مهندس پرویز کاظمی، برادر شهید کاظمی فرمانده سپاه غرب است و خود نیز در جبهه حضور داشته است. او بعدها به پست وزارت رسید اما در این مصاحبه به عنوان نسلی که در جبهه حضور داشت و شهید نشد، پاسخ می دهد. نسلی که انتظار می رفت بتواند آرمان های معنوی دوره جنگ را به روز کرده و به جامعه ارائه کند اما به اعتقاد برخی، از نسل جدید غافل شد و عقب ماند. خبرنگار شفقنا از پرویز کاظمی با صراحت درباره انگیزه جنگیدن، چگونگی غلبه معنویت به جای هر حس ناسیونالیستی در جنگ، میزان موفقیت نسل جنگ در مدیریت پس از جنگ و پیروزی یا شکست در جهاد اکبر پرسیده است. پاسخ های کاظمی را در ادامه بخوانید:

*شما برادر شهید کاظمی فرمانده سپاه غرب هستید و شاهد فداکاری های ایشان بودید، خودتان نیز در جبهه حضور داشته اید؟

کاظمی: حضور مستقیم و غیرمستقیم در جبهه داشته ام البته به صورت غیر رسمی بوده و مسوولیت رسمی نداشتم. غیرمستقیم به این شکل که کارهای تحقیقاتی و مطالعاتی و آسیب شناسی هایی انجام می دادم و با گروهک های بسیاری مصاحبه می کردم که چرا کار به اینجا رسیده، آسیب شناسی هایی که دلایل این آدم ها چه بود و چرا این اتفاقات افتاد.

*چه عاملی شما را ترغیب کرد جان خود را در کف دست بگذارید و به جنگی بروید که برادرتان از آن برنگشت؟ ممکن بود رفتن شما هم بازگشتی نداشته باشد؛ چرا رفتید؟

کاظمی: هنگامی که فردی پای در این عرصه می گذارد، مطمئن به ماندن و بازگشت خود نیست و با آگاهی به چنین مسایلی عزم رفتن می کند. از زوایای مختلف می توان به این موضوع نگاه کرد. انقلابی در کشور صورت گرفته بود و ما نیز در سن و سالی نبودیم که قبل از انقلاب، مبارزاتی داشته یا زندان های شاه را تجربه کرده باشیم. من در زمان انقلاب، جوانی بیست ساله بودم و از یک تا دو سال پیش از انقلاب به خیل مردم در تظاهرات و راهپیمایی ها پیوستم. هم سن و سال های من در آن زمان انقلاب را از خود می دانستند. در این بین نکته ای وجود دارد که شاید تاکنون مورد توجه کمتری قرار گرفته باشد، اینکه پیش از انقلاب اغلب ما مسلمان های شناسنامه ای و آن را از پدر به ارث برده بودیم، نماز می خواندیم، روزه می گرفتیم اما دین را در قالب یک ایدئولوژی و مکتب که می تواند در همه عرصه ها حضور داشته باشد، نمی شناختیم. در سال های 55 و 56، مطالعاتی در این زمینه ها داشتیم و در جلساتی شرکت می کردیم. انصافا کتاب های مرحوم شریعتی بسیار موثر بود، کتاب های آقای مطهری نیز کمک فراوانی برای درست کردن بنیان های فکری بود. این بنیان های فکری با هدایت حضرت امام(ره) منجر به انقلاب شد. این انقلاب نیز باعث شد ما دوباره زنده شویم، من به عنوان جوانی در آن دوره این احساس را دارم.

* صرفنظر از تحلیلی که می خواهیم برای انقلاب ارائه دهیم، مقطع صحبت را بعد از جنگ بگذاریم. کشوری عقب مانده با یک ایدئولوژی تقریبا مارکسیستی ناسیونالیستی -حزب بعث- و با هدف جبران حقارت هایی که در طول تاریخ داشته است، به ایران حمله می کند و این کشور را مورد تجاوز قرار می دهد. این در حالیست که ایرانی ها در جنگ دقیقا از همان نقطه مقابل این عجم و عرب ورود پیدا نمی کنند بلکه مساله تبدیل به موضوعی ایدئولوژیک و اسلامی می شود و آن را تقابل حق و باطل می بینند. این تدبیر از کجا آمد که طرف مقابل را کفر مسلم بدانید؟ به رغم اینکه آنها ادعای مسلمانی دارند، شهادتین می خوانند، اسامی اسلامی دارند و حتی ائمه اطهاری که جبهه این سو با توسل به آنها از مرزهای خود دفاع می کند، در کشور متجاوز واقع هستند. در اینجا تضاد و پارادوکسی وجود دارد و من به دنبال آن هستم. این تدبیر و ایدئولوژی از کجا می آید؟

کاظمی: سوال خوبی است، شاید به این موضوع کمتر از این زاویه نگاه شده باشد. پیش از پاسخ به آن در ادامه صحبت باید گفت که به هر حال وقتی انقلابی اتفاق می افتد، حرف ها و مطالبی برای گفتن دارد. انقلاب ها می خواهند نسبت به این موضوع هم به داخل کشور خود آگاهی دهند و هم صدای خود را به دنیا برسانند که دیدگاه ها و ارزش های من این است. در این راستا در انقلاب اسلامی نیز دیدگاه هایی که در زمینه های مختلفی مثل فلسطین، امپریالیسم و رابطه با دنیا مطرح می شود. انقلاب اسلامی اخلاقیات را مطرح می کند، موضوعی که تا آن زمان کمتر و در جاهای غیر رسمی مورد توجه قرار می گرفت اما در آن دوره کشوری ایجاد شد که این موضوع ها را در محافل رسمی بیان و دیدگاه ها و مواضع خود را اعلام می کرد. تصمیمی که با رخ دادن این اتفاق در ایران، بیرون از کشور گرفته می شود، خود را در منطقه کردستان نشان می دهد. گروه ها، گروهک ها و دسته های مختلفی در خود ایران شکل گرفت و مخالفت هایی با روند موجود انجام شد. این گروه ها که به نوعی با جمهوری اسلامی ایران اختلاف نظر پیدا و با دیدگاه های گفته شده مخالفت می کنند، به کردستان می روند و خود را تحت عنوان منطقه خودمختار و خودمختاری در آن منطقه متجلی می کنند. این منطقه در جوار عراق بود و این کشور به طور غیر مستقیم به این گروه ها کمک می کرد. به طور مسلم انجام این کار تصمیم شخصی عراق نبوده است بلکه به اعتقاد ما عراق از جاهایی دستورهایی می گرفت، چرا که عراق به لحاظ همجواری با ایران می توانست این اقدامات را انجام دهد. یکی از دلایلی که برای اثبات این ادعا می توان اشاره کرد، این است که از زمان آغاز جنگ، تجهیزات و امکانات اغلب کشورهای دنیا در اختیار عراق قرار می گرفت. اینکه همه دنیای آن طرف، پشت عراق قرار گرفتند، نشان می داد که این همفکری وجود داشته است. همه گروه هایی که با جمهوری اسلامی ایران مخالفت می کردند در منطقه کردستان مستقر شدند، ابتدا اختلاف دیدگاه و سپس موضوع استقلال را مطرح کردند. پس از آن نیز با پشتیبانی های عراق، اسلحه به دست گرفتند. با توفیقاتی که در منطقه کردستان در حال رخ دادن بود، این گروه ها متوجه شدند از این راه نیز نمی توانند موفق به ساقط کردن جمهوری اسلامی شوند. در آن زمان بود که موضوع مرزها و توافق الجزایر به میان آمد و ایران به طور ناگهانی مورد حمله قرار گرفت. در این بین باید یادآوری کرد که شهدای کردستان و همینطور مردم کردستان در این مورد بسیار مظلوم هستند و هنوز که هنوز است بحث کردستان، این ماجراها و اتفاقاتی که رخ داد، به خوبی مطرح نشده است. در حقیقت جمهوری اسلامی در اوایل انقلاب اصلا توان تعرض به عراق را نداشت زیرا اصلا در ارتش و سپاه تا این حد انسجام وجود نداشت که بتوان چنین اقدامی صورت داد.

*شما چرا رفتید و دفاع کردید؟

کاظمی: به زودی به آن هم می رسیم. بر این اساس اصلا دلیلی وجود نداشت که ایران بخواهد به عراق تعرض کند و آنها برای دفاع از خود به ایران حمله کنند. موضوع توافق الجزایر، بهانه ای برای ایجاد چند دستگی و چندپارگی در ایران بود که بتوانند با مستقل شدن کردستان و گرفتن خرمشهر توسط عراق و اتفاقاتی از این دست در نهایت جمهوری اسلامی را تضعیف و ساقط کنند. با توجه به باوری که ابتدای گفت وگو به آن اشاره کردم، اینکه ما انقلاب را جدا از خودمان نمی دانستیم و تصور موجود در آن زمان که حرکت صورت گرفته از طرف عراق نه تنها انقلاب بلکه دیدگاه های انقلاب یعنی اسلام را هدف گرفته است...

*هدف پرسش های من آن فرهنگ حاکم و در حقیقت دلیلی است که شما را به حضور در جبهه تشویق کرد. شما در زمان انقلاب جوانی بیست ساله بودید و از نوجوانی و جوانی تحت تعلیم اندیشه های ملی گرایانه قرار گرفتید. آیا آن تربیت، شما را به جبهه ها کشاند؟ اگر آن حضور، تاثیر تربیت ملی گرایانه بود، پس چرا در جنگ، خبری از سرودهای حماسی و ملی نبود و با رمز «یا زهرا»، «یا ابالفضل» و «یا حسین» عملیات انجام می شد؟ چرا صادق آهنگران بلندگوی تبلیغاتی جنگ می شود؟ این تضاد چگونه قابل حل است؟

کاظمی: نکته همینجاست؛ زمانی که بحث کردستان مطرح شد و حمله عراق اتفاق افتاد، باور ما این بود -و هست- که این اتفاقات تنها از جانب خود عراق نیست بلکه عراق، تجلی تفکراتی بود که از او حمایت می کردند تا این اتفاق رخ دهد و انقلاب ایران به شکست بیانجامد.

*پس اهداف اینها مشخص بود...

کاظمی: به دلیل مطالبی که جمهوری اسلامی عنوان می کرد، این کشورها دست به دست هم داده بودند تا انقلاب شکت بخورد و اهداف آن نیز بیان نشود. پیروزی عراق و در نتیجه شکست انقلاب می توانست پیامدهای بسیاری از جمله بازگشت حکومت طاغوت را در ایران به دنبال داشته باشد. برداشت ما از اهداف آنها بر این اساس بود که هیچ دلیلی برای حمله عراق به ایران وجود نداشت، ایران نیز تا اندازه ای از نظر ارتش و نظام ضعیف بود که نمی توانست داخل کشور را به خوبی کنترل کند، چه رسد به تعرض به کشوری دیگر. به همین علت بود که وقتی عراق به ایران وارد شد، بسیاری از سرزمین های ما از جمله خرمشهر، قصر شیرین و بسیاری مناطق دیگر را تصرف کرد، برای اینکه ما اصلا توان مقاومت نداشتیم، پس این حرف که ایران قصد تعرض داشته است قابل تایید نیست. براساس بیانات و هدایتی که حضرت امام(ره) داشتند، بر این باور بودیم که قصد این حملات به کشور، براندازی جمهوری اسلامی است. ما هم خود را مدیون انقلاب می دانستیم و معتقد بودیم باید با تمام قوا و تمام وجود دفاع کنیم. این ایده ما بود و هنوز هم هست. جنگ هشت ساله ایران و عراق عمدتا توسط جوانان هدایت شد که به تدریج تجربه به دست می آوردند. پیچیدگی های خاصی در مسایل داخلی از جمله همکاری ارتشی ها و همکاری ارتش و سپاه وجود داشت. یکی از نمونه های پیچیدگی های عدیده داخلی آن ماجرای حضور اخوی من به عنوان فرمانده سپاه و صیاد به عنوان فرمانده شمال غرب در ارتش پیش بنی صدر و درخواست امکانات است. امکانات به غرب نمی رسید، مشکلات در این زمینه فراوان بود و بعضا محدودیت هایی هم برای ارسال ایجاد می کردند. در یکی از جلسات برگزار شده در تهران، صیاد به اتفاق اخوی به تهران می آیند و در آن جلسه شرکت می کنند؛ بنی صدر در آن زمان هنوز فرمانده کل قوا بود. آنها با حرارت خاصی شروع به بیان مشکلات خود می کنند و در نهایت بنی صدر، اخوی من را از جلسه بیرون می کند و می گوید که تو چه کاره ای؟ برادرم که در مقابل از عنوان خود و فرماندهی سپاه و امکانات و اسلحه های مورد نیاز و مشکلات موجود می گوید با برخورد بنی صدر مواجه می شود که نه! ما تشخیص می دهیم که نباید بفرستیم و او را بیرون می کند. منظور نشان دادن حد اختلافات و عدم انسجام در آن دوره است. بر این اساس برداشت ما این بود که هدف از جنگ، نه تنها فقط تصرف خاک ایران نیست بلکه براندازی جمهوری اسلامی و شکست انقلاب است تا اهداف آن تفکراتی که کشورهای مختلف به عنوان قدرت های منطقه ای داشتند و بر اساس آن پشت عراق قرار گرفتند، تامین شوند. با این نیت که حفظ انقلاب، اسلام را محفوظ می دارد، آن تفکر اسلام در مقابل کفر مطرح شد.

*این بذر در چه زمینه ای بارور شد؟ چگونه گرفت؟ هیچ وقت به آن فکر کرده اید؟

کاظمی: کاملا روشن بود؛ گفته می شود که آفتاب آمد دلیل آفتاب. این موضوع جزو بدیهیات بود و با قرار گرفتن در آن فضا کاملا این احساس به وجود می آمد که این قصد وجود دارد. زمانی هم که حضرت امام(ره) این مساله را مطرح کرد که جنگ ما جنگ اسلام و کفر است...

*این یک نگاه سیاسی بود یا یک نگاه عقیدتی؟

کاظمی: باور من این است که نگاهی عقیدتی بود و اصلا سیاسی نبود. این تفکر عقیدتی و این باورها خود را در جبهه ها نشان داد. جبهه از طرف همه اقشار جامعه پشتیبانی می شد و میان آنها انسجامی وجود داشت، از پیرزنی که چند تخم مرغ در سبدی می گذاشت و می آورد تا سایرین. این باور برای همه به وجود آمده بود که هر قدمی در راه دفاع از کشور برداشته شود برای حفظ اسلام است. همین طور هم بود و جوانانی از جمله خود من، خود را به نوعی مدیون انقلاب می دانستند، چرا که انقلاب برای آنها روشنگری به وجود آورده و با واقعیت های زندگی و دین آشنا کرده بود. انقلاب به ما نشان داد که عقیده و جهاد زندگی است. باور این بود که حال که موقعیتی برای مطرح کردن احکام دین در دنیا به وجود آمده است، اگر در کنارش قرار گرفتیم و جان ناقابل خود برای این قضیه گذاشتیم، شهید خواهیم شد چون برای استواری و استحکام دین...

*چرا آرزوی شهادت کردید؟ زندگی اینقدر تلخ بود؟

کاظمی: خیر! همیشه مثالی می زنم که با بخشنامه نمی توان ترس را از بین برد، بخشنامه ای نیست. باید در فضایی که به وجود می آید، قرار گرفت تا فهمید این صحبت ها به چه معناست. در فضاسازی فضای معنویت جنگ بسیار ضعیف عمل کرده ایم...

*به آن هم می رسیم. سوال من این است که آقای مهندس پرویز کاظمی که در زمان جنگ 25-24 ساله و در عنفوان جوانی، اوج میل به زندگی، بلندپروازی و رویاپردازی ها بوده است، چرا آرزوی شهادت می کند؟ چه اتفاقی در درون او افتاده است؟

کاظمی: همیشه آرزوی ما این بوده است که کاش در لشکریان امام حسین(ع) بودیم، حال شرایطی پیش می آید که مثل عاشوراست و اسلام به خطر افتاده است. در آن زمان هم به همین شکل بود و امام حسین(ع) برای اسلام و حفظ دین پیش آمد. احساس ما نیز همان بود که برای حفظ اسلام می جنگیم و دفاع می کنیم. فضای امتحانی به وجود آمده تا ما که همواره در زیارتنامه ها و در زبان آرزوی بودن در لشکریان امام حسین (ع) داشتیم، چقدر شهامت قدم برداشتن در مسیر شهادت را داریم؟ هدف، شهادت نیست بلکه شهادت وسیله است و باید این دو را از همدیگر جدا کرد. هدف، حفظ اسلام است. درست می فرمایید، به طور مثال برادر من وقتی تصمیم به ازدواج داشت، گفت که آرزوی من تنها این است که نسلی از من باقی بماند چون من قطعا شهید می شوم.

*ایشان وقتی شهید شد، چندساله بود؟

کاظمی: 25 ساله بود. چیز کمی نیست. هر فردی برای حضور در جبهه از یکسری منطق های روزمره و مراقبت ها از جان خود عبور کرده بود. دلیل این بود که عاشورا در آن زمان شبیه سازی شده بود و ما باید تصمیم می گرفتیم که فرار کنیم یا بمانیم.

*در حقیقت جوان ها بعد از انقلاب به نوعی با شبیه سازی تاریخی، خود را در معرض حفظ اسلام، اعتقادات، باورها، مذهب یا معنویتی که به دنبال آن بودند، می دیدند. جان خود را در کف دست گذاشتند و به جبهه ها رفتند. بیست و چند سال از پایان جنگ گذشته است، آقای مهندس کاظمی هنوز همان خلوص را دارد؟

کاظمی: انشاالله.

*یعنی اگر امروز هم جنگ شود باز با همان خلوص وارد معرکه می شوید؟

کاظمی: این قابل بحث است. نکته ای را مربوط به همان ایام اشاره کنم. گاهی استعداد یا حس هایی در افراد وجود دارد که نیازمند شکوفایی و فضایی برای شکوفا شدن است. مثال روشن آن مولاناست. مولانا دارای استعدادهایی بود که دیدار با شمس، آنها را شکوفا می کند و عرفان در او به اوج خود می رسد. تسلط و اوج عرفانی شمس موجب شکوفا شدن استعداد مولانا می شود. این را می توان در مورد جنگ نیز بیان کرد. باورها و ذهنیاتی در جامعه وجود داشت، در عرصه عمل قرار می گیرد و جوانانی در آن زمان مشاهده می شوند که صرفا به عشق حفظ دین از جان خود گذشته و به جبهه ها آمده اند. کسی می تواند تصور کند خداحافظی آخر یعنی چه؟اینکه فردی از خانواده خود یا دوست خودخداحفظی می کند با این عنوان که «این خداحافظی آخر است» یعنی چه؟ چه چیز بر شخص غلبه می کند که به سادگی از خداحافظی مقدس و خداحافظی آخر حرف می زند؟ او در محیطی قرار می گیرد که استعدادها و معنویت درونش را شکوفا می کند؛ شمس ما جبهه ماست. مولانا شعری در مورد جهاد اصغر و اکبر دارد که می گوید:

قد رجعنا من جهاد اصغریم / با نبی اندر جهاد اکبریم

قوت از حق خواهم و توفیق و لاف / تا به سوزن بر کنیم این کوه قاف

سهل شیری دان که صف‌ها بشکند / شیر آن است که خود را بشکند

مولانا حرف بسیار قشنگی زده است. این شعر بر مبنای حدیث پیامبر(ص) است که به یکی از افرادی که از جبهه بازمی گشت، گفته بودند: «از جهاد اصغر برگشته ای و به جهاد اکبر باز می گردی». ایشان جنگی با این عظمت را جهاد اصغر می خواند و جهاد اکبر را جهاد با نفس تلقی می کند.

* در جهاد اکبر پیروز شدید؟

کاظمی: در اینجا این بحث وجود دارد که آیا ما واقعا بعد از جنگ توانستیم به خودسازی ها و معنویتی که در جنگ برایمان حاصل شد، استمرار ببخشیم و آن را گسترش دهیم؟

*مهم ترین سوال من هم همین است...

کاظمی: نتوانستیم حال و هوای جبهه را حفظ کنیم.

*چرا؟

کاظمی: جهاد اکبر است، سخت است دیگر.

*شهید باکری در نامه ای نوشته بود که پس از جنگ، رزمندگان سه دسته می شوند...

کاظمی: در زمان جنگ از فردی می خواستند فرمانده شود، نمی پذیرفت و کسی را معرفی می کرد که بهتر از خود می دانست. از کجا به کجا رسیدیم و چرا رسیدیم؟ آن مهم است.

*شما به آن فکر کردید؟

کاظمی: بله!

*چه دلیلی پیدا کردید؟

کاظمی: عدم تربیت نفس خودمان.

*مگر شما هشت سال در جهاد اصغر نبودید؟

کاظمی: بله! یادآوری آن جمله از پیامبر(ص) و چرایی آن در پاسخ به این پرسش بسیار اهمیت دارد. امروز افراد بسیاری وارث جنگ شده اند...

*به طور قطع شما در این دوره هم با دوستان دوران جنگ رفت و آمد دارید و در مورد این موضوعات بحث می کنید و شاید گاهی به هم هشدار دهید که فلانی چرا این طوری شد؟ می خواهم از عمق آن بحث ها بگویید. چرا این تربیت ادامه نیافت و آن از خودگذشتگی ها، جان نثاری ها و جانبازی ها ادامه پیدا نکرد؟ این معمای انسانی است و اساسا انسان به همین شکل است؟

کاظمی: بله!

* یا فهمیدید که اشتباه کرده اید و به نوعی خواستید از آن هشت سال انتقام بگیرید؟

کاظمی: نه!

*امروز با خودتان فکر نکردید که چرا خواستم دیگری فرمانده شود در صورتی که من از او شایسته تر بودم؟ در آن نقطه اشتباه کردم. آیا به این نتیجه رسیده اید که عرصه را باخته اید؟ داستان چیست؟

کاظمی: خیر! خود من اصلا به این فکر و بر این باور نبوده ام که اشتباه کرده ام اما اینجا نکته ای وجود دارد که بیان آن مفید خواهد بود. باز تعمق کنیم که چرا پیامبر (ص) می فرمایند که آن جهاد اصغر و این جهاد اکبر است. با نفس مبارزه کردن کار آسان و کار یک شب و دو شب نیست.

*یعنی تایید می کنید که بچه های جنگ بعد از آن جهاد اصغر، جهاد اکبر را باخته اند؟

کاظمی: خیر! اشکال من به بچه ها نیست. ما دوره ای را گذراندیم که ذخیره هایی برای ما داشت و باید از آن استفاده می کردیم. هم در میان کسانی که در جبهه ها بودند، دسته های مختلفی وجود دارند و هم کسانی که در جبهه ها نبودند. حاکمیت در این تفکری که می خواهد تداوم داشته باشد، چقدر مسوولیت دارد؟ کسی هشت سال به جنگ رفته و سختی و زحمت کشیده است، باید قدر او را دانست. مثالی می زنم که روشن شود. زمانی به بلاروس رفته بودم و در ورودی پارکی دیدم در حال مارش زدن هستند. علت را جویا شدم، گفت برای شبیه سازی فضای جنگ جهانی دوم- که حدود 60سال از آن می گذرد- هر روز اینجا مارشی را می زنند که در زمان ورود آلمان ها زده شد و رادیو اعلام کرد که مردم برای مقاومت بیایند تا شهر سقوط نکند.

*یعنی در تمام دنیا کهنه سربازها مورد احترام فراوان هستند.

کاظمی: جالب است. داخل پارک که می شوید، مجسمه هایی از ایثارگری های سربازانشان ساخته اند. یکی از آنها که به اندازه یک ساختمان دو طبقه بود، سربازی نیم تنه بود که کلاه و آبی گل آلود در دست داشت و از آن می خورد. مردم می آمدند و در آن آب، گل می ریختند. یادبودی برای سرباز گمنام درست کرده اند که مراسم عروسی در کنار آن برگزار می کنند و دختر و پسرها با این مجسمه یادبود عکس می گیرند. این یعنی می دانند که مرهون زحمات این افراد هستند. حال در اینجا کسی که هشت سال در جنگ زحمت کشیده است، از خروجی جنگ بیرون آمده، با افرادی رو به رو می شود که هیچ جا نبوده و میانبر زده و در حال حاضر این کارها را انجام می دهد. این تنها یک نمونه از موراد و اشکال متفاوت است. این فرد احساس می کند باید مورد ارزش واقع شود چون آن زمان که بسیاری فرار می کردند، این فرد رفته جنگیده است و امروز آنها از پناهگاه هایشان بیرون آمده و صاحب همه چیز شدند. چگونه باید به این موضوع نگاه و با آن برخورد کرد؟ مقصر این فرد است؟ مقصر فرایندی است که بر این موضوع به وجود آمده است؟

*نظر شما چیست؟

کاظمی: من فکر می کنم مقصر کسی است که این فرایند را به وجود آورده است.

*یعنی مدیریت پس از جنگ؟

کاظمی: منظور حرکت کلی است و بحث یک دوره خاص نیست.

*دکتر شریعتی می گوید آنان که رفتند کاری حسینی کردند و آنها که ماندند باید کاری زینبی کنند؛ نسل شما کار زینبی را انجام داد؟

کاظمی: نمی توانم از قول همه بگویم به هر حال با سختی هایی مواجه شدیم.

*خدا انشالله به همه سربازان جنگ سلامتی دهد اما تا 50سال دیگر ما دیگر نسل جنگ و کسی که به طور مستقیم در جنگ حضور داشته است، را نخواهیم داشت...

کاظمی: 50 نه تا ده سال دیگر، یا فوت کرده اند یا بیمارند یا کهولت سن پیدا کرده اند.

*حرف من به عنوان جوانی که امروز تقریبا هم سن و سال زمانی هستم که شما در جنگ حضور داشتید و به عنوان خبرنگاری که دیده بانی می کند و موضوع برای او مهم است، این است که امروز هر کس به گونه ای جنگ را گروگان خود گرفته است. از برخی فیلمسازها گرفته تا برخی سیاستمداران و ... برآیند این است که نتوانسته اید آن آرمان ها را در جامعه ادامه دهید و نشده است. مقصر این وضعیت چه کسی است؟ نسل جنگ؟ فرایند رخ داده؟ چه کسی؟

کاظمی: شعوب مختلفی از صحبت شما بیرون می آید. شاید امروز کسانی متولی و وارث جنگ می شوند که اصلا در جنگ نبوده اند یا شاید بسیاری از بچه ها که در جنگ بوده اند نیز اشتباهاتی داشته باشند. این جهاد اکبر است که پیامبر(ص) بر آن تاکید و گوشزد می کردند که بعد از جنگ، جهاد بزرگتری در پیش است. باید فکر کرد و به خود آمد.

*فرایند صورت گرفته را چطور می بینید؟ در جهاد اکبر موفق موفق بوده اید یا خیر؟

کاظمی: فکر نمی کنم. جهاد اکبر یعنی باید خدا در زندگی ما پررنگ تر باشد. ما خدا را فراموش کردیم.

*چه اتفاقی افتاد؟

کاظمی: آن همان استمرار تربیت است.

*قابل بازیابی است؟

کاظمی: خیلی سخت است.

*نزدیک به محال؟

کاظمی: خیلی سخت است. در دین ما محال وجود ندارد اما خیلی سخت است. مبارزه با نفس بسیار سخت است. چرا در جبهه آن حالت وجود داشت؟ برای این که دایم احساس می کردیم مرگ بغل گوشمان است. وقتی مرگ را این قدر نزدیک ببینی، حال دیگری خواهی داشت که حسی بسیار شیرین است. چنین فردی تلاش می کند بدی نکند، خیرخواه دیگران باشد، معنویت، خضوع و خشوعی می یابد اما امروز اغلب گمان می کنیم جاودانه هستیم و همین باعث انحراف ما شده است. نقش خدا در زندگی ما کم شده است و او را لمس نمی کنیم. چطور آفتاب در زمان سرما به آدم می چسبد، خدا نیز باید به همان شکل، همیشگی و نه فصلی، در تنمان حس شود. این هم فرایندی دارد که چه کارهایی باید انجام داد تا به این حالت رسید. آنکه به این حالت برسد، دروغ نمی گوید، ریا نمی کند، بد کسی را نمی خواهد و... محصول و خروجی جنگ ما این باید باشد.

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.