاند به این مدارس بیایند؛ وگرنه اگر شرایط انتخاب داشتند، مطمئناً مدرسهای غیر از مدرسهی فعلی را انتخاب میکردند. حالا ما با دانشآموزی مواجهیم که با شرایط تحمیلی، وارد مدرسهای شده که باید چندین سال در آنجا درس بخواند. عدم رضایت در اینجا خود به خود در راندمان کاری او نقش قابلتوجهی خواهد داشت. در آن طرف میز، معلمانی هستند که قدر مسلم اگر حق انتخاب داشته باشند؛ ترجیح میدهند در مدارس برخوردار قرار بگیرند تا اینکه بخواهند به مدارس دولتی وارد شوند. پس تقریباً معلمها هم با این ذهنیت به این مدارس میآیند که دانشآموزانی که اینجا حضور دارند، کسانی هستند که به هر صورت نتوانستهاند در مدارس برخوردار امتیاز لازم را کسب کنند. اینجا دو طیف داریم: یک معلم ناراضی که از وضعیت موجود حاکم بر مدرسه رضایت ندارد و دوم دانشآموز ناراضی. جالب اینجاست که ضلع سوم این مثلث، اداره است. بسیاری از منابعی که از ادارهکل یا وزارتخانه به اداره تخصیص داده میشود؛ زمان توزیع ابتدا به مدارس برخوردار تعلق میگیرد. یعنی به جای اینکه منابع مالی و اعتباراتمان را از پایین تقسیم کنیم و بعد به مدارس برخوردارمان برسیم؛ از بالا تقسیم میکنیم و ته ماندهی قضیه و گاهی هیچ چیز را به مدارس عادی میدهیم. قسمت بعدی که در اینجا وجود دارد، تقسیم منابع انسانی است. مثلاً وقتی میخواهیم به یک مدرسه معاونتی بدهیم؛ میگوییم به فرض برای هر 250 دانشآموز یک معاون تعلق میگیرد. این قاعده هم برای مدارس نمونه، تیزهوشان، شاهد، هیأتامنایی و هم عادی به طور یکسان اعمال میشود و این واقعاً بیانصافی است. مدرسهای که شرایط دانشآموزیاش شرایط خاصی است، همهی دانشآموزان به لحاظ درسی خوب هستند، سرشان به کار خودشان است، مشکلات و مسائل کمتری در آنجا هست، به این مدرسه همان تعداد معاون تعلق میگیرد که به مدرسهای با شرایط بحرانی. به این مدرسه به همان اندازه مشاور تعلق میگیرد که به مدارس دیگر تعلق میگیرد. چه بسا در خیلی از مناطق، شاهد این هستیم که اتفاقاً مدارس عادی اصلاً مشاور ندارند. حداقل در منطقهای که خود من مشغول به کار هستم، بسیاری از مدارس عادی مشاور ندارند؛ اما مدارس خاص مشاور دارند. مدارس نمونه به هر صورت، نیاز کمتری در این زمینه دارند؛ چون بحران کمتری دارند (گرچه بحران آنجا هم مخصوص به خودش است. من نمیخواهم آن را رد کنم) اما تعداد مشاورانشان بیشتر است. پس میبینیم که مسئولین از بالا به پایین نگاه میکنند و به این مدارس کملطفی میکنند و توجهشان به حداقل ممکن میرسد. حتی در خصوص دانشآموزان کلاس هم این گونه است. مدارس دولتی عموماً 40 نفره تشکیل میشود؛ در حالی که مدارس دیگر این گونه نیست. پس ما مثلثی داریم: دانشآموز ناراضی، معلم ناراضی و مسئولی که نارضایتی را تزریق میکند. فرض کنید من به عنوان مشاور، وقتی به یک مدرسهی عادی میروم و به علت تنوع مشکلات و مسائل، فشار بیشتری را تحمل میکنم؛ انتظار دارم مورد حمایت بیشتری قرار بگیرم، اما چنین اتفاقی نمیافتد. لاجرم در یک سهضلعی قرار میگیریم که هر سه ضلعش آسیبزاست. یعنی خودش فینفسه، تنش ایجاد میکند. وقتی ما باروت را در کنار آتش قرار دهیم و آن را شعلهور کنیم، نتیجهاش میشود همین اتفاقی که رخ داد. این اتفاق اولین بار نبوده و آخرین بار هم نخواهد بود. احتمال اینکه از این رخدادها به وجود بیاید هست.

وقتی به اضلاع این سیستم نگاه میکنیم، میبینیم که سه ضلع کاملاً آسیبزا داریم؛ سه ضلعی که نه تنها فشار همدیگر را تحمل نمیکنند؛ به روی همدیگر فشار نیز میآورند. دانشآموز وقتی میبیند در کلاس چهل نفره، با آن فضای متراکم و بی انگیزه قرار گرفته است؛ قطعاً نمیتواند معلمی را که درس میدهد تحمل کند. چنانکه معلمی که بسیار عصبی است از اینکه چهل دانشآموز بیانگیزه مقابلش نشستهاند؛ طبیعی است که فشار بیشتری روی دانشآموز میآورد. یعنی معلم تمام تلاشش را میکند به عنوان یک کنترلچی در کلاس انجام وظیفه کند. در مقابل او، دانشآموزی است که میخواهد به هر طریق ممکن، از این کنترل خلاص شود و انتظاری که من به عنوان مسئول منطقه، به جفتشان تحمیل میکنم مبنی بر اینکه آمار، نمره، قبولی و ... بالا بیاید. چه اتفاقی میافتد؟ ابتداییترین اتفاق میتواند چیزی شبیه همین حادثه باشد.

به نظر شما آموزش و پرورش در حوزهی مشاوره، چه کاری میتواند انجام دهد؟

اولاً یک تقسیمبندی عادلانه از مدارسش داشته باشد. باید مدارس را ستارهدار کند. کدام یک از مدارس در معرض خطر است؟ کدام یک از مدارس بیشتر به مشاوره نیاز دارد؟ بعد منابع انسانی خود را تقسیم کند. دوم اینکه واقعاً تخصصی عمل کند. یعنی در ساماندهی نیروهای انسانی خود این کار را انجام دهد؛ گرچه وعده و وعیدهایی داده شده که دانشگاه فرهنگیان به زودی میخواهد خروجیهای مشاورهاش را به مدارس تزریق کند. ولی وقتی آمار و ارقام را نگاه میکنیم، خروجیهای دانشگاه فرهنگیان بیشتر به یک لطیفه شبیه است. به این جهت که ما در کشوری هستیم که مدارس زیادی دارد و نیاز بالایی به مشاوره احساس میشود و اگر بخواهیم منتظر خروجی دانشگاه فرهنگیان باشیم، که مثلاً هر چهار سال یک بار، 100 نفر مشاور به مدارس تحویل بدهد، این موضوع خندهدار خواهد بود. آن 100 نفر اگر به کل کشور تقسیم شود؛ سهم هر استان واقعا به چشم نمیآید. به این موضوع نیروهایی که دیر یا زود می خواهند بازنشسته شوند نیز تزریق شود؛ چون مشاوره مدتهاست نیروی جدیدی به خود نگرفته و تقریبا میانگین سنی مشاوران بالاست. پس ما به یک سری نیروهای متخصص و کارآمد در این حوزه نیاز داریم. قسمت دوم بر میگردد به پلهای ارتباطی که برای مشاوران به وجود میآورند. باید مراکزی خارج از مدرسه باشد که مشاور به محض اینکه تشخیص داد دانشآموزش در معرض خطر است؛ با کمترین هزینهی زمانی و مالی بتواند او را ارجاع دهد. قسمت دیگر، تیمی است که میخواهد به اینجا ملحق شود یعنی مددکار اجتماعی. چون واقعاً چیزی به اسم مددکار اجتماعی برای ما تعریف نشده است. دانشآموزی که در شرایط اینچنینی است، واقعاً به یک مددکار اجتماعی نیاز دارد که خانوادهاش را بررسی کند یا اتفاقات محیط تحصیل را رصد کند و مورد مطالعه قرار دهد و بتواند آن را انعکاس دهد تا بتوانیم بحرانهای اینچنینی را به سلامت بگذرانیم. پس ما میخواهیم حتماً یک سری نیروی تخصصی و کارآمد به این مجموعه تزریق شوند. اینطور نیست که فردی در مدیریت آموزشی تحصیل کند، سپس ده واحد روانشناسی را بخواند و مشاور شود و کار مشاوره انجام دهد. مدارس آسیبپذیر باید ستارهدار شوند. جایگاه مشاوره پررنگتر شود. از کارهای دست و پاگیر مشاوران کمتر شود؛ چون مشاوران بخش زیادی از وقت خود را به کاغذبازی اداری خود مشغول هستند. تکمیل کردن بعضی از فرمها و مسائلی از این دست، انرژی مشاور را میگیرد؛ به شکلی که نمیتواند به کار تخصصی خود برسد.

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
1 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.